دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: اسطوره ها؛ تصاویر مه آلود تاریخ

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مديريت
    نوشته ها
    4,874
    ارسال تشکر
    2,734
    دریافت تشکر: 6,835
    قدرت امتیاز دهی
    110
    Array

    Smile اسطوره ها؛ تصاویر مه آلود تاریخ

    افسانه، یکى از دستاوردهاى ماندگار ادب شفاهى است که تصویر روزگارانى مه آلود، در تاریخ را براى ما شفاف مى کند، روزگارانى که انسان تهى از نوشتارهاى معمولى این زمانى، حاصل تجربیاتش را با زبان و سینه به سینه منتقل کرده است. اصطلاح افسانه اما، در ادب شفاهى با نام هاى دیگرى چون حکایت، روایت، نقل، قصه، سرگذشت و ... آمده است اما با مشترک بودن مشخصه هاى این آثار درمى یابیم که همه یک اتفاقند در چند نام.
    شاید نقاط مشترکى میان مفهوم افسانه و اسطوره پیش آید. در واقع اساطیر از همان سرچشمه اى زاده مى شوند که افسانه ها.
    اسطوره در ادب ایران زمین:


    ادبیات سرزمین ایران، ادبیاتى است همانند ادبیات سرزمین هاى دیگر ملل و آن، از بطن زیست مردم جامعه و فرهنگ عمومى آنان برخاسته است. افسانه و اسطوره همیشه با دو نیرو مواجه بوده است؛ نیروى خیر و نیروى شر. یکى از اساطیر در ادب فارسى سیمرغ است؛ در کتاب اسطوره هاى ایرانى آمده است: «از جمله موجودات افسانه اى پرنده اى به نام سئین (سیمرغ) است. یک «باز» بزرگ که اهمیتى ویژه دارد. او بر فراز «درخت همه تخمه» لانه دارد و با برهم زدن بال هاى خود بذرها را مى پراکند. سپس این بذرها به وسیله باران و باد در سراسر زمین توزیع مى شوند. براساس افسانه هاى بعدى وى به جوجه هایش شیر مى دهد. هر چند یکسان بودن او با سیمرغ امرى قطعى نیست اما جالب است که در شاهنامه فردوسى با یک پرنده افسانه اى مشابه مواجه مى شویم که قدرت هاى ماوراء طبیعى دارد و در داستان زال و پسرش رستم نقش مهمى ایفا مى کند. «درخت همه تخمه» در میانه دریاى فراخکرت قرار دارد و یک ماهى به نام کر از آن نگهدارى مى کند که در اطراف آن شنا مى کند و قادر است همه موجودات زیان آور را از آن دور سازد». میان چنین حیوانات و پرندگانى یک هیولاى افسانه اى نیز حضور داشت. این هیولا «اژدها» (یا اژى دهاک) بود که انسان ها را طعمه مى کرد. در شاهنامه فردوسى این اژدها با نام «ضحاک» آمده است؛ هیولاى سه سر آدمخوارى که سه پوزه، سه کله و شش چشم داشت.
    در واقع ضحاکى که به دام اهریمن مى افتد در شاهنامه انسانى محترم و شریف است، انسانى که از سرزمین تازى آمده است. «فردوسى نخست ضحاک را یک قهرمان واقعى ـ پهلوان ـ توصیف مى کند که مانند پدرش دلیر است و بیشتر عمر خود را بر پشت اسب گذرانده است اما معصومیت جوانى، او را آلت دست ابلیس مى کند و ابلیس از جهالت او نسبت به اهریمن بهره مى گیرد. ابلیس در هیأت یک دیدار کننده همه اغواگرى و جذابیت خویش را به کار مى گیرد تا مهر و محبت ضحاک را جلب کند و سرانجام موفق مى شود مرد جوان را وادار به سوگند وفادارى نسبت به خود کند. سرانجام ضحاک با بى میلى موافقت مى کند که پدر خود را بکشد. رابطه میان عقد این پیمان زشت و اهریمنى با ابلیس و تغییر شکل ظاهرى ضحاک مسحور کننده است. هنگامى که ابلیس بر کتف ضحاک بوسه مى زند، ناگهان دو مار سیاه از شانه هاى او سر بر مى آورند، ضحاک نه تنها نمى تواند از دست این هیولاى زشت رهایى یابد، بلکه ناچار است همه روزه با مغز آدمیان آنها را تغذیه کند. ضحاک نومیدانه مى کوشد تا با قطع سر این مارها، آنها را از میان بردارد اما هر بار سرى تازه به جاى سر قطع شده مى روید.
    رستم و خانواده اش یکى دیگر از مظاهر اسطوره و افسانه در ادب ایران و در شاهنامه فردوسى هستند که بیشتر از افسانه هاى دیگر بر سر زبان ها افتاده اند. قطع و یقین در ادب پارسى افسانه ها و انسان هاى اسطوره اى بسیار یافت مى شود اما در واقع پرداختن به تمامى آنها امکان پذیر نیست و مجال آن گونه است که فقط مى شود به آنهایى اشاره کرد که عمومیت بیشتر نزد مردم این روزگار دارند. «رستم، فرزند زال و نواده سام زمانى در کانون توجه قرار مى گیرد که ایران و توران به منظور کسب برترى در عرصه هاى سرزمینى و پادشاهى در کشمکش به سر مى برند». نام نیاى رستم، سام و پدر سام ، نریمان در افسانه هاى متون متأخر زرتشتى درج شده، اما از خود رستم و فرزندش سهراب نامى به میان نیامده است. گویا رستم و سهراب متعلق به خود شاهنامه فردوسى هستند، اما فارغ از این نظر به هر حال رستم از پهلوانان اساطیرى ایران به شمار مى رود.
    پدر رستم، «زال» در کوه البرز با سیمرغ بزرگ مى شود. چون او سپید موى بوده و خانواده اش به این دلیل او را بر کوه البرز جا مى گذارند و همان گونه که در اساطیر و افسانه ها اتفاق مى افتد، خداوند مقدر مى سازد این طفل سرش به دنیا باشد. از پروردگار به سیمرغى که دنبال خوراک براى فرزندانش است ندا مى رسد که «این طفل شیر نخورده را مراقبت کن، زیرا از وجود او مردى پا خواهد گرفت». سام پدر زال پس از این اتفاق به کوه مى رود و از خدا طلب بخشش مى کند. زال به قلمرو پدر در سیستان (زابلستان) باز مى گردد و سپس با رودابه دختر شاه کابل ازدواج مى کند و رستم یل سیستان از این پیوند زائیده مى شود. اسفندیار نیز یکى دیگر از مظاهر اسطوره در ادب پارسى است . اسفندیار روئین تن است و حکایت هاى زیادى از چگونگى این روئین تنى آمده است.
    اسفندیار را در آبى غسل مى دهند و او چشم هایش را مى بندد چون آب به چشم هایش نمى رسد، چشم ها از گزند آسیب در امان نمى مانند. سپس در جنگ رستم و اسفندیار وقتى رستم روز اول زخم هاى عمیق از جنگ بر مى دارد نزد پدر (زال) مى رود و پدر از سیمرغ مى خواهد مرهمى براى زخم هاى رستم به او بدهد و او را راهکارى نشان دهد تا بتواند اسفندیار را از پاى درآورد. سیمرغ درخت گز را چاره کار مى داند و رستم تیرى دو سر از درخت را آماده مى کند و صبح روز پیکار آن را بر زه کمان گذاشته و بر چشم اسفندیار مى رهاند. پس از اصابت تیر به چشم هاى اسفندیار جهان پیش آن نامدار سیاه مى شود و روزگارش تیره و تار مى گردد.
    رخش در شاهنامه حیوانى اسطوره اى است. «براى نخستین بار در اوایل شاهنامه از رخش سخن مى رود. رستم پیش از آن که عازم سفر پر ماجراى خود به کوه ها شود و به جست و جوى کیکاووس برآید در میان همه رمه هاى زادگاه خود زابلستان به جست و جوى اسبى مناسب بر مى آید، اما هنگامى که براى آزمودن، دست خود را بر پشت آن ها فشار مى دهد هیچ یک وزن او را تاب نمى آورند و شکمشان به زمین مى رسد. در این هنگام ناگهان مادیانى را مى بیند که به شیر شباهت دارد و گوش هایش مانند دو خنجر بیرون آمده اند. به دنبال این اسب که با گام هاى کوتاه و سریع حرکت مى کند کره اسبى به شکل مادرش حرکت مى کند که چشمان سیاه و دمى بلند و سم هایى مانند فولاد دارد. قدش به اندازه یک شتر و قدرت اش مانند یک پیل است! و رستم پس از امتحان او را بر مى گزیند.»
    در کندوکاوهاى اساطیرى مى توان شخصیت هاى دیگرى نیز جست که افسانه ها را به نام خودشان آذین بسته اند. مانند دیوسپید.
    اسطوره و پویایى


    در کتاب اسطوره در جهان امروز ستارى آمده است: «اما چگونه ممکن است اسطوره که به تاریخ اعتنا ندارد در جهان امروز که تاریخ مند شده عمرش به سر نیامده باشد و همچنان باقى و پایدار ماند و به رسالت خود عمل کند.»
    اسطوره، عین ثابت است و بدین اعتبار هردم تکرار مى شود و باید همواره تکرار شود تا خیر و برکت و فضیلت و کرامتى که نخستین بار در شروع خلقت با ظهور اسطوره پدید آمد، پیوسته تجدید یا احیا شود.
    همچنان که در مرتبه اى والاتر، بنا به حکم «خلق مدام» خالق لحظه به لحظه خلقت را نو مى کند، بنابراین اسطوره با علیت علمى و زمان و مکان منطقى بیگانه است. زیرا اسطوره باوران بر این اعتقادند که تجدید و تکرار کارى نمونه که نخستین بار در زمان بى زمان و مکان لامکان به دست نیاکان فرهنگ ساز صورت گرفته، همه مزایا و محاسن آن کار اصیل را باز مى آورد و دیگر بار فعلیت مى بخشد و این واقعیتى است که تابع رابطه على به معناى مقبول علمى اش نیست و بعد و مکان و فضا و زمان غیر مفارق را نفى مى کند. اسطوره هر بار که نقل شود به آفرینش عالم و کائنات مداومت مى بخشد و این باور در حکم نفى هرگونه نوآورى و نوجویى تاریخ مندى است. بنابراین چگونه مى توان دوام و بقاى اسطوره را در جوامع امروزین پذیرفت و باور داشت. در پاسخ باید گفت، اسطوره که بنا به تعریف، معرفتى باطنى است و در واقع نوعى عرفان و سر محسوب مى شود، در فرهنگ هاى سنتى که قداست عالم را باور دارند، مسلماً هنوز زنده است و جانى دارد، چنان که قوم شناسان خاصه در قرن هاى 19 و 20 نمونه هاى بسیارى از اسطوره باورى و بینش اساطیرى نزد اقوام سنت گرا یا به قول غالب مردم شناسان «جماعت بدوى و اولیه» یافته و ذکر کرده اند. اما از این موضوع خاص که بگذریم، اسطوره به معناى تعلیمى سرى و راز آموزانه یعنى آئین تشرف به اسرار که در نتیجه آن تعلیم، بالطبع به عملى ساحرانه و جادویى و غیب آموز شباهت مى یابد، ممکن است هیچ گاه نمیرد، بلکه به هرچند گاه با جامعه اى نو، رخ بنماید و این در صورتى است که موضوع اسطوره از جمله دلمشغولى هاى جاودانه آدمى باشد که گریبان اندیشه وى را هرگز رها نمى سازد و در ذهنش سؤال هایى برمى انگیزد که هیچ گاه پاسخ به تمام و کمال خرسند کننده اى نمى یابد، از قبیل معناى مرگ، زندگى و سرنوشت بشر و سر هبوط و امید رستگارى و خواست شناخت موطن اصلى خویش و شوق بازگشت به آن و ... که اسطوره شناسان رد چنین موضوعات تاریخ گذارى را در بعضى رمان ها و نمایشنامه هاى رمزى دوران ما بازیافته اند. فى المثل «نى نامه» مولانا و داستان اساطیرى «سى مرغ» که به طلب «سیمرغ» بار سفر مى بندند و همه معراج نامه ها و داستان هاى حاکى از شوق اصل و ذوق وصل، مبین همین معنى است و در حوزه لایزال و جاودانه عشق و عاشقى معلوم دانسته که زیبا ترین رمان با این موضوعات تمثیل هاى از دو نمونه مثالى دلدادگى و شیفتگى است.»
    جهان به شکل عجیبى همیشه درگیر اساطیر و افسانه ها بوده و خواهد بود. به این معنا که اساطیر پر از رمزهایى هستند که همیشه براى انسان جذاب بوده اند. دانستن عوالم پنهان و شکوه و جبروتى که رمل و اسطرلاب شناخت جامع از هستى براى انسان ایجاد مى کند، همیشه وسوسه اى را تحریک مى کند که به تبع آن باید جلو رفت و از این لابیرنت و هزارتوى مه اندود، اتفاقات تازه اى را کشف کند. انسان معاصر صنعتى پس از این که در مى یابد تکنولوژى او را هم وسیله اى در دست قرار داده است به سمت کهن الگوهایى سوق پیدا مى کند که پاسخ پرسش هاى این چنینى اش باشد. پرسش هایى از جنس اسرار و رمز ها و پاسخ هایى که اساطیر و افسانه ها به این پرسش ها داده اند تا حدودى ممکن است انسان معاصر صنعتى را در عالم خیال سرگرم کند؛ عالمى که روزگارى انسان ها در آن به هستى خود معنا مى بخشیدند.



    منبع: روزنامه ایران 30 خرداد 86 - حسن گوهرپور

    اللهم عجل لولیک الفرج

    اگر حجاب ظهورت وجود پست من است
    دعا كن كه بميرم چرا نمي آيي؟

  2. 2 کاربر از پست مفید MR_Jentelman سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    زبان و ادبیات فارسی
    نوشته ها
    275
    ارسال تشکر
    186
    دریافت تشکر: 437
    قدرت امتیاز دهی
    138
    Array

    پیش فرض پاسخ : اسطوره ها؛ تصاویر مه آلود تاریخ

    داستانْ­سرودِ بهاری کردنِ چهارمِ امشاسپندان
    چون کار ِ پرداختنِ جهان به انجام رسید و هر پاره، به گاه، مهیا شد. سی امشاسپند دستور یافتند تا به شور بنشینند و روالِ جهان را به نظم آورند؛ که بنای جهان را از همان آغاز به شور گذاردند. پس امشاسپندان از میان خویش دوازده تن برگزیدند تا هریک پاره­یی از زمان را رقم زند. آن دوازده، نخست، سال را آفریدند، بعد فصل را، سپس ماه را و آن گاه روز را ، و در دفتر خود نوشتند که روز از ماه و ماه از فصل و فصل از سال زاده شود و این ها بر گرد خویش بگردند و جهان را به گرذش آورند و کار جهان را روال بخشند. آن دوازده چون از کار آفرینش زمان رها شدند، مانده بودند که کدام­شان آغازگرِ سال باشد. که آن که، سال را می­آغازید باید به وصف درآید. چون سرگرم گزینش پیش­قراول شدند، کارشان به چرخه­ی جدل افتاد و به جایی نرسیدند. پس برآن شدند تا به واژه­گان روی آورند. واژه گان ، بسی بس بسیار پیش از آنان به جهان آمده بودند و آفریده­گار اهورامزدا بودند و اهورامزدا بی بودن واژه­گان، اهورامزدا نبود. واژه­گان، امشاسپندان را یاری کردند تا وصف پیش آهنگ­شان را بنویسند و بعد بنشینند و ببیند که وصف کدام امشاسپند را درخورتر است و هرکه را درخورترباشد، او را سر سلسله کنند و دیگران از پی­اش روانه شوند. پس قلم زاده شد تا سخن را نوشتنی کند. آن­گاه امشاسپندان، هریک قلم برکشیدند و نوشتند. چون قلم به آخر خط رسید و نقطه­ی آخر گذاشته شد، نوشته ها را برخواندند و به اندیشه فرورفتند که این تعریف، که را در خور است که درخورنده را سر سلسله­گی پاداش همی­بود و تعریف این بود:

    آنی آغازگر است که صحرا را با مشک بیالآید و نگارگری بداند و رخسار دشت را با نگاره­ی خویش بنگارد. سنبل و ارغوان را در کنار هم نشاند . طاووس را رسم راه رفتن بیاموزد و هم بیاموزاندش تا پاهای زشت نهان دارد که دلی که از رخشه ی پرهاش جلا گرفته به دیدن پاهاش نیاشوبد. آن گاه هدهدان را از درگاه سلیمان پسر داود بخواند بر بال هریک شکوفه­یی ببندد و و آنان را بفرماید تا ندا دردهند که آی دشت و آی دمن، ما شما را به بیداری فرمان می دهیم و سر به خوابتان بنخواهیم . پس قطره های آب را در آب سنگ های زمین به جوش آرد و از دامن کوه بجوشاند. آن گاه بلبلان را نزد خویش بخواند و دستی بر بالشان و گلوشان بکشد و رسم گوش نوازی بیاموزدشان. بعد با سبزی و سیزه از در آشتی درآید و راه رشد را نشانشان بدهد. آن گاه ریشه­ی رَز را از خواب برهاند. به شبی مهتابی آبستنش کند و گوهری رخشان در دلش بگذارد. تا به فصلی که پس از او می آید بزاید و در آن یکی فصل به خانه­ی خم فروشان کند و در آخرین فصل گل بیاندازد به رخسار نوشنده­گان. پس نون نوش در فصل آعازین از گلوگاه آدمی بردمد و در فصل پسین به گوش نوشنده­گان در رسد. آفتاب را بفرماید که نوازش گر زمین باشد و دل زمین را به هرم سوزان نسوزاند و ابر را ندا دهد که به گاه عبور، رخ و رخسار زمین را تازه کند و باد را بفرماید که ملایمت بیاموزد و کودک خود نسیم را بر جان درخت بنشاند. آتش را دستوری دهد تا بر چهره ها گل اندازد و نسوزاند. رودها را بگوید که سر از چشمه­ها برگیرند و راه دریا را نشان­شان دهد. چشمه را جوشنده­ گی بیاموزد و کوه را دل داری دهد که یاور چشمه باشد.
    امشاسپندان این همه را بشنیدند و هریک خودرا شایسته دیدند و ندا برآوردند که من!
    باز، روز همان روز بود و نوروزی، هنوز، در کار نبود. زمان می گذشت و کار جهان مانده بود و جهان آغازیدن نگرفته بود هنوز. واژه­گان که چنین دیدند از امشاسپندان خواستند تا از میان خود چهار امشاسپند که از همه با فراست تر بودند را برگزینند و آن چهار را به چهار گوشه­­ی جهان بفرستند و آنی را پیشاهنگ خود کنند که زیباترین چیزها را به چنگ آورد.
    اسب ها مهیا شدند و هر چهار امشاسپند پوزار در پا کردند و پا در رکاب نهادند به رفتن؛ و صدای پس روید پس روید فراشان بود و فرش­ها گسترده همی­شدند به راه سواران. وجهان کوچک بود آن سان که اگر آدمی از این سوی جهان آدمی دیگر را ندا می داد می شنید که: آری ی ی ی . . . به سان بانگی به یال کوهی که پژواک همی بتاباند به قوّتی که صدا براو تابیده باشد. تنها صداهایی که به گوش می نشست، نداای کوچه دهید بود و خبری اگر از دهانی بیرون می­جهید این بود که امشاسپندان از این گوشه ی جهان به آن گوشه می­روند؛ هریک نشسته بر پشت مادیانی کهر؛ و یال مادیان ها به سان گیسوی شب بلند بود و سواران یال بلند حلقه همی کردند و به دور انگشتان همی­پیچاندند و بانگ جارچیان بلند بود که کوچه دهید و جهان فراخ نبود، ان گونه که امروز هست.
    نخستین ِ امشاسپند که مادیان را هی کرد، زمستان بود و تازید تا به نیمه راهِ آخر ِ جهان رسید. چون شب در رسید از اسب به زیر آمد و به خواهش چشمان خسته، دیده برهم نهاد تا لختی بیاساید، غافل از آن که خواب از راه بازش می دارد. پس زمستان به خواب رفت و از راه بماند. دیگر، خزان بود، دومِ امشاسپندان، که در راه با توفان روبرو شد سر به جان درختان نهاده و درختان را به هُرم آه برهنه کرده؛ درختان به پای خزان افتادند که با توفان مصاف دهد و جامه­هاشان را از او باز پس بگیرد. خزان از خواهش درختان به شور آمد و شمشیر برکشید و با توفان در پیچید. نبرد اما بر خزان گران آمد و تاب رفتن را از او برگرفت. پس از او، اکنون نوبت تموز بود که سومِ امشاسپندان بود با سیته­یی ستبر و گردنی افراشته. در راه به باغی رسید بس خوش هوا و خوش آب. با میوه­های رسیده و درختان شاخ برزمین فرو نهاده از بار گران. مرغکان می خواندند و جوی­باران روان بودند و تنوره­ها پر آب می کردند و سنگ های آسیاب ها را می گردانند. تنوره­ها که لبالب می شدند، آب به آبشاران می­ریختند و برفاب از سر آبشاران سرریز می­کردند. سومِ امشاسپندان در گوشه­یی بساطی دید بس دل انگیز. از خوردنی همه­چیز فراوان بود و از نوشیدنی چیزی کم نبود. امشاشپندِ خسته کنار سفره لمیدن گرفت و خورد و نوشید تا سرمست شد. خوردن و سرمست شدن و آرامیدن همان و از سفر بازماندن همان.
    آن­گاه بهار، واپسین و جوان ترین امشاسپندان که چهارمِ آنان بود رکاب برکشید و روانه­ی راه شد. در راه از تابستان مست و مدهوش گذشت، خزان را از پای درآمده دید و زمستان را پایید که، سر بر بازو نهاده ، خفته بود. رفت. از دشت ها گذشت. فراز و فرود کوه ها را در نوردید. شب ها را پشت سر گذاشت، و روزها را، تا به رودی رسید. امشاسپند جوان پیاله­ی زرین از خورجین اسب برکشید بر لب رود آمد و زانو زد به پرکردن پیاله، آب، از انبوهی، ناگهان پیاله­اش برگرفت و با خود برد. جوان از پی­ی پیاله چندی دوید تا از اسب خویش به دور افتاد. آهنگ برگشتن کرد. پیری دید در جامه­ی سپید بر کناره­ی رود به زانو نشسته، و دستان در آب می برد و چنان می نوشد که گویی از پیاله­یی زرین. پیر چون جوان را هراسان و نفس زنان دید از حال او پرسیدن کرد. جوان براو درود کرد و ماجرا بگفت. پیر، خندید و او را به نشستن خواند. دستان پر آب بر دهان جوان نزدیک بکرد و اورا از برفآب گوارا بنوشانید. پس رو به او بگفت که جهان را نه آن ارزش باشد که آب به پیاله بنوشند و دل به نداشتنش چرکین کنند. جوان چون پیر را با فراست دید همه­ی ماجرا و دلیل سفر بگفت و دردم افزود که او پوزارها به گردش جهان پاره کرده است و کلاه ها به باد بسپرده و در روزگار جوانی چنان که افتد و دانی خسته­گی­ها دیده را کم­سو کرده و جان برنا به پیری گراییده . رمق از زانوان برانده و کمر را تا کرده است. پیر، در چهره­ی امشاسپند جوان خیره بنگریست پس سر به آسمان بکرد. نگاه به خورشید انداخت که جهان را روشن کرده بود آن­گاه رو به جوان خسته بکرد و بگفت من اکنون برترین هدیه­ی جهان را ارمغان تو می­کنم تا به پیش یارانت که برگردی تهی­دست نباشی و سربلند باشی و تورا از برای ارمغانت به جاهِ پیشاهنگی همی رسانند؛ اما چون پیشاپیشِ دیگر امشاسپندان به راه افتی بدان و آگاه باش که آن­چه تورا به پیش­قراولی گماشته تحفه­ی من بوده، پس دیگران را از همین تحفه ببخش تا آن­ها نیز بهاری کنند؛ و اما این که تو را ارمغان دهم ­ دلِ خوش است. و هرکه را دل خوش باشد جوان باشد هرچند چونان من گیس از دست جور زمان سپید گردانده باشد. آن گاه لب بر پیشانی و دست بر سینه­ی واپسینِِ امشاسپندان بنهاد. با آن، بهار را توانی دوباره به زانوان درآمد و خسته­گی­ی راه از جانش رخت ببست و دوباره جهانِ جانش راه جوان شدن بگرفت.
    بهارِ جوان، چون به هدف خویش دست یازیده بود، دور ماندنِ بیش­تر از یاران و دیار را روا ندانست، پس به رسم سپاس بر دستان پیر بوسه زد و آهنگ مرکب خویش بکرد. چون به مادیان کهر رسید اورا سیراب و آماده یافت. پا در رکاب کرد و رو جانب خانه بنهاد.
    بهارِ دل خوش که راه آمده را به روزان و شبان طی کرده بود، گویی بر نشسته بر بال باد، رفتنا را به آنی برفت . چون به دیار خویش رسید، از درِ بارگاه امشاسپندان به درآمد و درود بگفت. زمستان و خزان و تموز را دل­مرده و خسته یافت که تهی دست به خانه باز آمده بودند. پس آستان ادب بوسید و راز سفر بگفت و بر پیشانی­ی چهار امشاسپند بوسه همی­زد. بوسه­ی بهار دلِ همه­ی امشاسپندان را خوش بکرد و خسته­گی­ی تهی­دست از سفر بارآمدن از تن­شان بسترد. آنان که حال را چنین خوش دیدند، زبان به اعتراف بگشودند که: "راستی که زیباترینِ چیزها را تو آورده­یی"، پس او را بر تخت برنشاندند و بفرمودندش تا کلاه سروری بر سر نهد و خود به دنباله­روی­ی با او، دستش را بفشردند. پس از او خواستند تا سه تن از فرزندانش را هم­راه و هم رکاب ويژه­ی خود کند تا سرِ روزان و ماهان شوند و در گرداندن جهان سرِ دیگر امشاسپندان باشند. بهار اجابت کرد و فروردین و اردی­بهشت و خرداد را پیش قراول ماهان کرد و روزِ بر تخت نشستنِ بهار و آغاز گرداندنِ جهان را نوروز یخواند. از آن پس، سال، هرسال به زادروز بهار که می­رسد نو می­شود و روز نو، آغاز ماهِ نو و فصل نو نیز باشد و سرِ سال باشد از پس خفتنی که میراث زمستان بوده است.
    امشاسپندان
    در جهان بيني ايران باستان هرمزد خداي برتر است و اهريمن در برابر اونه .
    در رديف بعدي امشاسپندان قرار دارند كه 6 تا هستند و در برابر اونها كماره ديوان ( kamare divan
    ) به همين تعداد .







    امشاسپندان كه بازشناساننده هاي وجود اهورامزدا هستند.اين واژه به معني جاودانان پاك يا مقدسان بي مرگ است كه از دو جز امشه به معني جاوداني و بي مرگ و سپنته به معني پاك و مقدس تشكيل شده است. امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند كه هر كدام داراي مفهومي است كه بخشي از عظمت خداوند يكتا را به آدمي می‌‌شناسانند و با شناخت و پيروي از اين مفاهيم می‌توان اهورا مزدا را درك كرد. شش امشاسپندان عبارت‌اند از:
    1- وهمن يا وهومن : به معني نيك انديشي
    2- اشه وهيشته(ارديبهشت): به معني بهترين راستي
    3- خشتره وييريه(شهريور): شهرياري و فرمانروايي بر خويشتن
    4- سپنته آرميتي: به معني عشق، مهر و فروتني
    5- هيوروتات(خرداد): به معني رسايي و كمال
    6- امرتات(امرداد): به معني بي مرگي و جاودانگي
    لازم به ذكر است كه در برخي از ادبيات ديني،امشاسپندان در جهان مادي داراي نقشي به عنوان نگهبان شش گروه از آفريده هاي جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند،اشه وهيشه نگهبان آتش،خشتره وييريه نگهبان فلزات، سپنته آرميتي نگهبان زمين،هيوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گياهان.
    هر يك از "سين" هاي سفره هفت سين نماد چه چيزی هستند ؟
    نوروز بزرگترين جشن ملى ايرانيان سابقه اى هزاران ساله دارد. از گذشته هاى دور آريايى هاى ساكن در فلات ايران روز اول سال و آغاز بهار را به برگزارى مراسم ويژه و توأم با سرور و شادمانى اختصاص مى دادند. برخى پژوهشگران ، ريشه تاريخى اين جشن را به »جمشيد پيشدادى» نسبت مى دهند و نوروز را »نوروز جمشيدى» مى خوانند.
    اين گروه معتقدند كه جمشيدشاه بعداز يك سلسله اصلاحات اجتماعى بر تخت زرين نشست و فاصله بين دماوند تا بابل را در يك روز پيمود و آن روز (روز هرمزد) از فروردين ماه بود. چون مردم اين شگفتى از وى بديدند جشن گرفتند و آن روز را »نوروز» خواندند.اما عاملى كه »نوروز» را از ديگر جشن هاى ايران باستان جدا كرد و باعث ماندگارى آن تا امروز شد، «فلسفه وجودى نوروز» است: زايش و نوشدنى كه همزمان با سال جديد در طبيعت هم ديده مى شود.
    دكتر ميرزايى جامعه شناس در اين باره مى گويد: «يكى از نمودهاى زندگى جمعى، برگزارى جشن ها و آيين هاى گروهى است، گردهم آمدن هايى كه به نيت نيايش و شكرگزارى و يا سرور و شادمانى شكل مى گيرن. برهمين اساس جشن‌ها و آيين‌هاى جامعه ايرانرا هم مى توان به سه گروه عمده تقسيم بندى كرد: جشن ها و مناسبت‌هاى دينى و مذهبى - جشن هاى ملى و قهرمانى و جشن هاى باستانى و اسطوره‌اى. جامعه ايران در گذشته به شادى به عنوان عنصر نيرو دهنده به روان انسان، توجه ويژه‌اى داشتند. آنها براساس آيين زرتشتى خود چهار جشن بزرگ و ويژه تيرگان ، مهرگان ، سده و اسپندگان را همراه با شادى و سرور و نيايش برگزار مى كردند.
    دراين بين نوروز بنا به اصل تازگى بخشيدن به طبيعت و روح انسان همچنان پايدار ماند. گرچه باتوجه به قانون تغيير پديده هاى فرهنگى ، نوروز هم ناگزير نسبت به گذشته با دگرگونى هايى همراه است.
    به هرحال در آيين‌هاى باستانى ايران براى هر جشن «خوانى» گسترده مى‌شد كه داراى انواع خوراكى‌ها بود. خوان نوروزى «هفت سين» نام داشت و مى‌بايست از بقيه خوانها رنگين تر باشد.
    اين سفره مــعــمـولاً چـندســاعــت مانــده به زمان تـــحويل ســـــال نو آمـــاده بود و بر صفحه اى بلندتر از سطح زمين چيده مى شد. همچنين ميزدپان (MAYZADPAN) به منظور پخش كردن خوراكى‌ها در كنار سفره گماشته مى‌شد. اين خوان نوروزى برپايه عدد مقدس هفت بنا شده بود. توران شهريارى، سخنران جامعه زرتشتى معتقد است: «تقدس عدد هفت از آيين مهر يا ميتراست و به سالهاى دور باز مى گردد. در اين آيين هفت مرحله وجود داشت براى اينكه انسان به مقام عالى و آسمانى برسد. پس عدد هفت از پيش از زرتشت براى انسان عزيز بوده و در آيين هاى مختلف و به نمادهاى گوناگون ديده مى شود، مانند هفت آسمان، هفت دريا، هفت گياه و...» همچنين اسناد تاريخى از برپايى سفره هفت سين به ياد هفت امشاسپندان خبر مى دهند؛ طبق اين اسناد، هفت امشاسپندان مقدس عبارت بودند از:
    اهورامزدا(به معنى سرور دانا)، و هومن (انديشه نيك ) ، ارديبهشت (پاكى وراستى )، شهريور (شهريارى آرزو شده با كشور جاودانى )، سپندارمزد (عشق و پارسايى ) ، خرداد (رسايى و كمال ) و امرداد (نگهبان گياهان).
    اما در بسيارى از منابع تاريخى آمده است كه «هفت سين» نخست «هفت شين» بوده و بعدها به اين نام تغيير يافته است.
    شمع، شراب ، شيرينى ، شهد (عسل) ، شمشاد، شربت و شقايق يا شاخه نبات، اجزاى تشكيل دهنده سفره هفت شين بودند. برخى ديگر به وجود «هفت چين» در ايران پيش از اسلام اعتقاد دارند. سخنران جامعه زرتشتى در اين باره مى گويد: «در زمان هخامنشيان در نوروز به روى هفت ظرف چينى غذا مى‌گذاشتند كه به آن هفت چين يا هفت چيدنى مى گفتند.

    بعدها در زمان ساسانيان هفت شين رسم متداول مردم ايران شد و شمشاد در كنار بقيه شين هاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى برسر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانيان وقتى كه مردم ايران اسلام را پذيرفتند، سعى كردند كه سنت‌ها و آيين‌هاى باستانى خود را هم حفظ كنند.

    به همين دليل، چون در دين اسلام «شراب» حرام اعلام شده بود، آنها، خواهر و همزاد شراب را كه »سركه» مى شد انتخاب كردند و اينگونه شين به سين تغيير پيداكرد
    البته در اين‌باره تعابير مختلفى وجوددارد. چنانچه در كتاب فرورى آمده است: كه در روزگار ساسانيان، قابهاى زيباى منقوش و گرانبها از جنس كانولين، از چين به ايران وارد مى‌شد. يكى از كالاهاى مهم بازرگانى چين و ايران همين ظرف‌هايى بود كه بعدها به نام كشورى كه از آن آمده بودند «چينى» نام گذارى شد و به گويشى ديگر به شكل سينى و به صورت معرب «سينى» در ايران رواج يافتند. به هرروى خوراكى‌هاى خاصى بر سفره هفت سين مى‌نشينند كه عبارتند از: سيب، سركه، سمنو، سماق، سير، سنجد و سبزى (سبزه)

    خوراكى هايى كه به نيت هاى گوناگون انتخاب شده اند:
    سمنو: نماد زايش و بارورى گياهان است و از جوانه هاى تازه رسيده گندم تهيه مى شود.

    سيب: هم نماد بارورى است و زايش. درگذشته سيب را درخم هاى ويژه اى نگهدارى مى كردند و قبل از نوروز به همديگر هديه مى دادند.

    مى گويند كه سيب با زايش هم نسبت دارد، بدين صورت كه اغلب درويشى سيبى را از وسط نصف مى كرد و نيمى از آن را به زن و نيم ديگر را به شوهر مى داد و به اين ترتيب مرد از عقيم بودن و زن از نازايى رها مى شد.

    سنجد: نماد عشق و دلباختگى است و از مقدمات اصلى تولدو زايندگى. عده اى عقيده دارند كه بوى برگ و شكوفه درخت سنجد محرك عشق است!

    سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پيوند او با طبيعت است.
    درگذشته سبزه ها را به تعداد هفت يا دوازده كه شمار مقدس برج هاست در قاب هاى گرانبها سبز مى كردند. در دوران باستان دركاخ پادشاهان ۲۰ روز پيش ازنوروز دوازده ستون را از خشت خام برمى آوردند و بر هريك از آنها يكى از غلات را مى كاشتند و خوب روييدن هريك را به فال نيك مى گرفتند و برآن بودند كه آن دانه درآن سال پربار خواهدبود. در روز ششم فروردين آنها را مى چيدند و به نشانه بركت و بارورى در تالارها پخش مى كردند.

    سماق و سير نماد چاشنى و محرك شادى در زندگى به شمار مى روند. اما غير از اين گياهان و ميوه هاى سفره نشين، خوان نوروزى اجزاى ديگرى هم داشته است: دراين ميان « تخم مرغ» نماد زايش و آفرينش است و نشانه اى از نطفه و نژاد. «آينه» نماد روشنايى است و حتماً بايد در بالاى سفره جاى بگيرد. «آب و ماهى» نشانه بركت در زندگى هستند. ماهى به عنوان نشانه اسفندماه بر سفره گذاشته مى شود.

    و «سكه» كه نمادى از امشاسپند شهريور (نگهبان فلزات) است و به نيت بركت و درآمد زياد انتخاب شده است.

    شاخه هاى سرو، دانه هاى انار، گل بيدمشك، شير نارنج، نان و پنير، شمعدان و... را هم مى توان جزو اجزاى ديگر سفره هفت سين دانست. «كتاب مقدس» هم يكى از پايه هاى اصلى خوان نوروزى است و براساس آن هرخانواده اى به تناسب مذهب خود، كتاب مقدسى را كه قبول دارد بر سفره مى گذارد.
    چنانچه مسلمانان قرآن، زرتشتيان اوستا و كليميان تورات را بر بالاى سفره‌هايشان جاى مى‌دهند. بر سر سفره زرتشتيان دركنار اسپند و سنجد، « آويشن» هم ديده مى شود كه به گفته موبد فيروزگرى خاصيت ضدعفونى كننده و دارويى دارد و به نيت سلامتى و بيشتر به حالت تبريك بر سر سفره گذاشته مى شود.
    در هرصورت او پيروز است و نامش خجسته است و از نزد خدا مى آيد و خواهان نيك‌بختى است و با تندرستى و گوارايى وارد شده است و سال نو را به همراه آورده است!

    امرداد نام ششمين و به عبارتي هفتمين و آخرين امشاسپندان است . در آئين زرتشت ، خرداد و امرداد ، امشاسپندان “كمال” و “دوام” در جهان مينوي و پرستاران آب و گياه در جهان خاكي ، همواره در كنار هم جاي دارند. واژه امرداد كه اوستايي آن “امرتات” ameretat است ، از سه بخش درست شده است : “ا+ مر+ تات”. بخش نخست پيشوند نفي است ؛ بخش دو، از ريشه مصدري “مر” mar به معني “مرگ” است و جزء سوم پسوند “تات” است به معناي “كاملي” ، “رسايي” و “سالمي” . بنابراين “امرتات” (امرداد=مرداد) يعني بي مرگي (ناميرايي=جاودانگي=دوام جاودان) .
    اين نام در اوستا، به ويژه گاتها صفتي است از براي اهورامزدا، يعني مظهر زوال ناپذيري و پايندگي خداوند است . اما در جهان خاكي نگهباني و سرپرستي گياه و رستني با وي مي باشد.
    روز هفتم هر ماه ، امرداد نام دارد و مطابق معمول روز هفتم از ماه امرداد، جشن امردادگان برگزار مي شد كه در دوران باستان و عصر ساساني و پس از آن مراسم و آدابي در دشت و فضاي باز انجام مي شد. موبد اردشير آذرگشسب مي نويسد كه چون امرداد ، فرشته جاوداني و بي مرگي است و در عالم جسماني نگهبان نباتات و روييدنيها مي باشد، مي توانيم به حدس قريب به يقين بگوييم كه پدران ما در اين روز به باغها و مزارع خرم و دل نشين دور از محوطه شهر مي رفتند و طي مراسمي اين جشن را با شادي و سرور در هواي صاف و در دامن طبيعت برگزار مي كردند.

    آب در اساطیر ایران باستان
    آب یکی از مقدس ترین عناصر طبیعی نزد ایرانیان باستان به شمار می رفته است. بر طبق باورهای اساطیری ایرانیان باستان، آب در گاهنبار دوم، از گاهنبارهای ششگانه آفرینش، آفریده شده است و زمان آفرینش آن میانه تیر ماه بوده است. بر طبق این باورها، آفرینش آب پس از آفرینش آسمان و پیش از آفرینش سایر موجودات صورت پذیرفته است:« و نخستین چیزی که قبل از جانوران آفرید، آب بود و آسمان. خدا بر آب بود و چون خواست که خلق را بیافریند، از آن بخاری بیرون آورد و بخار بالای آب برآمد و آن را آسمان نامید.آن گاه آب را بخشکانید و آن را زمین کرد. آن گاه زمین را بشکافت و هفت زمین کرد...
    طابق اساطیر ایران باستان،« خرداد» یکی از مینویان است که از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت.سپس آن را به « تیر» که «تشتر» بود سپرد و تشتر به یاری فروردین که فروهر پرهیزگاران است، آب را به مینویی به باد سپرد، باد هم آن را به نیکویی به کشورها راهبر شد و از طریق آسمان آن را به همه جا رساند و با افزار ابر، بر جهان بباراند.
    ایرانیان باستان بر این باور بودند که قطرات باران را ایزد تشتر ( تیشتریه) ساخت و باد آن ها را به یک سو برد تا از آن دریای گیهانی ( فراخکرد)، وروکشه، یا دریای بی انتها را تشکیل دهد که آن سوی قله البرز قرار دارد. این دریا چنان وسیع بوده است که هزاران دریاچه را در بر می گرفته است و این دریاچه ها چشمه های ایزدبانو اناهیتا بوده اند. در میان این دریا دو درخت قرار دارد: درخت « در بر دارنده همه تخم ها» که از آن همه درختان منشعب می شوند، و درخت« گوکرنه» یا «هوم سفید» که همه مردمان اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان از آن دریافت می دارند.
    پس از آن سه دریای بزرگ و بیست دریای کوچک تشکیل شد. دو رودخانه در زمین جاری شدند. یکی از شمال به سوی باختر روان شد و دیگری از شمال به سوی خاور جاری گشت، و هر دو این رود ها پس از این که دو انتهای زمین را پیمودند، سرانجام به دریای گیهانی ریختند و در آن درهم آمیختند.
    ایرانیان باستان آب را یکی از ایزدان مقدس می شمردند و او را تقدیس و تکریم می کردند. نقش آفرینندگی و زایایی آب از روزگاران کهن برای ایرانیان باستان شناخته شده بود و در اوستا، بارها به این نقش و اهمیت و تقدس آب اشاره شده است. در « آبان یشت» و «تیریشت» در باره اهمیت و احترام آب، بحث شده است و آب موجودی مقدس و قابل نیایش معرفی شده است.« آناهیتا» نیز به عنوان ایزدبانوی آب و باروری و پاکیزگی، بارها و به مناسبت های مختلف ستوده و تکریم شده است.
    ایرانیان باستان آب جاری را مقدس می شمردند و به هیچ وجه آن را نمی آلودند و در تمیز نگاه داشتن آن دقت و وتوجه خاصی به کار می بردند. هم چنین با انجام مراسم ویژه ای، به مناسبت های خاص، برای آب قربانی می کرده و نثار می داده اند. به این منظور گودالی کنار آب- رود یا دریا یا سرچشمه آب- می کنده اند و قربانی را در آن جا خون می ریختند تا خونش آب را آلوده نکند.
    ابوریحان در آثار الباقیه می نویسد که:
    «روز یازدهم ( اسفند) روز خور است که اول گهنبار دوم باشد و آخر آن روز دیبمهر است که مدیوشم گاه نام دارد و در این روز بود که خداوند آب را آفرید.»
    هشتمین ماه سال، و دهمین روز هر ماه، به نام عنصر حیاتی و مقدس آب، « آبان» نام گذاری شده است. « - ان» در انتهای این واژه نه نشانه نسبت، که نشانه جمع است و آبن به مفهوم آب ها می باشد. نزد ایرانیان باستان، عنصر آب دو فرشته نگهبان داشته است، یکی « ایم ناپات» و دیگری « اناهیتا» که به عنوان فرشته مخصوص آب از ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردار، و بسیار مقدس و مکرم بوده است. در « آبان یشت» در باره شکوه و جلال و تقدس آن به تفصیل بحث شده است.
    نام کامل این فرشته « اردویسور اناهیتا» بوده است و معنای این نام، رود توانای پاکیزه، یا آب های نیرومند بی آلایش است.اردوی هم نام رودی است افسانه ای هم به مفهوم پر برکت و حاصل خیز است. سورا به معنی نیرومند است و اناهیتا به معنی پاکیزه. اناهیتا فرشته نگهبان عنصر آب است. این نام در ادبیات فارسی به صورت های گوناگون، از جمله، ناهید، ناهد، ناهده، ناهیده و ناهی ثبت شده است. هم چنین در فارسی، ناهید(اناهیتا) نام دیگری برای ستاره زهره است. بخشی از « آبان یشت» که یکی از بلند ترین یشت های اوستا است، به توصیف و ستایش اناهیتا اختصاص یافته است. بخش دیگر به ذکر پادشاهان و پهلوانانی می پردازد که برای اناهیتا قربانی داده اند و او را گرامی داشته اند. قطعه دیگری هم در ستایش اناهیتا هست که نامش « آبان نیایش» است. در اوستا این ایزد بانو به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا و پری پیکر، نیرومند و درخشان، پاک و آزاده وصف شده است. اناهیتا، مطابق توصیف اوستا، تن پوشی زرین به بر دارد و در دستش دست آویزهای گرانبها و بر گوشش گوشواره های زرین و بر گردنش سینه آویزی از گوهر ناب آویزان است و بر سرش تاج زرین هشت پر هزار ستاره، آراسته به صد ستاره و زیورهای شایگان گران بها و درخشان نمایان است. این توصیف های روشن و گویا نشان دهنده این واقعیت است که از زمان های باستان، تندیس های این ایزدبانو در آیین های نیایش و پرستش او به کار می رفته است. اناهیتا ایزد بانوی محبوب بسیاری از سرزمین ها از غرب ایران باستان تا ارمنستان و اناتولی، و از بابل و دمشق تا سارد و شوش، بوده و در سراسر این مناطق معبد های بسیاری برای نیایش و عبادت او برپا بوده است.
    اناهیتا حامی عشق پاک و بی پیرایه است که اساس پیمان همسری و تشکیل خانواده های سالم و پاک نهاد است. او از عشق پاک در برابر شهوات آلوده، و از خانواده پاک در برابر بی بند و باری، هرزگی و پتیارگی دفاع می کند و نگهبان و پاسدار شرافت و پاک روانی و بی آلایشی است.
    اناهیتا سرچشمه همه آب های روی زمین است. او سرچشمه و مایه همه ثمربخشی و باروری هاست؛ نطفه همه نران را پاک می گرداند، بطن همه مادگان را تطهیر می کند و شیر را در پستان مادران پاک می سازد. در حالی که در جایگاه آسمانی خود، در میان ستارگان، قرار دارد، سرچشمه دریای گیهانی است. اناهیتا بر گردونه ای سوار است که آن را چهار اسب نر می برند و این چهار اسب عبارتند از باد، باران، ابر و تگرگ. برای پیروزی بر دیوان و دشمنان باید از او یاری خواست. هرمزد او را می ستاید. هوشنگ، جمشید، اژی دهاگ، فریدون، گرشاسب، افراسیاب، کاوس و دیگران به درگاه او قربانی می کنند و برآمدن نیازهای خود را از او می خواهند.
    « آبان» در واژه نامه بندهش، یکی از امشاسپندان و از خویشان نیلوفر و ایزد حامی زمین و همکار سپندارمذ معرفی شده است. هم چنین « آبان فره» را به مفهوم دارنده فره آب ها ، به عنوان لقب اناهیتا به کار رفته است. بر طبق این نمادها و نشانه ها، در اساطیر ایران باستان، آبان با اناهیتا و آب و نیلوفر، به مفهوم نشانه و رمز آفرینش و پاکی و شفافیت و بی آلایشی، پیوند عمیق و ناگسستنی معنوی و باطنی دارد.
    در ایران باستان در آبان روز از ماه آبان که روز دهم آبان ماه بود جشنی سرورآمیز بر پای می داشتند که آن را « آبانگان» می نامیدند و در طی این جشن یکی از مراسم مهم نوشیدن شراب فراوان بوده است. مهم ترین حوادث اساطیری که در روز« آبانگان» روی داده است، بر طبق روایت ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، این ها هستند:
    « در این روز زو پسر تهماسب به شاهی رسید و مردمان را به حفر انهار و تعمیر آن امر کرد و در این روز به کشورهای هفت گانه خبر رسید که فریدون بیوراسب را اسیر کرده و به سلطنت رسیده و مردم را امر کرده که دوباره خانه ها و اهل خود را مالک شوند و خود را کدخدا بنامند یعنی صاحب خانه و خود او نیز به خانه و خانواده خود فرمانروا شد و شروع به امر و نهی و گیر و دار نمود.»
    روایت دیگری که در بیان اهمیت تاریخی و اساطیری این روز یاد کرده اند این است که چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی سخت پیش امد و مردم بسیاری تلف شدند و خیلی ها مجبور به ترک شهر و دیار شدند، سرانجام با قربانی کردن های بسیار و نیایش های فراوان نثار درگاه اناهیتا، در روز آبانگان باران شروع به باریدن کرد و به همبن دلیل از آن تاریخ ایرانیان باستان، این روز را چونان عیدی بزرگ جشن می گیرند و مراسم نیایش و گرامیداشت اناهیتا را برگزار می کنند.
    سنت ها و باورهای مربوط به تقدس و ارجمندی آب هنوز هم میان ایرانیان وجود دارد و در آداب و رسوم و اعتقادات آن ها پابرجاست. در مراسم عروسی، رسم بوده که بر سر عروس آب می ریخته اند، هم چنین پیش از پیمان زناشویی بستن رسم بوده که عروس و داماد به یکدیگر در کاسه ای آب نگاه کنند و سپس هر دو از آن بنوشند. آب ریختن پشت پای مسافران و در ظرف آب به دنبال گمشده ها گشتن از دیگر رسوم مربوط به تقدس و کرامت آب است.

    - - - به روز رسانی شده - - -

    داستانْ­سرودِ بهاری کردنِ چهارمِ امشاسپندان
    چون کار ِ پرداختنِ جهان به انجام رسید و هر پاره، به گاه، مهیا شد. سی امشاسپند دستور یافتند تا به شور بنشینند و روالِ جهان را به نظم آورند؛ که بنای جهان را از همان آغاز به شور گذاردند. پس امشاسپندان از میان خویش دوازده تن برگزیدند تا هریک پاره­یی از زمان را رقم زند. آن دوازده، نخست، سال را آفریدند، بعد فصل را، سپس ماه را و آن گاه روز را ، و در دفتر خود نوشتند که روز از ماه و ماه از فصل و فصل از سال زاده شود و این ها بر گرد خویش بگردند و جهان را به گرذش آورند و کار جهان را روال بخشند. آن دوازده چون از کار آفرینش زمان رها شدند، مانده بودند که کدام­شان آغازگرِ سال باشد. که آن که، سال را می­آغازید باید به وصف درآید. چون سرگرم گزینش پیش­قراول شدند، کارشان به چرخه­ی جدل افتاد و به جایی نرسیدند. پس برآن شدند تا به واژه­گان روی آورند. واژه گان ، بسی بس بسیار پیش از آنان به جهان آمده بودند و آفریده­گار اهورامزدا بودند و اهورامزدا بی بودن واژه­گان، اهورامزدا نبود. واژه­گان، امشاسپندان را یاری کردند تا وصف پیش آهنگ­شان را بنویسند و بعد بنشینند و ببیند که وصف کدام امشاسپند را درخورتر است و هرکه را درخورترباشد، او را سر سلسله کنند و دیگران از پی­اش روانه شوند. پس قلم زاده شد تا سخن را نوشتنی کند. آن­گاه امشاسپندان، هریک قلم برکشیدند و نوشتند. چون قلم به آخر خط رسید و نقطه­ی آخر گذاشته شد، نوشته ها را برخواندند و به اندیشه فرورفتند که این تعریف، که را در خور است که درخورنده را سر سلسله­گی پاداش همی­بود و تعریف این بود:

    آنی آغازگر است که صحرا را با مشک بیالآید و نگارگری بداند و رخسار دشت را با نگاره­ی خویش بنگارد. سنبل و ارغوان را در کنار هم نشاند . طاووس را رسم راه رفتن بیاموزد و هم بیاموزاندش تا پاهای زشت نهان دارد که دلی که از رخشه ی پرهاش جلا گرفته به دیدن پاهاش نیاشوبد. آن گاه هدهدان را از درگاه سلیمان پسر داود بخواند بر بال هریک شکوفه­یی ببندد و و آنان را بفرماید تا ندا دردهند که آی دشت و آی دمن، ما شما را به بیداری فرمان می دهیم و سر به خوابتان بنخواهیم . پس قطره های آب را در آب سنگ های زمین به جوش آرد و از دامن کوه بجوشاند. آن گاه بلبلان را نزد خویش بخواند و دستی بر بالشان و گلوشان بکشد و رسم گوش نوازی بیاموزدشان. بعد با سبزی و سیزه از در آشتی درآید و راه رشد را نشانشان بدهد. آن گاه ریشه­ی رَز را از خواب برهاند. به شبی مهتابی آبستنش کند و گوهری رخشان در دلش بگذارد. تا به فصلی که پس از او می آید بزاید و در آن یکی فصل به خانه­ی خم فروشان کند و در آخرین فصل گل بیاندازد به رخسار نوشنده­گان. پس نون نوش در فصل آعازین از گلوگاه آدمی بردمد و در فصل پسین به گوش نوشنده­گان در رسد. آفتاب را بفرماید که نوازش گر زمین باشد و دل زمین را به هرم سوزان نسوزاند و ابر را ندا دهد که به گاه عبور، رخ و رخسار زمین را تازه کند و باد را بفرماید که ملایمت بیاموزد و کودک خود نسیم را بر جان درخت بنشاند. آتش را دستوری دهد تا بر چهره ها گل اندازد و نسوزاند. رودها را بگوید که سر از چشمه­ها برگیرند و راه دریا را نشان­شان دهد. چشمه را جوشنده­ گی بیاموزد و کوه را دل داری دهد که یاور چشمه باشد.
    امشاسپندان این همه را بشنیدند و هریک خودرا شایسته دیدند و ندا برآوردند که من!
    باز، روز همان روز بود و نوروزی، هنوز، در کار نبود. زمان می گذشت و کار جهان مانده بود و جهان آغازیدن نگرفته بود هنوز. واژه­گان که چنین دیدند از امشاسپندان خواستند تا از میان خود چهار امشاسپند که از همه با فراست تر بودند را برگزینند و آن چهار را به چهار گوشه­­ی جهان بفرستند و آنی را پیشاهنگ خود کنند که زیباترین چیزها را به چنگ آورد.
    اسب ها مهیا شدند و هر چهار امشاسپند پوزار در پا کردند و پا در رکاب نهادند به رفتن؛ و صدای پس روید پس روید فراشان بود و فرش­ها گسترده همی­شدند به راه سواران. وجهان کوچک بود آن سان که اگر آدمی از این سوی جهان آدمی دیگر را ندا می داد می شنید که: آری ی ی ی . . . به سان بانگی به یال کوهی که پژواک همی بتاباند به قوّتی که صدا براو تابیده باشد. تنها صداهایی که به گوش می نشست، نداای کوچه دهید بود و خبری اگر از دهانی بیرون می­جهید این بود که امشاسپندان از این گوشه ی جهان به آن گوشه می­روند؛ هریک نشسته بر پشت مادیانی کهر؛ و یال مادیان ها به سان گیسوی شب بلند بود و سواران یال بلند حلقه همی کردند و به دور انگشتان همی­پیچاندند و بانگ جارچیان بلند بود که کوچه دهید و جهان فراخ نبود، ان گونه که امروز هست.
    نخستین ِ امشاسپند که مادیان را هی کرد، زمستان بود و تازید تا به نیمه راهِ آخر ِ جهان رسید. چون شب در رسید از اسب به زیر آمد و به خواهش چشمان خسته، دیده برهم نهاد تا لختی بیاساید، غافل از آن که خواب از راه بازش می دارد. پس زمستان به خواب رفت و از راه بماند. دیگر، خزان بود، دومِ امشاسپندان، که در راه با توفان روبرو شد سر به جان درختان نهاده و درختان را به هُرم آه برهنه کرده؛ درختان به پای خزان افتادند که با توفان مصاف دهد و جامه­هاشان را از او باز پس بگیرد. خزان از خواهش درختان به شور آمد و شمشیر برکشید و با توفان در پیچید. نبرد اما بر خزان گران آمد و تاب رفتن را از او برگرفت. پس از او، اکنون نوبت تموز بود که سومِ امشاسپندان بود با سیته­یی ستبر و گردنی افراشته. در راه به باغی رسید بس خوش هوا و خوش آب. با میوه­های رسیده و درختان شاخ برزمین فرو نهاده از بار گران. مرغکان می خواندند و جوی­باران روان بودند و تنوره­ها پر آب می کردند و سنگ های آسیاب ها را می گردانند. تنوره­ها که لبالب می شدند، آب به آبشاران می­ریختند و برفاب از سر آبشاران سرریز می­کردند. سومِ امشاسپندان در گوشه­یی بساطی دید بس دل انگیز. از خوردنی همه­چیز فراوان بود و از نوشیدنی چیزی کم نبود. امشاشپندِ خسته کنار سفره لمیدن گرفت و خورد و نوشید تا سرمست شد. خوردن و سرمست شدن و آرامیدن همان و از سفر بازماندن همان.
    آن­گاه بهار، واپسین و جوان ترین امشاسپندان که چهارمِ آنان بود رکاب برکشید و روانه­ی راه شد. در راه از تابستان مست و مدهوش گذشت، خزان را از پای درآمده دید و زمستان را پایید که، سر بر بازو نهاده ، خفته بود. رفت. از دشت ها گذشت. فراز و فرود کوه ها را در نوردید. شب ها را پشت سر گذاشت، و روزها را، تا به رودی رسید. امشاسپند جوان پیاله­ی زرین از خورجین اسب برکشید بر لب رود آمد و زانو زد به پرکردن پیاله، آب، از انبوهی، ناگهان پیاله­اش برگرفت و با خود برد. جوان از پی­ی پیاله چندی دوید تا از اسب خویش به دور افتاد. آهنگ برگشتن کرد. پیری دید در جامه­ی سپید بر کناره­ی رود به زانو نشسته، و دستان در آب می برد و چنان می نوشد که گویی از پیاله­یی زرین. پیر چون جوان را هراسان و نفس زنان دید از حال او پرسیدن کرد. جوان براو درود کرد و ماجرا بگفت. پیر، خندید و او را به نشستن خواند. دستان پر آب بر دهان جوان نزدیک بکرد و اورا از برفآب گوارا بنوشانید. پس رو به او بگفت که جهان را نه آن ارزش باشد که آب به پیاله بنوشند و دل به نداشتنش چرکین کنند. جوان چون پیر را با فراست دید همه­ی ماجرا و دلیل سفر بگفت و دردم افزود که او پوزارها به گردش جهان پاره کرده است و کلاه ها به باد بسپرده و در روزگار جوانی چنان که افتد و دانی خسته­گی­ها دیده را کم­سو کرده و جان برنا به پیری گراییده . رمق از زانوان برانده و کمر را تا کرده است. پیر، در چهره­ی امشاسپند جوان خیره بنگریست پس سر به آسمان بکرد. نگاه به خورشید انداخت که جهان را روشن کرده بود آن­گاه رو به جوان خسته بکرد و بگفت من اکنون برترین هدیه­ی جهان را ارمغان تو می­کنم تا به پیش یارانت که برگردی تهی­دست نباشی و سربلند باشی و تورا از برای ارمغانت به جاهِ پیشاهنگی همی رسانند؛ اما چون پیشاپیشِ دیگر امشاسپندان به راه افتی بدان و آگاه باش که آن­چه تورا به پیش­قراولی گماشته تحفه­ی من بوده، پس دیگران را از همین تحفه ببخش تا آن­ها نیز بهاری کنند؛ و اما این که تو را ارمغان دهم ­ دلِ خوش است. و هرکه را دل خوش باشد جوان باشد هرچند چونان من گیس از دست جور زمان سپید گردانده باشد. آن گاه لب بر پیشانی و دست بر سینه­ی واپسینِِ امشاسپندان بنهاد. با آن، بهار را توانی دوباره به زانوان درآمد و خسته­گی­ی راه از جانش رخت ببست و دوباره جهانِ جانش راه جوان شدن بگرفت.
    بهارِ جوان، چون به هدف خویش دست یازیده بود، دور ماندنِ بیش­تر از یاران و دیار را روا ندانست، پس به رسم سپاس بر دستان پیر بوسه زد و آهنگ مرکب خویش بکرد. چون به مادیان کهر رسید اورا سیراب و آماده یافت. پا در رکاب کرد و رو جانب خانه بنهاد.
    بهارِ دل خوش که راه آمده را به روزان و شبان طی کرده بود، گویی بر نشسته بر بال باد، رفتنا را به آنی برفت . چون به دیار خویش رسید، از درِ بارگاه امشاسپندان به درآمد و درود بگفت. زمستان و خزان و تموز را دل­مرده و خسته یافت که تهی دست به خانه باز آمده بودند. پس آستان ادب بوسید و راز سفر بگفت و بر پیشانی­ی چهار امشاسپند بوسه همی­زد. بوسه­ی بهار دلِ همه­ی امشاسپندان را خوش بکرد و خسته­گی­ی تهی­دست از سفر بارآمدن از تن­شان بسترد. آنان که حال را چنین خوش دیدند، زبان به اعتراف بگشودند که: "راستی که زیباترینِ چیزها را تو آورده­یی"، پس او را بر تخت برنشاندند و بفرمودندش تا کلاه سروری بر سر نهد و خود به دنباله­روی­ی با او، دستش را بفشردند. پس از او خواستند تا سه تن از فرزندانش را هم­راه و هم رکاب ويژه­ی خود کند تا سرِ روزان و ماهان شوند و در گرداندن جهان سرِ دیگر امشاسپندان باشند. بهار اجابت کرد و فروردین و اردی­بهشت و خرداد را پیش قراول ماهان کرد و روزِ بر تخت نشستنِ بهار و آغاز گرداندنِ جهان را نوروز یخواند. از آن پس، سال، هرسال به زادروز بهار که می­رسد نو می­شود و روز نو، آغاز ماهِ نو و فصل نو نیز باشد و سرِ سال باشد از پس خفتنی که میراث زمستان بوده است.
    امشاسپندان
    از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد.
    Jump to: ناوبری, جستجو
    در جهان بيني ايران باستان هرمزد خداي برتر است و اهريمن در برابر اونه .
    در رديف بعدي امشاسپندان قرار دارند كه 6 تا هستند و در برابر اونها كماره ديوان ( kamare divan
    ) به همين تعداد .
    بعد از اونها ايزدان و در برابرشون ديوان .
    در رده بعدي دروج ها ( دروغ ها ) كه ديوهاي كوچك يا بچه ديو به شمار مي آيند .
    نكته 1 - اسم پيامبر دروغ پرستان " گرهما " (
    grahma ) است .
    نكته 2 - ديو غيبت بدترين ديو در جهان بيني ايرانه و حتي برخلاف دروج هاي ديگه از عقب ( يعني پس پسكي ) راه ميره .
    امشاسپندان در جهان مينوي تعريف شده اند ، در واقع از اهورامزدا به وجود آمده اند و در جهان مادي وظايفي بر عهده دارن

    امشاسپندان كه بازشناساننده هاي وجود اهورامزدا هستند.اين واژه به معني جاودانان پاك يا مقدسان بي مرگ است كه از دو جز امشه به معني جاوداني و بي مرگ و سپنته به معني پاك و مقدس تشكيل شده است. امشاسپندان شش فروزه اهورامزدا هستند كه هر كدام داراي مفهومي است كه بخشي از عظمت خداوند يكتا را به آدمي می‌‌شناسانند و با شناخت و پيروي از اين مفاهيم می‌توان اهورا مزدا را درك كرد. شش امشاسپندان عبارت‌اند از:
    1- وهمن يا وهومن : به معني نيك انديشي
    2- اشه وهيشته(ارديبهشت): به معني بهترين راستي
    3- خشتره وييريه(شهريور): شهرياري و فرمانروايي بر خويشتن
    4- سپنته آرميتي: به معني عشق، مهر و فروتني
    5- هيوروتات(خرداد): به معني رسايي و كمال
    6- امرتات(امرداد): به معني بي مرگي و جاودانگي
    لازم به ذكر است كه در برخي از ادبيات ديني،امشاسپندان در جهان مادي داراي نقشي به عنوان نگهبان شش گروه از آفريده هاي جهان هستند:وهمن نگهبان جانوران سودمند،اشه وهيشه نگهبان آتش،خشتره وييريه نگهبان فلزات، سپنته آرميتي نگهبان زمين،هيوروتات نگهبان آب، امرتات نگهبان گياهان.
    هر يك از "سين" هاي سفره هفت سين نماد چه چيزی هستند ؟
    نوروز بزرگترين جشن ملى ايرانيان سابقه اى هزاران ساله دارد. از گذشته هاى دور آريايى هاى ساكن در فلات ايران روز اول سال و آغاز بهار را به برگزارى مراسم ويژه و توأم با سرور و شادمانى اختصاص مى دادند. برخى پژوهشگران ، ريشه تاريخى اين جشن را به »جمشيد پيشدادى» نسبت مى دهند و نوروز را »نوروز جمشيدى» مى خوانند.
    اين گروه معتقدند كه جمشيدشاه بعداز يك سلسله اصلاحات اجتماعى بر تخت زرين نشست و فاصله بين دماوند تا بابل را در يك روز پيمود و آن روز (روز هرمزد) از فروردين ماه بود. چون مردم اين شگفتى از وى بديدند جشن گرفتند و آن روز را »نوروز» خواندند.اما عاملى كه »نوروز» را از ديگر جشن هاى ايران باستان جدا كرد و باعث ماندگارى آن تا امروز شد، «فلسفه وجودى نوروز» است: زايش و نوشدنى كه همزمان با سال جديد در طبيعت هم ديده مى شود.
    دكتر ميرزايى جامعه شناس در اين باره مى گويد: «يكى از نمودهاى زندگى جمعى، برگزارى جشن ها و آيين هاى گروهى است، گردهم آمدن هايى كه به نيت نيايش و شكرگزارى و يا سرور و شادمانى شكل مى گيرن. برهمين اساس جشن‌ها و آيين‌هاى جامعه ايرانرا هم مى توان به سه گروه عمده تقسيم بندى كرد: جشن ها و مناسبت‌هاى دينى و مذهبى - جشن هاى ملى و قهرمانى و جشن هاى باستانى و اسطوره‌اى. جامعه ايران در گذشته به شادى به عنوان عنصر نيرو دهنده به روان انسان، توجه ويژه‌اى داشتند. آنها براساس آيين زرتشتى خود چهار جشن بزرگ و ويژه تيرگان ، مهرگان ، سده و اسپندگان را همراه با شادى و سرور و نيايش برگزار مى كردند.
    دراين بين نوروز بنا به اصل تازگى بخشيدن به طبيعت و روح انسان همچنان پايدار ماند. گرچه باتوجه به قانون تغيير پديده هاى فرهنگى ، نوروز هم ناگزير نسبت به گذشته با دگرگونى هايى همراه است.
    به هرحال در آيين‌هاى باستانى ايران براى هر جشن «خوانى» گسترده مى‌شد كه داراى انواع خوراكى‌ها بود. خوان نوروزى «هفت سين» نام داشت و مى‌بايست از بقيه خوانها رنگين تر باشد.
    اين سفره مــعــمـولاً چـندســاعــت مانــده به زمان تـــحويل ســـــال نو آمـــاده بود و بر صفحه اى بلندتر از سطح زمين چيده مى شد. همچنين ميزدپان (MAYZADPAN) به منظور پخش كردن خوراكى‌ها در كنار سفره گماشته مى‌شد. اين خوان نوروزى برپايه عدد مقدس هفت بنا شده بود. توران شهريارى، سخنران جامعه زرتشتى معتقد است: «تقدس عدد هفت از آيين مهر يا ميتراست و به سالهاى دور باز مى گردد. در اين آيين هفت مرحله وجود داشت براى اينكه انسان به مقام عالى و آسمانى برسد. پس عدد هفت از پيش از زرتشت براى انسان عزيز بوده و در آيين هاى مختلف و به نمادهاى گوناگون ديده مى شود، مانند هفت آسمان، هفت دريا، هفت گياه و...» همچنين اسناد تاريخى از برپايى سفره هفت سين به ياد هفت امشاسپندان خبر مى دهند؛ طبق اين اسناد، هفت امشاسپندان مقدس عبارت بودند از:
    اهورامزدا(به معنى سرور دانا)، و هومن (انديشه نيك ) ، ارديبهشت (پاكى وراستى )، شهريور (شهريارى آرزو شده با كشور جاودانى )، سپندارمزد (عشق و پارسايى ) ، خرداد (رسايى و كمال ) و امرداد (نگهبان گياهان).
    اما در بسيارى از منابع تاريخى آمده است كه «هفت سين» نخست «هفت شين» بوده و بعدها به اين نام تغيير يافته است.
    شمع، شراب ، شيرينى ، شهد (عسل) ، شمشاد، شربت و شقايق يا شاخه نبات، اجزاى تشكيل دهنده سفره هفت شين بودند. برخى ديگر به وجود «هفت چين» در ايران پيش از اسلام اعتقاد دارند. سخنران جامعه زرتشتى در اين باره مى گويد: «در زمان هخامنشيان در نوروز به روى هفت ظرف چينى غذا مى‌گذاشتند كه به آن هفت چين يا هفت چيدنى مى گفتند.

    بعدها در زمان ساسانيان هفت شين رسم متداول مردم ايران شد و شمشاد در كنار بقيه شين هاى نوروزى، به نشانه سبزى و جاودانگى برسر سفره قرارگرفت. بعد از سقوط ساسانيان وقتى كه مردم ايران اسلام را پذيرفتند، سعى كردند كه سنت‌ها و آيين‌هاى باستانى خود را هم حفظ كنند.

    به همين دليل، چون در دين اسلام «شراب» حرام اعلام شده بود، آنها، خواهر و همزاد شراب را كه »سركه» مى شد انتخاب كردند و اينگونه شين به سين تغيير پيداكرد
    البته در اين‌باره تعابير مختلفى وجوددارد. چنانچه در كتاب فرورى آمده است: كه در روزگار ساسانيان، قابهاى زيباى منقوش و گرانبها از جنس كانولين، از چين به ايران وارد مى‌شد. يكى از كالاهاى مهم بازرگانى چين و ايران همين ظرف‌هايى بود كه بعدها به نام كشورى كه از آن آمده بودند «چينى» نام گذارى شد و به گويشى ديگر به شكل سينى و به صورت معرب «سينى» در ايران رواج يافتند. به هرروى خوراكى‌هاى خاصى بر سفره هفت سين مى‌نشينند كه عبارتند از: سيب، سركه، سمنو، سماق، سير، سنجد و سبزى (سبزه)

    خوراكى هايى كه به نيت هاى گوناگون انتخاب شده اند:
    سمنو: نماد زايش و بارورى گياهان است و از جوانه هاى تازه رسيده گندم تهيه مى شود.

    سيب: هم نماد بارورى است و زايش. درگذشته سيب را درخم هاى ويژه اى نگهدارى مى كردند و قبل از نوروز به همديگر هديه مى دادند.

    مى گويند كه سيب با زايش هم نسبت دارد، بدين صورت كه اغلب درويشى سيبى را از وسط نصف مى كرد و نيمى از آن را به زن و نيم ديگر را به شوهر مى داد و به اين ترتيب مرد از عقيم بودن و زن از نازايى رها مى شد.

    سنجد: نماد عشق و دلباختگى است و از مقدمات اصلى تولدو زايندگى. عده اى عقيده دارند كه بوى برگ و شكوفه درخت سنجد محرك عشق است!

    سبزه: نماد شادابى و سرسبزى و نشانگر زندگى بشر و پيوند او با طبيعت است.
    درگذشته سبزه ها را به تعداد هفت يا دوازده كه شمار مقدس برج هاست در قاب هاى گرانبها سبز مى كردند. در دوران باستان دركاخ پادشاهان ۲۰ روز پيش ازنوروز دوازده ستون را از خشت خام برمى آوردند و بر هريك از آنها يكى از غلات را مى كاشتند و خوب روييدن هريك را به فال نيك مى گرفتند و برآن بودند كه آن دانه درآن سال پربار خواهدبود. در روز ششم فروردين آنها را مى چيدند و به نشانه بركت و بارورى در تالارها پخش مى كردند.

    سماق و سير نماد چاشنى و محرك شادى در زندگى به شمار مى روند. اما غير از اين گياهان و ميوه هاى سفره نشين، خوان نوروزى اجزاى ديگرى هم داشته است: دراين ميان « تخم مرغ» نماد زايش و آفرينش است و نشانه اى از نطفه و نژاد. «آينه» نماد روشنايى است و حتماً بايد در بالاى سفره جاى بگيرد. «آب و ماهى» نشانه بركت در زندگى هستند. ماهى به عنوان نشانه اسفندماه بر سفره گذاشته مى شود.

    و «سكه» كه نمادى از امشاسپند شهريور (نگهبان فلزات) است و به نيت بركت و درآمد زياد انتخاب شده است.

    شاخه هاى سرو، دانه هاى انار، گل بيدمشك، شير نارنج، نان و پنير، شمعدان و... را هم مى توان جزو اجزاى ديگر سفره هفت سين دانست. «كتاب مقدس» هم يكى از پايه هاى اصلى خوان نوروزى است و براساس آن هرخانواده اى به تناسب مذهب خود، كتاب مقدسى را كه قبول دارد بر سفره مى گذارد.
    چنانچه مسلمانان قرآن، زرتشتيان اوستا و كليميان تورات را بر بالاى سفره‌هايشان جاى مى‌دهند. بر سر سفره زرتشتيان دركنار اسپند و سنجد، « آويشن» هم ديده مى شود كه به گفته موبد فيروزگرى خاصيت ضدعفونى كننده و دارويى دارد و به نيت سلامتى و بيشتر به حالت تبريك بر سر سفره گذاشته مى شود.
    در هرصورت او پيروز است و نامش خجسته است و از نزد خدا مى آيد و خواهان نيك‌بختى است و با تندرستى و گوارايى وارد شده است و سال نو را به همراه آورده است!

    امرداد نام ششمين و به عبارتي هفتمين و آخرين امشاسپندان است . در آئين زرتشت ، خرداد و امرداد ، امشاسپندان “كمال” و “دوام” در جهان مينوي و پرستاران آب و گياه در جهان خاكي ، همواره در كنار هم جاي دارند. واژه امرداد كه اوستايي آن “امرتات” ameretat است ، از سه بخش درست شده است : “ا+ مر+ تات”. بخش نخست پيشوند نفي است ؛ بخش دو، از ريشه مصدري “مر” mar به معني “مرگ” است و جزء سوم پسوند “تات” است به معناي “كاملي” ، “رسايي” و “سالمي” . بنابراين “امرتات” (امرداد=مرداد) يعني بي مرگي (ناميرايي=جاودانگي=دوام جاودان) .
    اين نام در اوستا، به ويژه گاتها صفتي است از براي اهورامزدا، يعني مظهر زوال ناپذيري و پايندگي خداوند است . اما در جهان خاكي نگهباني و سرپرستي گياه و رستني با وي مي باشد.
    روز هفتم هر ماه ، امرداد نام دارد و مطابق معمول روز هفتم از ماه امرداد، جشن امردادگان برگزار مي شد كه در دوران باستان و عصر ساساني و پس از آن مراسم و آدابي در دشت و فضاي باز انجام مي شد. موبد اردشير آذرگشسب مي نويسد كه چون امرداد ، فرشته جاوداني و بي مرگي است و در عالم جسماني نگهبان نباتات و روييدنيها مي باشد، مي توانيم به حدس قريب به يقين بگوييم كه پدران ما در اين روز به باغها و مزارع خرم و دل نشين دور از محوطه شهر مي رفتند و طي مراسمي اين جشن را با شادي و سرور در هواي صاف و در دامن طبيعت برگزار مي كردند.

    آب در اساطیر ایران باستان
    آب یکی از مقدس ترین عناصر طبیعی نزد ایرانیان باستان به شمار می رفته است. بر طبق باورهای اساطیری ایرانیان باستان، آب در گاهنبار دوم، از گاهنبارهای ششگانه آفرینش، آفریده شده است و زمان آفرینش آن میانه تیر ماه بوده است. بر طبق این باورها، آفرینش آب پس از آفرینش آسمان و پیش از آفرینش سایر موجودات صورت پذیرفته است:« و نخستین چیزی که قبل از جانوران آفرید، آب بود و آسمان. خدا بر آب بود و چون خواست که خلق را بیافریند، از آن بخاری بیرون آورد و بخار بالای آب برآمد و آن را آسمان نامید.آن گاه آب را بخشکانید و آن را زمین کرد. آن گاه زمین را بشکافت و هفت زمین کرد...
    طابق اساطیر ایران باستان،« خرداد» یکی از مینویان است که از آفرینش گیتی آب را به خویش پذیرفت.سپس آن را به « تیر» که «تشتر» بود سپرد و تشتر به یاری فروردین که فروهر پرهیزگاران است، آب را به مینویی به باد سپرد، باد هم آن را به نیکویی به کشورها راهبر شد و از طریق آسمان آن را به همه جا رساند و با افزار ابر، بر جهان بباراند.
    ایرانیان باستان بر این باور بودند که قطرات باران را ایزد تشتر ( تیشتریه) ساخت و باد آن ها را به یک سو برد تا از آن دریای گیهانی ( فراخکرد)، وروکشه، یا دریای بی انتها را تشکیل دهد که آن سوی قله البرز قرار دارد. این دریا چنان وسیع بوده است که هزاران دریاچه را در بر می گرفته است و این دریاچه ها چشمه های ایزدبانو اناهیتا بوده اند. در میان این دریا دو درخت قرار دارد: درخت « در بر دارنده همه تخم ها» که از آن همه درختان منشعب می شوند، و درخت« گوکرنه» یا «هوم سفید» که همه مردمان اکسیر جاودانگی را در هنگام بازسازی جهان از آن دریافت می دارند.
    پس از آن سه دریای بزرگ و بیست دریای کوچک تشکیل شد. دو رودخانه در زمین جاری شدند. یکی از شمال به سوی باختر روان شد و دیگری از شمال به سوی خاور جاری گشت، و هر دو این رود ها پس از این که دو انتهای زمین را پیمودند، سرانجام به دریای گیهانی ریختند و در آن درهم آمیختند.
    ایرانیان باستان آب را یکی از ایزدان مقدس می شمردند و او را تقدیس و تکریم می کردند. نقش آفرینندگی و زایایی آب از روزگاران کهن برای ایرانیان باستان شناخته شده بود و در اوستا، بارها به این نقش و اهمیت و تقدس آب اشاره شده است. در « آبان یشت» و «تیریشت» در باره اهمیت و احترام آب، بحث شده است و آب موجودی مقدس و قابل نیایش معرفی شده است.« آناهیتا» نیز به عنوان ایزدبانوی آب و باروری و پاکیزگی، بارها و به مناسبت های مختلف ستوده و تکریم شده است.
    ایرانیان باستان آب جاری را مقدس می شمردند و به هیچ وجه آن را نمی آلودند و در تمیز نگاه داشتن آن دقت و وتوجه خاصی به کار می بردند. هم چنین با انجام مراسم ویژه ای، به مناسبت های خاص، برای آب قربانی می کرده و نثار می داده اند. به این منظور گودالی کنار آب- رود یا دریا یا سرچشمه آب- می کنده اند و قربانی را در آن جا خون می ریختند تا خونش آب را آلوده نکند.
    ابوریحان در آثار الباقیه می نویسد که:
    «روز یازدهم ( اسفند) روز خور است که اول گهنبار دوم باشد و آخر آن روز دیبمهر است که مدیوشم گاه نام دارد و در این روز بود که خداوند آب را آفرید.»
    هشتمین ماه سال، و دهمین روز هر ماه، به نام عنصر حیاتی و مقدس آب، « آبان» نام گذاری شده است. « - ان» در انتهای این واژه نه نشانه نسبت، که نشانه جمع است و آبن به مفهوم آب ها می باشد. نزد ایرانیان باستان، عنصر آب دو فرشته نگهبان داشته است، یکی « ایم ناپات» و دیگری « اناهیتا» که به عنوان فرشته مخصوص آب از ارزش و اعتبار ویژه ای برخوردار، و بسیار مقدس و مکرم بوده است. در « آبان یشت» در باره شکوه و جلال و تقدس آن به تفصیل بحث شده است.
    نام کامل این فرشته « اردویسور اناهیتا» بوده است و معنای این نام، رود توانای پاکیزه، یا آب های نیرومند بی آلایش است.اردوی هم نام رودی است افسانه ای هم به مفهوم پر برکت و حاصل خیز است. سورا به معنی نیرومند است و اناهیتا به معنی پاکیزه. اناهیتا فرشته نگهبان عنصر آب است. این نام در ادبیات فارسی به صورت های گوناگون، از جمله، ناهید، ناهد، ناهده، ناهیده و ناهی ثبت شده است. هم چنین در فارسی، ناهید(اناهیتا) نام دیگری برای ستاره زهره است. بخشی از « آبان یشت» که یکی از بلند ترین یشت های اوستا است، به توصیف و ستایش اناهیتا اختصاص یافته است. بخش دیگر به ذکر پادشاهان و پهلوانانی می پردازد که برای اناهیتا قربانی داده اند و او را گرامی داشته اند. قطعه دیگری هم در ستایش اناهیتا هست که نامش « آبان نیایش» است. در اوستا این ایزد بانو به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا و بلند بالا و پری پیکر، نیرومند و درخشان، پاک و آزاده وصف شده است. اناهیتا، مطابق توصیف اوستا، تن پوشی زرین به بر دارد و در دستش دست آویزهای گرانبها و بر گوشش گوشواره های زرین و بر گردنش سینه آویزی از گوهر ناب آویزان است و بر سرش تاج زرین هشت پر هزار ستاره، آراسته به صد ستاره و زیورهای شایگان گران بها و درخشان نمایان است. این توصیف های روشن و گویا نشان دهنده این واقعیت است که از زمان های باستان، تندیس های این ایزدبانو در آیین های نیایش و پرستش او به کار می رفته است. اناهیتا ایزد بانوی محبوب بسیاری از سرزمین ها از غرب ایران باستان تا ارمنستان و اناتولی، و از بابل و دمشق تا سارد و شوش، بوده و در سراسر این مناطق معبد های بسیاری برای نیایش و عبادت او برپا بوده است.
    اناهیتا حامی عشق پاک و بی پیرایه است که اساس پیمان همسری و تشکیل خانواده های سالم و پاک نهاد است. او از عشق پاک در برابر شهوات آلوده، و از خانواده پاک در برابر بی بند و باری، هرزگی و پتیارگی دفاع می کند و نگهبان و پاسدار شرافت و پاک روانی و بی آلایشی است.
    اناهیتا سرچشمه همه آب های روی زمین است. او سرچشمه و مایه همه ثمربخشی و باروری هاست؛ نطفه همه نران را پاک می گرداند، بطن همه مادگان را تطهیر می کند و شیر را در پستان مادران پاک می سازد. در حالی که در جایگاه آسمانی خود، در میان ستارگان، قرار دارد، سرچشمه دریای گیهانی است. اناهیتا بر گردونه ای سوار است که آن را چهار اسب نر می برند و این چهار اسب عبارتند از باد، باران، ابر و تگرگ. برای پیروزی بر دیوان و دشمنان باید از او یاری خواست. هرمزد او را می ستاید. هوشنگ، جمشید، اژی دهاگ، فریدون، گرشاسب، افراسیاب، کاوس و دیگران به درگاه او قربانی می کنند و برآمدن نیازهای خود را از او می خواهند.
    « آبان» در واژه نامه بندهش، یکی از امشاسپندان و از خویشان نیلوفر و ایزد حامی زمین و همکار سپندارمذ معرفی شده است. هم چنین « آبان فره» را به مفهوم دارنده فره آب ها ، به عنوان لقب اناهیتا به کار رفته است. بر طبق این نمادها و نشانه ها، در اساطیر ایران باستان، آبان با اناهیتا و آب و نیلوفر، به مفهوم نشانه و رمز آفرینش و پاکی و شفافیت و بی آلایشی، پیوند عمیق و ناگسستنی معنوی و باطنی دارد.
    در ایران باستان در آبان روز از ماه آبان که روز دهم آبان ماه بود جشنی سرورآمیز بر پای می داشتند که آن را « آبانگان» می نامیدند و در طی این جشن یکی از مراسم مهم نوشیدن شراب فراوان بوده است. مهم ترین حوادث اساطیری که در روز« آبانگان» روی داده است، بر طبق روایت ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه، این ها هستند:
    « در این روز زو پسر تهماسب به شاهی رسید و مردمان را به حفر انهار و تعمیر آن امر کرد و در این روز به کشورهای هفت گانه خبر رسید که فریدون بیوراسب را اسیر کرده و به سلطنت رسیده و مردم را امر کرده که دوباره خانه ها و اهل خود را مالک شوند و خود را کدخدا بنامند یعنی صاحب خانه و خود او نیز به خانه و خانواده خود فرمانروا شد و شروع به امر و نهی و گیر و دار نمود.»
    روایت دیگری که در بیان اهمیت تاریخی و اساطیری این روز یاد کرده اند این است که چون مدت هشت سال در ایران باران نبارید و خشکسالی سخت پیش امد و مردم بسیاری تلف شدند و خیلی ها مجبور به ترک شهر و دیار شدند، سرانجام با قربانی کردن های بسیار و نیایش های فراوان نثار درگاه اناهیتا، در روز آبانگان باران شروع به باریدن کرد و به همبن دلیل از آن تاریخ ایرانیان باستان، این روز را چونان عیدی بزرگ جشن می گیرند و مراسم نیایش و گرامیداشت اناهیتا را برگزار می کنند.
    سنت ها و باورهای مربوط به تقدس و ارجمندی آب هنوز هم میان ایرانیان وجود دارد و در آداب و رسوم و اعتقادات آن ها پابرجاست. در مراسم عروسی، رسم بوده که بر سر عروس آب می ریخته اند، هم چنین پیش از پیمان زناشویی بستن رسم بوده که عروس و داماد به یکدیگر در کاسه ای آب نگاه کنند و سپس هر دو از آن بنوشند. آب ریختن پشت پای مسافران و در ظرف آب به دنبال گمشده ها گشتن از دیگر رسوم مربوط به تقدس و کرامت آب است.
    ویرایش توسط ستاره 15 : 21st December 2012 در ساعت 07:59 PM
    اگر دل اینکه خودت باشی را داشته باشی، مردم ارزشت را می فهمند

  4. کاربرانی که از پست مفید ستاره 15 سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. دانلود: مجموعه نرم افزاری لرد 2010
    توسط moji5 در انجمن سایر نرم افزارها
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 06:34 PM
  2. مقاله: هیچ پاسخی در اسطوره وجود ندارد ! ( قسمت اول )
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات حماسی و اساطیری
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 10th September 2010, 02:41 PM
  3. آموزشی: تعديل يا اصلاحات بعد از ترازنامه
    توسط AreZoO در انجمن حسابداری مالی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th August 2010, 05:24 PM
  4. مقاله: اسطوره و حماسه
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات حماسی و اساطیری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd June 2010, 12:11 PM
  5. اسطوره و حماسه
    توسط MR_Jentelman در انجمن ادبیات حماسی و اساطیری
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: 11th October 2009, 04:06 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •