دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 46

موضوع: 82 پرسش

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض 82 پرسش

    از ضروريات دين مقدس اسلام كه هر مسلمانى به آن معتقد است ، جاودانى بودن آن است ، همانطور كه مضمون صريح آيات متعدد قرآن مجيد مى باشد؛ در آنجا كه مى فرمايد:
    ((وهركس جز اسلام دينى بگيرد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است )).(1)
    و همچنين مى فرمايد:((محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) پدر هيچ يك از شما نيست بلكه فرستاده خداوند و آخرين پيغمبران و يا ختم كننده پيغمبران است )).(2)
    در آيه نخستين با كلمه ((لن )) به معناى ((هرگز)) و در آيه دوم ، با كلمه ((خاتم النبيين ))آخرين پيغمبربودن محمد( صلّى اللّه عليه و آله )جاودانى بودن اسلام رامى رساند.
    اگر اسلام ، دين جاويد است (كه هست ) پس حتما بايد كامل هم باشد، در اين زمينه قرآن مجيد مى فرمايد:
    ((امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و اسلام را براى شمابه عنوان دين ،پسنديدم (بهترين آيين كه اسلام است برايتان برگزيدم ) )).(3)
    مطابق اين آيه شريفه ((اسلام ))، كامل است و نقصى ندارد، نه تنها نسبت به آن روزى كه اين آيه نازل شد (بنابرمشهور در حجة الوداع و ماههاى آخر عمر رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) بوده ) بلكه براى هميشه كامل و از هر نقصى پاك است لذا سزاوار است باقى و جاويد بماند و حلال و حرامش تا قيامت برجاى باشد(4) و نيازى به دين و پيغمبر ديگر ندارد تا آن را تكميل گرداند.
    كامل بودن اسلام در جميع شؤ ونات آن است ، از اعتقاديات و اخلاقيات و احكام سياسى ، اجتماعى ، عبادى ، اقتصادى و در هر جهت به حد كمال است كه در قرآن مجيد اين معجزه آسمانى نهفته و به گفتار و كردار اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام ) شرح و بيان گرديده است .
    خداوند نگهبان اسلام است
    در هر زمان ، خداوند اين دين عزيز را نگهبانى فرموده است (5). پس از پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) به وسيله ائمه دوازده گانه (عليهم السّلام ) هرگاه زنادقه و ملحدين رخنه مى كردند و با دسيسه و حيله ، مغالطه كارى نموده و عقايد مردمان را سست مى نمودند، خداوند آنان را به زبان و قلم امامان ، طرد مى كرد و هميشه مغلوب و منكوب بودند، بامراجعه به كتاب احتجاج طبرسى و غير آن ، اين حقيقت كاملا آشكار مى شود.
    در زمان غيبت حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - نيز حفظ دين الهى توسط علماى عاملين و حاميان دين ادامه يافت ، هرگاه زنديقى پديد آمد و باعث گمراهى گروهى گرديد، دست الهى از آستين يك يا چند نفر از علما و دانشمندان دين بيرون آمد و به وسيله ايشان ، دين خودش را تاءييد فرمود.
    حكومت ننگين پهلوى و اشاعه بى دينى
    همزمان با تشكيل حكومت ننگين ((پهلوى )) در ايران و ((كمال پاشا)) در تركيه و ((آل سعود)) در حجاز و غيره توسط استعمار، سيل بنيان كن بى دينى به عنوان كمونيست و مادى گرايى يا لااقل بى عقيدگى ، سراسر منطقه را فرا گرفت و با القاى شبهه هاى واهى در ميان جوانان كم سن و سال و كم تجربه ، فطرتهاى اصيل و پاك آنان را آلوده ساخت ، برخى از مغرضين كه اهل مطالعه بودند، شبهه هاى هزار ساله كه در لابلاى كتابها از سالهاى دور بود و به همه آنها پاسخ داده شده بود، در اختيار جوانان مى گذاشتند و اين بى خبران در مقام مراجعه به علماى عامل برنمى آمدند. از طرفى حزبهاى باطل با مارك مذهب ؛ مانند بهائى ، وهابى ، كسروى و غيره كه نظير حكومتهاى دست پرورده و ساخته شده استعمار بود، به اين هرج و مرج عقيدتى دامن مى زد.
    خالصى ، مردى روشن واهل مطالعه بود
    در اين موقعيت حساس ، ((مرحوم محمد خالصى )) كه نزديك پانزده سال پيش در تهران وفات كرد، مرد دانشمند و اهل مطالعه اى بود كه با اهل علم هم مجلس و از خرمن دانش ايشان بهره ها برده بود، به قسمى كه خودش از عهده احتجاج به فرقه ها بر مى آمد، همانطور كه در ضمن سؤ ال سى از همين كتاب ، به احتجاجش با مسيحيين اشاره مى كند و چندى قبل از وفاتش ، جزوه اى جهت تصحيح و چاپ برايم فرستاد، در موضوع احتجاجى كه بعضى از افراد فرقه ضاله كرده بود و البته از جهت ((الباطل يمحو بتركه )) با چاپ آن موافقت نكردم ، اين مرد وارسته در اثر مطالعات خودش و همچنين معاشرتى كه با برخى از افراد داشت ، شبهه هاى چندى به نظرش آمد و طى جزوه اى از عالم ربانى حضرت آيت اللّه شهيد حاج سيد عبدالحسين دستغيب - رحمة اللّه عليه - كه سخت به ايشان ارادت مى ورزيد و حتى الاِمكان به نماز جماعت ايشان حاضر مى شد و شيفته بيانات معظم له بود، به صورت پرسش و استفتا درخواست پاسخ كتبى نمود، از پاسخهاى معظم له با اينكه خيلى فشرده بود بسيار خوشوقت گرديد لذا اجازه چاپ آن را گرفت و چاپهاى بعدى نيز ناياب گرديد.
    از آنجا كه حضرت آيت اللّه شهيد دستغيب ، مايل به تجديد نظر و شرح بيشتر بعضى از پاسخها بودند، با كثرت اشتغالات نامبرده تجديد چاپ اين كتاب شريف به تاءخير افتاد و اينك بحمداللّه با سبك بسيار جالب و تيرا++ كافى با امتيازهاى زيادترى از چاپهاى قبلى ، در دسترس عموم گذاشته مى شود.
    امتياز اين چاپ از چاپهاى پيش
    اين كتاب ، نخست در هفت بخش تنظيم شده بود، سؤ الهاى مربوط به توحيد، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد، فقهى و متفرقه و مجموعا 82 پرسش بود كه كتاب هم به همين نام منتشر گرديد. در اين چاپ :
    1 دو پرسش مهم و مساءله روز كه ولايت فقيه و مقدمه ظهور حضرت مهدى ( عليه السّلام ) باشد، در آخر آن ضميمه گرديد.
    2 در بيشتر پاسخها شرح بيشترى اضافه گرديد.
    3 نسبت به سؤ ال عبادت در قطبين (س 57) از مقاله دانشمند محترم آقاى ناصر مكارم و نسبت به سؤ ال خريد و فروش برده در اسلام (س 58) از مقاله سيد قطب استفاده شد و در آخر كتاب ، ضميمه گرديد؛ چون اين دو، مساءله اى هستند كه امروز مورد سؤ ال و اشكال است و اين دو مقاله براى پاسخ ، بسيار نافع تشخيص داده شد.
    سيد محمد هاشم دستغيب
    مبحث توحيد
    س 1 :
    ((داخل فى الاشياء لاكشى ء داخل فى الشى ء
    و خارج من الاشياء لاكشى ء خارج من شى ء)).
    توضيح حديث فوق را بيان فرماييد.
    آنهايى كه به وحدت وجود قائلند چه مى گويند و ردّ آنها چيست ؟
    ج :
    مورد سؤ ال جمله اى است از حديثى كه در كتاب اصول كافى از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) نقل نموده و مفاد اين حديث بيان تنزيه حق تعالى از اوصاف و احوال جسم و جسمانيات است و تمام حديث اين است :
    ((سئل اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بم عرفت ربك ؟ قال :
    بما عرّفنى نفسه ، قيل :
    وكيف عرّفك نفسه ، قال :
    لا يشبهه صورة ولا يحس بالحواس ولا يقاس بالناس ،
    قريب فى بعده بعيد فى قربه فوق كلّ شى ء
    ولا يقال شى ء فوقه ، اءمام كل شى ء و لايقال له اءمام ،
    داخل فى الاشياء لا كشى ء داخل فى شى ء
    و خارج من الاشياء لاكشى ء خارج من شى ء،
    سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره ولكل شى ء مبتدء)).(6)
    ترجمه حديث :
    ((سؤ ال گرديد از اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به چه چيز شناختى پروردگارت را؟ فرمود: به آنچه شناسانيد به من خودش را. گفته شد: چگونه شناسانيد به تو خودش را؟ فرمود: شناسانيد مرا به اينكه شبيه نيست هيچ صورتى را و احساس ‍ كرده نمى شود به هيچ يك از حواس و قياس كرده نمى شود به انسان يعنى جسم نيست و از صفات خلق منزه است ، از حيث احاطه علميه و قدرتش به جميع خلق نزديك است با اينكه از حيث ذات و صفات از جميع ممكنات دور است و از احاطه عقول و اوهام و افهام دور است . با اينكه نزديك است به همه چيز؛ چون همه به او قائم هستند، فوق هر چيزى است از حيث قدرت و غلبه و كمال و جميع صفات و گفته نمى شود كه چيزى فوق اوست (فوق به حسب مكان نيست بلكه به رتبه و كمال است ) )).
    ((داخل فى الاشياء)) يعنى خالى نيست شيئى از اشيا و جزئى از اجزاى عالم از تصرف و تدبير او و حضور علمى او و افاضه فيض وجودش بر او.
    ((لاكشى ء داخل فى الشى ء)) يعنى نه مثل دخول جزء در كل مثل دخول روغن در شير و نه مثل دخول عارض در معروض و نه مثل دخول متمكن در مكان ، مثل نشستن بر تخت و نه مثل دخول حرارت در آب ؛ زيرا هر يك از اين سه قسم ، از اوصاف و حالات جسم و جسمانيات است .
    ((خارج عن الاشياء)) يعنى خارج است ذات مقدس او از اينكه مقارن و ملابس با اشياء باشد و منزه است از اينكه متصف شود به صفات آنها.
    ((لاكشى ء خارج من شى ء)) يعنى نه مثل خروج چيزى از چيزى به خروج و بعد مكانى يا محلى و بالجمله معيت قيوميت الهيه باجميع اشيا و شدت قرب و احاطه كليه او با همه ، شبيه و نظيرى ندارد چنانچه مباينت او از جميع اشياى آن هم نظيرى ندارد بلى براى تقريب به ذهن به بعضى از وجوه مى توان به روح و نفس ناطقه انسانى مثال زد. مسلّم است كه هيچ جزئى از اجزاى بدن نيست مگر اينكه مورد تصرف و تدبير و احاطه نفس است با اينكه نسبت به هيچ جزئى نمى شود گفت روح در اوست پس هم در بدن است و هم خارج از بدن ، اما نه مثل دخول و خروج اجسام كه قبلا ذكر گرديد.
    ونيز قريب است به بدن از حيث تصرف و احاطه و دور است از بدن از حيث مقام ذات و استقلال و تنزه از عوارضات جسد.
    پوشيده نماند كه قرب و بعد حقتعالى نسبت به جميع عالم فوق قرب و بعد روح است نسبت به جسد كه ذكر گرديد و جايى كه انسان از درك كيفيت قرب و بعد روح نسبت به جسد عاجز است پس به طريق اولى عاجز خواهد بود از درك كيفيت قرب و بعد حقتعالى :
    (( (فسبحان اللّه ) الذى لايدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن )).(7)
    و اما سؤ ال از وحدت وجود:
    قائلين به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مى گويند وجود واحد حقيقى است و موجودات مكثره نمايشات و تجليات اوست و به دريا و موجهاى آن مثال مى زنند و اين حرف در نزد عقلا غيرمعقول است . چگونه عاقلى مى تواند باور كند كه اين همه موجودات مكثره كه هر يك منشاء اثر خاص است تمام موهومات باشد و غير از يك وجود بيش نباشد و تشبيه به دريا و موجهاى آن و مثالهاى ديگرى كه زده اند خيلى بى باكى است با اينكه ((ليس ‍ كمثله شى ء و سبحان اللّه عما يصفون )) علاوه بر اين ، امورى كه لازمه اين مذهب است التزام به آنها موجب خروج از دين است و لذا حضرت آيت اللّه آقاى آقاسيدمحسن حكيم - رضوان اللّه عليه - كه يكى از مراجع تقليد بودند، در شرح عروة الوثقى پس از نقل احوال قائلين به وحدت وجود مى نويسند:
    ((حسن الظن بهولاء القائلين بالتوحيد الخاص و الحمل على الصحة الماءمور به شرعا يوجبان حمل هذه الاقوال على خلاف ظاهرها والا فكيف يصح على هذه الاقوال وجود الخالق والمخلوق و الا مر و الماءمور والراحم والمرحوم ؟! ...)).(8)
    يعنى چون شرعا ماءموريم به حسن ظن به هر كس كه مسلمان است و نيز ماءموريم كه اقوال و افعال هرمسلمانى را حمل بر صحت كنيم ، لذا مى گوييم قائلين به وحدت وجود، مراد آنها ظاهر كلامشان نيست ؛ زيرا مستلزم لوازم فاسده است كه از جمله آنها انكار شرايع است بلكه معناى صحيحى قصد نموده اند وگرنه ظاهر اين حرف با شرايع منافى است چنانچه قبلا گفته شد: (سُبحَانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ...)(9)
    وَ مَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)).(10) (11)
    پاك از آنها كه عاقلان گفتند
    پاكتر زانكه غافلان گفتند

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  3. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    بطلان دور و تسلسل
    س 2 :
    ((دور)) و ((تسلسل )) و دليل بطلان آنها را بيان فرماييد؟
    ج :
    ((دور)) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر چيزى كه آن چيز هم توقف داشته باشد به آن شى ء در تحقق به واسطه يا بلاواسطه (12) مثل توقف داشتن ((آ)) بر ((ب )) و ((ب )) بر ((آ)) و معناى تحقق ((آ)) بر ((ب )) علت بودن ((ب )) است بر ((آ)) و همچنين بالعكس ، پس هر يك هم علت است براى ديگرى و هم معلول و بطلان دور از بديهيات است ؛ زيرا لوازم فاسده آن اين است كه شى ء واحد در آن واحد بايد هم باشد و هم نباشد؛ زيرا لازمه معلوليت ، فقدان و نيستى اوست در مرتبه علت چنانچه لازمه عليت ، تحقق و هستى است ؛ مثلا ((آ)) از حيث اينكه معلول ((ب )) هست واجب است عدم و نيستى او و از حيث اينكه ((ب )) معلول اوست ، واجب است هستى و تحقق او و از لوازم فاسده دور، علت بودن شى ء است از براى نفس خود و نيز تقدم شى ء بر نفس خود؛ مثلا ((آ)) از حيث اينكه علت است براى ((ب )) مقدم است بر ((آ)) از حيث اينكه معلول است براى ((ب )).
    و اما ((تسلسل )) عبارت است از توقف تحقق شى ء بر امور غير متناهيه و لازمه اش ‍ اين است كه هيچ وقت آن شى ء و جميع امورى كه موقوف بر آن است ، موجود نگردند؛ زيرا از محالات است وجود معلول قبل از وجود علت آن ، پس اگر سلسله علل ، غير متناهيه شد، لازم خواهد آمد كه هيچ يك از آحاد آن سلسله ، موجود نگردند و لذا به حكم عقل قطعى مى گوييم جميع ممكنات بايد منتهى شوند به موجودى كه واجب بالذات بوده باشد؛ زيرا هر يك در هست شدن و متحقق گرديدن ، احتياج ذاتى دارند به علت ، پس بايد سلسله ممكنات منتهى شوند به علت العللى كه واجب الوجود بالذّات است .(13)
    عدم امكان رؤ يت خداوند
    (وَلَمّا جاءَ مُوسى لِميقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ
    قالَ رَبِّ اَرِنى اَنْظُرْ اِلَيْكَ
    قالَ لَنْ تَرينى وَ لكِنِ انْظُرْ اِلَى الْجَبَلِ
    فَاِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوْفَ تَرينى ...).(14)
    س 3 :
    بنابرآيه فوق ، ماءمون عباسى از حضرت رضا( عليه السّلام ) سؤ ال نمود كه چگونه موسى با آنكه پيغمبر بود و مى دانست خدا ديده نمى شود، رؤ يت خدا را خواستار گرديد، ملخص جوابى را كه حضرت رضا( عليه السّلام ) فرمودند و ماءمون را قانع ساخت بيان فرماييد؟
    ج :
    خلاصه جوابى را كه حضرت رضا( عليه السّلام ) فرمود، بنابر آنچه در كتاب ((عيون اخبارالرضا)) مروى است ، اين است كه فرمودند: حضرت موسى ( عليه السّلام ) مى دانست كه خداى تعالى منزه است از اينكه به چشم ديده شود ليكن چون به قوم خود خبر داد كه خداوند به او تكلم فرموده ،گفتند به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه ماهم كلام خدا را بشنويم ، پس هفتاد نفر از ايشان را برگزيد و ايشان را پايين كوه طور جاى داد و خودش بالا رفت و از خداوند مساءلت نمود كه با او تكلم فرمايد و به ايشان كلامش را بشنواند، پس ايشان كلام خدا را از شش جهت شنيدند به علت اينكه خداوند از درخت ، خلق صوت فرمود پس گفتند ايمان نمى آوريم و تصديق نمى كنيم كه اين كلام خداوند است تا اينكه آشكارا خدا را ببينيم چون اين قول بزرگ را گفتند و سركشى نمودند، خداوند بر ايشان صاعقه اى فرستاد كه هلاك شدند. حضرت موسى ( عليه السّلام ) گفت خدايا! هنگامى كه برگشتم به بنى اسرائيل چه بگويم ؟ به من مى گويند اين هفتاد نفر را همراه خود بردى و آنها را كشتى . خداوند ايشان را زنده فرمود و پس از زنده شدن گفتند: اى موسى ! از خدا بخواه كه خودش را نشان تو بدهد، پس از آن به ما خبر بده كه خداوند چگونه است پس بشناسيم او را حق شناختنش .
    موسى ( عليه السّلام ) فرمود اى قوم ! خداوند به چشم ديده نمى شود و كيفيت ندارد و به آيات و علامات شناخته مى شود. پس گفتند به تو ايمان نمى آوريم تا اين سؤ ال را بنمايى . موسى ( عليه السّلام ) عرض كرد خداوندا! تو شنيدى سخن اين قوم را و تو بهتر مى دانى آنچه را صلاح ايشان است . به موسى ( عليه السّلام ) وحى رسيد آنچه را كه از تو خواستند بخواه ، در اين وقت ، موسى ( عليه السّلام ) عرض كرد: خداوندا! خودت را نشان من ده تا تو را ببينم . خداوند فرمود:
    ((هيچ وقت مرا نخواهى ديد وليكن نظر كن بكوه ، پس اگر در جاى خودش ‍ قرار گيرد، مرا مى بينى . چون تجلى فرمود پروردگارش بر كوه به اين ترتيب كه آيه اى از آيات خود را در آن ظاهر فرمود، كوه را ريزه ريزه كرد، موسى ( عليه السّلام مدهوش افتاد، چون به خود آمد گفت : منزهى تو پروردگارا! از اينكه ديده شوى ، به درستى كه من از جهالت قوم خود توبه كردم و بازگشتم به آنچه مى دانستم از معرفت تو كه ديده نمى شوى و به درستى كه من اولين كسى هستم كه ايمان آورده ام به اينكه تو ديده نمى شوى )).(15)
    مبحث عدل
    (وَمَكَرُوا وَمَكَرَاللّهُ وَاللّهُ خَيْرُالْماكِرينَ).(16)
    س 4 :
    فرق مكر خدا با مكر بنده چيست ؟
    ج :
    ((مكر بنده )) عبارت از فريب و خدعه است كه بندگان براى حفظ نفس خود و استيلاى بر غير و رسيدن به غرض فاسد خود مى نمايند.
    ((واما مكر خداوند متعال )) عبارت است از يك نوع عقوبت و انتقام و قهر كه در مقابل عمل زشت بنده اش جارى مى فرمايد و آن عقوبت از طريقى است كه بر بنده مخفى باشد و نداند كه مورد قهر و انتقام است مثل ((املاء)) و آن مهلت دادن كفار و فساق است تا طغيان ايشان زياد شود و در نتيجه استحقاق عقوبتشان در آخرت زياد گردد:
    (...اِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوا اِثْما...).(17)
    و عن الرضا( عليه السّلام ):
    ((وَاللّه ما عذبهم اللّه بشى ء اشد من الا ملاء)).
    يعنى : ((به خدا سوگند! خداوند عقوبت نفرمود ايشان را به چيزى سخت تر از مهلت دادن (تا گناهشان زياد و در نتيجه عذابشان زيادتر شود) )).
    و نيز مانند ((استدراج )) كه عبارت از اين است كه هرگاه بنده اى گناه تازه نمايد، خداوند نعمت تازه به او بدهد تا در اثر اشتغال به نعمت ، خود را عاصى نبيند و استغفار نكند؛ چنانچه از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است هنگامى كه بنده اى مورد نظر و لطف خداوند است و به او اراده خير دارد، پس چنين بنده اى اگر گناهى كرد، دنبالش خداوند او را به ناراحتى مبتلا مى فرمايد تا استغفار را به او يادآورى كند و خود را از آن گناه پاك نمايد و هنگامى كه بنده اى از نظر لطف خداوند افتاد، پس گناهى كرد، خداوند به دنبالش نعمت تازه اى به او عنايت مى فرمايد و در نتيجه استغفار را فراموش مى كند و به آن گناه مداومت مى نمايد. اين است فرموده خداوند: ((درجه آنها را مى گيريم از جايى كه نمى دانند)).(18)
    و اما وجه تسميه اين نوع عقوبت الهيه به مكر، چون شبيه است با مكر بندگان به يكديگر هرچند مكر بندگان با يكديگر براى حفظ نفس و ظلم و اين عقوبت الهى براى انتقام و عدل است و اين نوع عقوبت با استحقاق مورد (مكرشونده ) است و بالجمله شباهت در صورت عمل و اختلاف در غرض است و نيز مكر عباد در اثر عجز و كمى احاطه غالبا بى نتيجه مى ماند ولى اين نوع عقوبت الهيه در اثر تماميت قدرت و احاطه اش غرض حاصل مى شود و لذا خودش فرموده :
    (...وَاللّهُ خَيْرُالْماكِرينَ).(19)
    (...اللّهُ اءَسرَعُ مكرا...).(20)
    (وَ اُمْلى لَهُمْ اِنَّ كَيْدى مَتينٌ).(21)
    و يا چون عقوبت الهى در مقابل مكر بنده واقع مى شود، صحيح است عقوبت را هم مكر از طرف خدا گويند مثل :
    (وَجَزاؤُا سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُها...).(22)
    يعنى :
    ((پاداش بدى ، بدى مانند آن است )).

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  4. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  5. #3
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    و حال آنكه تلافى سيئه ، سيئه حقيقى نيست ؛ چون مجازات و عدل است ولى لفظا صحيح است كه گفته شود سزاى بدى ، بدى است و صحيح است كه گفته شود جزاى مكر بنده ، مكر با اوست هرچند مكر با او مكر مذموم نيست بلكه عدل است و لذا مكر بنده را به مكر بد (...وَلايَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّى ءُ اِلاّ بِاَهْلِهِ...)(23) تعبير فرموده است .
    بايد دانست كه مكر و حيله به معناى چاره جويى و نقشه كشى و به دست آوردن اسباب خفيه است براى رسيدن به منفعت يا دفع مضرت و آن بر دو قسم است ، ((مكر خوب و رحمانى و مكر زشت و شيطانى ))، مكر خوب آن است كه براى رسيدن به منفعت حلالى از راههايى درست نقشه كشى كند و يا اينكه براى جلوگيرى از رسيدن مضرت و زيان به خود يا ديگرى چاره جويى كند و براى نجات خود يا مظلومى ديگر از شر ستمگرى ، چاره انديشى كند وخلاصه چاره جويى به غرض صحيح ، عقلا و شرعا پسنديده و ممدوح است . مكر بد آن است كه به غرض شيطانى چاره انديشى كند مثل اينكه براى رسيدن به منفعت حرامى باشد يا رساندن زيان و ستم به مظلومى يا براى جلوگيرى از ظهور و اثبات حقى نقشه كشى كند.
    آنچه گفته شد راجع به مكر آدمى است . و اما مكر الهى ، شكى نيست كه همان مكر صحيح و ممدوح است يعنى نقشه هاى شيطانى ستمكاران را باطل مى فرمايد، زيانهاى مكر آنها را به خودشان بر مى گرداند، دين و طرفداران آن را بر دشمنان غالب مى فرمايد.
    ديگر آنكه مكر الهى ، مكر جزائى و ثانوى است يعنى در برابر مكر گنهكاران و ستم پيشه گان به آنها مكر مى فرمايد.
    براى آشكار شدن معناى مكر الهى ، آياتى از قرآن مجيد كه در اين باره وارد شده است نقل مى گردد.
    (وَمَكَرُوا وَ مَكَرَاللّهُ وَاللّهُخَيْرُالْماكِرِين َ).(24)
    يعنى يهود و دشمنان مسيح ( عليه السّلام ) براى نابودى او و آيينش ، مكر كردند؛ يعنى نقشه كشيدند و با طرحهاى شيطانى خود مى خواستند جلو اين دعوت الهى را بگيرند و خداوند هم در برابر مكر آنها مكر فرمود؛ يعنى براى حفظ جان مسيح و آيينش ، تدبير كرد و چاره جويى نمود و نقشه هاى آنها نقش برآب شد و خداوند بهترين چاره جويان است .
    شخصى به نام ((يهودا)) جزء حواريين حضرت مسيح ( عليه السّلام ) شد ولى منافق و در باطن جاسوس بود تا در شبى كه حضرت مسيح در محلى تنها بود و از حواريين كسى با او نبود، اين منافق ، يهود را با خبر كرد، شب تاريكى بود، يهودا را گفتند داخل شو و مسيح ( عليه السّلام ) را بيرون آور تا او را بكشيم ، چون يهودا وارد شد، خداوند مسيح ( عليه السّلام ) را نجات داد و چون يهودا او را نديد، به سوى يهود برگشت و خداوند او را به شكل مسيح نموده بود، لذا او را گرفتند و هر چه فرياد كرد من يهودا هستم نه مسيح ( عليه السّلام ) گوش به حرفش ندادند و بالا خره او را كشتند. و بعضى گفته اند يهودا شباهت زيادى به مسيح ( عليه السّلام ) داشت و در آن شب به جاى او دستگير و كشته شد.
    (وَ اِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا
    لِيُثْبِتُوكَ اَوْ يَقْتُلُوكَ اَوْ يُخْرِجُوكَ
    وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُاللّهُ وَ اللّهُ خَيرُ الْماكِرينَ).(25)
    يعنى :((و چون كفار مكر كردند با تو اى محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) كه تو را حبس كنند يا بكشند يا تبعيد كنند و مكر مى كردند و خداوند هم مكر فرمود، پس مكر آنها را باطل نمود و تو را نجات داد و خداوند بهترين چاره جوها ست )).
    بزرگان قريش در دارالندوه جمع شدند تا درباره از بين بردن حضرت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) انديشه كنند، ((ابوالبخترى )) گفت : بايد او را در خانه اى محبوس ‍ نمود و در را بر او محكم بست و از روزنه اى آب و نان به او رسانيد تا بميرد.
    ((شيخ نجدى )) گفت : اين راءى باطل است ؛ زيرا بنى هاشم و ساير يارانش او را نجات خواهند داد.
    ((هشام بن عمرو)) گفت : بايد محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) را بر شترى بست و در بيابان رها كرد تا از بى خوراكى بميرد.
    ((شيخ نجدى )) گفت : حتما در راه به قبايل عرب برخورد مى كند و با فصاحتى كه دارد آنها را به خود جذب مى نمايد و نجاتش مى دهند و در نتيجه با آنها همدست شده با شما جنگ خواهد نمود.
    ((ابوجهل )) گفت : راءى من آن است كه از هر قبيله اى يك نفر بطلبيم تا به اتفاق او را بكشند و خون او در قبايل منتشر شود و بنى هاشم با تمام قبايل محاربه نتوانند كرد به ناچار به گرفتن ديه (پول خون ) راضى مى شوند.
    ((شيخ نجدى )) گفت : اين راءى درست است . و بعضى گفته اند اين نظر ابتدائا راءى شيخ نجدى بوده و همه او را تصديق كردند. پس ابوجهل از هر قبيله اى كسى را طلبيد و قرار دادند كه همگى دور خانه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) در شب جمع شده ، سپس به داخل خانه ريخته و با هم او را بكشند؛ جبرئيل مكر قريش را به رسول خدا خبر داد و گفت امر خداوند است كه امشب از شهر مكّه خارج شوى ، پس رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) به اميرالمؤ منين فرمود: ((جاى من باش و در بستر من بخواب تا قريش جاى مرا خالى نبينند و به دنبال من نيايند)). پس از خانه بيرون شد و به سمت ((غار ثور)) رفت . قريش يك نفر جاسوس به خانه فرستادند خبر آورد كه آن حضرت در خانه و در بستر خوابيده است ، پس در آن شب اطراف خانه آن حضرت رامحاصره كردند، نزديك صبح همگى با اسلحه براى كشتن آن حضرت در خانه وارد شدند، اميرالمؤ منين از جاى برخاست و فرمود براى چه كار آمده ايد و چه كسى را مى خواهيد؟
    گفتند: محمد را مى خواهيم ، بگو او كجاست ؟
    فرمود:من نگهبان او نبودم . قريش بيرون شدند و به همراهى كسى كه رد پا را مى شناخت رفتند تا نزديك غار ثور رسيدند، به الهام خداوند عنكبوتها در غار، خانه درست كردند به طورى كه قريش گفتند اگر محمد داخل غار شده بود بايد اين تارهاى عنكبوتها پاره و خراب شده باشد، پس حتما محمد داخل غار نشده است پس برگشتند و رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پس از سه روز به سمت مدينه هجرت فرمود.
    از آنچه گفته شد دانسته شد معناى مكر مشركين و اينكه مكر شيطانى و ابتدايى و ستم بوده و مكر خدا جزائى و عين عدل بوده است .
    ((لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين )).(26)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  6. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  7. #4
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 5 :
    اين حديث را با ذكر مثال توضيح بفرماييد؟
    ج :
    ((لاجبر)) يعنى جبرنيست كه خلق در اعمال نيك و بد مجبور و به منزله آلت براى اراده حق تعالى باشند و هيچ گونه قدرت و اختيارى نداشته باشند و بطلان جبر از بديهيّات است ؛ زيرا هر عاقلى خود را بالوجدان مختار مى بيند و مبادى اختيار را كه عبارت از تصور شى ء و تصديق به فايده آن و عزم به آن و اراده وقوع آن است در خود مى يابد و يقين دارد كه وقوع افعالش مثل حركت رعشه نيست (كه هيچ اراده و اختيار و قدرتى در صاحب رعشه نيست ) لذا محقق قمى عليه الرحمه در كتاب قوانين مى فرمايد: اگر جبرى مذهبها هزار دليل براى اثبات جبر، بياورند، در مقابل امر بديهى ، لغو و بى اثر است .
    و نيز لازمه اين قول ، ابطال استحقاق ثواب و عقاب اخروى است ؛ زيرا كسى كه در طاعت و معصيت مجبور باشد، عقلا ثواب و عقاب را مستحق نخواهد شد، بلكه استحقاق مدح و ذم دنيوى هم ندارد و حال آنكه اگر كسى كار قبيحى از او سر زد، نزد جميع عقلا مستحق ذم است و عقوبت او را لازم دانسته و معذورش نمى دانند، بلكه هر عاقلى خود را به واسطه كارهاى زشتى كه بر خلاف عقل و شرع بوده و از او سر زده است ، ملامت مى كند.
    ((ولا تفويض )) و تفويض هم نيست . ((تفويض )) عبارت است از برگزارى امور عباد به خودشان و استقلال تام و اختيار مطلق داشتن ايشان به نحوى كه در جميع امور فاعل مايشاء باشند و بطلان تفويض هم مثل بطلان جبر بالحس و الوجدان است ؛ زيرا هر عاقلى هزاران مرتبه تجربه كرده كه امورى را عزم نموده و بعد عزم او زايل شده و بين اراده او ومرادش مانع پيدا شده و امورى را خواسته كه انجام بگيرد و با ناكامى و نامرادى مواجه شده و امورى را خواسته كه انجام نگيرد، بالعكس واقع شده است و لذا از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است كه فرمود: ((خدا را شناختم به از بين رفتن تصميمها و شكستن همّتها و اراده ها
    (عرفت اللّه سبحانه بفسخ العزائم وحلِّ الْعُقُوْدُ ونقض الهمم ).(27)
    كدام عاقل خود را مستقل در تاءثير و فاعل مايشاءمى بيند و حال آنكه به يقين دانسته است كه :
    ((لا يملك لنفسه نفعا ولا ضرا ولا موتا ولا حيوة ولا نشورا)).(28)
    و نيز لازمه مذهب تفويض منسوب به معتزله اين است كه براى خدا شركا قايل شوند؛ زيرا وقتى كه گفتندخلق مستقل و فاعل ما يشاء هستند پس در جهت فاعليت رديف حق تعالى هستند خصوصا قول بعضى از معتزله كه قدرت خداوند را نسبت به مقدرات عباد، نفى مى كنند.
    ((بل امر بين الامرين ))، خلق مسلوب الا ختيار ويا تام الا ختيار نيستند بلكه در جميع افعال اختياريه محتاجند كه مشيت خدا موافق كارايشان قرار گيرد و الاّ صدور فعل ، محال خواهد بود و همچنين در جميع افعال به افاضه حيات و قدرت از طرف حضرت احديت جل شاءنه محتاجند. و نيز در جميع افعال نيك محتاج به توفيقات حقتعالى هستند چنانچه صدور معصيت و شرور در اثر خذلان يعنى واگذارى عبد به سوء اختيار اوست و البته توفيق و خذلان هر يك در اثر استحقاق خود عبد است و لذا حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) در جواب شخصى كه از معناى ((لاحول ولا قوة الاباللّه )) سؤ ال نمود، فرمود:
    ((لا حول بنا عن معاصى اللّه الا بعصمة اللّه ولا قوة لنا على طاعة اللّه الا بعون اللّه )).
    ((هيچ نيرويى براى ما، در معصيتهاى خدا نيست مگر به نگهدارى خداوند و هيچ نيرويى براى ما، در طاعت خدا نيست مگر به كمك خداوند)).
    و در حديث ديگر فرمود: ((الخير بتوفيق اللّه والشر بخذلان اللّه )).
    ((نيكى به لطف و يارى خداست و شر و بدى به واگذاركردن خداونداست )).
    س 6 :
    ممكن است اشخاصى در قاره استراليا، آفريقا يا آمريكا باشند كه ابدا اسم و رسم اسلام به گوش آنها نرسيده يا رسيده اما دسترسى به اسلام براى آنها ممكن نيست ، بعد از مرگ چه حالى خواهند داشت ؟
    ج :
    شكى نيست اشخاص مزبور بعد از مرگ معذب نخواهند بود و سؤ الى از آنها نخواهد شد و مورد عقاب و عتاب نيستند عقلا و نقلا. اما عقلا بديهى است مؤ اخذه از آنها خلاف عدل الهى است ؛ چون حجت بر آنها تمام نيست و اما نقلا قرآن مى فرمايد:
    (اِلاّ الْمُسْتَضْعَفينَ مِنَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِ لا يَسْتَطيعُونَ حيلَةً وَلا يَهْتَدُونَ سَبيلا # فَاُولئِكَ عَسَى اللّهُ اَنْ يَعْفُوَ عَنْهُمْ وَ كانَ اللّهُ عَفُوّا غَفُورا).(29)
    يعنى : ((كسانى كه به حسب واقع ضعيف و عاجزند از مردان ، زنان و كودكان كه استطاعت و توانايى برچاره سازى ندارند و راهى كه از محل كفر فرار و به محل ايمان قرار گيرند، نمى شناسند پس آن گروه بيچارگان ، اميد است كه خداى تعالى عفو فرمايد از ايشان و خداوند عفو كننده و آمرزنده گناهان است )).
    در كتاب ((كفاية الموحدين )) فرمايد: ((و اما مستضعفين ))(30) از رجال و نساء، آنها كسانى باشند كه قاصر العقولند و اتمام حجتى برايشان نشده باشد به جهت ضعف عقل ايشان ، يا اينكه اسم اسلام و ايمان به گوش ايشان نرسيده يا قدرت بر تحصيل اسلام و ايمان نداشته اند؛ چون ابله و مجنون و اصم و ابكم و كسانى كه در زمان جاهليت بوده و مرده اند و جامع همه آنها ((مستضعف )) كسى است كه حجت بر او تمام نشده باشد.
    ((كفار)) يعنى آنهايى كه در مدت عمر خود، ايمان به خدا و روز جزا را تحصيل نكنند و با كفر بميرند. و ((فساق )) يعنى گنهكاران و ستمگران و آنهايى كه كارهاى حرام و ناروا از آنها سرزده و بدون توبه بميرند، گرفتارى و عذاب آنها پس از مرگ تابع قصور و تقصير آنهاست كه اگر قاصر بودند، عذابى ندارند و اگر مقصر بودند، به مقدار تقصيرشان معذب خواهند بود.
    ((قصور)) به معناى كوتاه بودن و ((تقصير)) به معناى كوتاهى كردن است ؛ مثلا كسى كه قامت او به حسب خلقت يك متر باشد و طعام يا دواى او در دو مترى باشد و اين بيچاره در اثر اينكه خوراك يا دوا در دسترس او نبوده ، بميرد مسؤ وليتى و گرفتارى پس از مرگ ندارد و كسى كه قامت او دو متر بوده ليكن نشسته باشد با اينكه مى توانست برخيزد و خوراك يا دوا را از دو مترى بردارد و بخورد ولى برنخيزد تا اينكه به سبب ترك خوراك يا دوا بميرد، چنين شخصى مقصر و مسؤ ول است و در برابر خودكشى اش معذب و گرفتار خواهد بود.
    بنابراين ، كسانى كه در اثر كمبود عقل ، ايمان به خدا و روز جزا و ساير عقايد حقه را كسب ننمودند و مردند، قاصر و غير معذبند و همچنين آنهايى كه از اول عمر تا آخر عقايد حقه به گوششان نرسيده يا اگر رسيده براى تحصيل آنها راهى نداشتند و واقعا عاجز بوده اند، خلاصه از اين جهت قاصر بودند نه اينكه كوتاهى كرده باشند، آنها هم معذب نخواهند بود.
    اما ((فساق )) پس نسبت به گناهانى كه حرمت و زشتى آنها از طريق عقل فطرى بشرى ثابت باشد؛ مانند كشتن به ناحق و مانند ستم و تجاوز به ديگرى ، قصور در آنها نيست و مرتكب آنها قطعا مقصر است ، بنابراين ، كافرى كه از جهت كفرش قاصر باشد، هرگاه كسى را به ناحق بكشد، پس از مرگش هرچند از جهت كفرش معذب نباشد ليكن از جهت قتل نفسش معذب خواهد بود؛ زيرا از جهت ايمانش مى تواند بگويد نفهميدم ، ندانستم ، راهى براى كسب ايمان نداشتم ، ليكن از جهت قتل نفس نمى تواند بگويد نمى دانستم ، گناه است هرچند حكم الهى را نشنيده بود ليكن عقل و وجدانش حجت را بر او تمام كرده است .
    اما نسبت به گناهانى كه تنها از طريق شرع بايد ثابت شود مانند ترك نماز و روزه اگر واقعا قاصر بود به تفصيلى كه گفته شد معذب و مسؤ ول نخواهد بود.
    (... يُضِلُّ اللّهُ مَنْ يَشاءُ وَيَهْدى مَن يَشاء ...).(31)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  8. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  9. #5
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 7 :
    هدايت مى كندخداى تعالى هركه را بخواهد و گمراه مى كند هر كه را بخواهد، اين آيه بر عقل سنگينى مى كند، لطفا توضيحات كافى را بيان فرماييد؟
    ج :
    آيه مباركه محتمل چند معناست :
    يكى اينكه : مراد اخبار باشد از قدرت حقتعالى بر هدايت و ضلالت . يعنى خداوند قادر است بر هدايت هر كس كه بخواهد به اينكه طوعا يا كرها او را روبه خير يا به شر بكشاند، ليكن چون سلب اختيار از عبد، منافى حكمت خداست ، چنين معامله نمى فرمايد؛ زيرا اگر چنين بفرمايد، استحقاق ثواب و جزا پيدا نمى گردد و لذا آيه مباركه اخبار از اصل قدرت است نه اخبار از وقوع .
    دوم آنكه : مراد از ((هدايت )) در اين آيه مباركه قطعا ارائه طريق نيست ؛ زيرا آن به توسط انبيا و اوصيا(عليهم السّلام ) به جميع مكلفين ابلاغ شده و همچنين مراد از هدايت ، ايصال به مطلوب بدون اختيار عبد نيست ؛ زيرا آن منافى استحقاق ثواب و عقاب است ، پس مراد به هدايت و ضلالت در اين آيه ، توفيق و خذلان است و حقيقت توفيق آن است كه حقتعالى عبد را مورد الطاف خاصه خود قرار دهد و تسهيل فرمايد براى او طريق سعادت را به اينكه قلبش را مايل به خيرات و شوقش را زياد فرمايد و اسباب خارجى كه در سعادت او دخالت دارند فراهم آورد و آنچه موجب دور شدنش از معصيت است از او دريغ نفرمايد و مرتبه كامل اين نوع هدايت آن است كه به عبد، حلاوت طاعت و مرارت معصيت را بچشاند و بديهى است كه اين نوع هدايت كه عبارت از تسهيل راه سعادت است ، منافات با اختيار عبد ندارد و بنابراين ، معناى آيه مباركه چنين مى شود:
    ((توفيق مى دهد خداوند به جميع اسباب ، سعادت هركس را كه بخواهد و محروم مى فرمايد از الطاف خود، هركس را كه بخواهد (يعنى به خودش واگذار مى فرمايد) )).
    مخفى نماند كه مشيت خدا جزاف نيست ؛ يعنى مشيت او به هدايت و ضلالت عبد از استحقاق عبد است و به واسطه قبول كردن دعوت انبيا خود را مستحق الطاف خداوندى نموده است :
    (وَ الَّذينَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدًى وَاتيهُمْ تَقْويهُمْ).(32)
    و چون هدايت و توفيقات خدا مراتب دارد، پس هرمرتبه از هدايت را كه عنايت فرمود، هرگاه عبد پذيرفت و شكر نمود، مستحق مرتبه بالاتر مى گردد و هكذا چنانچه ممكن است عبد به سوء اختيارش خود را مستحق خذلان و محروميت نمايد.
    وجوه ديگرى نيزدرمعناى آيه مباركه ذكر شده و همين دو وجه كفايت است .
    (اِنَّ اللّهَ لا يَغْفِرُ اَنْ يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مادُونَ ذلِكَ لِمَنْ يَشاءُ...).(33)
    س 8 :
    شيطان موحد بوده و اكنون نيز موحد است ، چطور مشمول اين آيه نخواهد شد؟
    ج :
    هرچند شيطان در ابتدا مشرك نبوده ؛ زيرا شرك عبارت از اين است كه براى خداى تعالى شريكى در خلق يا در طاعت يا در عبادت قرار دهند و اين نوع شرك در شيطان نبوده ، اما بدتر از شرك ، ((كفر)) است ؛ زيرا كفر، ترك نمودن اطاعت حقتعالى از روى عناد و استكبار است و به نص قرآن مجيد، شيطان كافر بوده كه بدتر از مشرك است . (... اَبى وَاسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ).(34)
    و فى الكافى عن زرارة عن ابى جعفر( عليه السّلام ) قال : ((واللّهِ انّ الكفر لاَقدم من الشرك و اءَخبث و اءَعظم ، قال : ثم ذكر كفر ابليس حين قال اللّه له : اسجد لادم فابى ان يسجد، فالكفر اعظم من الشرك )).(35)
    امام باقر( عليه السّلام ) فرمود: ((به خدا قسم ! كه كفر قديمتر از شرك است و پليدتر و بزرگتر است . سپس امام يادآور كفر ابليس شد هنگامى كه خدا به او فرمود براى آدم سجده كن و خوددارى كرد از سجده كردن ، پس كفر بزرگتر از شرك است )).
    ((وفيه ايضا عن ابى عبداللّه ( عليه السّلام ) وسئل عن الكفر و الشرك اءيَّهما اَقدم ؟ فقال ( عليه السّلام ):
    الكفر اَقدم وذلك ان ابليس اول من كفر وكان كفره غير شرك لانه لم يدع الى عبادة غيراللّه و انما دعى الى ذلك بعد فاشرك )).(36)
    ((از امام صادق ( عليه السّلام ) سؤ ال شد كدام يك از كفر و شرك پيش ترند؟ فرمود: كفر پيش تر است براى آنكه ابليس نخستين كس است كه كافر شد و كفر او از نوع شرك نبوده ؛ زيرا او به پرستش ديگرى جز خدا دعوت نكرد و همانا پس از آن به اين موضوع دعوت كرد و مشرك شد)).
    و از اين حديث شريف ظاهر گرديد كه شيطان ، هم كافر و هم مشرك است ؛ اما كفرش براى اينكه امر پروردگار را ترك نمود و در حقيقت انكار الوهيت و استحقاق طاعت و معبوديت حضرت احديت جل شاءنه نموده است . و در روايتى حضرت رضا( عليه السّلام ) از اين قسم كفر به ((كفرالجحود)) تعبير فرموده است .
    اما مشرك بودن آن ملعون براى اينكه رجيم گرديد و به اغواى بنى آدم مشغول شد. آنها را دعوت به شرك نمود و بت پرستى و غيره تماما از آن ملعون است و بديهى است كه ابداع مذهب شرك و ترغيب به آن هزاران مرتبه بدتر است از اينكه خودش به تنهايى مشرك شود فهو عليه اللعنة اول الكافرين و راءس ‍ المشركين .
    خلاصه پرسش اين است كه خداوند در قرآن مجيد فرموده جز اين نيست كه خداوند نمى آمرزد كه براى او شريك قرار دهند و جز گناه شرك ، گناهان ديگر را از هر كس بخواهد مى آمرزد.
    بنابراين ، چون شيطان در ابتدا تنها از سجده كردن براى آدم سرپيچى نمود، ليكن براى خدا شريك قرار نداده بود، پس گناهانش قابل بخشش است .
    خلاصه جواب آنكه شيطان از اول كافر و سپس بشر را به كفر وادار كرد و نيز مشرك شد و بشر را به انواع شرك وادار كرد و از اول تا حال يك لحظه ايمان به خدا نداشته است و اگر گفته شود كه شيطان ، خداوند جهان آفرين را قبول داشته ، تنها از اطاعت امر او مخالفت ورزيده ، در پاسخ مى گوييم تنها تصديق به اينكه جهان هستى را آفريدگارى است ايمان به خداوند نيست ؛ زيرا ايمان به خداوند به اين است كه خود و تمام اجزاى عالم را آفريده شده و روزى داده شده و تربيت شده خداوند بداند و هستى خود و حيات خود و تمام شؤ ون خود و ساير اجزاى عالم را از خداوند بشناسد و خود و موجود ديگرى را مستقل نداند و تنها خداوند را مستحق پرستش بشناسد و از اين روى براى پروردگار خاضع و متواضع و خاشع گردد، چنين شخصى مؤ من به خداوند است .
    پس كسى كه براى خود شخصيت و استقلال تصور كند مانند ابليس و از طريق بنده بودن تجاوز كند و در برابر حضرت آفريدگار اظهار راءى و نظر نمايد بلكه نظر خود را مقدم بر امر خداوند بداند و بدين وسيله بر خداوند تكبر نمايد، شكى نيست كه در اين حال منكر الوهيت و ربوبيت و معبوديت حضرت آفريدگار شده است و چنين شخصى جز دوزخ جايگاهى نخواهد داشت .
    (...اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ).(37)
    ((جز اين نيست كسانى كه تكبر مى كنند، از بندگى حضرت آفريدگار با ذلت و خوارى در دوزخ وارد خواهند شد)).

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  11. #6
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 9 :
    مى گويند در عالم ذرّ، ارواح قبول سعادت و شقاوت نمودند چنانچه اضطرارى بوده ، ظلم است و هرگاه اختيارى بوده اگر عقل داشتند چطور پذيرفتند و اگر بى شعور بودند مؤ اخذه و عقوبت ، سزاوار نيست . كيفيت عالم ذر را بيان فرماييد؟
    ج :
    علامه مجلسى (ره )، در جلد سوم بحار، اخبار زيادى راجع به طينت و عالم ذر و اخذ ميثاق نقل نموده و خلاصه مضمون آن اخبار اين است كه : خداى تعالى از صلب حضرت آدم ابوالبشر ذرّيه او را تا روز قيامت به صورت ذرّ بيرون آورد؛ يعنى از خُردى و كوچكى مثل مورچه بودند، بعد ارواح آنها راتعلّق به اين اجساد داد و در آن حال ، كمال عقل و شعور و اراده و اختيار داشتند، پس اخذ ميثاق به وحدانيت خود و رسالت انبياء(عليهم السّلام ) و ائمه هدى (عليهم السّلام ) نمود و فرمود: (الست بربكم ) عده اى كه اصحاب يمين بودند از روى اطاعت و رغبت گفتند ((بلى )) و اقرار و تصديق حق نمودند و مابقى كه اصحاب شمال بودند، از روى كراهت و بى ميلى ((بلى )) گفتند، سپس امتحان فرمود آنها را به اينكه آتش ظاهر شد و امر شد داخل آتش شويد، اصحاب يمين داخل شدند و آتش بر آنها سرد گرديد و ما بقى اعراض نمودند و اين امر امتحانى ، تا سه مرتبه انجام گرفت .
    در تحقيق معانى و بيان مراد از اخبار طينت و عالم ذر و اخذ ميثاق ، علما را سه مسلك است :
    اول : مسلك اخباريّين است و گويند اين اخبار از متشابهات است و ادراك حقيقت آنها از عقل و فهم ما دور و ايمان اجمالى به آنها كافى است و علم به آنها را بايد به اهل بيت (عليهم السّلام ) رجوع داد.
    دوم :مسلك شيخ ‌مفيدو سيدمرتضى و طبرسى صاحب مجمع البيان ومفسرين و اتباع ايشان عليهم الرحمه است و ايشان اخبار طينت و آيات و اخبار اخذ ميثاق را حمل بر كنايه و مجاز و استعاره نموده اند به تفصيلى كه در بحار و شرح كافى مسطور است و نسبت به خصوص عالم ذر، شيخ مفيد عليه الرحمه مى فرمايد:
    خبر صحيح آن اين است كه خداوند تعالى خارج فرمود از پشت آدم ذرّيه او را مثل ذر و پر كرد افق را و آنها را سه قسم فرمود؛ بعضى نور بدون ظلمت و آنها برگزيدگان و پاكان از گناه از اولاد آدم بودند و بعضى ظلمت بدون نور و آنها كفارند كه هيچ طاعتى ندارند. و بعضى نور و ظلمت و آنها اهل طاعت و معصيت اند از مؤ منين و غرض از اخراج ذريه آدم به صورت مزبور، براى اين بود كه خداوند خواست به آدم ، كثرت نسل او را بشناساند و قدرت و سلطنت و عجايب خلقت خود را و آنچه را كه بعد واقع مى شودبه او بفهماند و اما اخبارى كه در آنهاست فرموده حق تعالى الست بربكم ) تا آخر وجواب آنها پس ‍ اخبار آحاد است و اعتبارى به آنها نيست بلكه مى فرمايد از مجعولات است .
    سپس شيخ مفيد آيه شريفه :
    (وَ اِذْاَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ
    وَ اَشْهَدَهُمْ عَلى اَنْفُسِهِمْ اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ
    قالُوا بَلى شَهِدْنا اَنْ تَقُولُوا يَوْمَ القِيمَةِ
    اِنّا كُنّا عَنْ هذا غافِلينَ).(38)
    يعنى : ((به خاطر بياور زمانى را كه پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم ، ذريه آنها را برگرفت و آنها را گواه بر خويشتن ساخت و فرمود: آيا من پروردگار شما نيستم ؟ گفتند: آرى ، گواهى مى دهيم چنين كرد براى اينكه در روز رستاخيز نگوييد ما از اين يعنى توحيد غافل بوديم و از پيمان فطرى توحيد، بى خبر بوديم )).
    شيخ مفيد فرموده اين پيمان الهى از ذريه آدم به اينكه اقرار كنند به ربوبيت حضرت آفريدگارو توحيدش ، همه آنها پذيرفتند، پيمان لفظى و نطقى نبوده و نيز تنهادر زمان آدم ابوالبشرنبوده بلكه پيمانى است تكوينى كه همراه آفرينش هرفردى از بشر بوده و هست ؛ يعنى حس خداجويى و خداشناسى و استعداد و آمادگى براى حقيقت توحيد در نهاد بشر همراه آفرينش او قرار داده است و اين سرّ الهى در عقل انسانى به صورت يك حقيقت خودآگاه وديعه گذاشته شده است .
    بنابراين ، همه افراد بشر داراى روح توحيدند و پرسشى كه خداوند از آنها فرمود به زبان تكوين و آفرينش است و پاسخى كه آنها داده اند نيز به همين زبان است و خلاصه اين سؤ ال و جواب و پيمان مزبور، يك پيمان فطرى است كه الا ن هم هركس در درون جان خود آثار آن را مى يابد و حتى طبق تحقيقات روانشناسان اخير، حس مذهبى يكى از احساسات اصيل روان ناخودآگاه انسانى است و همين حس است كه بشر را در طول تاريخ به سوى خداشناسى هدايت نموده و هر انسان عاقلى به وجدان خود كه رجوع كند مى فهمد او را آفريننده و پرورش دهنده اى است و نيز مى فهمد كه رب او و رب تمام اجزاى جهان آفرينش ، يكى است .
    بچه سه - چهار ساله اگر به طورى كه نفهمد چيزى جلويش بگذاريد، پيش ‍ از آنكه دست به آن بزند به آورنده اش متوجه مى شود و به فطرت خود مى فهمد كه هر پديده اى ، پديد آورنده دارد. و براى پرسش و پاسخ فطرى ، تكوينى ، استعدادى و حالى در قرآن مجيد و غير آن مواردى است كه نقل آنها براى محل مناسب ترى واگذار مى شود.
    سوم : مسلك كثيرى از علماى متقدمين و متاءخرين است كه تمام اخبار وارده در باب طينت و عالم ذر و اخذ ميثاق صحيح است و ظاهر آنها هم مراد است و منافات با هيچ اصلى و قاعده اى از اصول دين و قواعد عقلى ندارد.
    اگر كسى بگويد لازمه اين اخبار، تاءييد مذهب جبر است ؛ زيرا در عالم ذر، آنچه را شخص قبول كرده ، اضطرارا بوده ، در جواب گوييم :
    اولا: هر كس در آن عالم هرچه قبول نموده از روى اختيار و شعور بوده چنانكه قبلا ذكر شد، بلكه بعضى فرموده اند شعور و عقل براى هر كس در آن عالم بيشتر بوده تا اين عالم .
    وثانيا: مفاد عده اى از اخبار وارده در مقام ، اين است كه هر كس در عالم ذر هرچه قبول كرده مجبور و مضطر نيست كه در اين عالم مثل همان را قبول و عمل نمايد، بلكه ممكن است در اين عالم تغيير نمايد؛ چنانچه در ذيل حديثى كه از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) مروى است مى فرمايد:
    ((و شرط فى ذلك البداء فيهم )).
    يعنى : ((شرط فرمود پروردگار عالم بداء را در اصحاب شمال )).
    يعنى كسانى كه در آن عالم به سوء اختيار خود سركشى و طغيان ورزيدند و جزء اصحاب شمال شدند، اگر در اين عالم توبه و انابه نمايند و در تبعيت انبيا سعى نمايند، خداوند تغيير مى دهد و آنها را از اصحاب يمين قرار خواهد داد و چون قابل تغيير است در دعاهاى ماه مبارك رمضان و غير آن وارد است :
    ((و ان كنت من الاشقياء فامحنى من الاشقياء واكتبنى من السعداء فانك قلت و قولك حق :
    (يَمْحُواللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتابِ))(39).
    و اما استعجاب از اينكه اگر عاقل بودند چگونه اقدام به زيان خود نمودند، گوييم اين استعجاب بى مورد است ، مشاهده مى شود كه بسيارى از عقلا در بسيارى از موارد با كمال شعور و اختيار، اقدام به زيان خود نموده اند و بعد پشيمان شده اند و نيز شيطان ملعون با كمال شعور و اختيار، ترك نمود امر حق را و از سجده تمرد كرد.
    ((اين الطالب بدم المقتول بكربلا)).(40)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  12. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  13. #7
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 10 :
    قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را مختار كيفر داد و عقوبت اُخروى آنها به دست خداست ، آيا در زمان ظهور حضرت مهدى ( عليه السّلام ) دوباره قتله آن حضرت زنده مى شوند و مجددا كيفر داده مى شوند؟
    ج :
    آنچه از اخبار اهل بيت (عليهم السّلام ) مستفاد مى شود اين است كه حضرت مهدى ( عليه السّلام ) ذرارى و اولاد زاده هاى قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را كه راضى هستند به ظلم آباى خود و افتخار به آن مى نمايند و شريك باشند با آنها نيتا و قولا و فعلا، خواهد كشت و اما نسبت به قتله آن حضرت ، دليلى مسلم به ما نرسيده كه آنها را زنده مى فرمايد و از آنها انتقام مى كشد. بلى چون در عده كثيرى از روايات است كه در زمان رجعت ، عده اى از كفار را خداوند زنده مى فرمايد تا سلطنت آل محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) را ببينند و از آنها انتقام كشيده مى شود، ممكن است كه قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) هم جزء آنها باشند و اما اينكه مختار آنها را كشت ، اولا: مسلم نيست كه تمام قتله كشته شده باشند، ممكن است آنهايى كه به دست مختار كشته نشده اند، به دست حضرت مهدى ( عليه السّلام ) كشته شوند و ثانيا: گوييم محظورى نيست از اينكه همانهايى كه كشته شده اند، دو مرتبه زنده شده و به مجازات ثانوى در دنيا توسط حضرت مهدى ( عليه السّلام ) برسند؛ زيرا قاتل پيغمبر يا امام ( عليه السّلام ) را اگر هزاران مرتبه بكشند و زنده شود، باز بكشند، مجازات و تلافى حقيقى نشده است و اينكه در باب قصاص ((القتل بالقتل )) است و يك مرتبه قاتل را مى كشند براى اين است كه دو مرتبه كشتن قاتل محال است نه اينكه فقط استحقاق يك مرتبه كشتن را دارد و شكى نيست در اينكه اگر حضرت مهدى ( عليه السّلام ) قتله حضرت سيدالشهداء( عليه السّلام ) را كه به دست مختار كشته شدند دوباره زنده بفرمايد به امر خداوند و آنها را بكشد، به حق خواهد بود و ليكن اصل مطلب ثابت و مسلم نيست ؛ چنانچه اشاره شد و براى توضيح بيشتر مراجعه شود به تفسير برهان ، ذيل آيه مباركه :
    (... وَمَنْ قُتِلَ مَظْلُوما فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِيِّهِ سُلْطانا...).(41)
    س 11 :
    موضوع بداء را به طور كافى كه قانع كننده باشد تشريح فرماييد؟
    ج :
    ((بداء)) در تكوينيات به منزله نسخ در احكام است ؛ چنانچه نسخ حكم شرعى عبارت است از زوال حكم سابق و اثبات حكم لاحق به واسطه تغيير مصلحت ، همچنين بداء عبارت است از تغيير دادن پروردگار عالم امور عباد را بواسطه تغيير مصلحت مثل برطرف شدن بلا به سبب دعا و صدقه ، طول عمر به سبب صله رحم ؛ چنانچه بلايى كه برقوم يونس نازل شد به سبب دعا و تضرع برطرف گرديد.
    در ((بحارالا نوار)) از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت نموده كه آن حضرت از رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) روايت فرمود: به درستى كه شخصى صله مى نمايد رحم خود را و حال آنكه باقيمانده از عمرش سه سال پس مى گرداند، خداوند آن را سى سال و شخصى قطع مى نمايد رحم خود را و حال آنكه باقيمانده از عمرش ‍ سى سال پس مى گرداند آن را سه سال ثم قال ( صلّى اللّه عليه و آله ) :
    (يَمْحُواللّهُ مايَشاءُ وَ يُثْبِتُ...)(42)
    و در جلد 17 بحار است كه :
    ((قال اميرالمؤ منين :
    موت الانسان بالذنوب اكثر من موته بالا جل وحياته بالبر اكثر من حياته بالعمر)).(43)
    يعنى :((مردن انسان به سبب گناهان ،بيشترازموت به سبب رسيدن اجل آنهاست و زندگى انسان به سبب اعمال صالحه ،بيشتر است از زندگى به سبب عمر مقدرش )).
    چون تغيير دادن و تبديل نمودن امور عباد به واسطه تغيير مصلحت به سبب اعمال عباد، يكى از شؤ ون مهم ربوبيت الهى و سلطنت تامه اوست و نيز سبب توجه عباد به سوى اوست و التجا به درگاه او و اقبال و سعى در اعمال صالحه ، لذا ائمه ما(عليهم السّلام ) به اين موضوع ، خيلى اهميت داده اند. از امام باقر يا صادق ( عليهماالسّلام روايت شده است كه فرمود: ((خداوند به چيزى مانند اعتقاد به ((بداء)) پرستش ‍ نشده است )) ودر روايت ديگر فرمود: ((خداوند به چيزى چون بداء يعنى اعتقاد به بداء بزرگ شمرده نشده است )).
    و نيز در كافى از امام باقر( عليه السّلام ) روايت كرده است كه فرمود: ((هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرده مگر اينكه سه خصلت از او تعهد گرفته شده :
    1 - اقرار به بندگى براى خود.
    2 - اعتقاد به توحيد و يگانگى خداوند.
    3 - اعتقاد به اينكه خدا هر چه را خواهد پيش دارد و هرچه را خواهد پس ‍ اندازد)).(44)
    و نيز در كافى از امام صادق ( عليه السّلام ) است كه فرمود: ((اگر مردم مى دانستند چه اجرى در عقيده به بداء هست ، از سخن در آن سست و خسته نمى شدند)).(45)
    واما وجه تسميه بداء: ((بداء)) به معناى ((ظهور الشى ء بعد الخفا)) است (معناى ندامت در اين مورد و اطلاق آن بر خداوند كفر است ) پس هرگاه خداوند امر بنده اى را تغيير داد، گفته مى شود: ((بداءللّه فى شاءنه كذا؛ يعنى براى خداوند در امر بنده اش بداء شد)) يعنى ظاهر فرمود امرى كه مخفى بر عباد بود به واسطه عدم اطلاع آنها بر علل و اسباب امور و همين است مراد حضرت صادق ( عليه السّلام ) كه فرمود:
    ((ما بداءللّه فى شى ء كما بداء للّه فى اسمعيل )).
    يعنى : ((از طرف خداوند در چيزى مثل آنچه ظاهر شد از طرف او در امر اسماعيل كه فرزند آن حضرت بود، ظاهر نشده )).
    و اين اشاره است به حديث ديگر كه فرمود:
    ((كان القتل قد كتب على اسمعيل مرتين فسالت اللّه فى رفعه عنه فرفعه )).
    يعنى : ((بر اسماعيل مكتوب شده بود كشته شدن دو مرتبه پس از خداوند مسئلت نمودم كه رفع بلا از او بفرمايد، پس قتل را از او رفع فرمود)).
    س 12 :
    سياهى و سفيدى ، كورى و بينايى ، زشتى و زيبايى ، عاقلى و ديوانگى ، خلاف عدالت وا نمود مى كند؛ زيرا زشت يا كور از اغلب تمنيات دنيا بى بهره و از اعمال خير، كمتر بهره و نصيب دارد، آيا در آخرت جبران اين محروميتها خواهد شد و اگر كافر بميرد، در آخرت هم معذب خواهد بود ((ليس له الدنيا و الاخرة )).
    ج :
    اختلاف در خلقت بنى آدم از حيث زشتى و زيبايى و تماميت در خلقت و نقص آن و ساير عوارضات از قبيل فقر و غنا، صحت و سلامت هر يك را حكمتهاست كه به بعض از آنها اشاره مى شود:
    اوّلا: ((يعرف الاشياء باضدادها؛ چيزها به ضدشان شناخته مى گردند))، اگر زشتى نباشد كجا جمال و زيبايى ظاهر مى گردد، اگر نقص نباشد تماميت شناخته نمى شود و هكذا.
    ثانيا: براى اظهار عموم قدرت و اينكه حقتعالى شناخته شود به (اِنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ) و در بعضى از موارد براى اظهار دو صفت لطف و قهر است .
    ثالثا: بعضى از افراد بشر صلاحشان در زشتى يا كورى يا مثلا فقر و مرض و غيراينهاست كه اگر متوجه مى شدند، آنچه خداوند قرارداده اختيار مى نمودند.
    مروى است كه روزى يكى از انبيا در كنار شط آب ، عبور مى فرمود، عده اى بچه مشاهده كرد كه در بين آنان بچه كورى بود و او را اذيت مى كردند و گاهى او را زير آب مى نمودند، آن پيغمبر متاءثر شد و دعا كرد كه خداوند او را بينا بفرمايد، پس دعاى او مستجاب شد و آن بچه چشم دار شد، وقتى خوب شد، بچه ها را مى گرفت و زير آب مى كرد و نمى گذاشت بيرون بيايند تا هلاك شوند و چند بچه را بدين منوال هلاك نمود، پس پيغمبر عرض كرد خدايا! تو بهتر مى دانى ، او را به حالت اوليه برگردان ، شواهد اين موضوع بسيار است .
    رابعا: اختلافات بين بشر، براى امتحان عباد و ظهور سعادت و شقاوت است ؛ زيرا مبتلايان به صبر و تسليم امتحان مى شوند و از مقامات صابرين بهره مند مى گردند و معافها امتحان مى شوند به شكر و اداى تكاليف الهيه نسبت به آنها درباره مبتلايان چنانچه مى فرمايد:
    (... وَجَعَلْنا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً اَتَصْبِرُونَ ...).(46)
    و اما سؤ ال از تلافى شدن اين محروميتها:
    شكى نيست كه تماما به احسن وجه تلافى خواهد شد و يكى از اسماى الهى جبار است ؛ يعنى ((جبران كننده )) و در علم كلام ثابت گرديده كه بر خداوند تبارك و تعالى است كه در مقابل آلام و شدايد و مصايب و محروميتها، عوض ‍ مرحمت فرمايد به مقدارى كه بنده راضى شود، ولى البته نسبت به امورى كه فقط از طرف حقتعالى باشد و اختيار عبد مدخليت نداشته باشد.
    در كافى باب ((شدة ابتلاء المؤ منين )) روايت كرده است كه ((ابن ابى يعفور)) مى گويد: شكايت كردم به امام صادق ( عليه السّلام ) از دردها كه مى كشيدم (و او مرد پُر دردى بود)، امام ( عليه السّلام ) در پاسخ فرمود: ((اى عبداللّه ! اگر مؤ من مى دانست در مصيبت چه اجرى دارد، آرزو مى كرد كه با مقراض ، قطعه قطعه شود)).(47)
    و در جلد يازدهم بحار مروى است كه جناب ((ابوبصير)) كه از چشم محروم بود، بر حضرت باقر( عليه السّلام ) وارد شد و عرض كرد شما مى توانيد مرده را زنده كنيد و ابرص را شفا دهيد؟ حضرت فرمود: ((بلى باذن اللّه )) و غرضش اين بود كه آن حضرت چشم او را بينا گرداند.
    حضرت فرمود: نزديك بيا پس دست مبارك را بر چشم او كشيد و بينا شد و عرض كرد همه چيز را مى بينم . حضرت فرمود:
    ((اتحب ان تكون هكذا و لك ما للناس و عليك ما عليهم يوم القيمة او تعود كما كنت و لك الجنة خالصا)).
    ((آيا دوست مى دارى با چشم باشى و براى تو باشد آنچه براى خلق از منافع است و بر تو باشد آنچه بر خلق از مضار و شدايد در قيامت يا اين كه برگردى به حالت كورى كه قبلا داشتى تا بهشت بدون حساب نصيب تو شود؟)).
    عرض كرد: همان كورى را اختيار نمودم پس او را به حالت اوليه برگردانيد.
    از اين حديث مستفاد مى شود كه در عوض زحمت كورى در دنيا، از مشقت موقف حساب در روز جزا در امان خواهد بود.
    در روايات كثيره وارد گرديده كه در روز قيامت خداوند منان از آنهايى كه در دنيا مبتلا بودند و بعضى حوايج و دعاهاى آنها به واسطه مصلحت برآورده نگرديده ، عذرخواهى فرموده و مى فرمايد امروز هر چه بخواهيد به شما مى دهم و چنان تلافى مى فرمايد كه هر كس آرزو مى كند كه اى كاش هيچ حاجت من در دنيا برآورده نشده بود.
    و اما سؤ ال :
    از آنهايى كه در دنيا به واسطه مصلحت عامه نظام عالم يا مصلحت خاصه مبتلا بودند و بى ايمان هم از دنيا رفتند مصداق حقيقى ((ليس له الدنيا و الاخرة )) هستند؟
    در جواب گوييم چون محروميت از جبران الهى در سراى آخرت نسبت به اين طايفه در اثر سوء اختيار و كفر خود ايشان است ؛ زيرا كافر را در آخرت نصيبى نيست پس جاى سؤ ال نيست .
    (اِنَّ اللّهَ لا يَظْلِمُ النّاسَ شَيْئا وَ لكِنَّ النّاسَ اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ).(48)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  14. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  15. #8
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 13 :
    دو نفر صالح يكى سى سال و ديگرى شصت سال عمر مى كنند چنانچه نفر اول به درگاه خداوند اعتراض كند كه چرا مثل برادر خود عمر نكردم تا عبادتم زيادتر واجر و درجه ام فزونتر گردد، چه جوابى دارد؟
    ج :
    [اوّل ]: زيادى و كمى عمل يا از جهت كميت (مقدار) است مثل اينكه يك سال شبها را به نماز و ذكر بيدار باشد و روزها را روزه دار بوده و از تمام دارايى به مقدار ضرورت مصرف نموده و تتمه را در راه خدا انفاق نمايد و يا از جهت كيفيت (چگونگى ) است كه از حيث شرايط صحت و قبول جامعتر يا ناقص تر باشد مثل اينكه شخصى نماز مغرب و عشاى واجب را بخواند در حالى كه با حضور قلب و خشوع و حالت هيبت و حيا و تعظيم باشد، بعد تا صبح بخوابد البته افضل است از كسى كه نمازش داراى اين حالات نباشد و از اول شب تا صبح مشغول خواندن نماز باشد؛ چنانچه از حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) در بحارالا نوار نقل نموده :
    ((صلوة ركعتين خفيفتين فى تمكن خير من قيام ليلة )).(49)
    و نيز عمل كننده اى كه ورع و تقواى او بيشتر باشد، عمل او به حسب كيفيت مقبول تر و اجر او عظيم تر و شواهد مطلب بسيار است .
    پس از دانستن اين مقدمه ، مى گوييم ممكن است كسى كه سى سال عمرش ‍ در عبادت بوده و از دنيا برود، خداوند متعال او را در اين مدت كم ، توفيقاتى مرحمت فرموده باشد كه اعمال سى ساله او به حسب كيفيت مطابق يا زيادتر باشد از اعمال كسى كه شصت سال در عبادت عمر نموده است ، بنابراين ، جاى سؤ الى باقى نيست .
    جواب دوم :
    ممكن است آن كسى كه سى سال در عبادت عمر نموده و خداوند او را قبض روح فرموده ، حال او طورى بوده كه اگر بيشتر در دنيا مى ماند در اثر ابتلاآت و امتحانات و تغييرات اوضاع معيشت ، موفق به عمل بيشترى نمى شد بلكه ممكن بود آن مقدار از سعادتى كه كسب نموده از دست بدهد و در قيامت مى فهمد كه مرگ او در آن سن ، لطفى خاص بوده است و جايى براى سؤ ال مذكور نمى ماند كه بگويد چرا بيشتر مرا عمر ندادى .
    جواب سوم :
    ممكن است آن كسى كه سى سال بيشتر عمر ننموده ، در اثر سوء اختيار خودش و ارتكاب بعضى محرمات الهيه از قبيل قطع رحم يا قسم دروغ ، مرگ خود را نزديك نموده باشد؛ چنانچه كسى كه شصت سال عمر نموده ، در اثر حسن عمل و بجا آوردن اعمال صالحه كه موجب طول عمر مى گردد باشد؛ چنانچه از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است : ((كسانى كه به سبب گناهان مى ميرند، از كسانى كه به سبب اجل و تمام شدن مدت عمرشان مى ميرند، بيشترند و كسانى كه به سبب نيكى كردن زندگى كرده در دنيا مى مانند بيشترند از كسانى كه به سبب عمر داشتن ، زنده اند)).(50)
    در قيامت كه حقايق مكشوف مى شود جايى براى سؤ ال مزبور باقى نماند.
    س 14 :
    شيطان بعد از آنكه رانده گرديد به چه وسيله به بهشت راه يافت و آدم را اغوا نمود؟ اگر به بهشت راه يافت پس رجيم نبوده ، اگر به صورت مار و حيله وارد شده ، به خداى تعالى كه او را رانده نسزد.
    ج :
    بستانى كه آدم و حوا در آن قرار گرفتند و شيطان آنها را اغوا نموده جنت خلد و بهشت موعود كه مقر اهل طاعت است نبوده تا گفته شود چگونه شيطان داخل بهشت شد و كلينى و صدوق و قمى از حضرت صادق ( عليه السّلام ) روايت كرده اند كه فرمود: ((بوستانى كه آدم در آن بود از بوستانهاى دنيا بود كه آفتاب و مهتاب بر آن مى تابيد و اگر از بوستانهاى آخرت يا بهشت موعود بود، هر آينه آدم از آن رانده نمى شد)).(51)
    اما آنچه گفته اند از كيفيت ورود شيطان كه به صورت مار شد يا در دهان مار رفت ، اين غير صحيح است و مورد قبول و اعتناى ما نيست و بعضى اين روايات را از باب كنايه و اشاره به معانى صحيحه دانسته اند و براى توضيح اين مطلب به تفسير الميزان رجوع شود.
    س 15 :
    شيطان همان شيطان اولى است ،آيا اولاد واحفادى دارد يانه ؟اگر دارد چرا خداوند از يك عنصر ناپاك كه رانده گرديده ، شياطين را به وجود آورد؟
    ج :
    بلى شيطان همان شيطان اولى است كه مسمى به ((ابليس )) و تا روز قيامت باقى است : (قالَ فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ).(52)
    و نيز براى او اولاد و ذريه كثيره است چنانچه در قرآن مجيد مى فرمايد:
    (... اَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ اَوْلِياءَ...).(53)
    و نيز مى فرمايد: (... اِنَّهُ يَريكُمْ هُوَ وَ قَبيلُهُ مِنْ حَيْثُ لاتَرَوْنَهُمْ...).(54)
    اما سبب خلقت شياطين و كفار، خير بودن خلقت و ايجاد بديهى است بلكه ترك آن منع فيض و قبيح است و هر ماهيتى كه مستعد تحقق و موجود شدن باشد خدا او را موجود خواهد فرمود و اما شرورى كه از بعض موجودات مثل شياطين و كفار ظاهر مى شود از ناحيه سوء اختيار آنهاست و قبح و مذمت راجع به آنهاست نه به خالق آنها. و به عبارت ديگر، شياطين و كفار را خلق فرمود و آنها را اختيار مرحمت نموده و مكلّف به تكاليفى فرموده كه سبب سعادت آنها خواهد شد وليكن آنها مخالفت ورزيده وخود را از خيرات محروم و مصدر شرور قرار دادند پس آنچه از طرف خداوند تعالى است تمام خير و نيكوست و هرچه مذمت است از خود مخلوق است .
    اگر گفته شود كه با قبول اين اصل چه حكمت و منفعتى در ايجاد شياطين است ؟ جواب گوييم از جمله حكمتها، پيدا شدن بعضى از افراد صالح و با ايمان از نسل آنها مانند ((هام بن هيم )) است و بديهى است كه اگر يك نفر هم مؤ من پيدا شود، كافى است .
    و در كتاب كافى مروى است كه اگر در زمين يك نفر مؤ من بيشتر نباشد، براى حاصل شدن غرض از ايجاد كافى است از جمله منافع و حكمت خلقت شياطين بهره اى است كه به واسطه توجه نكردن به اغوا و وسوسه شياطين ، نصيب مؤ منين مى گردد؛ چون اولا: شياطين سبب تميز و جدا شدن صالح از ناصالح هستند؛ چنانچه مى فرمايد:
    (وَما كانَ لَهُ عَلَيْهِمْ مِنْ سُلْطانٍ اِلاّ لِنَعْلَمَ مَنْ يُؤ مِنُ بِالاْخِرَةِ مِمَّنْ هُوَ مِنْها فى شَكٍّ...).(55)
    و ثانيا: اغواى شياطين سبب مى شود كه مؤ من به واسطه مخالفت آنها سعادت بيشترى تحصيل نمايد بلكه مقام او از ملائكه افزونتر مى گردد.
    س 16 :
    فرق بين لوح محفوظ و لوح محو و اثبات و تقدير و تدبير را بيان فرماييد در تقديرات دعا و الحاح فايده دارد؟
    ج :
    در بيان لوح محفوظ و لوح محو و اثبات علماى اعلام هر يك تحقيقاتى فرموده اند از آن جمله علامه مجلسى - عليه الرحمه - در شرح اصول كافى مى فرمايد: آيات و اخبار، دلالت مى كند بر اين كه خداوند تعالى خلق فرموده است دو لوح را و ثبت فرموده است در آنها آنچه واقع مى شود از حوادث ،
    اول :
    لوح محفوظ است كه به هيچ وجه تغييرى در آن نيست و آن مطابق است با علم پروردگار.
    و دوم :
    لوح محو و اثبات است پس ثبت مى فرمايد در آن چيزى را پس محو مى فرمايد آن را به واسطه حكمتهاى بسيارى كه بر صاحبان عقل پوشيده نيست ؛ مثلا ثبت مى فرمايد در آن كه عمر زيد پنجاه سال است يعنى مقتضى حكمت اين است كه عمرش پنجاه سال باشد، اگر بجا نياورد چيزى را كه موجب طول عمر يا كوتاهى عمر است ، پس اگر صله رحم نمود، محو مى فرمايد پنجاه سال را و ثبت مى فرمايد به جايش شصت سال را و اگر قطع رحم نمود ثبت مى فرمايد چهل سال را و اما لوح محفوظ پس در آن ثبت مى شود آنچه را كه واقع خواهد گرديد؛ مثلا اگر زيد با حسن اختيارش صله رحم خواهد نمود كه مقتضى طول عمر است ، از همان اول در لوح محفوظ شصت سال عمر او ثبت است و اگر به سوء اختيارش قطع رحم خواهد نمود، از همان اول چهل سال ثبت شده است و بالجمله در لوح محفوظ هيچ تغييرى نيست بلكه هر چه واقع خواهد شد قبلا در آن ثبت است و اما در لوح محو و اثبات تغييراتى است كه ((بداء)) ناميده مى شود (راجع به بداء در سؤ ال مربوط به آن گفتگو شد).
    اگر سؤ ال شود پس از اينكه جميع حوادث مطابق آنچه واقع خواهد شد در لوح محفوظ ثبت است پس فايده لوح محو و اثبات چيست ؟
    در جواب گوييم بر آن حكمتهاى كثيره اى مترتب است كه بعضى از آنها را علاّمه مجلسى نقل فرموده از آن جمله آن است كه ملائكه اى كه نويسندگان آن لوح هستند و كسانى كه اطلاع مى يابند بر آن لوح از لطف و مرحمت حضرت آفريدگار نسبت به عباد، مطلع شوند و از آن جمله پس از اينكه انبيا و حجج الهيه (عليهم السّلام ) اطلاع بر آن لوح يافتند و به بندگان خبر دادند و آنها را آگاه نمودند كه اعمال خيريه شما اين قسم تاءثير دارد در صلاح امور شما چنانچه اعمال شر شما موجب فساد امور شما خواهد گرديد، يقينا اين اخبار موجب مى شود كه مؤ منين به كارهاى نيك روى آورند و بهره مند گردند و از اعمال زشت خوددارى نمايند.
    از جمله اعمال خير كه موجب تغيير مقدرات ثبت شده در لوح محو و اثبات است ((صدقه و دعا)) است و لذا در آيات و اخبار تاءكيد بسيار نسبت به هر دو رسيده فقط اكتفا مى شود به ذكر يك حديث از كتاب شريف كافى ، در باب ((ان الدعاء يرد البلاء و القضاء)).
    ((عن الصادق ( عليه السّلام ) ان الدعاء يرد القضاء ينقضه كما ينقض السلك و قد ابرم ابراما)).(56)
    ((به درستى كه دعا رد مى نمايد قضا را و شكسته و پاره مى نمايد آن را چنانچه ريسمان پاره مى شود و حال آنكه محكم شده است محكم شدنى )).
    يعنى قضائى كه وقوع آن حتمى شده به واسطه دعا برطرف مى شود؛ مانند قوم يونس كه به واسطه توبه كردن و دعا و تضرع به درگاه الهى ، بلايى كه به آنها نزديك شده بود، مرتفع گرديد.
    مبحث نبوت
    ((اشهد انك كنت نورا فى الاصلاب الشامخة )).(57)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  16. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  17. #9
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 17 :
    آيا آبا و اجداد رسول اللّه همه موحد بودند؟ و آيا آنها در زمان حضرت موسى ( عليه السّلام ) به دين آن حضرت و اعقاب وى بوده و با ظهور حضرت عيسى ( عليه السّلام ) به ديانت حضرت مسيح درآمدند، روى اين قاعده بايد حضرت عبدالمطلب مسيحى بوده باشد و اگر حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب به دين جد خود حضرت ابراهيم بودند مخالفت آنها و آباى آنها از قبول دين موسى و عيسى چه بوده و اينكه مى گويند حضرت حمزه سيدالشهداء قبلا مشرك بوده و بعد اسلام آورده و مورد توجه رسول اللّه ( صلّى اللّه عليه و آله ) واقع شده آيا صحيح است ؟
    ج :
    از جمله مطالب مسلمه در بين فِرقه حقه اماميه ، موحد بودن جميع آباى عظام حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) تا آدم ابوالبشر است ؛ چنانچه علامه مجلسى (ره ) در فصل سوم از جلد دوم ((حيوة القلوب )) مى فرمايد اجماع علماى اماميه است بر آنكه پدر و مادر حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) و جميع اجداد و جدات آن حضرت تا آدم همه مؤ من بودند و نور آن حضرت در صلب و رحم مشركى قرار نگرفته است و شبهه در نسب آن حضرت و آبا و امهات آن حضرت نبوده است و احاديث متواتره از طرق خاصه و عامه بر اين مضامين دلالت كرده است بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى گردد كه اجداد آن حضرت همه ، انبيا، اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند و فرزندان اسماعيل كه اجداد آن حضرت هستند، اوصياى حضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) بوده اند و هميشه پادشاهى مكه و حجابت [پرده دارى ] خانه كعبه و تعميرات آن با ايشان بوده است و مرجع خلق بوده اند و ملّيت ابراهيم در ميان ايشان بوده است و شريعت حضرت موسى ( عليه السّلام ) و حضرت عيسى ( عليه السّلام ) و شريعت ابراهيم در ميان فرزندان اسماعيل منسوخ نشد و ايشان حافظان آن شريعت بودند و به يكديگر وصيت مى كردند و آثار انبيا را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطلب رسيد و عبدالمطلب ، ابوطالب را وصى خود گردانيد وابوطالب كتب و آثار انبيا و ودايع ايشان را بعد از بعثت ، تسليم حضرت رسالت پناه نمود.
    و نيز در باب 13 از كتاب مزبور مى فرمايد: وصاياى حضرت ابراهيم و اسماعيل از جهت فرزندان اسماعيل و اوصياى او به حضرت عبدالمطلب منتهى شد و بعد از او به ابوطالب و حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) رسيد؛ زيرا همانطور كه از بعض روايات مستفاد مى شود، اوصياى ابراهيم ( عليه السّلام ) دو شعبه داشتند يكى فرزندان اسحاق كه پيغمبران بنى اسرائيل در آنها داخلند و يكى فرزندان اسماعيل كه اجداد گرام حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) در ميان ايشان بودند و ايشان بر ملت ابراهيم بودند و حفظ شريعت او مى نمودند و پيغمبران بنى اسرائيل بر ايشان مبعوث نبودند.
    از بيانات علامه مجلسى - عليه الرحمه - ظاهر گرديد كه حضرت عبدالمطلب و حضرت ابوطالب مكلف به شريعت موسى و عيسى ( عليهماالسّلام ) نبودند بلكه خود از اوصياى حضرت ابراهيم ( عليه السّلام ) و حجت الهيه بودند؛ چنانچه در جلد 35 بحارالا نوار از حضرت صادق ( عليه السّلام ) مروى است كه : ((يبعث اللّه عبدالمطلب يوم القيمة و عليه سيماء الانبياء و بهاء الملوك )).(58)
    ((خداوند عبدالمطلب را روز رستاخيز بر مى انگيزاند در حالى كه چهره انبيا و برازندگى شاهان را داراست )).
    و از اعتقادات شيخ صدوق - عليه الرحمه - نقل شده :
    ((و قدروى انّ عبدالمطلب كان حجة و اباطالب ( عليه السّلام ) كان وصيه )).(59)
    اما راجع به حضرت حمزه عم رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) پس در كتاب مزبور از كتاب اعلام الوراى طبرسى ، تفصيل سبب قبول نمودن اسلام آن بزرگوار را ذكر نموده و نيز اخبار وارده در جلالت قدر آن حضرت و فداكاريهاى او را در راه توحيد و نصرت رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) نقل فرموده است .
    س 18 :
    مفاد ظاهرى آيات 90، 91 و 92 از سوره بنى اسرائيل :
    (وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنْ الاَْرْضِ يَنْبُوعا ...).
    اين است كه از پيغمبر معجزه خواستند و آن حضرت از آوردن معجزه ابا كردند، معاندين اين آيه را دليل مى آورند كه آن حضرت معجزه نداشته ، شاءن نزول اين آيه و جواب از اين ايراد را مرقوم فرماييد؟
    ج :
    شكى نيست واجب است عقلا بر كسى كه مدعى مقام نبوت و نمايندگى از طرف پروردگار عالم است (علاوه بر شرايطى كه بايد در شخص و در ادعاى او باشد كه در محلش ذكر گرديده ) داراى معجزه باشد؛ يعنى راءى خارق عادت باشد كه شاهد صدق دعوى او باشد؛ زيرا اگر مدعى كاذب بود هيچ وقت خداوند بر دستش خارق عادت جارى نمى فرمود و البته براى اثبات اين مقام يك معجزه داشتن كافى است و اما مطابق ميل هر كس ، خارق عادتى از او صادر شود عقلا غير لازم بلكه قبيح است ؛ زيرا اگر بناشود مطابق ميل و خواهش هر فردى خارق عادتى از آنها سرزند، نظام عالم تكوين به هم مى خورد و جريان عالم را كه خداوند به مقتضاى حكمت بالغه ، خود مسببات را به اسباب خاصه مرتبط فرموده به هم بزنند و به عبارت ديگر انبيا(عليهم السّلام ) مبعوث نشده اند كه اوضاع تكوين عالم را به هم بزنند بلكه آمده اند براى تهذيب نفوس و توجه دادن آنها به مبداء تعالى .
    و نيز گوييم غالبا كسانى كه آيات مقترحه مطالبه مى نمايند، قصد آنها ايمان آوردن نيست بلكه يا براى رسيدن به مقاصد مادى و يا براى استهزا و مسخره است و البته در چنين صورتى اتيان به خوارق عادات ، مطابق ميل چنين اشخاصى ، عبث و لغو و عقلا قبيح است .
    ونيز گوييم : گاه مى شود در مقام مطالبه امورى كه محال عقلى است بر مى آيند و بديهى است محال عقلى از ممتنعات است و ((معجزه ، محال عادى است نه عقلى )).
    پس از دانستن اين مقدمه گوييم : مشركين كه از رسول خدا خوارق عادتى را كه در آيات مذكور، مورد سؤ ال است [درخواست ] نمودند:
    اولا: مطالبه آنها نه براى اثبات نبوت آن بزرگوار بوده كه پس از ديدن اين آيات ، ايمان بياورند؛ زيرا ايشان كسانى بودند كه دائما در مقام اذيت و آزار رساندن به آن حضرت بودند با اينكه صدها آيات باهرات مشاهده نموده بودند، غير از عناد چيزى نيفزودند، اگر ايشان طالب ايمان بودند يك معجزه بس بود، خصوصا قرآن مجيد و پس از مشاهده ((شق القمر)) اعراض نموده گفتند: اين سحرى مستمر است يعنى اين قسم امور عجيبه از محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) دائما مشاهده مى كردند و بالجمله غرض ايشان از مطالبه آيات مزبوره ، ايمان آوردن به آن حضرت نبوده بلكه مجرد ايرادگيرى و بهانه جويى و استهزا بود و سؤ الات آنها قابل استماع و ترتيب اثر نبوده است .
    ثانيا: بعضى از سؤ الات آنها مطالبه محال و ممتنع عقلى بوده و آن مطالبه رؤ يت حضرت احديت جل شاءنه و ملائكه است ؛ يعنى از آن حضرت مطالبه نمودند كه به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه خدا و ملائكه را نشان ما بدهى تا به چشم ببينيم (...اَوْتَاءْتِىَ بِاللّهِ وَالْمَلائِكَةِ قَبيلا)(60) و چون ديدن حقتعالى از ممتنعات است ؛ چون جسم نيست و منزه است از جسم و جسمانيات ، در جواب مى فرمايد:
    (...قُلْ سُبْحانَ رَبّى ...).(61)
    بعضى از سؤ الات آنها مطالبه تغيير دادن اوضاع تكوين برخلاف آنچه حكمت و مصلحت الهى اقتضا نموده است در كيفيت خلقت آنها بوده ؛ چنانچه گفتند به تو ايمان نمى آوريم تا اينكه كوههاى مكه را بردارى و زمين را مسطح كنى و چشمه هاى بسيارى كه هيچ وقت خشك نشود جارى سازى :
    (وَ قالُوا لَنْ نُؤ مِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الاَْرْضِ يَنْبُوعا).(62)
    قسمتى از سؤ الات ايشان ، سؤ الات جاهلانه و بهانه گيريهاى بچگانه است كه از فرط عناد و لجاج ، اقتراح نمودند؛ چنانچه گفتند:
    (اَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الاَْنْهارَ خِلالَها تَفْجيرا).(63)
    ((يابوده باشد براى تو بوستانى از درختان خرما و انگور پس روان گردانى در آن جويهاى آب را در ميان آن بوستانها روان كردنى )).
    (اَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفا...).(64)
    ((ياآسمان را همچنانكه گمان دارى و وعيد دادى بر سر ما پاره پاره بيفكن )).
    (اَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ...).(65)
    ((يا از براى تو خانه اى از زر باشد)).
    (اَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَ لَنْ نُؤ مِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابا نَقْرَؤُهُ ...).(66)
    ((يااينكه به آسمان بروى و رفتن تو را به آسمان تصديق نكنيم تا وقتى كه فرود آورى بر ما از آسمان كتابى را كه بخوانيم آن را و در آن تصديق تو نوشته باشد)).
    برهيچ عاقلى پوشيده نيست كه هيچيك از اين سؤ الات ، عاقلانه و قابل ترتيب اثر نيست خصوصا با ملاحظه عناد و لجاج آنها.
    ثالثا: گوييم يكى ديگر از علل عدم اعتنا به سؤ الات آنها اين است كه چون حكمت الهى چنين اقتضا نموده هر قومى كه از پيغمبر خود آيات مقترحه مطالبه نمودند و خداى تعالى به آنها داد و مع ذلك ايمان نياوردند، مستحق نزول عذاب گرديده و هلاك شدند چنانچه قوم صالح كه مطالبه نمودند خروج ناقه موصوفه به اوصاف خاصه را از كوه و پس از آنكه مطابق ميل و خواهش ‍ آنها واقع گرديد، ايمان نياوردند بلكه عناد و لجاج آنها بيشتر شد، خداى تعالى هم همه آنها را هلاك نمود و شكى نيست كه مشركين مكه نيزمثل قوم صالح بودندكه اگر تمام سؤ الات آنها هم واقع مى گرديد باز هم ايمان نمى آوردند و لجاج آنها بيشتر مى گرديد ومستحق هلاك مى گرديدند و مصلحت الهى مقتضى هلاكت آنها نبود خصوصا با ملاحظه اينكه اعقاب بيشتر آنها مسلمان بودند يا بعدا جزء افراد مسلمان گرديدند. و اشاره به همين جواب سوم فرموده است در اين آيه مباركه :
    (وَ ما مَنَعَنا اَنْ نُرْسِلَ بِالاْياتِ اِلاّاَنْ كَذَّبَ بِهَا الاَْوَّلُونَ ...).(67)
    ((و باز نداشت ما رااز فرستادن معجزات مقترحه قريش مگر اينكه تكذيب كردند به معجزات مقترحه خويش ، پيشينيان )).
    يعنى امم سابقه معجزاتى طلبيدند و ما آنها را بر دست پيغمبران ظاهر كرديم ولى آنان تكذيب كردند و ما آنها را مستاءصل نموديم پس اگر آنچه مى طلبند از معجزات به ظهور آوريم ، مى دانيم كه ايشان نخواهند گرويد، آن وقت عذاب استيصال به ايشان بايد فرستاد و ما در ازل حكم نموده ايم كه ايشان را مستاءصل نسازيم به جهت شرافت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) يا به جهت آنكه از نسل ايشان مؤ منانى بيرون خواهيم آورد.
    و يا معناى آيه شريفه اين است كه : ما ارسال آيات مقترحه نمى كنيم مگر به جهت علم ما به عدم ايمان ايشان پس نازل نمودن ما آيات را، عبث و بى فايده خواهد بود.
    از آنچه ذكر گرديد واضح شد بطلان تمسك منكرين اعجاز حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) به آيات مزبوره ؛ چگونه قرآن مى گويد تعهد معجزه ندارد و حال آنكه قرآن مجيد براى انبيا اثبات معجزه مى فرمايد و مى فرمايد: (لَقَدْ اَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ...)(68) بلكه معجزه عده اى از انبيا را تفصيلا شرح مى دهد چگونه سلب معجزه از خود آن بزرگوار (محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) ) مى فرمايد بلكه گوييم اين حرف ، غلط محض است پس از آنكه خداى تعالى نفس قرآن مجيد را معجزه پيغمبر خود قرار داد و تحدى به آن فرمود كه اگر جن و انس با هم جمع شوند نتوانند مثل يك سوره از آن بياورند و علاوه بر معجزات كثيره متواتره كه از آن حضرت ظاهر گرديده و در كتب اخبار موجود است ، عده اى از معجزات آن حضرت را خداى تعالى در قرآن مجيد ذكر فرموده با چه جراءت معاندين مى گويند قرآن نفى معجزه از حضرت محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) نموده است ؟ براى نمونه چند معجزه آن حضرت كه در قرآن مجيد ذكر گرديده به طور اختصار و اشاره ذكر مى گردد:
    1 - معجزه معراج
    آن حضرت است كه در يك شب ، خداوند آن حضرت را از مكه به مسجدالاقصا و از آنجا به آسمانها عروج داد چنانچه در اول سوره بنى اسرائيل مى فرمايد:
    (سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلَى الْمَسْجِدِ الاَْقْصَا...).(69)
    و تتمه معراج آن حضرت در سوره والنجم مذكور است .(70)
    2 - معجزه شق القمر
    است كه مشركين مكّه از آن حضرت آيه آسمانى مطالبه نمودند و گفتند چون سحر در آسمانها كار نمى كند ماه را اگر منشق نمايى به تو ايمان خواهيم آورد و آن حضرت با انگشت مبارك اشاره كرده و ماه دو نيمه گرديد و بعد اشاره ديگرى فرمود ملتئم شد چنانچه در سوره قمر مى فرمايد:
    (اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ).(71)
    3 - معجزه انداختن آن حضرت مشت ريگى را به سوى لشكر كفار
    بود كه خداى تعالى آنها را به چشم و بينى تمام لشكر كفار رسانيد به طورى كه موجب انهزام و شكست آنها گرديد؛ چنانچه در سوره انفال فرمايد:
    (...وَما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمى ...).(72)
    4 - وازآن جمله فرستادن باد سختى در غزوه احزاب به وسيله خداى تعالى
    است كه آن باد در نهايت برودت بود به طورى كه نگذاشت براى مشركين خيمه اى مگر اينكه آن را انداخت و نماند آتشى مگر آن را خاموش نمود و از شدت سرما نتوانستند توقف نمايند و ناچار همه فرار نمودند. و نيز عده اى از ملائكه را براى نصرت آن حضرت نازل فرمود؛چنانچه در سوره احزاب فرمايد:
    (يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ عَلَيْكُمْ اِذْجائَتْكُمْ جُنُودٌ فَاَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحا وَ جُنُودا لَمْ تَرَوْها...).(73)
    و نيز در ((غزوه حنين )) كه لشكر اسلام همه مغلوب و فرارى شدند خداى تعالى براى آن حضرت عده اى از ملائكه را فرستاد و سكينه در دل مؤ منين قرار داد و كفار را مغلوب و منهزم فرمود؛ چنانچه در ((سوره برائت )) مى فرمايد:
    (لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَ يَوْمَ حُنَيْنٍ...).(74)
    5 - و نيز از جمله معجزات آن حضرت كه در قرآن مجيد تعدادى از آنها ذكر گرديده خبر دادن به امور غيبيه است كه بعدا مطابق خبر دادن آن بزرگوار واقع گرديده و اين قسم معجزه ، زياد است و ما به بعضى از آنها اشاره مى نماييم و تفصيل هر يك در تفاسير موجود است مثل آيه شريفه سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ)(75) كه خبر از شكست كفار و فرار آنها مى دهد و بعد واقع گرديد؛ چنانچه قبل از جنگ بدر فرمود:
    (... سَاُلْقى فى قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاَْعْناقِ...).(76)
    و نيز خبر از فتح خيبر و ساير فتوحات اسلامى داد و بعد تماما واقع گرديد؛ چنانچه در سوره فتح مى فرمايد: (وَعَدَكُمُ اللّهُ مَغانِمَ كَثيرَةً...).(77)
    و نيز در سوره كوثر خبر از بقاى نسل شريف آن حضرت و انقطاع نسل شماتت كننده آن بزرگوار داد و همين قسم شد. و مرحوم فخرالاسلام - رحمة اللّه عليه - درجلد اول كتاب ((بيان الحق )) سى مورد از اين قبيل اخبار غيبيه كه در قرآن مجيد ذكر شده ، نقل مى كند و بيست مورد ازمواردى كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) خبر داده از امورى كه غير از خداوند كسى را بر آن اطلاعى نبوده و در قرآن مجيد ذكر گرديده ، نقل مى نمايد (طالبين به آن كتاب رجوع فرمايند).
    و علامه مجلسى ( ؛ ) در جلد دوم ((حيوة القلوب )) تعدادى از اين قبيل آيات را جمع فرموده است . در جلد دوم ((انيس الاعلام ))، صفحه 245، هشت مورد از اناجيل نقل مى نمايد كه از حضرت مسيح آيات مقترحه مطالبه نمودند و آن حضرت به سؤ ال آنها اعتنايى نفرمود و از آن جمله باب 8، آيه 11 از انجيل مرقس نوشته است :
    ((فريسيان بيرون آمده با وى (مسيح )مباحثه شروع كردندو ازراه امتحان آيتى از آيات آسمانى از او خواستند و او از دل آهى كشيد و گفت از براى چه اين فرقه آيتى مى خواهند هر آينه به شما بگويم آيتى بدين فرقه عطا نخواهد شد)).

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  18. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  19. #10
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : 82 پرسش

    س 19 :
    فرق بين ذنب ، اثم ، عصيان و ترك اولى چيست ؟ در قرآن كريم به ذنب پيغمبران تصريح شده ، چطور آن را به ترك اولى تعبير مى نمايند و عصمت پيغمبران به چه نحو ثابت مى شود؟
    ج :
    ((ذنب ، اثم و عصيان )) عبارات مختلفه اى است كه اشاره است به معناى واحدى كه آن مخالفت امر يا نهى است و امر و نهى بر دو قسم است يا الزامى و وجوبى است و آن امر و نهى به شى ء است با نهى از مخالفت آن . و به عبارت ديگر، مطلوب بودن فعل آنها نزد مولا با مبغوضيت ترك آن ، مثل امر به صلات و صوم و زكات كه فعل آن محبوب و موجب رضاى مولاست و ترك آن مبغوض و موجب سخط اوست و مثل نهى از زنا و شرب خمر كه ترك آنها محبوب و فعل آنها مبغوض است .
    قسم دوم ، امر و نهى شيئى است بدون نهى و تهديد بر مخالفت آن . و به عبارت ديگر، فعل آن مطلوب و موجب ثواب است و ترك آن مبغوض و موجب عقاب نيست و اين قسم اوامر و نواهى را ((مستحب و مكروه )) مى نامند و مخالفت اين قسم امر و نهى را ترك اولى مى نامند يعنى ترك نمودن چيزى كه بهتر بود ترك نشود و سزاوار بود بجا آورده شود هر چند در ترك آن عقابى نيست و آنچه منافات با مقام عصمت انبيا دارد قسم اول است ؛ يعنى ترك اوامر الزاميه و انجام نواهى تحريميه است و اما ترك امر استحبابى و مخالفت نهى تنزيهى كه مكروه است منافات با عصمت ندارد و چون به دليل قطعى عقلى بايد انبيا معصوم از جميع گناهان كبيره و صغيره باشند پس نسبت ذنب به آنها كه در قرآن مجيد وارد شده يقينا قسم ثانى است .
    و اما طريق ثابت شدن عصمت پيغمبر يا امام ، علامه حلى رحمة اللّه عليه در شرح گفته محقق طوسى - عليه الرحمه - مى فرمايد كه ((عصمت )) امرى خفى است و كسى را بر آن اطلاعى نيست (چون عصمت عبارت است از ملكه نفسانيه و قوه قدسيه ربانيه كه صاحب آن محال است معصيت الهى از او صادر شود) و طريق اثبات آن دو چيز است :
    اول : تصريح پيغمبر يا امام ثابت النبوة و الامامة به نبوت يا امامت او كه از اين نص و تصريح كشف مى شود، البته داراى مقام عصمت كه شرط اعظم اين مقام است مى باشد.
    دوم : تعيين پروردگار عالم است كه معجزه به دست او جارى فرمايد؛ چون ظاهر شدن معجزه به دست او شاهد است بر تصديق خداوند نبوت او را وگرنه خرق عادت به دست او جارى نمى فرمود و چون با جارى كردن معجزه به دستش نبوت يا امامتش مورد تصديق خداوند است پس يقينا داراى عصمت كه شرط اين مقام است مى باشد (به برهان آنكه از معلول پى به علت بردن است و به عبارت ديگر، از وجود مشروط يقين به وجود شرط حاصل مى شود) و چون انبيايى كه در قرآن مجيدذكر آنها شده نبوت آنها به نص قرآن مجيد ثابت و قطعى است پس عصمت آنها هم مسلم است و نسبت گناه كه به آنهاداده شده يقينا از قسم ثانى است كه اوامر ندبيه و نواهى تنزيهيه بوده باشد.
    س 20 :
    آيا اعتقاد به معراج جسمانى از ضروريات مذهب است ؟ در ليلة المعراج كه حضرت ختمى مرتبت عده اى را معذب مشاهده فرمودند هنوز كه مردم مبعوث و قيامت قيام نكرده پس مشاهدات آن حضرت به چه نحو بوده است ؟
    ج :
    آرى ، از ضروريات مذهب كه به نص قرآن مجيد ثابت است موضوع ((معراج )) پيغمبر اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) مى باشد؛ يعنى حركت آن حضرت از مسجد الحرام در شب معراج تا مسجد اقصا را در اول سوره بنى اسرائيل بيان فرموده :
    (سُبْحانَ الَّذى اَسْرى بِعَبْدِهِ لَيْلا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ اِلىَ الْمَسْجِدِ الاقْصَا...).(78)
    و از مسجد اقصى به آسمانها در روايات ذكر گرديده .
    و نيز در سوره والنجم با تفسير روايات ذكر شده است . و بالجمله اصل معراج رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) فى الجمله از ضروريات مذهب است و از جمله امورى كه در ليلة المعراج به حضرت رسول ( صلّى اللّه عليه و آله ) ارائه شد، صور امورى كه در عالم برزخ و قيامت واقع خواهد گرديد از هياءت اهل ثواب واهل عقاب بود و آنچه را كه بعدا در قيامت واقع مى شود قبلا صورت آنها را نشان آن حضرت دادند با اينكه هنوز به عالم دنيا نيامده بودند.
    (اِقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ).(79)
    س 21 :
    اشاره فرمودن رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) كه ماه دو نيم شد و بعد هم به امر آن حضرت به هم پيوست تا اينجا عقل سليم قبول مى نمايد ولى در السنه افتاده كه يك نيم در يك آستين و نيمه ديگر در آستين ديگر پيغمبر رفت و جمله اخير از محالات عقلى است مشابه آنكه دنيا در پوست تخم مرغى نگنجد آيا جمله اخير در اخبار رسيده و اگر رسيده جواب از اين شبهه چيست ؟
    ج :
    قدر مسلم از معجزه شق القمر آن است كه رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) به انگشت مبارك اشاره و ماه را دو نيمه فرمود و مدتى از هم جدا بودند و بعد امر و اشاره فرمودند ملتئم گرديد و به حالت اوليه برگشت و اين مقدار در قرآن مجيد و درروايات متواتره ذكر شده است و مورد هيچ شبهه نيست و اشكال امتناع خرق و التيام در اجسام فلكيه يعنى پاره شدن و متصل گرديدن در كرات محال است علاوه بر اين كه اصل اين حرف بى دليل است در دوره حاضر بديهى شده كه كره قمر مثل كره زمين ، و قابل خرق و التيام است و هيچ فرق بين جسم قمر و جسم زمين نيست .
    و اما موضوع آمدن كره ماه به زمين و رفتن در آستين رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) در كتب تفاسير و اخبار و كلمات علما اثرى از اين حرف نيافتم فقط در كتاب ناسخ التواريخ اين مطلب را متعرض شده بدون اينكه ذكر نمايد كه از چه ماءخذى نقل مى نمايد. و شكى نيست اين حرف غير مقبول بلكه غير معقول است مگر اينكه تاءويل شود و معناى صحيح براى آن درست شود.
    (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْلا اَنْ رءا بُرْهانَ رَبِّهِ...).(80)
    س 22 :
    ماءمون از حضرت رضا( عليه السّلام )سؤ ال كرد چگونه ممكن است يوسف صديق قصد مخالطت با زليخا كند و حال آنكه داراى مقام نبوت و معصوم بود، جوابى را كه حضرت رضا( عليه السّلام ) فرمودند و ماءمون قانع شد بيان فرماييد؟
    ج :
    در كتاب عيون اخبار الرضا( عليه السّلام ) روايت را نقل فرموده :
    ((فقال الماءمون :
    للّه دَرّك يا ابالحسن فاخبرنى عن قول اللّه عز وجل :
    (وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِها لَوْلا اَنْ رءا بُرْهانَ رَبِّهِ)
    فقال الرضا( عليه السّلام ) : لقد همت به ، ولولا ان رءا برهان ربه لهم بها كما همت به ،
    لكنه كان معصوما، والمعصوم لا يهم بذنب و لاياءتيه ،
    و لقد حدثنى ابى ، عن ابيه الصادق ( عليه السّلام ) انه قال :
    همت بان تفعل ، و هم بان لايفعل )).(81)
    و خلاصه جواب حضرت رضا( عليه السّلام ) اين است كه جمله ((هم بها)) جواب ((لولا)) است و مقدم بر اوست و معناى اين آيه شريفه چنين مى شود:
    ((اگر نديده بود يوسف ( عليه السّلام ) برهان پروردگارش را هرآينه قصد مى نمود به زليخا)). و چون لولا براى امتناع جمله دوم است به واسطه وجود اول پس معنا چنين مى شود:
    ((چون ديد حضرت يوسف برهان ربش را قصد ننمود به زليخا)). و در بيان مراد از ((برهان ربه )) از حضرت على بن الحسين ( عليهماالسّلام ) مروى است كه زليخا لباس خود را به روى بت خود كه در حجره بود كشيد و گفت حيا مى كنم از او پس حضرت يوسف ( عليه السّلام ) فرمود تو از بتى كه نمى شنود و نمى بيند حيا مى كنى پس چگونه من حيا نكنم ازخداوندى كه خلق فرموده انسان را و احاطه علمى به او دارد.
    (اِنّا اَرْسَلْناكَ شاهِدا وَ مُبَشِّرا وَ نَذيرا).(82)

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  20. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پرسش، رايجترين مهارت در روابط بين فردي
    توسط B a R a N در انجمن سایر موضوعات مدیریت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th November 2010, 11:41 PM
  2. مقاله: درآمدى بر مبانى كلى فقهى حجاب و مسئوليت دولت اسلامى
    توسط Victor007 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th October 2009, 11:44 AM
  3. چهره عيسى مسيح در مسيحيت معاصر
    توسط kamanabroo در انجمن مسیحیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th July 2009, 12:37 AM
  4. تخمين تابع مخار ج مذهبي
    توسط meisam_mgh در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd May 2009, 07:49 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •