دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: شاعران روس؛ اساتید عشق و مرگ

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    126
    Array

    پیش فرض شاعران روس؛ اساتید عشق و مرگ

    شاعراست تیر باران‌اش کنید!


    شاعران روس؛ اساتید عشق و مرگ



    شاعران روس دنیای عجیبی دارند و این خود حرف عجیبی است. هر شاعری ممکن است دنیای عجیبی داشته باشد. اوسیپ ماندلشتام زمانی گفته بود شعر در روسیه از چنان اهمیتی برخوردار است که به خاطرش مردم را تیر باران می‌کنند. در این سخن نباید در جست وجوی ردی از گزافه و اغراق بود. ماندلشتام به خاطر نوشتن شعری علیه استالین به اعدام محکوم شد و البته به طریقی معجزه آسا از آن جست. چندی ناگزیر از مجیزگویی شد و سرانجام آن قدر با تن رنجورش به کار اجباری پرداخت که از پای در آمد (این متن چه بی‌رحم است که زندگی هولناک شاعر را در دو سطر خلاصه می‌کند. گویی مثل مرگ عمل می‌کند).آنا آخماتوا نیز برای نجات جان فرزندش در وصف حاکم سرود. مدایح شاعران روس بوی تسلیم نمی‌د‌هد. بوی مدح حتی نمی‌دهد. بیشتر به مرثیه‌سرایی برای قدر قدرتی ناتمام می‌ماند. به پیش‌بینی پایان قدرت، به سرود بدرود برای حاکم می‌ماند که با حروف رمزی نوشته شده تا تنها اهلش در یابند. دورانی که شعر سلاحی بود برای مبارزه، اکنون چه دور و رویایی در نظر می‌آید! ولادیمیر مایاکوفسکی از بانیان جنبش فوتوریسم در روسیه، شاعر سرکش و انقلابی که ترجیح داد رانه‌ها‌ی سرایش اش را صرف عشق کند تا انگ منحط بورژوا بر پیشانی اش نقش بندد، زمانی گفته بود میخ کفش اش از ده‌ها‌ تراژدی گوته دردناک تر است. این سخن بیش از آن که ستایشی باشد از خلق زحمت کش محروم از فراغت جهت جذب هنر متعالی، بیش‌تر ذهنی عاصی را تداعی می‌کند که حاضر است آن میخ را در چشم هر که سد راهش شود فرو کند. مایا کوفسکی که تمام عمرش با لذت از عشق رنج کشید و هنرش را وقف این هدیه‌ی بورژوایی نمود، در پایان با شلیک گلوله بر سرش به رنج ناشی از دو شقه‌گی پایان داد.
    «... و قایق عشق بر سختی زندگی روزمره در هم شکست.» حکایت مایاکوفسکی روایت موجودی ضعیف و رنجور در هیاتی قلدر مآب و تهاجمی ‌است که همه چیز را به شدت حس می‌کرد و همین از پا درآوردش. مگر نه که شاعر موجودی است که زندگی را به شدت احساس می‌کند. غریزه‌ی مرگ را به نفع غریزه‌ی حیات مصرف می‌کند و پایان را اگر چه از لحاظ طولی خیلی زود، اما از منظر عرضی خیلی دیر به نمایش می‌گذارد. چرا دیر؟ چون «شدت» وابستگی مستقیم به زمان دارد. اگر زمان در آثار «بکت» کش می‌آید، می‌تواند اعتراضی باشد به پایانی زودرس و کوتاهی آن چه زمان‌اش می‌خوانیم. این شدت اما در شاعری به نام مایاکوفسکی بدل به رفتاری عرضی با زمان و فشرده کردن گونه ای انرژی ناممکن در حجمی ‌چلانده شده می‌گردد. آن کلام نیچه که آن چه مهم است نه شدت احساسات، که مدت آن است، در اعمال خوانشی تحمیلی بر مورد مایاکوفسکی صورتی عکس پیدا می‌کند: مدت اهمیتی ندارد، هر چه شدیدتر اما کوتاه‌تر.
    مگر نه که شاعر موجودی است که زندگی را به شدت احساس می‌کند. غریزه‌ی مرگ را به نفع غریزه‌ی حیات مصرف می‌کند و پایان را اگر چه از لحاظ طولی خیلی زود، اما از منظر عرضی خیلی دیر به نمایش می‌گذارد. چرا دیر؟ چون «شدت» وابستگی مستقیم به زمان دارد.

    مایاکوفسکی، شاعر انقلابی منحرف، سراینده‌ی ابرِ شلوار پوش، خون چنان در رگ‌ها‌یش پر فشار بود که می‌خواست از نرم هم نرم‌تر، آدم نه، ابری شلوار پوش شود. فوتوریست‌ها‌ در ایتالیا و روسیه علی‌رغم اختلاف‌ها‌ی طبیعی، همگی تشنه‌ی شهرت و خودنمایی، نفی سنت‌ها‌ی فرسوده، ستایش‌گر موتور و تکنولوژی و حتی گاه فاشیزم بودند. مرگ «مهتاب» را طلب می‌کردند و صدای اره‌برقی را از آه و گریه‌ی زنی زیباتر می‌پنداشتند. مایاکوفسکی اما دریافته بود که برای شلیک کلام (هم چون سیلی بر صورت مخاطب) باید زبان فاخر و مستعمل سنت شعری را یک جا استفراغ کرد. زبانی که رنج بی‌پایان ماندلشتام را نیز نمی‌توانست به بیان در آورد. پس زبان محاوره ولنگ و باز را وارد شعر کرد تا واژه‌ها‌یش به تعریف اشکلوفسکی از شعر جانی دوباره دهند: «شعر رستاخیز واژه‌ها‌ست.» رستاخیز پیوندی انکارناشدنی با مرگ دارد. بدون تجربه‌ی مرگ رستاخیز ممکن نیست. هر زندگی «پیش مرگی» در پس دارد. و شاعران و نویسندگان روس همگی استاد مرگ بودند و در عین حال چه ترسی داشتند از مواجهه با آن! «من از هر چه مرگ است بیزارم/ من عشق‌ام زندگی است».

    به عقب باز گردیم. به تابلوی مشهور دوئل پوشکین: شاعر برجسته قرن نوزده روسیه در فضایی تیره و مه آلود در حالی که بر زمین غلتیده و زخم گلوله دارد از پای درش می‌آورد، در تلاش است آخرین رمق باقی مانده‌اش را صرف شلیک به مردی کند که شبح‌اش از دور نظاره گر اوست. مردی فرانسوی، فاسق همسر شاعر که بر سر عشق با یکدیگر دوئل کردند. این عمل شاید امروز عجیب و غیر عادی به نظر رسد، اما درسال 1837 امری عادی جهت اعاده‌ی حیثیت به شمار می‌آمد. چند سالی بعد لرمانتف دیگر شاعر بزرگ آن قرن که مرثیه‌ی «مرگ شاعر» را در رثای پوشکین سرود، در دوئلی دیگر کشته شد تا اثبات شود شاعران بزرگ الزاما دوئل‌گران بزرگی نیستند! مایاکوفسکی نیز از این قائده مستثنی نبود. روایت مارشال برمن در کتاب «تجربه‌ی مدرنیته» از شعر «سوار کار مفرغی» پوشکین خواندنی است. روایت شعر درباره‌ی کارمند مفلوکی است در پترزبورگ پیشرفته و عظیم که مجسمه حاکم‌اش در آن خود نمایی می‌کند. مرد عاشق زنی است که در آن سو زندگی می‌کند و سیل ویران گر آن سال این عشق را به ویرانه‌ای بدل می‌سازد. مرد در اقدامی‌جنون آمیز به مجسمه‌ی پطر کبیر، بانی این شهر افسانه ای، می‌تازد که چه طور به عنوان خدایی مفرغی توان مهار این فاجعه را نداشته است. «مارینا تسو تایوا» بود انگار که جایی می‌گفت هنگام نشستن در کنار مجسمه پوشکین نمی‌گوییم کنار مجسمه استراحت می‌کنیم، می‌گوییم دمی ‌کنار پوشکین آسودیم.

    می‌توان ازبرودسکی، آخما تووا، وازنیسنسکی و ناباکوف شاعر سخن گفت. از یوفتو شنکو و شب‌ها‌ی شعر با حضور هزاران مخاطب، چنان که گویی یک کنسرت راک بر پاست، و یوفتو شنکو با هیجان و حرارت تمام بر روی سن خودش را به در و دیوار می‌کوبد و شعر می‌خواند. شعار معروف مک لوهان «رسانه همان پیام است» در مورد شعر آن سال‌ها‌ می‌تواند بدل به شعر «شعر همان پیام است» یا «رسانه همان پیام است» گردد. به راستی نیز شعر سلاحی بود برای بیان وقایع سیاسی و اجتماعی و مخاطبان در اشعار عاشقانه حتی در جست وجوی پیامی ‌پنهان در ابعاد سیاسی بودند. چنین فضایی را ما خود در سال‌ها‌ی دهه‌ی سی تا پنجاه شمسی در شعر فارسی شاهد بودیم. دورانی که شعر اگر چه گاه وسیله ای می‌شد برای بیان اهادفی دیگر، اما بزرگ‌ترین شاعران ما تنها به معنا فکر نمی‌کردند. شعر آن‌ها‌ علی رغم پایبندی به تعهد سیاسی و اجتماعی تعهد در قبال زبان را نیز از نظر به دور نمی‌داشت.

    حال آن سلاح خشماگین جایش را به آرامشی داده که به نظر نمی‌رسد از پس‌اش توفانی مورد انتظار باشد. رسانه‌ها‌ی جایگزین ، شعر را به حریم تنگ بی‌رسالتی و تخصص تبعید کردند تا حجم جنون آسای تصاویر واژه‌ها‌ی شعر را ناخوانا کند.
    دومان ملکی





  2. کاربرانی که از پست مفید AreZoO سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. حسین منزوی
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 47
    آخرين نوشته: 20th March 2011, 11:19 AM
  2. مقاله: مرگ از منظر شاعران جهان
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 25th September 2010, 12:02 PM
  3. مقاله: عشق اصطرلاب اسرار خداست
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات غنایی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 8th September 2010, 05:29 PM
  4. مقاله: جز عشق ندارم حكایتی
    توسط AreZoO در انجمن ادبیات غنایی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 8th September 2010, 03:50 PM
  5. ماهیت عشق
    توسط MR_Jentelman در انجمن روانشناسی خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th June 2009, 07:10 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •