در باب این مجموعه چند نکته قابل ذکر است: اول اینکه جمع آوری همه کلمات عوامانه کاری بس دشوار است چرا که کلمات عوامانه نیز همچون ضرب المثل ها و متل ها در تمام مناطق و نواحی ایران گسترش داشته و این مجموعه تنها می تواند بخش کوچکی از کلمات و اصطلاحات رایج میان عوام را ارائه دهد. از طرفی دریافت معانی لغات نیز وابستگی آشکاری به اقلیم و جغرافیای مورد استعمال دارد. نکته دیگر اینکه این مجموعه حاصل تلاش عزیزی است که نام او در صفحات وب نانوشته مانده است. ما این واژگان را از دنیای مجازی استخراج کرده ایم و بی شک اجر گردآورنده اصلی این مجموعه محفوظ است. با این حال بر این نکته تاکید تمام داریم که برای برخی از واژگان عامیانه، معنی صحیحی ارائه نشده است. از طرفی برخی از توضیحات نیز کامل و کافی نیست. با توجه به همه نکات یاد شده مجموعه کلمات عوامانه را از نظر می گذرانیم.
الف
آپاردی- شخص زبان دراز و همه جا برو وهمه جا بیا باشد.
آشغال- خرده ریز و باقی مانده کثافت یا هرچیز دیگر است.
اخم- درهم کشیدگی صورت از اوقات تلخی.
اخم وتخم- اخم با اظهار تشدد و اوقات تلخی
اخمو- عبوس و همیشه اوقات تلخ.
ادا- حرکت لغو وتقلید.
ادا درآوردن- حرکات لغو کردن و تقلید درآوردن.
اردنگ- لگدی که با زانو زده شود.
ارقه (یا عرقه)- شخص سرد و گرم روزگار چشیده و نادرست.
اطوار,اطفار, اطفور- ادا و حرکات لوس و بی مزه, اطوار درآوردن.
اطفاری, اطفوری- شخصی که اطفار در می آورد.
اکبیر- کثافت روحانی, فلاکت و آثار ظاهری آن.
اکبیری- کسی که اکبیر اورا گرفته باشد.
آلاخون و والاخون- سرگردان.
الدنگ- لوده و بی غیرت و بی کار و بار.
الش دگش- مبادله.
الک دولک- بازی است که با دو قطعه چوب می کنند که یکی از آن دو قطعه چوب تقریبا نیم
ذرع و دیگری تقریبا سه گره است و دراصفهان آن را پل و چفته گویند.الک اسم چوب کوچک و
دولک اسم چوب بزرگ است.
الم شنگه- رجوع شود به علم شنگه.
امل- بزن بهادر و با استخوان.
انگ انداختن- چیزی را ازا قبل حساب کردن.
انگل- سرخر, کسی را گویند که برای بهره مند شدن از نوالی خود را به دیگران بندد.
انگولک کردن- سربه سر گذاشتن, با انگشت چیزی را زیر و روکردن, به هم زدن, به چیزی
وررفتن.
اهن و تلمب- افاده, سروصدا, کبر وناز.
ب
باباغوری- کسی که چشمش از کاسه بیرون آمده باشد.
بامب- توسری, ضربتی که با کف دست بر روی سر کسی زنند.
بامبول- حقه.
بامبول زدن یا سوار کردن-حقه زدن.
بخو- کند که بر پای زندانیان زنند.
بریده- شخصی را گویند که مصائب بسیار به سرش آمده و کار نیک و بد بسیار کرده است.
بر زدن- در بازی آس و گنجفه و غیره که با ورق می کنند عمل برهم زدن ورق هاست.
برک- زینت.
بش انداختن- نوعی از قرعه کشیدن است که اطفال در بازی به کار می بندند به این ترتیب که
یکباره با هم هرکدام چندین انگشت خود را از پشت سر جلو می آورند و بعد انگشتها را باهم
شمرده و از جایی شروع به شمردن می کنند عدد آخر به هرکس افتاد آن کس برحسب قرارداد برده
یا باخته است.
بغ کردن- عبوس شدن.
بل یا بلبل- آلت تناسل مرد, عموما در موضوع اطفال استعمال می شود.
بلبشو(بهل و بشو)- شلوغی که دیگر کسی به فکر کسی نیست.
بلبلی(گوش)- گوش پهن و بزرگ را گویند.
بنجل- قطعات پارچه کهنه یا لباس کهنه را گویند.
بور- کسی را گویند که بخواهد خوش مزگی کند ولی کامیاب نشود یا تصور می کند کار غریبی
کرده ولی هیچ کس اعتنا نکند.
بی پا- به معنی مزخرف و بی معنی است.
پ
پاییدن- ملتفت و متوجه بودن.
پاتوق- مرکز, محل اجتماع, مقر, موعدگاه.
پاتیل شدن- به کلی از مستی ازپا درآمدن و دیگرگون شدن.
پارس کردن- فریاد کردن و حمله سگ را گویند.
پتی- برهنه.
پچ پچ کردن- نجوی کردن و توگوشی حرف زدن را گویند.
پخ(پخت)- پهن و صاف.
پخت- بخار.
پخش کردن- شدن-پراکنده کردن و شدن است.
پخمه- شخص کودن و نفهم را گویند.
پرت(خرت و پرت)- اسباب خرده و ریزه متفرقه را گویند.
پرت- بی معنی و مزخرف و لاطایل.
پرت و پلا- بی معنی و مزخرف و هذیان صفت.
پرسه- گردش و سیاحت و دورگشتن درویشان و گدایان را برای دریوزگی گویند.
پرند(چرند و)- سخنان لاطایل و بی پا را گویند.
پز- شکل و وضع را گویند و ظاهرا ماخوذ از کلمه فرانسوی است.
پزوا- آدم بی نوا و چرکین لباس را گویند.
پشتی- کمک و یار و یاور را گویند.
پشکن یا بشکن- مالیدن انگشتان را به هم می گویند درموقع عیش و طرب و رقص که صدایی
از آن حادث گردد.
پفیوز- به معنی قرمساق و آدم بی غیرت و بی درد و بی رگ و احمق را گویند.
پک- دم است که بیشتر درمورد دخانیات گویند.
پک و پز- وجنات زشت را گویند.
پکر- به معنی لخت است که به انسان و حیوان هردو گفته آید و به معنی بی عار و حقه و بی کار
و لش باشد.
پینکی- به معنی چرت است که بهعربی سنه گویند و اغلب نشسته و یا ایستاده دست دهد.
پینکی زدن- چرت زدن است.
پوچ- بی معنی و تهی و مزخرف را گویند.
پوزه- چانه را گویند.
پوک- تهی و بی مغز و خالی را گویند.
پپه- احمق و بیهوش را گویند.
پیسی- آزار و اذیت را گویند و پیسی درآوردن یا پیسی سر کسی درآوردن مصدر آن است.
پیل پیلی رفتن- راه رفتن در حال خواب ومستی را گویند.
پیله(شیله و-)- نادرستی و نیرنگ و حقه را گویند.
پیله- به معنی آزار و تعرض مخلوط با لجوجت باشد چنان که گویند فلانی بنای پیله را گذاشت
یا پیله اش گرفت به فلانی.
علاقه مندی ها (Bookmarks)