از ضروريات دين مقدس اسلام كه هر مسلمانى به آن معتقد است ، جاودانى بودن آن است ، همانطور كه مضمون صريح آيات متعدد قرآن مجيد مى باشد؛ در آنجا كه مى فرمايد:
((وهركس جز اسلام دينى بگيرد، هرگز از او پذيرفته نيست و او در آخرت از زيانكاران است )).(1)
و همچنين مى فرمايد:((محمد( صلّى اللّه عليه و آله ) پدر هيچ يك از شما نيست بلكه فرستاده خداوند و آخرين پيغمبران و يا ختم كننده پيغمبران است )).(2)
در آيه نخستين با كلمه ((لن )) به معناى ((هرگز)) و در آيه دوم ، با كلمه ((خاتم النبيين ))آخرين پيغمبربودن محمد( صلّى اللّه عليه و آله )جاودانى بودن اسلام رامى رساند.
اگر اسلام ، دين جاويد است (كه هست ) پس حتما بايد كامل هم باشد، در اين زمينه قرآن مجيد مى فرمايد:
((امروز دين شما را كامل گردانيدم و نعمتم را بر شما تمام ساختم و اسلام را براى شمابه عنوان دين ،پسنديدم (بهترين آيين كه اسلام است برايتان برگزيدم ) )).(3)
مطابق اين آيه شريفه ((اسلام ))، كامل است و نقصى ندارد، نه تنها نسبت به آن روزى كه اين آيه نازل شد (بنابرمشهور در حجة الوداع و ماههاى آخر عمر رسول خدا( صلّى اللّه عليه و آله ) بوده ) بلكه براى هميشه كامل و از هر نقصى پاك است لذا سزاوار است باقى و جاويد بماند و حلال و حرامش تا قيامت برجاى باشد(4) و نيازى به دين و پيغمبر ديگر ندارد تا آن را تكميل گرداند.
كامل بودن اسلام در جميع شؤ ونات آن است ، از اعتقاديات و اخلاقيات و احكام سياسى ، اجتماعى ، عبادى ، اقتصادى و در هر جهت به حد كمال است كه در قرآن مجيد اين معجزه آسمانى نهفته و به گفتار و كردار اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السّلام ) شرح و بيان گرديده است .
خداوند نگهبان اسلام است
در هر زمان ، خداوند اين دين عزيز را نگهبانى فرموده است (5). پس از پيغمبر( صلّى اللّه عليه و آله ) به وسيله ائمه دوازده گانه (عليهم السّلام ) هرگاه زنادقه و ملحدين رخنه مى كردند و با دسيسه و حيله ، مغالطه كارى نموده و عقايد مردمان را سست مى نمودند، خداوند آنان را به زبان و قلم امامان ، طرد مى كرد و هميشه مغلوب و منكوب بودند، بامراجعه به كتاب احتجاج طبرسى و غير آن ، اين حقيقت كاملا آشكار مى شود.
در زمان غيبت حضرت ولى عصر - عجل اللّه تعالى فرجه - نيز حفظ دين الهى توسط علماى عاملين و حاميان دين ادامه يافت ، هرگاه زنديقى پديد آمد و باعث گمراهى گروهى گرديد، دست الهى از آستين يك يا چند نفر از علما و دانشمندان دين بيرون آمد و به وسيله ايشان ، دين خودش را تاءييد فرمود.
حكومت ننگين پهلوى و اشاعه بى دينى
همزمان با تشكيل حكومت ننگين ((پهلوى )) در ايران و ((كمال پاشا)) در تركيه و ((آل سعود)) در حجاز و غيره توسط استعمار، سيل بنيان كن بى دينى به عنوان كمونيست و مادى گرايى يا لااقل بى عقيدگى ، سراسر منطقه را فرا گرفت و با القاى شبهه هاى واهى در ميان جوانان كم سن و سال و كم تجربه ، فطرتهاى اصيل و پاك آنان را آلوده ساخت ، برخى از مغرضين كه اهل مطالعه بودند، شبهه هاى هزار ساله كه در لابلاى كتابها از سالهاى دور بود و به همه آنها پاسخ داده شده بود، در اختيار جوانان مى گذاشتند و اين بى خبران در مقام مراجعه به علماى عامل برنمى آمدند. از طرفى حزبهاى باطل با مارك مذهب ؛ مانند بهائى ، وهابى ، كسروى و غيره كه نظير حكومتهاى دست پرورده و ساخته شده استعمار بود، به اين هرج و مرج عقيدتى دامن مى زد.
خالصى ، مردى روشن واهل مطالعه بود
در اين موقعيت حساس ، ((مرحوم محمد خالصى )) كه نزديك پانزده سال پيش در تهران وفات كرد، مرد دانشمند و اهل مطالعه اى بود كه با اهل علم هم مجلس و از خرمن دانش ايشان بهره ها برده بود، به قسمى كه خودش از عهده احتجاج به فرقه ها بر مى آمد، همانطور كه در ضمن سؤ ال سى از همين كتاب ، به احتجاجش با مسيحيين اشاره مى كند و چندى قبل از وفاتش ، جزوه اى جهت تصحيح و چاپ برايم فرستاد، در موضوع احتجاجى كه بعضى از افراد فرقه ضاله كرده بود و البته از جهت ((الباطل يمحو بتركه )) با چاپ آن موافقت نكردم ، اين مرد وارسته در اثر مطالعات خودش و همچنين معاشرتى كه با برخى از افراد داشت ، شبهه هاى چندى به نظرش آمد و طى جزوه اى از عالم ربانى حضرت آيت اللّه شهيد حاج سيد عبدالحسين دستغيب - رحمة اللّه عليه - كه سخت به ايشان ارادت مى ورزيد و حتى الاِمكان به نماز جماعت ايشان حاضر مى شد و شيفته بيانات معظم له بود، به صورت پرسش و استفتا درخواست پاسخ كتبى نمود، از پاسخهاى معظم له با اينكه خيلى فشرده بود بسيار خوشوقت گرديد لذا اجازه چاپ آن را گرفت و چاپهاى بعدى نيز ناياب گرديد.
از آنجا كه حضرت آيت اللّه شهيد دستغيب ، مايل به تجديد نظر و شرح بيشتر بعضى از پاسخها بودند، با كثرت اشتغالات نامبرده تجديد چاپ اين كتاب شريف به تاءخير افتاد و اينك بحمداللّه با سبك بسيار جالب و تيرا++ كافى با امتيازهاى زيادترى از چاپهاى قبلى ، در دسترس عموم گذاشته مى شود.
امتياز اين چاپ از چاپهاى پيش
اين كتاب ، نخست در هفت بخش تنظيم شده بود، سؤ الهاى مربوط به توحيد، عدل ، نبوت ، امامت ، معاد، فقهى و متفرقه و مجموعا 82 پرسش بود كه كتاب هم به همين نام منتشر گرديد. در اين چاپ :
1 دو پرسش مهم و مساءله روز كه ولايت فقيه و مقدمه ظهور حضرت مهدى ( عليه السّلام ) باشد، در آخر آن ضميمه گرديد.
2 در بيشتر پاسخها شرح بيشترى اضافه گرديد.
3 نسبت به سؤ ال عبادت در قطبين (س 57) از مقاله دانشمند محترم آقاى ناصر مكارم و نسبت به سؤ ال خريد و فروش برده در اسلام (س 58) از مقاله سيد قطب استفاده شد و در آخر كتاب ، ضميمه گرديد؛ چون اين دو، مساءله اى هستند كه امروز مورد سؤ ال و اشكال است و اين دو مقاله براى پاسخ ، بسيار نافع تشخيص داده شد.
سيد محمد هاشم دستغيب
مبحث توحيد
س 1 :
((داخل فى الاشياء لاكشى ء داخل فى الشى ء
و خارج من الاشياء لاكشى ء خارج من شى ء)).
توضيح حديث فوق را بيان فرماييد.
آنهايى كه به وحدت وجود قائلند چه مى گويند و ردّ آنها چيست ؟
ج :
مورد سؤ ال جمله اى است از حديثى كه در كتاب اصول كافى از حضرت اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) نقل نموده و مفاد اين حديث بيان تنزيه حق تعالى از اوصاف و احوال جسم و جسمانيات است و تمام حديث اين است :
((سئل اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) بم عرفت ربك ؟ قال :
بما عرّفنى نفسه ، قيل :
وكيف عرّفك نفسه ، قال :
لا يشبهه صورة ولا يحس بالحواس ولا يقاس بالناس ،
قريب فى بعده بعيد فى قربه فوق كلّ شى ء
ولا يقال شى ء فوقه ، اءمام كل شى ء و لايقال له اءمام ،
داخل فى الاشياء لا كشى ء داخل فى شى ء
و خارج من الاشياء لاكشى ء خارج من شى ء،
سبحان من هو هكذا و لا هكذا غيره ولكل شى ء مبتدء)).(6)
ترجمه حديث :
((سؤ ال گرديد از اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) به چه چيز شناختى پروردگارت را؟ فرمود: به آنچه شناسانيد به من خودش را. گفته شد: چگونه شناسانيد به تو خودش را؟ فرمود: شناسانيد مرا به اينكه شبيه نيست هيچ صورتى را و احساس كرده نمى شود به هيچ يك از حواس و قياس كرده نمى شود به انسان يعنى جسم نيست و از صفات خلق منزه است ، از حيث احاطه علميه و قدرتش به جميع خلق نزديك است با اينكه از حيث ذات و صفات از جميع ممكنات دور است و از احاطه عقول و اوهام و افهام دور است . با اينكه نزديك است به همه چيز؛ چون همه به او قائم هستند، فوق هر چيزى است از حيث قدرت و غلبه و كمال و جميع صفات و گفته نمى شود كه چيزى فوق اوست (فوق به حسب مكان نيست بلكه به رتبه و كمال است ) )).
((داخل فى الاشياء)) يعنى خالى نيست شيئى از اشيا و جزئى از اجزاى عالم از تصرف و تدبير او و حضور علمى او و افاضه فيض وجودش بر او.
((لاكشى ء داخل فى الشى ء)) يعنى نه مثل دخول جزء در كل مثل دخول روغن در شير و نه مثل دخول عارض در معروض و نه مثل دخول متمكن در مكان ، مثل نشستن بر تخت و نه مثل دخول حرارت در آب ؛ زيرا هر يك از اين سه قسم ، از اوصاف و حالات جسم و جسمانيات است .
((خارج عن الاشياء)) يعنى خارج است ذات مقدس او از اينكه مقارن و ملابس با اشياء باشد و منزه است از اينكه متصف شود به صفات آنها.
((لاكشى ء خارج من شى ء)) يعنى نه مثل خروج چيزى از چيزى به خروج و بعد مكانى يا محلى و بالجمله معيت قيوميت الهيه باجميع اشيا و شدت قرب و احاطه كليه او با همه ، شبيه و نظيرى ندارد چنانچه مباينت او از جميع اشياى آن هم نظيرى ندارد بلى براى تقريب به ذهن به بعضى از وجوه مى توان به روح و نفس ناطقه انسانى مثال زد. مسلّم است كه هيچ جزئى از اجزاى بدن نيست مگر اينكه مورد تصرف و تدبير و احاطه نفس است با اينكه نسبت به هيچ جزئى نمى شود گفت روح در اوست پس هم در بدن است و هم خارج از بدن ، اما نه مثل دخول و خروج اجسام كه قبلا ذكر گرديد.
ونيز قريب است به بدن از حيث تصرف و احاطه و دور است از بدن از حيث مقام ذات و استقلال و تنزه از عوارضات جسد.
پوشيده نماند كه قرب و بعد حقتعالى نسبت به جميع عالم فوق قرب و بعد روح است نسبت به جسد كه ذكر گرديد و جايى كه انسان از درك كيفيت قرب و بعد روح نسبت به جسد عاجز است پس به طريق اولى عاجز خواهد بود از درك كيفيت قرب و بعد حقتعالى :
(( (فسبحان اللّه ) الذى لايدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن )).(7)
و اما سؤ ال از وحدت وجود:
قائلين به وحدت وجود فِرَق مختلفه هستند و بعضى از آنها مى گويند وجود واحد حقيقى است و موجودات مكثره نمايشات و تجليات اوست و به دريا و موجهاى آن مثال مى زنند و اين حرف در نزد عقلا غيرمعقول است . چگونه عاقلى مى تواند باور كند كه اين همه موجودات مكثره كه هر يك منشاء اثر خاص است تمام موهومات باشد و غير از يك وجود بيش نباشد و تشبيه به دريا و موجهاى آن و مثالهاى ديگرى كه زده اند خيلى بى باكى است با اينكه ((ليس كمثله شى ء و سبحان اللّه عما يصفون )) علاوه بر اين ، امورى كه لازمه اين مذهب است التزام به آنها موجب خروج از دين است و لذا حضرت آيت اللّه آقاى آقاسيدمحسن حكيم - رضوان اللّه عليه - كه يكى از مراجع تقليد بودند، در شرح عروة الوثقى پس از نقل احوال قائلين به وحدت وجود مى نويسند:
((حسن الظن بهولاء القائلين بالتوحيد الخاص و الحمل على الصحة الماءمور به شرعا يوجبان حمل هذه الاقوال على خلاف ظاهرها والا فكيف يصح على هذه الاقوال وجود الخالق والمخلوق و الا مر و الماءمور والراحم والمرحوم ؟! ...)).(8)
يعنى چون شرعا ماءموريم به حسن ظن به هر كس كه مسلمان است و نيز ماءموريم كه اقوال و افعال هرمسلمانى را حمل بر صحت كنيم ، لذا مى گوييم قائلين به وحدت وجود، مراد آنها ظاهر كلامشان نيست ؛ زيرا مستلزم لوازم فاسده است كه از جمله آنها انكار شرايع است بلكه معناى صحيحى قصد نموده اند وگرنه ظاهر اين حرف با شرايع منافى است چنانچه قبلا گفته شد: (سُبحَانَ رَبِّكَ رَبِّ العِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ...)(9)
وَ مَا قَدَرُواْ اللّهَ حَقَّ قَدْرِهِ)).(10) (11)
پاك از آنها كه عاقلان گفتند
پاكتر زانكه غافلان گفتند
علاقه مندی ها (Bookmarks)