دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26

موضوع: حكايتهاي صنایعی

  1. #1
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض حكايتهاي صنایعی

    در اين تاپيك حكايتهاي مديريتي كه بي ارتباط با مهندسي صنايع نيست رو قرار مي

    دهيم


    .................................................



    عنوان: وقت كار فقط كار


    متن حكايت
    يكي از دوستان من كه براي خريد ماشين آلات دسته دوم يك كارخانه بافندگي به آلمان رفته بود، بعد از مذاكره با يك كارخانه در حال كار، قرار شده بود به مدت يك هفته خودش در آن كارخانه مشغول به كار شود و پس از بررسي و آموزش نسبت به خريد ماشين آلات اقدام نمايد.

    در يكي از اين روزها به اپراتور يكي از دستگاه ها مراجعه مي كند و از او در مورد ظرفيت و اطلاعات فني سوالاتي مي پرسد ولي اپراتور هيچگونه جوابي نمي دهد. او فكر مي كند يا اپراتور كر است يا زبان او را نمي فهمد. ظهر كه براي صرف نهار به رستوران مي روند، اپراتور دستگاه كنار دوست من مي رود و يكي يكي به سوالاتش جواب مي دهد. وقتي از او سوال مي شود چرا آن موقع جواب ندادي، مي گويد: «من وقتي در حال كار هستم فقط بايد كار كنم و نبايد كار ديگري انجام دهم.»


    شرح حكايت:

    تمركز، وجدان كاري، احترام به قوانين كاري، حداكثر استفاده از ساعت كاري در اين موضوع نهفته است.

  2. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


  3. #2
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    دختر زیبا در مهمانی و مفاهیم بازار یابی

    --------------------------------------------------------------------------------

    در دانشگاه استنفورد ، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود:

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم

    * شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این میگن روابط عمومی

    *شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

    * شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. سعی می کنید به ش کم محلی کنید تا از شما خوش اش بیاد، اون هم فمینیست از آب در می آد و برایِ در اومدنِ چشِ شما دستِ دوست تون رو می گیره و با هم می رن سان فرانسیسکو. به این می گن اشتباهِ استراتژیک در بازاریابی.

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و مؤدبانه یه یه شاخه گلِ سرخ به ش می دید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»، اما اون گل رو توی سرتون می زنه، چون شدیداً استقلالیه. به این می گن اشتباهِ تاکتیکی در بازاریابی.

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه یه دختر دیگه که قبلا با همین کلمات گولش زده بودید سروکلش پیدا می شه و رسواتون میکنه
    به این میگن تاثیرسوء سابقه در بازار.

    *شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛همون لحظه پاتون میره روی پوست موز و جلوی طرف ولو می شید به این میگن ضایع شدگی مفرط یا فقدان ثبات در بازار.

    *شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می خواهید بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ که یک هو یک دختر زیباتر از اون رو پشت سرش می بینید فورا مسیر رو عوض می کنید و به سمت دختر جدید می رید.
    به این میگن چشم چرانی، نه ببخشید تحلیل لحظه به لحظه بازار.

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اونهم با شعف خاصی برمی گرده و لبخند می زنه ، شما که بادیدن چهره 60 ساله اون به اشتباه خودتون پی بردید سرخ و سفید شده و مجبورید برای رهایی آسمون ریسمون ببافیدبه این میگن بدبیاری یا خطای بازار

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. به جایِ این که جلو برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ به مادرتون می گید که با مادرش تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بذاره. به این می گن بازاریابی سنتی.

    * شما در یک مهمانی ، یک دخترِ بسیار زیبا رو می بینید و ازش خوش تون می آد. جلو می رید و می گید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن»؛ اون هم با دوست اش صحبت می کنه و در موردِ شما توضیح می ده و شما با هردوی اونا ازدواج می کنید.. به این می گن بازاریابی دهان به دهان!

    * شما در یک مهمانی ، دخترِهای بسیار زیبایِ فراوانی رو می بینید و ازشون خوش تون می آد. سرگردان می شید که جلو کدوم برید و بگید: «من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن بعد ما می تونیم با هم بیش از دوبچه داشته باشیم»؛ به این میگن فقدان استراتژی در بازار

  4. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


  5. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    مرد بالن‌سوار و مرد روي زمين

    مردي در يك بالن در حال پرواز كردن بود كه متوجه شد گم شده است. در حالي كه ارتفاع بالن را كم مي‌كرد، مردي را ديد.

    مرد بالن‌سوار فرياد زد: "ببخشيد، مي‌توانيد به من كمك كنيد. من به دوستم قول دادم كه نيم ساعت پيش او را ملاقات كنم، اما حالا نمي‌دانم كجا هستم."

    مرد روي زمين پاسخ داد: "بله. شما در يك بالن در ارتفاع حدود 10 متر از سطح زمين معلق هستيد. شما از شمال بين 40 و 42 درجه عرض جغرافيايي و از غرب بين 58 و 60 درجه طول جغرافيايي قرار داريد."

    مرد بالن‌سوار پاسخ داد: "شما بايد مهندس باشيد."

    مرد روي زمين گفت: "بله. از كجا فهميدي؟"

    مرد بالن‌سوار گفت: "خوب، همه چيزهايي كه گفتي از نظر فني درست است، اما من نمي‌دانم با اطلاعاتي كه دادي چكار كنم و در حقيقت هنوز گمشده هستم."

    مرد روي زمين پاسخ داد: "شما بايد مدير باشيد."

    مرد بالن‌سوار گفت: "بله من مدير هستم، اما از كجا فهميدي؟"

    مرد روي زمين گفت: "خوب، شما نمي‌داني كجا هستي و نمي‌داني كجا مي‌روي. شما قولي داده‌اي اما نمي‌داني آن را چگونه عملي كني و انتظار داري من مشكلت را حل كنم. واقعيت اين است كه شما دقيقاً در همان موقعيت پيش از برخوردمان قرار داري اگر چه ممكن است در بيان آن مقداري خطا داشته باشم."

  6. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


  7. #4
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    دانشگاه استنفورد

    خانمی با لباس کتان راه‌راه و شوهرش با کت وشلوار نخ‌نما‌شده‌ی خانه‌دوز در شهر بوستن از قطار پايين آمدند و بدون هيچ قرار قبلی راهی دفتر رئيس دانشگاه هاروارد شدند. منشی فورا متوجه شد اين زوج روستايی هيچ کاری در هاروارد ندارند و احتمالا شايسته حضور در کمبريج هم نيستند.
    مرد به آرامی گفت: مايل هستيم رئيس را ببينيم.
    منشی با بی حوصلگی گفت: ايشان تمام روز گرفتارند.
    خانم جواب داد: ما منتظر خواهيم شد.
    منشی ساعت‌ها آنها را ناديده گرفت، به اين اميد بود که بالاخره دلسرد شوند و پی کارشان بروند. اما اين طور نشد. منشی به تنگ آمد و سرانجام تصميم گرفت مزاحم رئيس شود، هرچند که اين کار نامطبوع بود که همواره از آن اکراه داشت. و به رئيس گفت: شايد اگر چند دقيقه ای آنان را ببينيد، پی كارشان بروند.
    رئيس با اوقات تلخی آهی کشيد و سرتکان داد. معلوم بود شخصی با اهميت او، وقت ملاقات با آنها را نداشت. به علاوه از اينکه لباسی کتان و راه راه وکت وشلواری خانه دوز دفترش را به هم بريزد،خوشش نمی آمد. رئيس با قيافه ای عبوس و با وقار سلانه سلانه به سوی آن دو رفت.
    خانم به او گفت: ما پسری داشتيم که يک سال در هاروارد درس خواند. او اينجا راضی بود. اما حدود يک سال پيش در حادثه‌ای کشته شد. شوهرم و من دوست داريم بنايی به يادبود او در دانشگاه بنا کنيم.
    رئيس تحت تاثير قرار نگرفته بود ... او يکه خورده بود. با غيظ گفت: خانم محترم ما نمی‌توانيم برای هرکسی که به هاروارد می آيد و می‌ميرد ، بنايی برپا کنيم. اگر اين کار را بکنيم ، اينجا مثل قبرستان مي‌شود!
    خانم به سرعت توضيح داد: آه ، نه. نمی‌خواهيم مجسمه بسازيم. فکر کرديم بهتر باشد ساختمانی به هاروارد بدهيم.? رئيس لباس کتان راه راه و کت و شلوار خانه‌دوز آن دو را برانداز کرد و گفت : يک ساختمان !می‌دانيد هزينه‌ی يک ساختمان چقدر است؟ ارزش ساختمان های موجود در هاروارد هفت ونيم ميليون دلار است.
    خانم يک لحظه سکوت کرد. رئيس خشنود بود. شايد حالا می‌توانست ازشرّشان خلاص شود.
    زن رو به شوهرش کرد و آرام گفت : آيا هزينه راه اندازی دانشگاه همين قدر است ؟ پس چرا خودمان دانشگاه راه نيندازيم؟شوهرش سر تکان داد. قيافه رئيس دستخوش سر درگمی و حيرت بود.
    آقا و خانم' ليلاند استنفورد' بلند شدند و راهی پالوآلتو در ايالت کاليفرنيا شدند ، يعنی جايی که دانشگاهی ساختند که نام آنها را برخود دارد: دانشگاه استنفورد، يادبود پسری که هاروارد به او اهميت نداد

  8. #5
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    شادترین مردم دنیا

    احساس شادی نمیکنید ؟ فکر میکنید تفریحاتتون کمه ؟ تصور میکنید زندگی چیز زیادی برای عرضه نداره؟ ناراحت نباشید، تنها مشکل شما اینه که در کشور درستی نیستید...

    این جمله ، از یک نویسنده ایرانی نیست. متعلق به Marina Kamenevاهل انگلیس ، خبرنگار بیزنس ویک هست.

    داستان از یک نظر خواهی BBCشروع شد. در این نظر خواهی ، آمار نشون داد که ۸۱٪ از مردم انگلیس ، به جای افزایش ثروت از دولت توقع دارند که زندگی شادتری براشون فراهم کنه.

    سئوال اینجا بود که چطور. به عنوان اولین قدم ، دانشگاه لیسستر ، پروژه ای با هدف رتبه بندی کشورها از نظر شادی مردمشون تعریف کرد. نتایج این رتبه بندی و دلایل شادی ملتها خیلی خیلی جالب بود.
    نتایج رو ببینین:
    رتبه اول
    دانمارک
    جمعیت ۵/۵ میلیون
    شانس زندگی : ۸/۷۷ سال
    درآمد سرانه : ۳۴،۶۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
    ویژگی ها :
    - بهترین سرویس های دولتی خدمات اجتماعی
    - بیمه همگانی با پوشش کامل
    - مدارس و دانشگاههای رایگان با کیفیت بسیار بالا
    - هویت اجتماعی کاملا مشخص برای جوانان
    - طبیعت بکر و معماری شهری زیبا
    - آلودگی محیط زیست ناچیز
    رتبه دوم

    سوئیس
    جمعیت ۵/۷ میلیون
    شانس زندگی : ۵/۸۰ سال
    درآمد سرانه : ۳۲،۳۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی : آزاد
    ویژگی ها :
    - موقعیت سوق الجیشی کاملا امن
    - میزان جرم و جنایت ناچیز
    - امکانات شهر نشینی با کیفیت بسیار بالا
    - امکان ورزشهای نزدیک به طبیعت مانند کوهنوردی ، اسکی و سوارکاری برای همه
    - طبیعت بکر و معماری شهری زیبا
    - ثبات سیاسی
    - سیستم بهداشتی رایگان با سرانه ۳۵۰۰ برای هر نفر
    رتبه سوم

    اتریش
    جمعیت ۲/۸ میلیون
    شانس زندگی : ۷۹ سال
    درآمد سرانه : ۳۲،۷۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
    ویژگی ها :
    - خدمات بهداشتی رایگان برای همه با پوشش کامل
    - فعالیتهای فرهنگی همگانی و در دسترس
    - خلق و خوی آرام مردم و شهرهای ساکت و تمیز
    - سیستم حمل و نقل سریع شهری
    - مدارس و دانشگاههای مدرن و مجهز و رایگان
    - قوانین حفظ محیط زیست محکم
    رتبه چهارم

    ایسلند
    جمعیت ۳۰۰،۰۰۰ نفر
    شانس زندگی : ۸۰ سال
    درآمد سرانه : ۳۵،۷۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی : سوسیالیستی
    ویژگی ها :
    - سیستم خدمات خیریه دولتی
    - خدمات دولتی رایگان با تنوع زیاد از بهداشت ، آموزش ، آموزش عالی تا گردش دسته جمعی
    - سوبسید (یارانه) مسکن برای همه
    - عدم وجود خط فقر در جامعه
    - باسوادی همگانی
    - عدم وجود بیکاری در جامعه
    رتبه پنجم

    باهاما
    جمعیت ۳۱۰،۰۰۰ نفر
    شانس زندگی : ۶/۶۵ سال
    درآمد سرانه : ۲۰،۲۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی : آزاد
    ویژگی ها :
    - کیفیت غذای بالا و ارزانی ارزاق
    - آب و هوای بسیار معتدل
    - طبیعت بکر
    - جمعیت زیر خط فقر : ۱۰٪
    - فرهنگ کاری راحت و بی تنش (همون تنبلی خودمون)
    - تلفیق فرهنگی مناسب (افریقایی - اروپایی)
    - خانواده های محکم و آمار طلاق بسیار پایین (علیرغم آزادی طلاق برای زوجین)
    - کلیسای مردمی و متساهل
    رتبه ششم
    فنلاند
    رتبه هفتم
    سوئد
    رتبه هشتم

    بوتان
    (با درآمد سرانه ۱۴۰۰ دلار!!!)

    رتبه ۹
    شادترین ملت مسلمان

    برونئی
    جمعیت ۳۸۰،۰۰۰ نفر
    شانس زندگی : ۷۵ سال
    درآمد سرانه : ۲۳،۶۰۰ دلار
    سیستم اقتصادی :دولتی
    ویژگی ها :
    - درآمد نفتی بالا
    - ثبات سیاسی (دودمان سلطنتی ۶۰۰ ساله )
    - نرخ جرم و جنایت بسیار پایین
    - خدمات بهداشتی رایگان همگانی با کیفیت بالا
    - عدم وجود خط فقر در جامعه (حقوق دولتی برای همه)
    - سیستم آموزشی رایگان ، حتی آموزش عالی
    - یارانه غذا و مسکن برای همه
    رتبه ۱۰ :
    کانادا

  9. #6
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    پادشاه و آشپز

    پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست.
    روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد.
    پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید: "چرا اینقدر شاد هستی؟" آشپز جواب داد: "قربان، من فقط یک آشپز هستم، اما تلاش می کنم تا همسر و بچه ام را شاد کنم. ما خانه اي حصیری تهیه کرده ایم و به اندازه کافی خوراک و پوشاک داریم. بدین سبب من راضی و خوشحال هستم..."
    پس از شنیدن سخن آشپز، پادشاه با نخست وزیر در این مورد صحبت کرد. نخست وزیر به پادشاه گفت : "قربان، این آشپز هنوز عضو گروه 99 نیست!!! اگر او به این گروه نپیوندد، نشانگر آن است که مرد خوشبینی است."
    پادشاه با تعجب پرسید: "گروه 99 چیست؟؟؟"
    نخست وزیر جواب داد: "اگر می خواهید بدانید که گروه 99 چیست، باید اين کار را انجام دهید: یک کیسه با 99 سکه طلا در مقابل در خانه آشپز بگذارید. به زودی خواهید فهمید که گروه 99 چیست!!!"
    پادشاه بر اساس حرف های نخست وزیر فرمان داد یک کیسه با 99 سکه طلا را در مقابل در خانه آشپز قرار دهند..
    آشپز پس از انجام کارها به خانه باز گشت و در مقابل در کیسه را دید. با تعجب کیسه را به اتاق برد و باز کرد. با دیدن سکه های طلایی ابتدا متعجب شد و سپس از شادی آشفته و شوریده گشت. آشپز سکه های طلایی را روی میز گذاشت و آنها را شمرد. 99 سکه؟؟؟ آشپز فکر کرد اشتباهی رخ داده است. بارها طلاها را شمرد؛ ولی واقعاً 99 سکه بود!!! او تعجب کرد که چرا تنها 99 سکه است و 100 سکه نیست!!! فکر کرد که یک سکه دیگر کجاست و شروع به جستجوی سکه صدم کرد. اتاق ها و حتی حیاط را زیر و رو کرد؛ اما خسته و کوفته و ناامید به این کار خاتمه داد!!!
    آشپز بسیار دل شکسته شد و تصمیم گرفت از فردا بسیار تلاش کند تا یک سکه طلایی دیگر بدست آورد و ثروت خود را هر چه زودتر به یکصد سکه طلا برساند.
    تا دیروقت کار کرد. به همین دلیل صبح روز بعد دیرتر از خواب بیدار شد و از همسر و فرزندش انتقاد کرد که چرا وی را بیدار نکرده اند!!! آشپز دیگر مانند گذشته خوشحال نبود و آواز هم نمی خواند؛ او فقط تا حد توان کار می کرد!!!
    پادشاه نمی دانست که چرا این کیسه چنین بلایی برسر آشپز آورده است و علت را از نخست وزیر پرسید.
    نخست وزیر جواب داد: "قربان، حالا این آشپز رسماً به عضویت گروه 99 درآمد!!! اعضای گروه 99 چنین افرادی هستند: آنان زیاد دارند اما راضی نیستند. تا آخرین حد توان کار می کنند تا بیشتر بدست آورند. آنان می خواهند هر چه زودتر " یکصد" سکه را از آن خود کنند!!! این علت اصلی نگرانی ها و آلام آنان می باشد. آنها به همین دلیل شادی و رضایت را از دست می دهند و البته همین افراد اعضای گروه 99 نامیده می شوند!!!

  10. #7
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    گل و لاي زندگي
    روزي اسب كشاورزي داخل چاه افتاد . حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي كرد
    بالاخره كشاورز فكري به ذهنش رسيد . او پيش خود فكر كرد كه اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود . او همسايه ها را صدا زد و از آنها درخواست كمك كرد . آن ها با بيل در چاه سنگ و گل ريختند
    اسب ابتدا كمي ناله كرد ، اما پس از مدتي ساكت شد و اين سكوت او به شدت همه را متعجب كرد . آنها باز هم روي او گل ريختند . كشاورز نگاهي به داخل چاه انداخت و ناگهان صحنه اي ديد كه او را به شدت متحير كردبا هر تكه گل كه روي سر اسب ريخته مي شد اسب تكاني به خود مي داد ، گل را پا يين مي ريخت و يك قدم بالا مي آمد همين طور كه روي او گل مي ريختند ناگهان اسب به لبه چاه رسيد و بيرون آمد
    زندگي در حال ريختن گل و لاي برروي شماست . تنها راه رهايي اين است كه آنها را كنار بزنيد و يك قدم بالا بياييد. هريك از مشكلات ما به منزله سنگي است كه مي توانيم از آن به عنوان پله اي براي بالا آمدن استفاده كنيم با اين روش مي توانيم از درون عميقترين چاه ها بيرون بياييم

  11. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


  12. #8
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    تله موش!!!
    موش ازشكاف ديوار سرك كشيد تا ببيند اين همه سر و صدا براي چيست. مرد مزرعه دار تازه از شهر رسيده بود و بسته‌اي با خود آورده بود و زنش با خوشحالي مشغول باز كردن بسته بود .موش لب‌هايش را ليسيد و با خود گفت :«كاش يك غذاي حسابي باشد. اما همين كه بسته را باز كردند، از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد چون صاحب مزرعه يك تله موش خريده بود. موش با سرعت به مزرعه برگشت تا اين خبر جديد را به همه حيوانات بدهد. او به هركسي كه مي‌رسيد، مي گفت: «توي مزرعه يك تله موش آورد‌ه‌اند، صاحب مزرعه يك تله موش خريده است . . .». مرغ با شنيدن اين خبر بال هايش را تكان داد و گفت: « آقاي موش، برايت متأسفم. از اين به بعد خيلي بايد مواظب خودت باشي، به هر حال من كاري به تله موش ندارم، تله موش هم ربطي به من ندارد». ميش وقتي خبر تله موش را شنيد ، صداي بلند سر داد و گفت: «آقاي موش من فقط مي‌توانم دعايت كنم كه توي تله نيفتي، چون خودت خوب مي‌داني كه تله موش به من ربطي ندارد. مطمئن باش كه دعاي من پشت و پناه تو خواهد بود. موش كه از حيوانات مزرعه انتظار همدردي داشت، به سراغ گاو رفت. اما گاو هم با شنيدن خبر، سري تكان داد و گفت: « من كه تا حالا نديده‌ام يك گاوي توي تله موش بيفتد!» او اين را گفت و زير لب خنده‌اي كرد و دوباره مشغول چريدن شد. سرانجام، موش نااميد از همه جا به سوراخ خودش برگشت و در اين فكر بود كه اگر روزي در تله موش بيفتد، چه مي شود؟
    در نيمه‌هاي همان شب، صداي شديد به هم خوردن چيزي در خانه پيچيد. زن مزرعه دار بلافاصله بلند شد و به سوي انباري رفت تا موش را كه در تله افتاده بود، ببيند. او در تاريكي متوجه نشد كه آنچه در تله موش تقلا مي كرده، موش نبود بلكه مار خطرناكي بود كه دمش در تله گير كرده بود. همين كه زن به تله موش نزديك شد، مار پايش را نيش زد و صداي جيغ و فريادش به هوا بلند شد. صاحب مزرعه با شنيدن صداي جيغ از خواب پريد و به طرف صدا رفت. وقتي زنش را در اين حال ديد او را فوراً به بيمارستان رساند. بعد از چند روز، حال وي بهتر شد. اما روزي كه به خانه برگشت، هنوز تب داشت. زن همسايه كه به عيادت بيمار آمده بود، گفت: براي تقويت بيمار و قطع شدن تب او هيچ غذايي مثل سوپ مرغ نيست. مرد مزرعه دار كه زنش را خيلي دوست داشت فوراً به سراغ مرغ رفت و ساعتي بعد بوي خوش سوپ مرغ در خانه پيچيد. اما هرچه صبر كردند، تب بيمار قطع نشد. بستگان او شب و روز به خانه آنها رفت و آمد مي‌كردند تا جوياي سلامتي او شوند. براي همين مرد مزرعه دار مجبور شد، ميش را هم قرباني كند تا با گوشت آن براي ميهمانان عزيزش غذا بپزد .روزها مي‌گذشت و حال زن مزرعه دار هر روز بدتر مي شد تا اين كه يك روز صبح، در حالي كه از درد به خود مي پيچيد از دنيا رفت و خبر مردن او خيلي زود در روستا پيچيد. افراد زيادي در مراسم خاكسپاري او شركت كردند. بنابراين، مرد مزرعه دار مجبور شد از گاوش هم بگذرد و غذاي مفصلي براي ميهمانان دور و نزديك تدارك ببيند .حالا، موش به تنهايي در مزرعه مي گرديد و به حيوانان زبان بسته‌اي فكر مي كرد كه كاري به كار تله موش نداشتند!
    تحلیل :
    به مسائل سطحي نگاه نكنيد. شايد مسائلي كه در نگاه اول، بي ارتباط با يكديگر به نظر مي رسند، به هم مربوط باشند. نگاه عميق و سيستماتيك به مسائل و تفكر دقيق در مورد آنها، مي‌تواند به مديران كمك كند تا ريشه مسائل و مشكلات را بهتر و درست تر شناسايي كنند و بتوانند راه حل هاي مناسبي براي حل آنها بيابند

  13. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


  14. #9
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    درسی زيبا از ادیسون
    ادیسون در سنین پیری پس از كشف لامپ، یكی از ثروتمندان آمریكا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و كمال در آزمایشگاه مجهزش كه ساختمان بزرگی بود هزینه می كرد...
    این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شكل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.


    در همین روزها بود كه نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا كاری از دست كسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است!

    آنها تقاضا داشتند كه موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...

    پسر با خود اندیشید كه احتمالا پیرمرد با شنیدن این خبر سكته می كند و لذا از بیدار كردن او منصرف شد و خودش را به محل حادثه رساند و با کمال تعجب دید كه پیرمرد در مقابل ساختمان آزمایشگاه روی یك صندلی نشسته است و سوختن حاصل تمام عمرش را نظاره می كند!!!

    پسر تصمیم گرفت جلو نرود و پدر را آزار ندهد. او می اندیشید كه پدر در بدترین شرایط عمرش بسر می برد.
    ناگهان پدر سرش را برگرداند و پسر را دید و با صدای بلند و سر شار از شادی گفت: پسر تو اینجایی؟ می بینی چقدر زیباست؟!! رنگ آمیزی شعله ها را می بینی؟!! حیرت آور است!!!

    من فكر می كنم كه آن شعله های بنفش به علت سوختن گوگرد در كنار فسفر به وجود آمده است! وای! خدای من، خیلی زیباست! كاش مادرت هم اینجا بود و این منظره زیبا را می دید. كمتر كسی در طول عمرش امكان دیدن چنین منظره زیبایی را خواهد داشت! نظر تو چیست پسرم؟!!

    پسر حیران و گیج جواب داد: پدر تمام زندگیت در آتش می سوزد و تو از زیبایی رنگ شعله ها صحبت می كنی؟!!!!!!
    چطور میتوانی؟! من تمام بدنم می لرزد و تو خونسرد نشسته ای؟!

    پدر گفت: پسرم از دست من و تو كه كاری بر نمی آید. مامورین هم كه تمام تلاششان را می كنند. در این لحظه بهترین كار لذت بردن از منظره ایست كه دیگر تكرار نخواهد شد...!

    در مورد آزمایشگاه و باز سازی یا نو سازی آن فردا فكر می كنیم! الآن موقع این كار نیست! به شعله های زیبا نگاه كن كه دیگر چنین امكانی را نخواهی داشت!!

    توماس آلوا ادیسون سال بعد مجددا در آزمایشگاه جدیدش مشغول كار بود و همان سال یكی از بزرگترین اختراع بشریت یعنی ضبط صدا را تقدیم جهانیان نمود. آری او گرامافون را درست یك سال پس از آن واقعه اختراع کرد.

  15. 2 کاربر از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند .


  16. #10
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    مهندسی فخیر صنایع
    نوشته ها
    98
    ارسال تشکر
    142
    دریافت تشکر: 119
    قدرت امتیاز دهی
    88
    Array

    پیش فرض پاسخ : حكايتهاي صنایعی

    حل مشکل با روش از راه دور
    پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود.
    پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
    پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم .
    من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد.
    من می دانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی .
    دوستدار تو پدر

    پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد :

    پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
    4 صبح فردا 12 نفر از مأموران fbi و افسران پلیس محلی دیده شدند، و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند.
    پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند؟
    پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم.

  17. کاربرانی که از پست مفید xlsaltolx سپاس کرده اند.


صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. گفتگو ی صمیمانه بروبچه های صنایع!
    توسط yuhana در انجمن بحث ها ، گفتگوها و مسابقات
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: 10th February 2015, 11:57 PM
  2. حكايتهاي مربوط به جوان
    توسط MR_Jentelman در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 17
    آخرين نوشته: 8th December 2010, 09:59 PM
  3. ***سایت ها و وبلاگ های صنایعی***
    توسط yuhana در انجمن مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: 19th September 2010, 01:07 PM
  4. عکس های صنایعی
    توسط yuhana در انجمن مهندسی صنایع
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: 19th September 2010, 01:02 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •