دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 26

موضوع: حكايتهاي صنایعی

  1. #11
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    استراتژی ملانصیرالدینی

    ملا نصرالدين هر روز در بازار گدايي مي‌کرد و مردم ٬ حماقت او را دست مي‌انداختند بدين ترتيب که دو سکه به او نشان مي‌دادند که يکي شان طلا بود و يکي از نقره. اما ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. اين داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهي زن و مرد مي‌آمدند و دو سکه به او نشان مي دادند و ملا نصرالدين هميشه سکه نقره را انتخاب مي‌کرد. تا اينکه مرد مهرباني از راه رسيد و از اينکه ملا نصرالدين را آنطور دست مي‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه ميدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اينطوري هم پول بيشتري گيرت مي‌آيد و هم ديگر دستت نمي‌اندازند. ملا نصرالدين پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ ديگر مردم به من پول نمي‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هايم. شما نمي‌دانيد تا حالا با اين کلک چقدر پول گير آورده‌ام.
    «اگر کاري که مي کني٬ هوشمندانه باشد٬ هيچ اشکالي ندارد که تو را احمق بدانند.»


    در اين داستان مي‌بينيم ملا نصرالدين با بهره‌گيري از استراتژي تركيبي بازاريابي، قيمت كم‌تر و ترويج، كسب و كار «گدايي» خود را رونق مي‌بخشد. او از يك طرف هزينه كمتري به مردم تحميل مي‌كند و از طرف ديگر مردم را تشويق مي‌كند كه به او پول بدهند.

  2. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  3. #12
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    مدیریت زمان
    یك كارشناس مديريت زمان كه در حال صحبت براي عده اي از دانشجويان رشته بازرگاني بود، براي تفهيم موضوع، مثالي به كار برد كه دانشجويان هيچ وقت آن را فراموش نخواهند كرد.

    او همانطور كه روبروي اين گروه از دانشجويان ممتاز نشسته بود گفت: "بسيار خوب، ديگر وقت امتحان است!"
    سپس يك كوزه سنگي دهان گشاد را از زير زمين بيرون آورد و آن را روي ميز گذاشت.
    پس از آن حدود دوازده عدد قلوه سنگ كه هر كدام به اندازه ي يك مشت بود را يك به يك و با دقت درون كوزه چيد.
    وقتي كوزه پر شد و ديگر هيچ سنگي در آن جا نمي گرفت از دانشجويان پرسيد:

    "آيا كوزه پر است؟“
    همه با هم گفتند: بله
    او گفت: "واقعاً؟“
    سپس يك سطل شن از زير ميزش بيرون آورد. مقداري از شن ها را روي سنگ هاي داخل كوزه ريخت و كوزه را تكان داد تا دانه هاي شن خود را در فضاي خالي بين سنگ ها جاي دهند.
    بار ديگر پرسيد: "آيا كوزه پر است؟“
    اين بار كلاس از او جلوتر بود، يكي از دانشجويان پاسخ داد:
    "احتمالا نه"
    او گفت: "خوب است" و سپس يك سطل ماسه از زير ميز بيرون آورد و ماسه ها را داخل كوزه ريخت.
    ماسه ها در فضاي خالي بين سنگ ها و دانه هاي شن جاي گرفتند. او بار ديگر گفت:
    "خوب است"
    در اين موقع يك پارچ آب از زير ميز بيرون آورد و شروع به ريختن آب در داخل كوزه كرد تا وقتي كه كوزه لب به لب پر شد. سپس رو به كلاس كرد و پرسيد :"چه كسي مي تواند بگويد نكته اين مثال در چه بود؟"
    يكي از دانشجويان مشتاق دستش را بلند كرد و گفت: اين مثال مي خواهد به ما بگويد كه برنامه زماني ما هر چقدر هم كه فشرده باشد، اگر واقعا سخت تلاش كنيم هميشه مي توانيم كارهاي بيشتري در آن بگنجانيم.
    استاد پاسخ داد:"نه!
    نكته اين نيست، حقيقتي كه اين مثال به ما مي آموزد اين است كه اگر سنگ هاي بزرگ را اول نگذاريد، هيچ وقت فرصت پرداختن به آن ها را نخواهيد يافت.
    سنگ هاي بزرگ زندگي شما كدام ها هستند؟
    فرزندتان، محبوبتان، تحصيلتان، روياهايتان، انگيزه هاي با ارزش، آموختن به ديگران، انجام كارهايي كه به آن عشق مي ورزيد، زماني براي خودتان، سلامتي تان و ..."
    به ياد داشته باشيد كه ابتدا اين سنگ ها ي بزرگ را بگذاريد، در غير اين صورت هيچ گاه به آن ها دست نخواهيد يافت.

    اگر با كارهاي كوچك (شن و ماسه) خود را خسته كنيد، زندگي خود را با كارهاي كوچكي كه اهميت زيادي ندارند پر مي كنيد و هيچ گاه وقت كافي و مفيد براي كارهاي بزرگ و مهم (سنگ هاي بزرگ) نخواهيد داشت.
    پس امشب يا فردا صبح، هنگامي كه به اين داستان كوتاه فكر مي كنيد، اين سوال را از خود بپرسيد:
    "سنگ هاي بزرگ زندگي من كدام اند؟” آنگاه اول آنها را در كوزه خود بگذاريد.

  4. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  5. #13
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    خدا را باور کنيم
    کوهنوردي می‌خواست از بلندترین کوه ها بالا برود. او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
    شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد و در آن لحظات ترس عظیم، همه ی رویدادهای خوب و بد زندگی به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به او نزدیک است.
    ناگهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود. و در این لحظه ی سکون برایش چاره ای نمانده جز آن که فریاد بکشد:
    " خدایا کمکم کن"
    ناگهان صدایی پر طنین که از آسمان شنیده می شد، جواب داد:
    " از من چه می خواهی؟ "
    - ای خدا نجاتم بده!
    - واقعاً باور داری که من می توانم تو را نجات بدهم؟
    - البته که باور دارم.
    - اگر باور داری، طنابی که به کمرت بسته است را پاره کن!
    .... یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد.
    چند روز بعد در خبرها آمد: یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند. بدنش از یک طناب آویزان بود و با دستهایش محکم طناب را گرفته بود.
    او فقط یک متر با زمین فاصله داشت!

  6. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  7. #14
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    رفتار قورباغه ای
    اگر قورباغه ای را به همراه مقداری از آبی که در آن زندگی می کند در ظرفی بریزید و آب را به آرامی گرم کنید خواهید دید که قورباغه به گرم شدن آب عکس العملی نشان نمی دهد تا آنکه آب جوش می آید و قورباغه می میرد.
    دلیل این رفتار این است که قورباغه یک حیوان خونسرد است و دمای بدن خود را با تغییرات تدریجی دمای محیط تطبیق می دهد . اگر قورباغه ی دیگری را در ظرفی که اختلاف دمای قابل ملاحظه ای با دمای بدن قورباغه دارد اما برای آن قابل تحمل است ، بیاندازید خواهید دید که به سرعت به بیرون می جهد چرا که نمی تواند این تغییر دما را تحمل کند.
    .............................................. .... .......................
    مدیرانی که به محیط و تغییرات آن توجه ندارند مانند قورباغه عمل خواهند کرد . این مدیران روند و تغییرات تدریجی را شناسایی نمی کنند و بنابر این در زمان لازم استراتژی مناسب را اتخاذ نمی کنند زیرا خود را برای ان شرایط تغییر کرده آماده نکرده اند .
    از طرفی این مدیران ظرفیت تحمل خیلی از تغییرات محیطی ناگهانی را ندارند و بنابر این نسبت به آن تغییرات به درستی عکس العمل نشان نمی دهند.
    به بیان دیگر این مدیران استراتژیک عمل نمی کنند و از فرصت ها و تهدید ها به درستی بهره نمی برند.

  8. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  9. #15
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    طرز فکر

    جری از جمله آدمهایی است که با دیدنش شیفته اش خواهید شد. او همیشه در بهترین حالت روحی قرار دارد و همیشه انرژی مثبت در گفته هایش به مخاطب انتقال داده می شود. اگر کسی از او حالش را جویا شود قطعاً در پاسخ خواهید شنید که« بهتر از این نمیشه...!»
    او مدیر منحصر به فرد یک رستوران با چندین کارمند است. کارمندهای جری بواسطه طرز فکر و نگرشش به زندگی،
    عاشقانه برایش کار می کنند. جری همواره به کارمندانش یاد می دهد که چگونه جوانب مثبت شرایط حادث شده را ببینند.
    با دیدن این نوع شیوه مدیریت ترغیب شدم که چگونگی مثبت اندیشی را از جری سوال کنم. وی در پاسخ گفت: « هر روز صبح که از خواب بلند می شوم به خودم می گویم، جری تو امروز دو انتخاب داری. می توانی در بدترین یا بهترین حالت باشی . اما من بهترین حالت را انتخاب می کنم . اگر یک روز واقعه بدی رخ دهد، بجای آنکه زانوی غم بغل کنم ترجیح می دهم از آن درس بگیرم» . من با کمال ناباوری تعجب خودم را از این طرز تفکر بیان کردم و به جری گفتم : « تو درست می گویی، اما به این سادگی ها هم نیست».
    جری در پاسخ گفت: چرا خیلی هم راحت هست . در تمام زندگی ما حق انتــخاب داریم. وقتی ما در شاهراهی قدم می گذاریم و در مقابل چندین راه داریم، این ما هستیم که مسیر انتخاب می کنیم. در مواجه شدن با مردم نیز این ما هستیم که اجازه می دهیم چگونه روحیه مان شکل گیرد، مثبت یا منفی.
    آنروز از جری خداحافظی کردم و سعی کردم که با توجه به گفته های او کسب و کار جدیدی را آغاز کنم. از آنروز ارتباط من با جری تقریباً قطع شد . چندین سال بعد شنیدم که انفاق بدی برای جری در رستورانش حادث شده است، یکروز چند مرد مسلح از درب پشتی رستوران وارد شده و جری را تهدید می کنند که تمامی موجودی صندوق را به آنها بدهد. جری آنروز از روی ترس واکنشی نشان می دهد که سارقین با تصور آنکه می خواهد حمله کند به سویش شلیک کرده و متواری می شوند.
    بعد از 18 ساعت عمل جراحی و هفته ها مراقبت شدید، جری از بیمارستان ترخیص شده و با رایحه باروت ناشی از گلوله ها که در بدنش بود در محل کارش حاضر می شود.
    تقریباً شش ماه بعد از آن حادثه وقتی جری را دیدم از او جویای حالش شدم که در جواب گفت: « بهتر از این نمیشه....» . او در ادامه چگونگی حادثه را برایم تشریح کرد. گفت:« ... وقتی تیر خوردم و روی زمین افتادم یادم آمد که دو راه بیشتر ندارم یا باید مرگ را انتخاب کنم یا زندگی را ... وقتی وارد اتاق عمل شدم در چهره جراحان و پرستاران نا امیدی موج می زد و احساس کردم که آنها تقریباً مرا به چشم یک مرده می بینند.
    وقتیکه پرستار با صدای بلند از من سوال کرد آیا به دارویی یا چیزی حساسیت دارم. به سختی پاسخ دادم که بله.
    وقتی دکترها و پرستارها با چشمان خیره شده منتظر ادامه پاسخ من شدند نفس عمیقی کشیدم و گفتم به گلوله حساسیت دارم! و در میان خنده آنها ادامه دادم من بین مرگ و زندگی، زندگی را انتخاب می کنم . طوری مرا عمل کنید که من زنده ام و نه یک مرده.
    این گفته من به دکترها و پرستارها نیروی مضاعفی بخشید و باعث شد که عمل موفقیت آمیزی را پشت سر بگذارم .
    در آنروز از این درس گرفتم که اگر می خواهید از زندگی نهایت لذت را ببریم باید طرز فکر و نگرش خوبی داشته باشیم.
    هدف از بیان این داستان این بود که بدانید در زندگی همواره دو راه پیش روی ما قرار دارد: یا باید زانوی غم بغل کینم و لحظات را با غم و اندوه سپری کنیم و یا اینکه از هر لحظه ای لذت برده و در حالیکه نهایت تلاشمان را بکار می گیریم همواره لبخند بزنیم .
    چیزهای خوب نصیب کسانی می شوند که سخت می کوشند و چیزهایی عالی همواره نصیب کسانی می شود که هرگز تسلیم نمی شوند و مثبت می اندیشند.

  10. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  11. #16
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    مدیریت موفق مثل شعبده بازی است...
    يك روز رئيس يك شركت در رستوراني، واقع در مركز شهر ناهار مي‌خورد. وسط ناهار بود كه صداي آشناي 4 نفر را از غرفه كناري شنيد. بحث آنقدر شديد بود كه او نمي توانست استراق سمع نكند. او مي‌‌‌شنيد كه هر يك از مديران با غرور درباره قسمت خود داد سخن مي‌دادند. مهندس ارشد بخش توليد مي گفت: "بحثي نيست، بخشي كه مهمترين كمك را به موقعيت يك شركت مي كند بخش توليد است. اگر شما در شركت خود توليد خالص نداشته باشيد، پس هيچ دستاوردي نخواهيد داشت."
    ناگهان مدير بخش فروش، وسط حرف او پريد و گفت: "اشتباه است! بهترين توليد دنيا بي فايده است مگر اينكه براي فروش آن، بخش فروش و بازاريابي نهايت سعي خود را بكند."
    ديگر معاون رئيس كه مسئوليت روابط انساني سازمان را به عهده داشت، در واكنش به او گفت: "ما همه مي دانيم قدرت يك شركت بر پايه افراد آن شركت است. يك شركت با افرادي كه شخصا" داراي انگيزه قوي منفي هستند، به بن بست مي‌رسد."
    هر يك از چهار مرد بلند پرواز در زمينه مورد علاقه خود بحث مي كردند. بحث ادامه يافت تا اين كه رئيس ناهار خود راتمام كرد. او هنگام بيرون رفتن از رستوران كنار غرفه آنها ايستاد و گفت: "آقايان محترم، من ناخودآگاه به صحبت هاي شماگوش كردم و از افتخاري كه هر يك از شما در قسمت خود بدست آورده ايد، لذت بردم، اما بايد بگويم كه تجربه به من نشان داده است همه شما اشتباه مي‌كنيد. هيچ بخشي از يك شركت به تنهايي مسئول موفقيت آن نيست. اگر شما به عمق مساله فكر كنيد، در مي‌يابيد كه مديريت يك شركت موفق درست مثل شعبده بازي است كه سعي مي‌كند 5 توپ رادر هوا نگه دارد. چهار عدد از اين توپ ها سفيد هستند و روي يكي از آنها نوشته شده است : "توليد". روي ديگري نوشته شده است: "فروش". روي توپ ديگر نوشته شده "روابط عمومي و همگاني " و روي توپ چهارم نوشته شده : "مردم".علاوه بر اين چهار توپ سفيد ، يك توپ قرمز وجود دارد. روي اين توپ قرمز نوشته شده است: "سود". هميشه شعبده بازبايد به خاطر داشته باشد كه هر چه اتفاق بيفتد نبايد توپ قرمز را روي زمين بيندازد."حق با او بود. يك شركت با بهترين ميزان توليد، عاليترين وجه در بين مردم، داشتن افراد بسيار متعهد و پشتيباني مالي بسيار بالا، بدون سود به زودي دچار مشكل مي‌شود. مشكلي كه به سرعت 500 شركت موفق را به يك خاطره تبديل ميکند.
    در اغلب سازمانها بعضي از مديران و بخشها، نقش خود را كليدي و يا اصل و بقيه را حاشيه مي‌پندارند و اهميت وجايگاه خود را بيش از بيش در سازمان بزرگ مي‌پندارند به گونه اي كه نقش ديگران را ناديده مي‌انگارند و از اين نكته غافلندكه سازمان آنها در حقيقت يك سيستم بهم پيوسته است و موفقيت هر عضو از اعضا وابسته به سايرين است .مي‌توان گفت كه توپ قرمز، هدف يك سيستم يا سازمان است و توپ‌هاي سفيد، وسيله رسيدن به آن هدف هستند،نه خود هدف. معمولاً جابجايي در اهداف به دليل نگرش اشتباه در مورد هدف و وسيله رخ مي‌دهد.

  12. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  13. #17
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    تثبیت شغل
    پسر کوچکی وارد داروخانه شد، کارتن جوش شیرنی را به سمت تلفن هل داد. بر روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی.
    مسئول دارو خانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد. پسرک پرسید،" خانم، می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟" زن پاسخ داد، کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد."
    پسرک گفت:"خانم، من این کار را نصف قیمتی که او می گیرد انجام خواهم داد". زن در جوابش گفت که از کار این فرد کاملا راضی است.پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد،" خانم، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو می کنم، در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت." مجددا زن پاسخش منفی بود".
    پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مسئول داروخانه که به صحبت های او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: "پسر...از رفتارت خوشم میاد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری دوست دارم کاری بهت بدم"
    پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه.

  14. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  15. #18
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    سه قطعه ی معیوب در هر 10000 قطعه
    درباره كيفيت محصولات و استانداردهاي كيفيت در ژاپن بسيار شنيده ايد. اين داستان هم كه در مورد شركت آي بي ام اتفاق افتاده در نوع خود شنيدني است. چند سال پيش، آي بي ام تصميم گرفت كه توليد يكي از قطعات كامپيوترهايش را به ژاپنيها بسپارد. در مشخصات توليد محصول نوشته بود: سه قطعه معيوب در هر 10000 قطعه اي كه توليد مي شود قابل قبول است. هنگاميكه قطعات توليد شدند و براي آي بي ام فرستاده شدند، نامه اي همراه آنها بود با اين مضمون «مفتخريم كه سفارش شما را سر وقت آماده كرده و تحويل مي دهيم. براي آن سه قطعه معيوبي هم كه خواسته بوديد خط توليد جداگانه اي درست كرديم و آنها را هم ساختيم. اميدواريم اين كار رضايت شما را فراهم سازد.»

  16. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  17. #19
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    تغییر استراتژی
    روزي مرد كوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته بود و كلاه و تابلويي را در كنار پايش قرار داده بود. روي تابلو خوانده مي‌شد: "من كور هستم لطفا كمك كنيد."
    روزنامه‌نگار خلاقي از كنار او مي‌گذشت. نگاهي به او انداخت. فقط چند سكه در داخل كلاه بود. او چند سكه داخل كلاه انداخت و بدون اينكه از مرد كور اجازه بگيرد تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را كنار پاي او گذاشت و آنجا را ترك كرد.
    عصر آن روز، روزنامه‌نگار به آن محل برگشت و متوجه شد كه كلاه مرد كور پر از سكه و اسكناس شده است. مرد كور از صداي قدمهاي او، خبرنگار را شناخت. از او پرسيد كه بر روي تابلو چه نوشته است؟
    روزنامه نگار جواب داد: "چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شكل ديگري نوشتم" و لبخندي زد و به راه خود ادامه داد.
    مرد كور هيچوقت ندانست كه او چه نوشته است ولي روي تابلوي خوانده مي‌شد: "امروز بهار است، ولي من نمي‌توانم آن را ببينم."
    وقتي كارتان را نمي‌توانيد پيش ببريد استراتژي خود را تغيير بدهيد. خواهيد ديد بهترينها ممكن خواهد شد.
    مديران بايد به نوع بيانشان و جملاتي که مي گويند توجه کافي داشته باشند. تأثير گذاري يکي از خصوصيات رهبران موفق است. اين تأثيرگذاري در نحوه بيان و با تمرين بدست مي آيد.

  18. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  19. #20
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    چگونه با انگیزه و هدفمند باشیم؟
    اگر احساس می كنید كه بی انگیزه شده اید، سؤالات زیادی وجود دارد كه می توانید از خودتان بپرسید:
    ● در گذشته چگونه در خود ایجاد انگیزه می كردید؟
    ●آیا در زندگی اهداف متفاوتی را در پیش گرفته اید؟
    ●چه چیزی مانع انجام كار دلخواهتان می شود؟
    انگیزه توسط خود ما ایجاد می شود. سطح انگیزه ی ما هم، تحت تأثیر عوامل مختلفی نظیر استرس، اضطراب و افسردگی قرار می گیرد، همچنین می تواند علتی برای آنها باشد. انگیزه با ایجاد یك سری از اهداف و تعیین روش های مناسب برای رسیدن به آن شروع می شود. عوامل زیر در ایجاد انگیزه دخیل هستند:

    هدف گزینی

    ابتدا اهداف بایستی شناسایی شوند و واقعی و قابل حصول باشند. تعیین اهداف كوتاه مدت در آغاز هدف ها اهمیت بسیار دارد، زیرا دسترسی به آنها غالباً ساده تر است و همچنین حس موفقیت بیشتری را در فرد ایجاد می كند و وی را به سوی اهداف بزرگتر رهنمون می سازد.

    انتظارات
    انتظارات ما از خودمان و انتظارات دیگران از ما، می تواند منبع استرس باشد. انتظارات باید واقعی باشند. همچنین باورهایمان درباره ی توانایی دسترسی به اهداف بایستی مطابق با واقعیات فعلی باشد. انتظار بیش از اندازه از خویشتن باعث كاهش انگیزه می شود.

    رغبت
    آنچه را كه مایلید واقعاً بدان دست یابید مشخص كنید و در جهت آن حركت نمایید. تشخیص این كه چه چیزی واقعاً در ما ایجاد رغبت می كند ، می تواند مفید باشد ولی ما نمی توانیم فقط به این اكتفا كنیم.

    محیط
    از موانع موجود در انجام خواسته هایتان آگاه شوید. اگر برای مثال، سعی می كنید كه مطالعه را آغاز نمایید (قصد مطالعه دارید)، محیطی آرام و بدون هرگونه مزاحمت برای مطالعه انتخاب كنید. چیزهایی را كه ممكن است تأثیر منفی در انگیزه داشته باشند بشناسید. مثلاً هنگام مطالعه، عوامل منفی در حفظ انگیزه عبارت اند از: تلویزیون، تلفن، رادیو، برنامه های پیش بینی نشده و ...

    پاداش (تشویق)
    انجام اهداف واقعی بایستی پاداشی را به دنبال داشته باشد. قدردانی از خودتان به خاطر انجام كار مورد نظرتان بخش عمده ی برنامه می باشد. تشویق، توجه ما را به نتایج پایانی كار معطوف می دارد؛ همانطور كه به شروع آن نیز كمك می كند. این كار در ایجاد حس كنترل و تسلط بر مسئله مؤثر است.

    راهبردهای دیگر
    "انگیزه" و "عملكرد" با یكدیگر در تعاملند. انگیزه منجر به عملكرد بهتر شده و عملكرد بهتر نیز می تواند انگیزه را افزایش دهد.

    بنابراین مایلید از كجا شروع كنید...؟

    عبارات مثبت را درباره ی خودتان به كار ببرید.
    نسبت به چیزهایی كه به خودتان می گویید آگاه باشید. عبارات و جملاتی نظیر: «من باید این كار را انجام دهم» می تواند استرس را زیاد كند. به همین منظور عبارت «من می توانم این كار را انجام بدهم» به كار ببرید و یا به جای عبارت «من لازم است كه این كار را انجام دهم» عبارت «من مایلم این كار را انجام دهم» به كار برید.

    خودتان را تشویق كنید.
    تغییرات كوچك خوب هستند. موفقیت هایتان را یادداشت كنید و پیشرفتی را كه داشته اید، بازنگری كنید. دیدن پیشرفت هایتان به نوبه ی خود عاملی است در ایجاد انگیزه. نسبت به خودتان مهربان باشید.

    از تجسم (تصویر سازی ذهنی) استفاده كنید.
    برای مثال زمانی را تجسم كنید كه شما واقعاً خودتان را با انگیزه احساس می كردید. چه چیزی فرق كرده است؟ آن تفاوت ها را باز شناسید.

    ببینید چگونه افكار و احساساتتان، برانگیزه ی شما تأثیر می گذارد.
    در مواجهه با برخی از موقعیت ها ما به شیوه ای عكس العمل نشان می دهیم كه مبتنی بر نظام افكار یا باورهایمان می باشد. شیوه ی پاسخگویی ما به مسایل، عكس العمل ها یا احساساتی را در پی دارد كه همین عكس العمل ها و احساسات سطح انگیزه ما را تحت تأثیر قرار می دهند. آگاهی یافتن از علت و چگونگی واكنش هایمان به برخی رویدادها، اولین گام در درك این واقعیت است. اگر همچنان در ارتباط با موارد مطرح شده دچار مشكل هستید، مطالعه كتاب های موجود و صحبت و مشورت با یك مشاور می تواند روشی كارآمد برای بررسی دقیق تر موضوع باشد.

  20. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. گفتگو ی صمیمانه بروبچه های صنایع!
    توسط yuhana در انجمن بحث ها ، گفتگوها و مسابقات
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: 10th February 2015, 11:57 PM
  2. حكايتهاي مربوط به جوان
    توسط MR_Jentelman در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: 8th December 2010, 09:59 PM
  3. ***سایت ها و وبلاگ های صنایعی***
    توسط yuhana در انجمن مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: 19th September 2010, 01:07 PM
  4. عکس های صنایعی
    توسط yuhana در انجمن مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 19th September 2010, 01:02 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •