چیستی فلسفه اسلامی
منابع مقاله:
فصلنامه بازتاب اندیشه در مطبوعات،شماره 59 و 60، جوادی آملی، عبدالله؛
فصلنامه قبسات، ش 35، بهار 84
چکیده: از نظر آیت اللّه جوادی آملی هر چیزی که با دلیل عقلی ثابت شود، شاملدین می شود و اگر آن چیز از مسائل جهان شناسانه باشد، فلسفه اسلامی خواهد بود. ازنظر ایشان، عقل و نقل و شهود در حکمت متعالیه به وحدت می رسند. فلسفه الحادی زمانیپدید می آید که معرفت شناسی اش صرفا تجربی شود.
فلسفه از سنخ اندیشه بوده وشناخت حقایق اشیا به مقدار ممکن است و اگر مجموع اندیشه و انگیزه در تعریف فلسفهاخذ شود، فلسفه را تشبه به خالق، به مقدار ممکن تعریف کرده اند. همان گونه که خدایسبحان هم اوصاف علمی دارد و هم ا وصاف عملی، هم عالم است و هم عادل و حکیم، فیلسوفالاهی نیز هم اندیشه ناب و صائب و هم انگیزه سالم دارد.
اسلامیتفلسفه
مسئله اصلی این است که آیا فلسفه اسلامی داریم یا خیر. پاسخ بهاین پرسش مستلزم بیان اصولی به صورت مقدمه است. اصل اول، تبیین محتوای دین اسلاماست.(1) تا آنجا که به فهم ما می رسد، اسلام، در جایگاه دین، مجموعه عقاید، اخلاق،فقه و حقوق است. اصل مهم دیگر، کیستی منبع هستی این اسلام است. مسئله منبع، هستیشناختی است، نه معرفت شناختی. منشأ هستی شناختی آن مجموعه قواعد، اراده و علم ازلیخدای سبحان است. اصل سوم، به منبع معرفت شناختی اسلام مربوط می شود. ما از کجامعرفت یابیم که خدای سبحان چنین اراده کرده است؟ منبع معرفت شناختی اسلام یا عقلاست یا نقل. طبق این اصل، عقل در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع؛ یعنی چنین نیستکه امری یا عقلی باشد یا دینی، بلکه یا عقلی است یا نقلی. اصل چهارم به وحدت دینالاهی مربوط است و آن، خطوطی کلی است که همه انبیا منادی آن هستند. آنکه سابق بودمبشر لاحق هست و آنکه لاحق بود، مصدّق سابق است. کمترین تفاوتی در آن خطوط کلی کههمان اسلام است، وجود ندارد و اگر افتراقی است در منهاج و شریعت است: «لِکُلِّجَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا»(2)، نه در اصل اسلام. اصل عبادت، اصلاخلاق، اصل حقوق و سیاست در رهاورد همه انبیا بوده است؛ اما کیفیت عبادت، نماز وروزه جزو منهاج شریعت است. فلسفه در بخش دین جا دارد، نه در بخش منهاج شریعت. به هرحال، چنان که گفته شد، اگر امری با دلیل عقلی و با نصاب های ویژه اش کشف شود، جزودین است و اگر همین مطلب، مسئله ای جهان شناسانه باشد و درباره آغاز و انجام وپایان عالم و خطوط کلی آن باشد، فلسفه است و فلسفه اسلامی به این صورت قابل تعریفاست.
جایگاه عقل و نقل در دین
نکته ای که توجه به آن ضرورتدارد، این است که عقل و نقل منبع معرفت شناختی دین اند، نه منبع هستی شناختی.
1. عقل، کتاب، سنت و اجماع، منبع معرفتی اند، نه منبع دین. منبع دین اراده و علم ازلیخدای سبحان است.
2. عقل و نقل در طول هم نبوده و در عرض هم اند؛ اما در آنجا کهعقل، کتاب و سنت را در عرض قرار دادند، اجماع را نیز در عرض اینها بیان کردند کهبیان باطلی است؛ زیرا هر تقریری که از اجماع بکنند، زیر مجموعه سنت است، نه در عرضسنت. اجماع باید از دخول یا از رضای معصوم علیهم السلام کشف شود و ازاین رو، اجماعنظیر خبر است، نه در مقابل سنت.
هماهنگی عقل و نقل در حکمتمتعالیه
پیش از حکمت متعالیه، تقسیمی از علوم دینی به حسب روش برای کشفاراده خدای سبحان اعمال می شد. به این ترتیب که اگر ما از راه کشف و شهود، اراده حقتعالی را فهمیدیم، به عرفان دست یافته ایم؛ اگر از راه عقل فهمیدیم، به فلسفه و اگراز راه نقل فهمیدیم، به فقه و حدیث. اما حکمت متعالیه روش معرفتی را توسعه داد وافزون بر عقل، از شهود و نقل نیز بهره گرفت. بدین سبب، به استثنای تفاوت موضوع،بخشی از عرفان نظری با فلسفه الاهی هماهنگ می شود و نیز مرحوم صدرالمتألهین درجلدهای هشت و نه اسفار، قول معصوم را حد وسط قرار می دهد. برای فیلسوف نقل هم میتواند صاحب فتوا باشد؛ چنان که عقل در فقه می تواند صاحب فتوا باشد. ملاک، تحصیلیقین است و اگر نقل از هر سه حیث سند، جهت صدور و دلالت، قطعی بود، به نظر ملاصدرامی تواند حد وسط قرار گیرد. دیگرانی که داعیه تفریق داشتند، یک قسمة ضیزی انجامداده و به نفع خود مصادره ای کرده اند. مصادره این بوده که متکلمان گفته اند: فلسفهلابه شرط است؛ اما کلام به شرط مطابقت با اسلام. کلام، مقید و دینی است و فلسفه،مطلق بوده و گاهی دینی و گاهی غیردینی است. این نحوه تفریق بین فلسفه و کلام هیچمبنایی ندارد.
فلسفه از ابتدا منشأ دینی داشته است
آنچه ازجناب ارسطو به ما رسیده، تا حد تحریک ماده یا حد محرک پیش آمده است. اما مطلب بیشاز این است. همان طور که اسلام، مرحوم فارابی و بوعلی را تربیت کرده است، افلاطون وارسطو را وجود مبارک موسای کلیم پرورانده است. حکیمان اسلامی، فلسفه الاهی را منبعمعرفت شناختی اسلام قرار داده اند. اسلام به معنای «إنَّ الدّینَ عِنْدَ اللّهِاْلإِسْلامُ»، یعنی آنچه از علم ازلی و اراده حق تعالی نشأت گرفته است. فلسفهاسلامی با اخذ این عنوان، بر همه علومی که زیرمجموعه حکمت عملی و حکمت نظری بودند،سایه افکند؛ یعنی هم شعبه های فرعی حکمت نظری مانند تجربیات و علوم طبیعی و ریاضیاتبا شعبه های گسترده اش تحت اشراف فلسفه اسلامی بود و هم شعبه های فرعی حکمت عملیمانند اخلاقیات، تدبیر منزل و سیاست مُدُن.
تفاوت هایی میان فلسفه الاهیو فلسفه الحادی در رهاوردها و بازده ها
معرفت شناسی فلسفه الاهی همتجریدی و هم تجربی است؛ اما وقتی فلسفه از آن صبغه الاهی بی بهره شد و بر اساس «لَنْ نُوءْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً»(3)، معرفت شناسی اش فقط تجربیشد، محصول آن فلسفه الحادی است که رهاورد و بازده آن نیز متفاوت با رهاوردها وبازده فلسفه الاهی است. حکمت متعالیه فرصت نیافته است که این معارف خود را توسعهدهد و علوم زیرمجموعه اش را تدوین کند. در حکمت متعالیه هر سفری یا به سوی خدا است،یا از خدا به خداست، یا از خدا به خلق خداست و یا از خلق خدا به خلق خدا به نامخداست و اگر سفری با نام خدا نباشد و با خدا و از خدا و به سوی خدا نباشد، سیرشرکود و تحجر و انحطاط است. اما غایت سفر در فلسفه الحادی ماده است و آمال آن سفر بهماه و کیوان و مریخ، و این سفر هیچ تفاوتی با سفر آهن و چدن ندارد. اگر فرصتی دستدهد، فلسفه اسلامی می تواند توسعه کاربردی بیابد. اتهام کاربرد نداشتن فلسفهاسلامی، نظیر تهمت افیونگری و افسونگری اسلام است. فیلسوفان بزرگ الاهی که در غربهستند و گاهی به ایران می آیند، می گویند ما آنجا احساس غربت می کنیم. آن گاه معلوممی شود که ما غرب و شرق نداریم. ما بخش اصیل و ناب حکمت را داریم تا روزی که انشاءاللّه آن را به همه جا بگسترانیم که حکمت نزد ایرانیان است وبس.
اشاره
در این مقاله تلاش شده است تا نشان داده شود کهفلسفه اسلامی چگونه پدید می آید و چه نسبتی میان دین و فلسفه برقرار می شود. نویسنده محترم ابتدا چهار اصل را به عنوان مقدمه بیان می کنند. اصل اول مربوط بهمرادشان از محتوای دین اسلام است. اصل دوم مربوط به منشأ هستی شناختی این محتوا واصل سوم مربوط به منبع معرفت شناختی آن است. اصل چهارم نیز بیانگر این مطلب است کهخطوط کلی دین الاهی واحد است و همه انبیا در عقاید و باورها و خطوط کلی اخلاق وحقوق مشترک اند و اختلاف در جزئیات است که ایشان با الهام از قرآن کریم این بخش راشریعت و منهاج نامیدهاند. این اصول مورد پذیرش اند. اما نویسنده محترم پاره اینتایج از این اصول گرفته اند که نیاز به توضیح بیشتری دارند.
1. نویسنده درابتدا اسلام را به مجموعه عقاید، اخلاق، فقه و حقوق اطلاق کرده اند و فرموده انداین اسلام در جایگاه دین است. سپس، این تفکیک میان دین و شریعت را انجام داده اند. به نظر می رسد دین در این مقاله در دو معنا به کار رفته و تفکیک این دو معنا بهروشنی صورت نپذیرفته است.
2. حضرت آیة اللّه جوادی در انتهای بحث اصول چهارگانه،نتیجه گیری عجیبی می کنند. به نظر ایشان، هر چیزی که با یک دلیل عقلی کشف شود، جزودین است، که اگر آن چیز مسئله ای جهان شناختی باشد، فلسفه است و فلسفه اسلامی اینگونه پدید می آید. با این حساب، همه علوم و معارف بشری، اگر با ادله عقلی کشف شوند،جزو دین و جزو اسلام به حساب می آیند، خواه آن علم فلسفه باشد، خواه اخلاق و خواهریاضیات و منطق. ایشان پا را از این هم فراتر می گزارند و علوم طبیعی مانند فیزیک وشیمی و زیست شناسی را نیز داخل دین اسلام می دانند. چنین تفسیر وسیعی از دین، که میتوان گفت بی سابقه است، با معانی لغوی و اصطلاحی دین سازگار نیست. این تفسیر فوقِحداکثری از دین، اگر هم از لحاظ اطلاق کلمه «دین» یا کلمه «اسلام» امکان پذیر باشد،دلایل محکمی را با خود ندارد. افزون بر این، می توان برخلاف آن نیز استدلال کرد. چگونه می توان پذیرفت که ریاضیاتی که یک ریاضی دان غیرالاهی و خداناباور ایجاد میکند، صرفا ازاین رو که به حکم عقل کشف شده است، جزو دین به حساب آید. آیا دین برایکشف قواعد ریاضیات و مانند آن آمده است. کشف قوانین طبیعی چه ارتباطی با رسالت دیندارد. دین برای انسان سازی و تحول آدمی از خودمحوری به خدامحوری آمده است. معنای آناین نیست که هر چیزی را داخل دین به حساب آوریم. بلکه چیزهایی جزو دین به شمار میروند که در راستای این هدف بلند قرار گیرند.
3. این سخن که به متکلمان نسبت دادهشده که: «فلسفه لابه شرط است، اما کلام به شرط مطابقت با اسلام» است، سخنی است کهفیلسوفان بیشتر مدعی آن بوده اند تا متکلمان. یکی از طعنه هایی که فیلسوفان در طولتاریخ به متکلمان زده اند این بوده است که متکلم از ابتدا حقیقت را یافته است و خودرا پای بند به آن کرده است؛ درحالی که فیلسوفان در جست وجوی حقیقت اند. بدین ترتیب،فیلسوفان خود را از همه چیز آزاد فرض کرده اند و مدعی شده اند که ما تنها بنده عقلهستیم و تابع دلیل عقلی. برخی پا را از این هم فراتر نهاده اند و مدعی شده اند کهفلسفه نباید و نمی تواند دینی شود. بنابراین، نباید به متکلمان طعنه زد که آنان «قسمة ضیزی» کرده اند. این قسمتی است که خود فیلسوفان داشته اند. در اینجا در مقامداوری درباره درستی یا نادرستی این تقسیم نیستیم. چنان که تقسیم دیگر فیلسوفان رانیز نمی توان درست تلقی کرد که می گویند روش فلسفه برهانی است، اما روش کلامی جدلی؛زیرا، کلام از همه روش ها بهره می گیرد. به ویژه باید به این نکته توجه داشت که روشمتکلم در برابر فیلسوف، روشی برهانی است؛ هرچند که او تلاش می کند از حقیقتی کهیافته است دفاع کند؛ اما دفاع او باید برهانی باشد تا بتواند دفاع به حساب آید. گواینکه جدل نیز دو معنای خوب و بد دارد و فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو نیز از جدلخوب بهره برده اند. جدل یا دیالکتیک یکی از مهم ترین روش های افلاطون برای رسیدن بهحقیقت است.
4. استاد بزرگوار حضرت آیت اللّه جوادی آملی معتقدند که اگر حکمتمتعالیه فرصت می یافت که علوم زیرمجموعه خودش را توسعه دهد، می توانست علوم کاربردیمتناسب با خود را تولید کند. باید پرسید چه مدت زمان لازم است تا این اتفاق بیفتد. آیا صد سال کافی است. دویست یا سیصد سال چطور. چه مقدار زمان دیگر باید بگذرد تااین قابلیت ها بروز کند.
5 . بهتر بود شعار زیبای ملی «حکمت نزد ایرانیان است وبس» که به کار تهییج احساسات ملی و ایجاد روحیه خودباوری و افتخار به فرهنگ خودی میآید، نه به کار استدلال برهانی، در کلام فیلسوفی الاهی چون آیت اللّه جوادی نمیآمد. چگونه می توان این ادعا را برهانی کرد، درحالی که حکمت چینی، حکمت هندی، حکمتیونانی و سایر حکمت های پیشرفته در پیشاروی ماست. نمی توان تجلیل های علامهطباطبایی قدس سره را از حکمت و عرفان موجود در «اوپانیشادها» نادیده گرفت و ادعاکرد که «حکمت نزد ایرانیان است و بس». البته ایرانیان گوی سبقت را از بسیاری مللبرده اند و حکمت های بسیار پیشرفته ای را به جهان عرضه داشته اند؛ اما نباید ادعایانحصار داشت.
علاقه مندی ها (Bookmarks)