دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 44

موضوع: داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

  1. #31
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    صد دانه یاقوت
    دسته به دسته
    با نظم و ترتیب
    یکجا نشسته
    هر دانه ای هست
    خوشرنگ و رخشان
    قلب سفیدی
    در سینه آن
    یاقوت ها را
    او چیده با هم
    در پوششی نرم
    پروردگارم
    خوشرنگ است و زیبا
    نامش انار است
    هم ترش و شیرین
    هم آبدار است
    --------------------
    عروسک قشنگ من قرمز پوشیده
    تو رختخواب مخملم آروم خوابیده
    مامان جونم رفته بازار اونو خریده
    قشنگ تر از عروسکم هیچ کس ندیده
    عروسک من ، چشماتو وا کن
    وفتی که شب شد ، اونوقت لالا کن
    بیا بریم توی حیاط با من بازی کن
    الک دولک ، توپ بازیو طناب بازی کن
    -----------------------------
    قصه کوکب خانم که زن باسلیقه ای بود
    قصه روز اول مدرسه
    قصه تصمیم کبری
    ----------------------------------
    بازی اتل متل توتوله
    بازی مادام یس
    بازی شمع ، گل ، پروانه
    بازی کلاغ پر
    -------------------------------
    فیلم کلاه قرمزی و پسرخاله
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  2. 6 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  3. #32
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    يادش بخير پدرم هميشه اينو برامون تعريف مي كرد . و هر وقت مي خواست يك قصه ديگه بگه مي گفتيم همين قصه رو بگو ... وقتي اين قصه رو تعريف مي كرد جيك نمي زديم و مي رفتيم تو عمق داستان ... جالب اينه كه وقتي خودم معلم شدم و اين قصه را براي شاگردام تعريف كردم همان حسي كه خودم بچگيهام داشتم در درون اون بچه هاديدم و هميشه مي خواستند اين قصه تكرار بشه ...

    يكي بود يكي نبود يك پسري بود بنام حسن كچل ... حسن كچل يك عيب خيلي بزرگ داشت و اون اين بود كه از آفتاب مي ترسيد ...مادرش هر كاري مي كرد كه با آفتاب دست بشه ... نمي شد كه نمي شد.
    خلاصه يك روز مادر حسن كچل يك نقشه كشيد.... و وقتي حسني خواب بود از دم رختخواب اون تا بيرون كوچه سيب هاي قرمزي رو رديف كرد ... حسني كه از خواب بيدار شد يكهو چشمش به سيبها افتاد و از اونجايي كه خيلي سيب دوست داشت شروع كرد به جمع كردن اونها همينطور رفت و رفت تا به بيرون كوچه رسيد ....ناگهان مادر در خونه رو بست ... حسني فهمي كه جريان از چه قراره شروع به داد و فرياد كه آفتاب منو خورد آفتاب منو خورد الان منو قورت مي ده ... مادرش از اونور در مي گفت نه آفتاب كسي رو نمي خوره ... يك كم ديگه كه زير آفتاب باشي .. مي فهمي كه آفتاب دوست است و آدما رو نمي خوره ....
    حدو.د يك ساعتي بيرون بود و ديد كه نه هيچ خبري نيست تازه يك احساس خيلي خوبي هم بهش دست داده و تا اونموقع كه هميشه احساس تنبلي داشت احساس خيلي خوبي پيدا كرده ...
    يه چند روزي گذشت و توي ده خبر پيچيد كه يه غول بي شاخ و دم و بزرگ توي جنگل اونور كوهها زندگي مي كنه ... حسني ما كه ديگه بچه زرنگي شده بود ..تصميم گرفت به جنگ اين غول بره ...
    قبل از سفر مادرش يك سبد بهش داد و بهش گفت كه من توي اين سه تا چيز گذاشتم
    1- تخم مرغ
    2- گنجشك و 3 - كلاف نخ
    حسني تعجب كرد و گفت من براي جنگ با ديو اينا بدردم نمي خوره مادرش گفت: نه حالا اونجا كه بري مي فهمي اينا از همه چي بهتره
    حسني خداحافظي كرد و رفت ... هفت شب و هفت روز تو راه بود ... تا به جنگل محل زندگي غول رسيد... يكهو يك صداي خنده وحشتناكي شنيد كه مي گفت : ها ها ها بوي آدميزاد مياد!!!!!
    حسني به خودش لرزيد و يكجايي قايم شد ولي غول اونقدر بزرگ بود كه همه جا رو از اون بالا مي ديد ...حسني رو ديد و گفت : الان مي خورمت .... ها ها ها .
    حسني گفت: رحم كن رحم كن ... مي شه منو نخوري ...
    غوله كه زير بار نمي رفت ... يك شرط گذاشت گفت به اين شرط نمي خورمت كه بتوني اين سنگ رو با يك دستت پودر كني نمي خورمت ...غول خودش يك سنگ برداشت و اونو پود ركرد و حسني با خودش فكر كرد كه چكار كنه ناگهان فكري به خاطرش رسيد .....

    ادامه در قسمت بعدي
    ویرایش توسط نازخاتون : 18th May 2011 در ساعت 09:40 AM

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  4. 7 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  5. #33
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    شــَهرسازی
    نوشته ها
    1,502
    ارسال تشکر
    3,632
    دریافت تشکر: 9,836
    قدرت امتیاز دهی
    352
    Array
    ستاره کویر's: جدید11

    smilee1 پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    ولــــــــــــــی به ما میگفتن حـــــــسن کچل خیلی تنبل بـــــوده و سرکار نمی رفته !!!!!
    من ذهنیتم خراب شــــــد .... حالا چیکار کنم!!

    بعد ماجراش پیرامــــون این بود که حسن کچل چه کارایی رو انجام میده و در آخر با دست پر میره پیشـــــــه مادرش و کلی شادی در ادامش ....

    البته اینو برای نصیحت به ما می گفتن
    رنگین کمونِ 6 رنگ
    -----------------------------
    سوالات مربوط به بخش هنر و شهرسازی
    با ما در ارتباط باشید

  6. 8 کاربر از پست مفید ستاره کویر سپاس کرده اند .


  7. #34
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبيات انگليسي/ ارشدمدیریت آموزشی
    نوشته ها
    3,050
    ارسال تشکر
    12,865
    دریافت تشکر: 11,499
    قدرت امتیاز دهی
    185
    Array
    نازخاتون's: جدید27

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    نقل قول نوشته اصلی توسط بــــــــی ستاره نمایش پست ها
    ولــــــــــــــی به ما میگفتن حـــــــسن کچل خیلی تنبل بـــــوده و سرکار نمی رفته !!!!!
    من ذهنیتم خراب شــــــد .... حالا چیکار کنم!!

    بعد ماجراش پیرامــــون این بود که حسن کچل چه کارایی رو انجام میده و در آخر با دست پر میره پیشـــــــه مادرش و کلی شادی در ادامش ....

    البته اینو برای نصیحت به ما می گفتن


    درسته تنبل بوده و كار نمي كرده چون از افتاب مي ترسيده ...بعد از اينكه از آفتاب نترسيد راه افتاد كه بره اول غول رو بكشه ....
    بقيه داستان رو بعدا براتون تعريف مي كنم ...

    بیشتر آدم ها زمانی نا امید میشن که چیزی به موفقیتشون نمونده..در یک قدمی پیروزی دست از تلاش بر می دارند...آنها در دقیقه آخر تمامی امید خود را از دست میدهند..یک قدم مانده به خط پایان و پیروزی






  8. 7 کاربر از پست مفید نازخاتون سپاس کرده اند .


  9. #35
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    نقل قول نوشته اصلی توسط نازخاتون نمایش پست ها
    يادش بخير پدرم هميشه اينو برامون تعريف مي كرد . و هر وقت مي خواست يك قصه ديگه بگه مي گفتيم همين قصه رو بگو ... وقتي اين قصه رو تعريف مي كرد جيك نمي زديم و مي رفتيم تو عمق داستان ... جالب اينه كه وقتي خودم معلم شدم و اين قصه را براي شاگردام تعريف كردم همان حسي كه خودم بچگيهام داشتم در درون اون بچه هاديدم و هميشه مي خواستند اين قصه تكرار بشه ...

    يكي بود يكي نبود يك پسري بود بنام حسن كچل ... حسن كچل يك عيب خيلي بزرگ داشت و اون اين بود كه از آفتاب مي ترسيد ...مادرش هر كاري مي كرد كه با آفتاب دست بشه ... نمي شد كه نمي شد.
    خلاصه يك روز مادر حسن كچل يك نقشه كشيد.... و وقتي حسني خواب بود از دم رختخواب اون تا بيرون كوچه سيب هاي قرمزي رو رديف كرد ... حسني كه از خواب بيدار شد يكهو چشمش به سيبها افتاد و از اونجايي كه خيلي سيب دوست داشت شروع كرد به جمع كردن اونها همينطور رفت و رفت تا به بيرون كوچه رسيد ....ناگهان مادر در خونه رو بست ... حسني فهمي كه جريان از چه قراره شروع به داد و فرياد كه آفتاب منو خورد آفتاب منو خورد الان منو قورت مي ده ... مادرش از اونور در مي گفت نه آفتاب كسي رو نمي خوره ... يك كم ديگه كه زير آفتاب باشي .. مي فهمي كه آفتاب دوست است و آدما رو نمي خوره ....
    حدو.د يك ساعتي بيرون بود و ديد كه نه هيچ خبري نيست تازه يك احساس خيلي خوبي هم بهش دست داده و تا اونموقع كه هميشه احساس تنبلي داشت احساس خيلي خوبي پيدا كرده ...
    يه چند روزي گذشت و توي ده خبر پيچيد كه يه غول بي شاخ و دم و بزرگ توي جنگل اونور كوهها زندگي مي كنه ... حسني ما كه ديگه بچه زرنگي شده بود ..تصميم گرفت به جنگ اين غول بره ...
    قبل از سفر مادرش يك سبد بهش داد و بهش گفت كه من توي اين سه تا چيز گذاشتم
    1- تخم مرغ
    2- گنجشك و 3 - كلاف نخ
    حسني تعجب كرد و گفت من براي جنگ با ديو اينا بدردم نمي خوره مادرش گفت: نه حالا اونجا كه بري مي فهمي اينا از همه چي بهتره
    حسني خداحافظي كرد و رفت ... هفت شب و هفت روز تو راه بود ... تا به جنگل محل زندگي غول رسيد... يكهو يك صداي خنده وحشتناكي شنيد كه مي گفت : ها ها ها بوي آدميزاد مياد!!!!!
    حسني به خودش لرزيد و يكجايي قايم شد ولي غول اونقدر بزرگ بود كه همه جا رو از اون بالا مي ديد ...حسني رو ديد و گفت : الان مي خورمت .... ها ها ها .
    حسني گفت: رحم كن رحم كن ... مي شه منو نخوري ...
    غوله كه زير بار نمي رفت ... يك شرط گذاشت گفت به اين شرط نمي خورمت كه بتوني اين سنگ رو با يك دستت پودر كني نمي خورمت ...غول خودش يك سنگ برداشت و اونو پود ركرد و حسني با خودش فكر كرد كه چكار كنه ناگهان فكري به خاطرش رسيد .....

    ادامه در قسمت بعدي
    منم این داستانو شنیدم ، خیلی دوسش دارم .
    فک کنم حسنی میگه این که چیزی نیست من میتونم آب سنگ رو دربیارم ، بعد تخم مرغ رو برمیداره و اونو تو مشتش خرد میکنه و ...
    ادامش با نازخاتون جان!
    فک کنم همگی قصه نخودی رو شنیدیم :
    یک پیرمرد و پیرزنی بودند که بچه دار نمیشدند . یه روز پیرزن دعا میکنه که ای کاش یه بچه داشته باشه حتی به اندازه نخود ! یه روز که داره آش میپزه یه نخود از دیگ میپره بیرون و میگه دعاتون برآورده شد ، من از امروز پسرتونم و اسمش رو میذارن نخودی !
    کارتون حنا دختری در مزرعه که یادتون هست


    کارتون زنان کوچک

    کارتون ممول ، دختری مهربان


    کارتون هایدی

    ویرایش توسط *FATIMA* : 20th May 2011 در ساعت 01:27 AM
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  10. 6 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  11. #36
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    از موقعي كه به ياد داريم در كتاب سال سوم دبستان درسي به نام دهقان فداكار وجود داشت. ماجراي دهقاني كه در يك شب سرد پائيزي زماني كه به سمت زمين كشاورزي خود مي‌رود متوجه ريزش كوه مي‌شود. او براي آگاهي مسئولان قطار لباس خود را از تن در مي‌‌آورد و با نفت فانوس به آتش مي‌كشد. قطار مي‌ايستد و از حادثه‌اي مرگبار جلوگيري مي‌شود.

    داستان چوپان دروغگو

    داستان تصمیم کبری

    داستان کوکب خانم زن پاکیزه ای بود

    عکس از کتابای ابتدایی

    دوران تخته سیاه
    ویرایش توسط *FATIMA* : 20th May 2011 در ساعت 11:27 PM
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  12. 4 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  13. #37
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    شیمی محض
    نوشته ها
    37
    ارسال تشکر
    1,687
    دریافت تشکر: 183
    قدرت امتیاز دهی
    25
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    خاله ريزه با قاشق سحرآميز ،جولز و جولي، مدرسه موشها رو يادتون نره.
    يه كارتون مي داد نيلز ، اون پسري كه حيووناتو اذيت مي كرد به خاطر همينم كوچيك شد و با مرغابيا همسفر شد اسم كارتونشو فراموش كردم!!!!!

  14. 4 کاربر از پست مفید CALCIUM سپاس کرده اند .


  15. #38
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    کارتون مجید دلبندم

    قصه های تابه تا

    خانواده دکتر ارنست

    کارتون هاکلبرفین

    وروجک و استاد نجار

    دوقلوهای افسانه ای

    دختری به نام نل

    مگ مگ و دوستان

    بچه های کوه آلپ

    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  16. 3 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


  17. #39
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    بهداشت صنعتی
    نوشته ها
    60
    ارسال تشکر
    236
    دریافت تشکر: 235
    قدرت امتیاز دهی
    25
    Array

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    ممنون باستان شناس عزیز بابت این پست.

    من از بچگیام زیاد خاطره دارم اما اکثرشون خاطرات شرورین که روم نمیشه تعریف کنم!

    حالا یکیش رو میگم

    یادمه بچه که بودم نزدیک عید بود فکر کنم 4 سالم بود شایدم کمتر. یه جوجه رنگی خوشگل داشتم مامانم تو حیاط گرم یه کاری بود من تو اتاق بودم چون در باز بود جوجه رنگی اومد تو اتاق یه لحظه به فکرم رسید اگه جوجه بمیره چه شکلی میشه واسه همین دور اتاق دنبال جوجه دویدم تا بکشمش من بدو جوجه بدو آخر یه متکا پرت کردم روش خودمم خیلی تپل بودم پریدم رو متکا بلند شدم دیدم جوجه له شده خیلی بامزه بود
    خواهرم! سیاهی چادر تو بالاتر از سرخی خون من است.

  18. 4 کاربر از پست مفید Mercy سپاس کرده اند .


  19. #40
    کاربر حرفه ای
    رشته تحصیلی
    آب و خاک
    نوشته ها
    6,338
    ارسال تشکر
    36,121
    دریافت تشکر: 19,588
    قدرت امتیاز دهی
    34267
    Array
    *FATIMA*'s: جدید75

    پیش فرض پاسخ : داستان هاي بچگي خودتو اينجا تعريف كن !!

    یه خاطره مثل خاطره merci جون رو من هم دارم منتها با کمی تفاوت !
    من یه بار یه مارمولک رو موشکافی کردم اونم زنده ! 7 سالم بود !
    خواستم ببینم اجزای بدنش چجوریه !!!!!
    جونم براتون بگه که دستا و پاهاشو با دست چسبوندم به کف حیاط ، بعد با کارد شکمش رو شکافتم
    خو کنجکاویه دیگه
    علف هرز چيست ؟!
    گياهى است كه هنوز فوايدش كشف نشده است
    ....
    بحث: زندگی با گیاهان دارویی


  20. 2 کاربر از پست مفید *FATIMA* سپاس کرده اند .


صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مقاله: ساختار پست هاي فشار قوی
    توسط BEN HOR در انجمن برق صنعتی و قدرت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th April 2011, 05:25 PM
  2. مهندسي صنايع جه تخصصي است؟
    توسط nika6749 در انجمن سایر موضوعات مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st September 2010, 06:54 PM
  3. انرژي هاي پاك و ضرورت توسعه آن
    توسط ریپورتر در انجمن سایر موضوعات مهندسی عمران
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd May 2009, 09:27 AM
  4. معرفی: آنتو‌ن پاولوويچ چخوف
    توسط diamonds55 در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st January 2009, 04:45 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •