دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: آخه من یه دخترم!!!!

  1. #1
    یار همیشگی
    نوشته ها
    4,341
    ارسال تشکر
    10,614
    دریافت تشکر: 19,174
    قدرت امتیاز دهی
    3108
    Array
    تووت فرنگی's: لبخند

    Red face آخه من یه دخترم!!!!

    مادرم يك چشم نداشت. در كودكي براثر حادثه يك چشمش را ازدست داده بود. من كلاس سوم دبستان بودم و برادرم كلاس اول. براي من آنقدر قيافه مامان عادي شده بود كه در نقاشي‌هايم هم متوجه نقص عضو او نمي‌شدم و هميشه او را با دو چشم نقاشي مي‌كردم. فقط در اتوبوس يا خيابان وقتي بچه‌ها و مادر و پدرشان با تعجب به مامان نگاه مي‌كردند و پدر و مادرها كه سعي مي‌كردند سوال بچه خود را به نحوي كه مامان متوجه يا ناراحت نشود، جواب بدهند، متوجه اين موضوع مي ‌ شدم و گهگاه يادم مي‌افتاد كه مامان يك چشم ندارد. يك روز برادرم از مدرسه آمد و با ديدن مامان يك‌دفعه گريه كرد.
    مامان او را نوازش كرد و علت گريه‌اش را پرسيد. برادرم دفتر نقاشي را نشانش داد. مامان با ديدن دفتر بغضي كرد و سعي كرد جلوي گريه‌اش را بگيرد. مامان دفتر را گذاشت زمين و برادرم را درآغوش گرفت و بوسيد. به او گفت: فردا مي‌رود مدرسه و با معلم نقاشي صحبت مي‌ كند. برادرم اشك‌هايش را پاك كرد و دويد سمت كوچه تا با دوستانش بازي كند. مامان رفت داخل آشپزخانه. خم شدم و دفتر را برداشتم. نقاشي داداش را نگاه كردم و فرق بين دختر و پسر بودن را آن زمان فهميدم. موضوع نقاشي كشيدن چهره اعضاي خانواده بود. برادرم مامان را درحالي‌كه دست من و برادرم را دردست داشت، كشيده بود. او يك چشم مامان را نكشيده بود و آن را به صورت يك گودال سياه نقاشي كرده بود. معلم نقاشي دور چشم مامان با خودكار قرمز يك دايره بزرگ كشيده بود و زير آن نمره 10 داده بود و نوشته بود كه پسرم دقت كن هر آدمي دو چشم دارد. با ديدن نقاشي اشك‌هايم سرازير شد. از برادرم بدم آمد. رفتم آشپزخانه و مامان را كه داشت پياز سرخ مي كرد، از پشت بغل كردم. او مرا نوازش كرد. گفتم: مامان پس چرا من هميشه در نقاشي‌هايم شما را كامل نقاشي مي‌كنم. گفتم: از داداش بدم مي‌آيد و گريه كردم.
    مامان روي زمين زانو زد و به من نگاه كرد اشك‌هايم را پاك كرد و گفت عزيزم گريه نكن تو نبايستي از برادرت ناراحت بشو ي او يك پسر است. پسرها واقع بين‌تر از دخترها هستند؛ آنها همه چيز را آنطور كه هست مي‌بينند ولي دخترها آنطوركه دوست دارند باشد، مي‌بينند. بعد مرا بوسيد و گفت : بهتر است تو هم ياد بگيري كه ديگر نقاشي‌هايت را درست بكشي.
    فرداي آن روز مامان و من رفتيم به مدرسه برادرم. زنگ تفريح بود. مامان رفت اتاق مدير. خانم مدير پس از احوال‌پرسي با مامان علت آمدنش را جويا شد. مامان گفت : آمدم تا معلم نقاشي كلاس اول الف را ببينم. خانم مدير پرسيد : مشكلي پيش آمده ؟ مامان گفت: نه همينطوري. همه معلم‌هاي پسرم را مي‌شناسم جز معلم نقاشي؛ آمدم كه ايشان را هم ملاقات كنم.
    خانم مدير مامان را بردند داخل اتاقي كه معلم‌ها نشسته بودند. خانم مدير اشاره كرد به خانم جوان و زيبايي و گفت: ايشان معلم نقاشي پسرتان هستند. به معلم نقاشي هم گفت: ايشان مادر دانش آموز ج-ا كلاس اول الف هستند.
    مامان دستش را به سوي خانم نقاشي دراز كرد. معلم نقاشي كه هنگام واردشدن ما درحال نوشيدن چاي بود، بلند شد و سرفه‌اي كرد و با مامان دست داد. لحظاتي مامان و خانم نقاشي به يكديگر نگاه كردند. مامان گفت: از ملاقات شما بسيار خوشوقتم. معلم نقاشي گفت: من هم همينطور خانم. مامان با بقيه معلم‌هايي كه مي‌شناخت هم احوال‌پرسي كرد و از اينكه مزاحم وقت استراحت آنها شده بود، عذرخواهي و از همه خداحافظي كرد و خارج شديم. معلم نقاشي دنبال مامان از اتاق خارج شد و درحاليكه صدايش مي لرزيد گفت: خانم من نميدانستم...
    مامان حرفش را قطع كرد و گفت : خواهش ميكنم خانم بفرماييد چايتان سرد مي شود. معلم نقاشي يك قدم نزديكتر آمد و خواست چيزي بگويد كه مامان گفت: فكر مي‌كنم نمره 10 براي واقع‌بيني يك كودك خيلي كم است . اينطور نيست؟ معلم نقاشي گفت: بله حق با شماست. خانم نقاشي بازهم دستش را دراز كرد و اين بار با دودست دست ‌ هاي مامان را فشار داد. مامان از خانم مدير هم خداحافظي كرد. آن روز عصر برادرم خندان درحالي‌كه داخل راهروي خانه لي‌‌لي مي‌كرد، آمد و تا مامان را ديد دفتر نقاشي را بازكرد و نمره‌اش را نشان داد. معلم نقاشي روي نمره قبلي خط كشيده بود و نمره 20 جايش نوشته بود. داداش خيلي خوشحال بود و گفت : خانم گفت دفترت را بده فكر كنم ديروز اشتباه كردم بعد هم 20 داد. مامان هم لبخندي زد و او را بوسيد و گفت : بله نقاشي پسر من عاليه! و طوري كه داداش متوجه نشود به من چشمك زد و گفت: مگه نه؟ من هم گفتم : آره خيلي خوب كشيده ، اما صدايم لرزيد و نتوانستم جلوي گريه‌ام را بگيرم. داداش گفت : چرا گريه مي‌كني؟ گفتم آخه من يه دخترم!!!
    دلم تنگه پرتقالِ من!


  2. کاربرانی که از پست مفید تووت فرنگی سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 5th December 2013, 11:46 PM
  2. مجمعه اشعارنیما یوشیج
    توسط تووت فرنگی در انجمن قطعات ادبی
    پاسخ ها: 26
    آخرين نوشته: 7th February 2011, 03:38 PM
  3. خاله قزی سریال خوش نشین ها
    توسط neginekimiya در انجمن معرفی سینمای هفتم و هنرمندان ایران
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 20th December 2010, 12:00 PM
  4. اعترافات یک سارق مادرزاد
    توسط AreZoO در انجمن رمان خارجی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 8th September 2010, 10:22 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •