یه شعر از اون دوران :
در کنار خطوط سیم پیام
خارج از ده دو کاج روییدن
سالیان دراز رهگزران
آن دو رو چون دو دوست میدیدند
روزی از روزهای پاییزی
زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید
خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا
چند روزی مرا تحمل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است
چند روزی مرا تأمل کن
کاج همسایه گفت با تندی
مردم آزار از تو بیزارم
دور شو دست از سرم بردار
من کجا طاقت تو را دارم
بینوا را سپس تکانی داد
یار بی رحم و بی محبت او
سیم ها پاره گشت و کاج افتاد
بر زمین نقش بست قامت او
مرکز ارتباط دید آنروز
انتقال پیام ممکن نیست
عازم گشت گروه پی جویی
تا ببیند که عیب کار از چیست
سیم بانان بعد از مرمت سیم
راه تکرار بر خطر بستند
یعنی آن کاج سنگدل را نیز
با تبر تکه تکه بشکستند
کارتون های قدیمی :
فعلاً موش و گربه یادم میاد ، بعد بینوایان ، بعد خونه مادربزرگه ، مدرسه موش ها و ...
آهان دختران کوچک ، هایدی
علاقه مندی ها (Bookmarks)