وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب
وقتی آخر یه قصه، غصه ی تلخ فراقه
خاطرات سبز و رنگی همشون یه مشت سرابه
قلم از سکه میفته، چشم میشه یه رود پر آب
دل اسیر درد دلتنگی میشه یه دشت مرداب
قلمی در دستم ، شاهد رقص اقاقی هستم
عاشق بارانم ، از شکوهش مستم
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه هما را
از پاسخ من معلمان آشفتند/از حنجره شان هرچه در آمد گفتند/اما به خدا هنوز هم معتقدم/از جاذبه تو سیب ها می افتند پوریا دیارکجوری
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
ویرایش توسط Arefe.B : 29th May 2013 در ساعت 10:39 PM
کار پاکان را قیاس از خود مگیر
گرچه ماند در نبشتن شیر شیر
از پاسخ من معلمان آشفتند/از حنجره شان هرچه در آمد گفتند/اما به خدا هنوز هم معتقدم/از جاذبه تو سیب ها می افتند پوریا دیارکجوری
گربه دولت برسی مست نگردی مردی
باده پر خوردن و هوشیار نشستن سهل است
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم
دیدار جهان بی تو غم انگیز شد،ای یار! **** انگار،بهاری است که پاییز شد ای یار!
از خدا جوییم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
از پاسخ من معلمان آشفتند/از حنجره شان هرچه در آمد گفتند/اما به خدا هنوز هم معتقدم/از جاذبه تو سیب ها می افتند پوریا دیارکجوری
بهترین لحظه های روز و شبم
لحظه های شکفتن سحر است
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)