دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 10 از 10 نخستنخست 12345678910
نمایش نتایج: از شماره 91 تا 97 , از مجموع 97

موضوع: رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

  1. #91
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    و انتظار از من!
    و من ناامید تر از پویا و دکتران ناامید تر از هر دوی ما!
    تنها بودیم! با هم اما تنها!
    مادرش یه روز در میون می اومد و هر بار اصرار که پویا رو منتقل کنیم خونه که با مخالفت شدید بیمارستان رو به رو می شد!
    اون برای راحتی خودش می خواست پویا رو ببره خونه!با این همه دستگاه! که امکان پذیرم نبود!
    هر لحظه حطر یه حمله وجود داشت و باید بلافاصله رسیدگی می شد!
    در چند دقیقه! و چند بار این اتفاق افتاد!
    و دکترا به موقع تونستن خطر رو رفع کنن......................

    - این عمل با انگیزه قبلی و با اگاهی کامل انجام شده که مواد مندرج قانون که صریحاً اشاره به نوع عمل و ارتکاب اون نموده....
    - اعتراض دارم حاج اقا! جناب دادستان نعل و وارونه می زنن! کدوم انگیزه؟! تصادف با انگیزه بود؟! ماشین دستکاری شده؟! کدوم انگیزه برادر من!
    - بنده ام اعتراض دارم جناب قاضی! جملات مبهم هستن!
    - آقای دادستان....
    - قربان بنده تصادف ماشین و افتادن در دره رو عرض نکردم! عمل بعدی رو گفتم!
    - عمل بعدی متکی به عمل قبلی یه جناب دادستان! شما که ماشالله استاد هستین باید بدونین که چون حادصه، تصادفی و اتفاقی بوده، عمل دوم نمی تونه با انگیزه قبلی بوده باشه! این دو مورد ناقص همدیگه هستن!
    - اعراض وارده! در مورد انگیزه!
    - در مورد عمل چی؟! اونکه با اگاهی کامل....
    - اونم نمی شه گفت جناب دادستان! در اون شرایط روحی هیچ آگاهی وجود نداره!
    - بنده ام اعتراض دارم! ما شواهدی در دست داریم که مبین.....
    - ماشالا به شما! چند نفر به یه نفر آقایون؟! دو تا وکیل یه دادستان! اجازه بدید بنده هم صحبتم را تمام کنم بعد اعتراضات رو ردیف بفرمایین!
    - کلام شما متین اما.......................................!

    با یه صدای کوچیک می رفتم کنارش که بتونم حرفاشو که به زحمت به زبون می آورد بفهمم!
    آروم گفت:
    - مونا!





  2. #92
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    «تند می رفتم کنارش اما مأیوس می شدم ! ازش دور می شدم اما دوباره صدام می کرد!
    وقتی بهش جواب نمی دادم گریه می کرد و چقدر تلخه که یه مرد،یه جوون با یه چشم گریه کنه و حتی نتونه اشک هایی رو که زیر چشمش می مونه و هر لحظه می خواد دوباره برگرده تو چشم پاک کنه!
    برمی گشتم پیشش! با دستم اشک هاشو پاک می کردم و اشک های خودمو!
    _تمومش کن مونا جون!
    _بس کن پویا!
    _تو رو خدا تمومش کن!
    _پویا خواهش می کنم!
    _این زندگی نیست!
    _تو داری گناه می کنی پویا!
    _من دارم زجر می کشم!
    _من نمی تونم پویا! نمی تونم!
    _تو می تونی! تو مونای منی! تو می تونی! من به خاطر اون روح قشنگت عاشقت شدم چون می دونستم با بقیه فرق داری!
    _هیچ کس اینکارو نمی کنه!
    _من ازت می خوام! خواهش می کنم!
    «و بعد گریه می کرد و سرش رو با تموم قدرت تکون می داد!انقدر زیاد که مجبور می شدم با دستام نگرش دارم و صورتم رو روی صورتش میذاشتم و هر دو گریه می کردیم!
    _من دیگه خوب نمی شم!خودتم می دونی!
    _خدا بزرگه پویا!
    _من دیگه خوب نمی شم! آخه ازم چی مونده؟! من این زنده بودن رو نمی خوام! تو منو می شناسی! من دارم زجر می کشم! خواهش می کنم مونا! این برای من روزی هزار بار مردنه؟! تو چقدر خودخواهی! همه تون خودخواه
    هستین! حاضرین من زجر و درد بکشم اما مثلا زنده باشم!
    مونا دوستت دارم! توام دوستم داشته باش و تمومش کن!
    و این تمام حرفاش بود............................................ ..........!
    _با اجازه ی شما شاهد اول رو احضار می کنم!
    بفرمایین آقای دکتر!
    _سلام.
    _سلام و عرض خسته نباشین.
    _متشکرم.
    _خب لطف می فرمایین برای دادگاه بیان کنین که خواسته ی پویا چی بود؟!
    _به نام خدا. عرضم به حضورتون که مرتب از ما می خواست که تمومش کنیم!
    _شما خودتون با گوش خودتون شنیدین؟!
    _از خود من بارها خواست!
    _اعتراض دارم حاج آقا! خواستن در اون شرایط بیمار نمی تونه کلام استوار بر منطق باشه!
    _خواستن خواستنه دیگه جناب دادستان!خواست بیمار اینه! طرف خودش اینطوری می خواد! بنده و شما چیکاره ایم!
    _خانم رفعت ساکت!
    _بفرمایین جناب قاضی!اینم از معاون جناب دادستان که می فرمایند در مقابل ما وکلا تنها
    هستن! خانم رفعت مُرده و زنده ی ما رو...
    _ساکت خانم رفعت وگرنه دستور اخراجتون رو می دم!
    _عرض می کردم جناب آقای دکتر! مریض در چه وضعیتی از شما چنین درخواستی می کرد!
    _به نظر من وضعیت روحی خوبی نداشت! نه از نظر عدم تعادل روحی !کاملا منطقی صحبت می کرد اما
    خب در اون شرایط مأیوس و سرخورده بود ! اما کاملا هوشیار و دقیق! حتی سوالات بسیار دقیقی از بنده می کرد!
    _خانم رفعت بنشینین!
    _جناب دکتر من از شما عذرخواهس می کنم!لطفا این کلمات زشت رو نشنیده بگیرین!
    _من حال ایشون رو درک می کنم! بالاخره یه مادر...
    _خانم رفعت تشریف ببرین بیرون! سرکار! خانم رو ببر بیرون!
    _خب الحمدلله! حالا می شه به کارمون برسیم!
    _شاهد مرخص هستن!......................................... ..................
    _هر بار که خودمو کثیف می کنم برام مرگه مونا! تو رو خدا نخواه انقدر خوار و ذلیل بشم! من هیچ وقت محتاج کسی نبودم!
    _پویا من دوستت دارم! همین جوری م دوستت دارم و حاضرم تا آخر عمرم...
    _من حاضر نیستم ! من نمی بخشمت! ازت متنفرم! تو دروغ می گی که منو دوست داری! دیگه یه کلمه م باهات حرف نمی زنم!
    ازت متنفرم مونا!
    و من می موندم و سکوت چندین ساعته! و بعدش دوباره انتظار !چشمی که بسته می شد و پر از اشک درون کاسه ش!...................
    _حاج آقا شاهد دوم! سرکار خانم پرستار بفرمایین!
    _سلام.
    _سلام از بنده س .میشه لطفا هر چی می دونین بفرمایین؟!
    _والا چی بگم؟!
    _همون چیزایی که دیدین و شنیدین!
    _خب ایشون از منم می خواستن ! یعنی از همه ی پرسنل ! خب زندگی سختی بود! منم اگه جای ایشون بودم...
    _اعتراض دارم حاج آقا!





  3. #93
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    _وارده! خانم پرستار شما فقط چیزایی رو که شنیدین بفرمایین!
    _خانم پرستار شما این مطلب رو از خود بیمار شنیدین یا نه؟!
    _بله!بارهاا! خیلی زیاد و محکم و با اصرار! به نظر من خیلی شهامت می خواد که یه نفر بتونه...!
    _اعتراض دارم! اعتراض دارم!
    _ممنون خانم پرستار! بفرمایین! ممنون که زحمت کشیدین!
    _ملاحظه می فرمایین جناب قاضی که بیمار مکررا و با آگاهی و در کمال صحت و سلامت عقل...................!
    _خودتو نگاه کن! داغون شدی! چند وقته این اتاق شده خونه ت؟!
    _برای من مهم نیست!مهم اینه که تو هستی!
    _مزخرف نگو! من چی هستم؟! یه تیکه گوشت بی مصرف!
    _این حرفارو نزن! تو رو خدا!
    _مونا! یادته چی بهم می گفتی؟! یادته می ترسیدی؟! می ترسیدی که روزی بیاد و از من متنفر بشی! حالا اون روزه! تو تا چند وقت دیگه از من متنفر می شی! و من اینو نمی خوام! چند روزه خونه نرفتی؟!چقدر دیگه می تونی ادامه بدی؟! دیوانه می شی!منم همینطور!
    تا چند وقته دیگه کپک می زنم! پشتم زخم میشه و بوی گند می گیرم ! یه مرگ تدریجی و با درد! اینو می خوای؟!
    _نه! نه! اما من ازت نگهداری می کنم! دوستت دارم پویا!
    _تو نمی تونی ازم نگهداری کنی! هیچکس نمی تونه! زندگی من الان به این دستگاه ها بستگی داره! اصلا قرار نبود من زنده باشم!
    اینا منو به زور نگه داشتن! اینا طبیعت رو بهم زدن! تو رو خدا تمومش کن! اگه یه جای بدن خودم کار می کرد حتما خودم تمومش می کردم!
    چقدر تو سنگدلی! به خاطر خودخواهی خودت حاضری من زجر بکشم!واقعا تو منو اینطوری می خواستی؟!
    _نه اما!
    _اما نداره! منم خودمو اینطوری نمی خوام! این حق منه! تو رو خدا بذار به آرامش برسیم! بذار راحت بشم! اینطوری روزی صدبار
    می میرم.......................................... ................!
    _حاج آقا اجازه بفرمایین خانم مونا راستان رو به جایگاه دعوت کنم!
    _بفرمایین!
    _اعتراض دارم حاج آقا!متهم به عنوان شاهد...
    _ایشون به عنوان شاهد اینجا تشریف ندارند جناب دادستان! بنده کِی یه همچین عرضی کردم! چند تا سواله که باید خودشون جواب بدن!
    «حس اینکه از جام بلند شم رو نداشتم. برام همه مثل یه نمایش بود که رو صندلی نشسته بودم و تماشا می کردم!
    آروم بلند شدم و رفتم اون جلو نشستم.اصلا نمی تونستم حرف بزنم!حوصله ش رو نداشتم اما وقتی مادرش چند تا جمله گفت دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!
    تا اون موقع مرتب فحاشی کرده بود! به من به وکلا یه دکترا به پرستار اما این حرف دیگه خیلی حرف بود!
    تا رو صندلی نشستم با فریاد گفت»
    _فکر کردی میذارم ارث و میراث بهت برسه؟! لاشخور!
    «یه مرتبه یکی از وکلام دیگه نتونست خودشو کنترل کنه ! با عصبانیت برگشت و با فریاد گفت»
    _لاشخور خودتی خانم! خجالت بکش! چند جلسه س داری به همه توهین می کنی؟!من نمی دونم چرا آقای قاضی انقدر ملاحظه ی شما رو می کنن! مادری که مادر باش! تازه کدوم مادر؟! این چند وقته عین یه ملاقاتی ،اونم یه روز در میون رفتی به بچه ت سر زدی! این زن بیچاره،شبانه روز کنارش مونده و ازش پرستاری کرده! اینا داغ سیره نه پیاز! شما ناراحتین...
    _اعتراض دارم حاج آقا! آقای ورزاوند دارن غیر مستقیم دادگاه رو منحرف می کنن...
    _اشکال نداره آقای دادستان! بذارین آقای قاضی بنده رو اخراج بفرمایند اما حرفامو می زنم!
    خانم شما باعث شدین که اون جوون با حال و روز بَد پشت ماشین بشینه !در صورتی که می دونستین صرع داره و نباید عصبی بشه! شما از این ناراحت بودین که همسرش رو به شما ترجیح داده! همین!
    ببخشین جناب قاضی ! دیگه نتونستم تحمل کنم! ایشون تا حالا هزار تا فحش و ناسزا به ما دادن ،من یه بار فقط جواب دادم!
    «مادرش همینجوری مرتب به همه فحش می داد.وکلام دیگه جواب ندادن و به دستور قاضی پاسبان بردش بیرون! برای چندمین بار! یعنی هر بار که جلسه ی دادگاه تشکیل می شد، اواخرش از دادگاه اخراجش می کردن!
    وقتی سکوت برقرار شد قاضی با مهربونی گفت»
    _حرف بزن دخترم!





  4. #94
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    «یه نگاهی بهش کردم و گفتم»
    _پویا چیزی از خودش نداره! یه باغه با یه ساختمون که اونم پدرش بهش داده! و من اینو می دونستم.
    _بگو تو بیمارستان چه اتفاقی افتاد!
    «یه لحظه سکوت کردم و بعد گفتم»
    _من تمام دستگاه ها رو خاموش کردم!
    «دادستان اومد یه چیزی بگه اما انگار پشیمون شد! تو دادگاه صدا از صدا در نمی اومد!»
    _کار سختی بود! اما انجام دادم!
    من آخرین تقاضای شوهرم رو انجام دادم!
    خیلی سخت بود!
    «بازم سکوت! هیچ کس چیزی نمی گفت حتی دادستان!»
    _قبلش چی شد؟
    «قاضی بود که می پرسید»
    _با هم حرف زدیم!خیلی زیاد! از همون روزی که تونست حرف بزنه،یعنی با زحمت تونست حرف بزنه بهم می گفت که تمومش کنم اما من نمی تونستم!
    اون روزخیلی با هم حرف زدیم! از گذشته! از روزهای آشنایی مون! از لحظاتی که با هم بودیم و همه شون خوب بودن!
    بعد بهم گغت که چقدر دوستم داشته و داذه!
    منم بهش گفتم که چقدر دوستش دارم!
    بعد ازم خواست که تمومش کنم!
    منم کردم!
    «دور و برم رو نگاه کردم!همه فقط مات شده بودن به من!»
    _فکر نکردی که بعدش اعدامت می کنن!
    «نگاهش کردم!»
    _مگه الان زنده هستم؟!
    شما چیزی رو نمی تونید از من بگیرید که چند ماه پیش از دست دادم!
    من شوهرم رو از دست دادم! چند ماه پیش!
    من زندگیم رو از دست دادم!
    من عشقم رو از دست دادم!
    چیزی دیگه از من نمونده که به خاطر از دست دادنش بترسم!
    شاید اولش می ترسیدم اما بعدش نه!
    بعدش فهمیدم که شوهرم همه چیز من بود!
    و از من گرفتنش!
    برای همین دیگه نترسیدم!
    _شاید اون خوب می شد دخترم!
    _نه!نمی شد! هزار بار یواشکی از دکترا پرسیدم!
    نه! داشت بدتر می شد!پشتش زخم شده بود! بو گرفته بود! هر چقدر تمیزش می کردم نمی شد!
    وقتی اون بو رو حس می کرد،شروع می کرد به گریه کردن! و من طاقت نداشتم گریه ش رو ببینم!
    گریه می کرد و می گفت ببین مونا بوی گند گرفتم! تمومش کن!
    وقتی جاش رو کثیف می کرد و من و یه پرستار می خواستیم تمیزش کنیم زجر می کشید! خجالت می کشید!
    گریه می کرد! و بازم ازم می خواست تمومش کنم!
    من دیگه طاقت زجر کشیدنش رو نداشتم! برامم فرق نمی کرد که بعدش با من چیکار کنن! من فقط شوهرم رو راحت کردم! من اونو نکشتم! راحتش کردم! از درد! از رنج! از خجالت! از غصه!
    «دوباره سکوت برقرار شد و کمی بعد قاضی گغت»
    _این کار جرمه!
    _درسته!جرمه! من آماده م برای تقاصش!من هیچ دفاعی نداشتم! الانم ندارم! وکیلم نگرفتم! برام گرفتن!
    من به کاری که کردم افتخار می کنم! شوهرم ازم خواست و من کردم!
    با همه ی سختیش! انتظارم داشتم اگر یه همچین وضعی برای من پیش می اومد شوهرم اینکارو بکنه! و حتما می کرد!
    خیلی زودتر از اونکه من براش می کردم!
    الانم نمی خواستم حرف بزنم! فقط جواب مادرش رو دادم! پویا از نظر مادی چیزی نداشت!
    پویا فقط معنویت نبود!یه گُل بود که اشتباهی اینجا در اومده بود!
    وقتی دستگاه ها رو خاموش کردم یه لحظه نگاهش کردم! بهم خندید و گفت که از اتاق برم بیرون! بازم حرفش رو گوش کردم!
    از اتاق رفتم بیرون!
    نمی دونم چقدر بیرون بودم.وقتی برگشتم تموم شده بود!
    یه لبخند رو لباش بود! مثل قدیم که تا منو می دید،بهم لبخند می زد!یه لبخند ماه و شیرین که هزار بار قشنگ ترش می کرد!
    رفتم کنارش و بغلش کردم !بوسیدمش! بهش گفتم زیاد منتظرش نمی ذارم! بهم گفته بود که منتظرمه اما نه زود! بهش گفته بودم که می آم!
    دست کشیدم به صورت قشنگش که تو اون موقع قشنگ تر و مردونه ترم شده بود!گفتم که هنوز دوستش دارم!و همیشه!
    بهش گفتم که حیف بود!
    حیف بود و زود!
    هنوزم بهم لبخند می زد!
    قبل از اینکه دستگاه ها رو خاموش کنم از همه خداحافظی کرد و گفت که همه رو دوست داره!از پدر و مادرش خیلی تشکر کرد!به خاطر همه چیز! مخصوصا از پدرش! گفت خیلی دوستش داره! گفت به پدرش بگم که از تمام لحظاتی که باهاش بوده لذت برده و تشکر می کنه!
    گفت از تمام چیزایی که بهش یاد داده تشکر می کنه!
    گفت همیشه اونو دوست خودش دونسته! گفت همیشه به یاد بازی هایی که با هم می کردن بوده و همیشه از یادآوری شون لذت برده!
    از خواهرش خداحافظی کرد و گفت اونم خیلی دوست داره و بهش افتخار می کنه و روح بزرگش رو تحسین!
    از حامدم خداحافظی کرد و هورا رو بهش سپرد و گفت که خیلی حامد رو دوست داره!
    گغت از طرفش بهار کوچولو رو ببوسم!
    بقیه ی حرفام چیزاییِ که مربوط به خودمون دوتاس و نمی تونم بگم!
    همین!
    حالا هر کاری که دلتون میخواد بکنین!
    «حرفام تموم شده بود! شاید برای اولین بار تو این چند وقته! گریه م گرفت اما باز جلوی خودمو گرفتم»
    بغض همیشه تو گلوم بود و بهش عادت کرده بودم!
    بلند شدم و رفتم سر جام بنشینم!
    یه لحظه پدرش رو دیدم ! صورتش رو تو دستش گرفته بود و داشت گرهی می کرد!
    بی صدا و آروم!
    هورا رو ته سالن دیدم.اونم داشت گریه می کرد!
    حامدم دیدم!
    دستاش جلو صورتش بودن و به دیوار تکیه داده بود و گریه می کرد!
    وقتی نشستم ،سکوت بود و سکوت!
    کمی بعد حامد اومد جلو و گفت که پویا چند بارم از اون خواسته که تمومش کنه اما جرأتش رو نداشته!

    تا آخر صفحه ی 390





  5. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  6. #95
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    و از دادگاه رفت بيرون!
    هورام از جاش بلند شد و ايستاد و از همونجا گفت که از اونم خواسته بود،اما توانش رو نداشته!
    و گفت شايد به اندازه ي من پويا رو دوست نداشته که بتونه تمومش کنه! و اونم از دادگاه رفت بيرون!
    و دادگاه تموم شد!
    چند روز بعد با ژيلا رفتيم زندان. چند روز اونجا بودم! مادرش خيلي دوندگي کرده بود تا قرار ضمانت منو لغو کنه!
    بعد از چند روز رفتيم دادگاه!
    برام چيزي مهم نبود!
    _با عنايت به مفاد ماده...قانون مجازات که مقرر مي دارد هر کس مرتکب قتل عمد شود و شاکي نداشته يا شاکي داشته ولي از قصاص گذشت کرده و يا به هر علت قصاص نشود در صورتي که اقدام وي موجب اخلال در نظم و صيانت و امنيت جامعه يا بيم تجري مرتکب و يا ديگران گردد به مجازات محکوم مي گردد و نظر به اينکه در ما نحن فيه عمل متهم به شهادت شهود بنا به درخواست مجني عليه صورت گرفته و انگيزه ي مجرمانه اي در کار نبوده و نظر به گذشت اولياي دم و وضعيت خاص متهم،موضوع مشمول ذيل ماده...قانون نبوده و لذا در خصوص وي قرار موقوفي تعقيب صادر مي گردد!
    «حرفا رو که نفهميدم ! فقط از خوشحالي دو تا وکيلم و اقوامم که تو دادگاه بودن متوجه شدم که بخشيدنم!
    اينم برام فرق نمي کرد!
    بعدش برگشتم زندان و چند ساعت بعد کارا تموم شد و با ژيلا و آقاي متين از زندان بيرون اومديم و برگشتم خونه!
    يه خونه ي سرد و خالي!
    مثل خودم!
    مثل ننه سرما!
    و من يه ننه سرما هستم! و منتظر! هميشه منتظر!
    تک و تنها ،تو يه خونه ي سرد و تاريک! مثل درون خودم!
    روي تخت دراز کشيدم و نمي دونم که چطوري دقايق رو بگذرونم!
    از جام بلند مي شم!
    سخت!
    تو ماه پنجم هستم!
    خيلي ضعيف و لاغر!
    حتما اوني م که درونم هست خيلي کوچيک و ضعيفه!
    اصلا به خودم توجه نداشتم!
    يعني وقتي پويا نباشه ديگه چه چيزي مهمه؟!
    لباسامو پوشيدم و رفتم پايين و سوار ماشين شدم!
    يه ساعت طول کشيد تا رسيدم.
    خلوت بود!
    براش يه جاي پردرخت قبر خريده بودن! همون اوايل بهشت زهرا!
    رسيدم سر قبرش!
    از دور ديدم يکي سر قبرش نشسته!
    پدرش بود! خواستم جلو نرم و صبر کنم تا بره اما رفتم جلو!
    از جاش بلند شد و نگاهم کرد.
    رفتم نشستم سر قبر!
    اونم نشست.
    يه خرده بعد گفت»
    _راحت تموم شد؟
    _راحت.
    _درد نکشيد؟
    _نه!
    _اونايي رو که تو دادگاه گفتي راست بود؟
    _راست بود.
    «سرش رو انداخت پايين و قبر رو نگاه کرد و آروم گفت»
    _اگه کمتر مي اومدم به خاطر اين بود که طاقت ديدنش رو نداشتم!
    «يه خرده صبر کردم و بعد گفتم»
    _يه چيز ديگه م گفت که بهتون بگم!
    «نگاهم کرد!»
    _گفت بهتون بگم که هميشه سر بازي تخته تقلب مي کرده و بهتون دروغ مي گفته و ازتون مي برده!گفت بهتون بگم! گفت ببخشينش! گفت غير از اون هيچوقت بهتون دروغ نگفته!
    «اينو که گفتم يه لحظه مات شد بهم و بعد خودشو انداخت رو قبر و زار زار گريه کرد !و فقط گفت بابا! بابا ! بابا جون ! زود بود! چشم و چراغم بود! نور چشمم بودي! دلمو شيکوندي بابا! دلمو شيکوندي!
    نيم ساعت همونجوري رو قبر خوابيد !
    بعدش از جاش بلند شد و يه نگاه به من کرد و رفت!
    مونديم من و پويا!
    دست کشيدم رو قبرش!
    سرد بود!
    آروم شروع کردم باهاش حرف زدن!
    نمي خواستم کسي حرفامو بشنوه!
    جز خودش!
    _تنهام پويا!
    تنها و سرد ! مثل اين سنگ قبر!
    چيکار کنم؟!
    «و منتظر موندم که جوابمو بده!
    اما نداد!»
    _نمي دونم الان بايد چيکار کنم؟! بايد کمکم کني!
    «بازم جوابي نداد!»
    _پويا!
    با توام!
    مگه خودت نگفتي بعدش مي آي پيش م؟!
    مگه نگفتي باهام حرف مي زني؟!
    پس چرا حرف نمي زني؟!
    من تنهام!
    مي ترسم!
    گفتي غصه نخور!
    گريه نکن!
    نکردم!
    اما الان ديگه نمي تونم جلوي خودمو بگيرم!
    خسته شدم!
    همه ريختن سرم!
    همه مي گفتن تو رو کشتم! قاتلم!
    هيچ کس نمي فهميد چي ميگم!
    نکنه قاتل باشم؟!
    چرا به حرفت گوش کردم؟!
    اون طوري حداقل بودي و بهم مي گفتي که چيکار کنم!
    من نمي تونم بدون تو زنده باشم!
    به بچه ت چي بگم؟!
    چه جوري بزرگش کنم؟!
    من نمي تونم پويا!
    مي خوام گريه کنم!
    مي خوام گريه کنم!
    مي خوام سرت داد بزنم!
    مي خوام باهات دعوا کنم!
    تو تنهام گذاشتي!





  7. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  8. #96
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    تو بهم دروغ گفتي!
    تو گفتي هميشه با مني!
    دروغ گفتي!
    گولم زدي!
    من هر چي گفتي گوش کردم!
    هر کاري که خواستي کردم!
    اما تو بهم دروغ گفتي!
    تو گفتي زندگي قشنگه!
    اما نيست!
    زشته!
    زشته و کثيف!
    خوب مي کنم سرت داد مي زنم!
    مي خوام فرياد بزنم و باهات دعوا کنم!
    تک و تنها فرياد بزنم و باهات دعوا کنم!
    تک و تنها ولم کردي رفتي!
    من مي ترسم!
    من مي ترسم!
    چرا اومدي؟!
    چرا خواستي باهات باشم!
    حالا چرا تنهام گذاشتي!
    دروغگو!
    دروغگو!
    «داشتم گريه مي کردم و آروم باهاش دعوا مي کردم!
    دو تا دست بازوهام رو گرفت!
    يه آن فکر کردم برگشته!
    چشمامو بستم که کامل حسش کنم!
    بغلم کرد!
    چشمامو باز کردم!
    پويا نبود!
    پدرش بود!
    از فرياد هاي من برگشته بود!
    چند نفر ديگه م بودن!
    صداي دعوامون رو شنيده بودن!
    برگشتم و به قبرش نگاه کردم!
    بعدش به پدرش!
    داشت گريه مي کرد!
    بهش گفتم اين اولين دعوامون بود به خدا!
    «همونجور که خودش گريه مي کرد اشک هاي منو پاک کرد و گفت»
    _بيا بريم! باهاش دعوا نکن! تقصير اون نبود! تقصير بچه م نبود! تقصير من احمق بود ! تقصير من حمال بود که گذاشتم مادرش بهش تلفن کنه و اون حرفا رو بزنه و بچه م رو ناراحت کنه که تو جاده حالش به هم بخوره!
    سر من داد بزن! با من دعوا کن! سر اون داد نزن! بچه م تنهاس غصه مي خوره! طفل معصوم هميشه غصه خورد!به خاطر مريضيش هميشه غصه خورد اما هيچ وقت ازم شکايت نکرد! هيچ وقت به روم نياورد! هيچ وقت ازم گله نکرد که چرا اين مريضي رو بهش دادم! من مريض بودم! اون طفل معصوم مرض منو داشت! ولي هيچ وقت به روم نياورد! غصه خورد اما نذاشت من بفهمم ! سر من داد بزن! با من دعوا کن!
    «و من نمی دونستم با کی باید دعوا کنم و یا سر کی باید داد بزنم! از کی باید گله کنم؟! و از کی باید جواب بخوام!
    دور و بر قبرش شلوغ شده بود و همه نگاهمون می کردن و با تأسف سر تکون می دادن!
    دوتایی با پدرش،آروم از اونجا اومدیم بیرون و هر کدوم سوار ماشین خودمون شدیم! نمی دونم اون چه چیزی رو پشت سر گذاشت اما من تمام زندگیم رو اونجا گذاشتم و برگشتم!
    و نمی دونم چه طوری راه رو طی کردم و رسیدم خونه!
    لباسام رو که در آوردم موبایل زنگ زد!
    سعید بود!
    خیلی بهم کمک کرده بود!
    وقتی جریان رو فهمیده بود بلافاصله اومد!
    گفت مثل یه برادر اومدم!
    و کمک کرد!
    یکی از وکلا رو اون برام گرفت!





  9. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


  10. #97
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : رمـــــــان نــــنـــه ســــرمـــا ( ماندا معینی ـ مودب پور )

    باهاش حرف زدم!
    گفت هنوزم دوستم داره! حتی با یه بچه!
    گفت حاضره اون بچه رو بچه ی خودش بدونه!
    بهش گفتم نه!
    گفت صبر می کنه که آروم بشم!
    موبایل رو که قطع کردم یه مرتبه همه ریختن سرم!
    مثل همون موقع که فهمیدن دستگاه ها رو خاموش کردم!
    همه ریختن سرم!
    اما نه دکترا ،نه پرستارا،نه پلیس آ ،نه هورا،نه مادرش و نه پدرش!
    خاطرات!
    انگار تا زمانی که گریه نکرده بودم،اونام جلوی خودشون رو گرفته بودن اما حالا اونام جلوی خودشون رو ول کرده بودن که راحت بشن!
    تمام خاطراتی که اون چند ماه تو این خونه داشتم!
    از تمام جاهاش!
    از تمام چیزاش!
    و نمی دونستم که جواب کدومشون رو بدم!
    رفتم تو آشپزخونه!
    سر جعبه ی داروها!
    قرصهای خواب و اعصاب رو جدا کردم و در آوردم!
    چقدر قرص!
    چند ورق دیازپام،چند ورق کلونازپام ،چند ورق زاناکس و چند ورق ...
    صدها قرص!
    هر سه چهار تا قرص رو می شد با یه قُلپ آب خورد!
    و شاید ده تا لیوان آب!
    و یه لیوان نسکافه!
    که برای خودم درست کردم و رفتم تو سالن و رو مبل نشستم!
    آدم هر وقت بخواد می تونه سرنوشتش رو تغییر بده!
    یه روزی پویا اینو بهم گفت!
    و چرا حوا نه؟!
    حوا هم می تونه!
    و چرا تو این همه روز این کارو نکردم؟!
    شاید می خواستم بدونم پایانش چی می شه؟!
    و مردم چه قضاوتی در موردم می کنن!؟!
    شب شده بود!
    صدای بارون شنیدم!
    بارون گرفته بود!
    بی اختیار رفتم پشت پنجره و تو خیابون رو نگاه کردم!
    و لبخند زدم!
    انگار دادهایی که زدم و دعوایی که کردم مؤثر بود!
    پویا اومده بود!
    کنار ماشینش زیر بارون ایستاده بود!
    براش دست تکون دادم و رفتم آیفون رو زدم و درپایین رو باز کردم.بعد در آپارتمان رو!
    کمی بعد آسانسور اومد بالا و درش باز شد و پویا ازش اومد بیرون!
    مثل همیشه شاد و با یه لبخند!
    موهاش خیس خیس بود!
    ریخته بود تو صورتش!
    و خیلی قشنگ و ماه!
    دویدم بغلش کردم!
    و بازم اون طعم گس و شیرین خواب!
    دوتایی رفتیم تو خونه و در رو بستیم!
    بهم می خنده و می گه حاضری،می گم حاضرم.میگه برات یه سورپرایز دارم! میگم مثل همیشه! می گه پس حاضر شو بریم! می گم حاضرم!
    بعد می رم تو اتاق خواب و رو تخت می خوابم!
    می آد لبه ی تخت می شینه و بهم می خنده!
    می گه دیدی برگشتم!
    می خندم و می گم آره!
    می گه پس حالا بخواب که بریم!
    دستش رو تو دستم می گیرم و چشمامو می بندم!
    و می ریم!
    سه تایی با هم !

    پایان





  11. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


صفحه 10 از 10 نخستنخست 12345678910

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 69
    آخرين نوشته: 2nd December 2010, 07:00 PM
  2. بيانيه مفصل سپاهان عليه نود و فردوسي پور
    توسط Victor007 در انجمن اخبار دنیای فوتبال
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th September 2010, 01:00 PM
  3. گزارشی مخفیانه از کلاس درس فردوسی پور
    توسط آبجی در انجمن فوتبال و فوتسال
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd August 2010, 09:55 AM
  4. از کوچ تا کوچه
    توسط Victor007 در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd January 2010, 09:16 AM
  5. خبر: فرگوسن از ماچدا استفاده خواهد کرد
    توسط FIREBOY در انجمن اخبار دنیای فوتبال
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 3rd May 2009, 01:31 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •