دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

  1. #1
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی



    ریشه زبان فارسی
    قدیمی ترین نمونه شعر پارسی
    زندگی نامه مشاهیر ادب
    سبكهای شعر فارسی
    قالبهای شعر فارسی
    انواع ادبی
    نقد ادبی و ارزشهای آن
    شعر خوب و عوامل موجد آن
    تطورات زبان فارسی در ضمن 29 قرن
    صناعات ادبی
    فال حافظ
    تصاویر ویژه با اشعار شعرای فارسی زبان


    ویرایش توسط AreZoO : 12th September 2010 در ساعت 12:09 PM





  2. #2
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    ریشه ی زبان فارسی



    کس بدین منوال پیش از من چنین شعری نگفت
    مر زبان پارسی را هست با این نوع بین

    (ابوالعباس مروزی)
    (1)


    شعر مزبور از ابوالعباس مروزی است که در ضمن قصیده ای برای مأمون، خلیفه عباسی ( چنانکه می نویسند) سروده و در مرو در خدمت خلیفه قرائت نموده است.
    این چند شعر را تمام صاحبان تذکره ها نوشته اند، ولی نکته ی را که در این شعر فوق هست، در تحت دقت قرار نداده، یا اگر قرار داده اند، از روی بی اعتنایی از آن در گذشته اند، در حالتی، می توان قدری در این شعر گفتگو و تبادل نظر و اصابت رأی نمود.
    «مر زبان پارسی را هست با این نوع بین»
    ازین شعر که درصدر اشعار فارسی حالیه قرار دارد، چنین مستفاد می گردد که: زبان فارسی در موقعی که این شعر گفته شده بوده است، غیر از طرزی بوده است که ادبا و شعرا و نویسندگان قرن سوم و چهارم هجری بدان سخن گفته اند.
    حال باید دید دلیل بنیان نهادن زبان فارسی با این سبک (یعنی با سبکی که اشعار فارسی بدان نوع گفته شده و بالاخره زبان رسمی مملکت ایران شناخته شده است) از چه روست؟
    از مدلول این شعر این طور می توان فهمید که زبان ادبی ایران در قرن سوم و چهارم غیر از زبان فارسی معموله ی آن زمان بوده. و نیز می توان تصور کرد، که قبل از ابوالعباس به زبان فارسی شعر گفته می شد ولی نه سبکی که او گفته و پس از او معمول شده، بلکه به همان طرزی که صحبت می کرده اند و زبان فارسی امروزی زبانی است که ادبای ایران در عصر مأمون و از به بعد آن را ترکیب نموده و لغات عربی را با لغات فارسی ممزوج ساخته و زبانی جدید نامیده و بدان شعر گفته اند.
    گرچه درک این نکته چیز مهمی نیست و کشف جدیدی را به ما نمی نماید. زیرا بدیهی است که زبان حالیه ی ما بعد از سلطه ی عرب، از امتزاج دو قوم برخاست، و نمو نمود، ولی نکته ای که می تواند از این شعر کشف کرد این است که قبل از ابوالعباس مروزی هم در ایران به زبان فارسی شعر گفته می شده، ولی آن شعر به زبان دیگر بوده و ابوالعباس اولین شاعری است که به زبان فارسی جدید، یعنی با لغت فارسی و عربی مرکب، شعر گفته است و لفظ (چنین شعری) و لفظ (زبان فارسی را هست با این نوع بین) می تواند این تصور را تأیید نماید.
    حال باید دید، زبان فارسی، که قبل از طلوع زبان حالیه در ایران معمول بوده، و شاید، بلکه حتماً، با آن زبان شعر هم گفته می شده است چه زبانی بوده است؟
    از تفحص در کتب ادبیه، و از تتبع در اشعار متقدمین، این قدر می توان فهمید که زبان ایران – یعنی زبانی که اهالی عراق عجم، فارس، زنجان، و قهستان با آن تکلم می کرده اند زبان پهلوی بوده، و این همان لغتی است که تااکنون هم روستاییان فارسی زبان همدان و زنجان و عراق با آن سخن می گویند و مخصوصاً مردم سمنان، با تحریفات کثیره باز جدی در صیانت آن لغت دارند.
    شمس الدین محمد قیس رازی، صاحب کتاب

    المعجم فی معاییر الشعار العجم

    در چندین جای از کتاب خود در ضمن تعیین اوزان شعر، ذکری از فهلویات (3)نموده و می گوید: - فهلویات مخصوص به اهالی زنجان و ری و همدان است – و از آن قسم اشعار (اشعار پهلوی) امثالی ذکر می کند که شبیه اند به دو بیتی های بابا طاهر عریان، و لغات آن از عربی خالی و فارسی هایی است شکسته، و شبیه به لغت دهاقین و دهاتیان وسط ایران که فهم آن برای ما خالی از اشکال نبوده و به پرسش از صاحبان آن زبان (اگر باقی مانده باشند) محتاجیم.سوای این لغت (پهلوی) که باقی مانده ی لغات عهد ساسانیان بوده و پیش از ابوالعباس مردم ایران و موسیقی دانهای عجم، ترانه ها و دو بیتی ها و غیره به آن لغت می گفته اند، لغت دیگری نیز در حدود شرقی ایران موجود بوده است که آن را لغت سُغْدی(4)یا ماوراء النهری می گفته اند. و این لغت غیر از لغت فارسی پهلوی بوده و می توان گفت، مادر و ریشه ی لغت امروزی ایران، همان لغت ماوراء النهری بوده است، که با عربی مخلوط شده و شکستگی هایش را به صلاح باز آورده، و با آن شعر گفته و سپس کتاب تألیف نموده، رفته رفته، مراسلات درباری را با آن نگاشته و بالاخره زبان درباری و دری(4) شده، و عاقبت همان لفظ قلم در عموم سرایت نموده و زبان عمومی ایران محسوب گردیده. و فقط نمونه هایی از هر دو زبان اصلی – پهلوی و ماوراء النهری – در دهات عراق عجم و خراسان باقی مانده است.
    منوچهری می گوید:


    یک مرغ سرود پارسی خواند
    یک مرغ سرود ماورالنهری

    و باید دانست که هم امروز در ماورای نهر جیحون، سمرقند، بخارا، بلخ و قسمت شمالی و شرقی افغانستان زبان فارسی که معمول است عیناً همان زبان با همان لغات و اصطلاحاتی است که ادبیات قر ن سوم و چهارم و پنجم ایران با آن و تألیفات پارسی قبل از مغول بدان نوشته شده است.
    در نتیجه ی این تحقیقات می توان دانست که زبان پهلوی تا قرون دوم و سوم هجری در ایران جاری و ادبیات و ترانه های معمولی با آن زبان بوده، و به تدریج از بین رفته و ایرانیان مشرقی در سایه ی قدرت اهالی خراسان و ماوارء النهر، و نهضت های سیاسیه ی آل لیث و آل سامان، محتاج به اتخاذ زبان فارسی ماوراء النهر و خراسان گردیده و آن را تکمیل نموده و با عربی مخلوط ساخته و زبان حالیه را برای ما به یادگار گذاشته اند. و اگر در اختلاف ترکیبات و اصطلاحات لغات دهاتیان خراسان و مرو و دهاتیان خمسه و همدان و تهران دقت شود بخوبی اختلاف ریشه و ترکیب آن دو، و نزدیکتر بودن زبان خراسان به زبان ادبی کشف، و تصورات فوق تصدیق خواهد گردید.


    پی نوشتها:


    1- ابوالعباس بن حنوذ مروزی مردی فقیه، محدث و از پیشوایان تصوف در قرن دوم هجری – ک 2- بعد از اسلام «پهلوانی سماع و لحن پهلوی و گلبانگ پهلوی اشاره به فهلویات می باشد» سبک شناسی ج 1، ص 17 – ک
    3- «لهجه یا شاخه ای از زبان ایرانی و به سغدی معروف بوده است. سُغْد نام ناحیه ای خرم و آباد … در سمرقند» سبک شناسی ج 1 ص 17 و 18 – ک





  3. #3
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    قدیمی ترین نمونه شعر فارسی

    قدیمی ترین نمونه «شعر» در مملکت ایران، «گاثه» یعنی سرودهای منظومی است که در آنها زرتشت، پیامبر ایرانی، مناجاتها و درودهای خود را در پیشگاه «اهورا- مزدا» یگانه و بزرگترین خدایان و خالق زمین و آسمان عرضه داشته است.این سرودها به قطعه های سه لختی (سه شعری، یا به اصطلاح امروز سه مصراعی) تقسیم شده است، و هر لخت یا شعر، از 16 هجا تشکیل، و در هجای نهم توقف و بعد از هجای چهارم سکوت دارد. و بعضی دارای قطعه های چهار لختی است که یازده سیلاب دارد و سکوت، بعد از سیلاب چهارمی است.
    به همین تقدیر بعضی چهارده هجایی و بعضی دوازده هجایی و برخی از اشعار بلند نوزده هجایی است.
    این اشعار بلند دارای سکوت است، یکی بعد از سیلاب هفتم، و یکی بعد از سیلاب چهاردهم.
    خلاصه در گاثه، قصیده یا غزل طولانی به طرز اشعار عروضی دیده نمی شود، بلکه نوعی از ترکیب بندهای بدون بند است، و از 19- حداعلی- و11- حداقل- سیلاب زیادتر و کمتر ندارد.
    ما راجع به شعر عروضی و اقسام آن، در جای خود باز به این قسمت اشاره خواهیم کرد.
    زبان گاثه، زبانی است بسیار قدیم و اخیراً عقاید عموم به این نکته نزدیک می شود که زبان گاثه، زبان مردم قدیم ایران است که در بلخ و بلاد شرقی ایران سکونت داشته اند، و درباره خود زردشت هم تردید است که آیا از مردم سیستان یا بلخ باشد یا آذربایجان. از این رو تعجب نیست که زبان اوستا با زبان سنسکریت و ویدا کتاب مذهبی و ادبی برهمنان، این قدر به هم نزدیک است.
    در عصر ساسانیان هم، شعر در ایران به طریقه گاثه زردشت رایج بوده است.
    اشعاری که متعلق به کتب مانی است و از اوراق مکتشفه تورفان به دست می آید که به زبان پهلوی مشرقی گفته شده است، مثل اشعار مذکور در گاتهاست، یعنی در میان آنها قطعات 12 هجایی است که در هجای پنجم سکوت دارد و هر یک دارای شش یا پنج لخت است، و مانند اشعارگاثه بدون قافیه است. آنچه تا به حال از تفحصات به دست آمده است در ایران ساسانی سه قسم شعر را نام برده اند:


    الف) سرود:

    که مختص آفرین خدایان و شاهنشاه و مختص مجالس رسمی بوده و با آهنگ موسیقی توام خوانده می شده است.از پلهبد «باربد» خواننده و شاعر معروفی نام می برند و سرودهای خسروانی او در الحان 365 گانه، به عدد ایام سال، و سرودهای سیگانه او به عدد ایام ماه، در کتب ادب و لغت ذکر شده است.ما دو نمونه از سرودهای هجایی که به اغلب احتمالات شباهتی به سرودهای عهد ساسانی داشته در دست داریم، یکی سرود سه لختی است که آن را «خسروانی» نام، شاعر معاصر رودکی، گفته و دیگر «سرو دکر کویه» است که در تاریخ سیستان ذکر شده است.


    ب) چکامک:

    که در متون مکرر ذکر آن آمده و معلوم است که همین کلمه بعدها در ادبیات دوره اسلامی به «چکامه» تبدیل گردیده است، یعنی گاف آخر آن، مانند گاف «بندک» و «خستک» و «خانک» به هاء هوز بدل شده و به این صورت در آمده است. بعید نیست که «چامه» نیز مخفف چکامه باشد، هر چند در کتاب لغت گوید: «چامه قصیده را گویند و چکامه غزل را» ولی به نظرمی رسد که این هر دو لغت «چکامه- چامه» مخفف و مصحف همان«چکامک» باشد.چکامک را باید نوعی از اشعار ساسانی شمرد و به دلیل تفاوت اسم بی شک با «سرود» که معنای آن را دانستیم، تفاوت داشته و غیر از سرود بوده است.سرود، ریشه فعل سرودن به معنی به «سخن یاد کردن» و مطابق لغت «ذکر» عربی است، و در زبان پهلوی لغاتی چند از ین اصل مشتق می شود. از قبیل «هوسرود» و «دش سرود» که گاهی حرف آخر آنها به حرف بای ابجد، و گاهی به حرف «ی» بدل می شود مثل هوسروب و هوسروی، که لغت «خسرو» را به وجود آورده است و نام دو تن از شاهنشاهان ساسانی است: هوسروی کواتان (انوشیروان) و «هوسرودی اپرویز» نبیره انوشیروان که هر دو از همین لغت است و معنای آن «نیکنام» و دارای حسن شهرت می باشد، و در عوض آنها «دش سروی» به معنی بد نام و قبیح الذکر است. ازین رو «سرود» یعنی ذکر و یاد کردن که طبعاً مراد ذکر خیر است، و قصاید مدحیه یا ستایش خدایان را سرود گفته اند، و سرود خسروانی نوعی ازین قصاید مدحیه بوده است، که منسوب به «خسرو» است که گویا مراد قصاید مدحیه یا مدایح خسرو پرویز باشد. در اینجا اشاره کنیم که سرود در دوره اسلامی، معنای دیگری پیدا کرد، یعنی به جای تصنیف امروز استعمال شد.
    اما «چکامک» یا «چامک» علی التحقیق نوعی از سخن سنجی بوده، ولی باید دید کدام نوع بوده است؟
    گفتیم که چکامه غیر از «سرود» است، پس از شمار قصاید مدحیه خارج خواهد شد.
    حالا باید دید از اقسام دیگر شعر از قبیل غزل (لیریک) یا اشعار وصفی و حماسی و یا ترانه (اشعار رقص و تصنیف) کدامیک را چکامه می گفته اند؟
    بعد از اسلام کلمات چامه و چکامه را در مورد قصاید و غزل هر دو بدون تفاوت استعمال می کنند، ولی در اواخر چنانکه گفته شد غزل را «چکامه» و قصیده را «چامه» نامیدند. و ما چندان نمی توانیم به این معنی و اصطلاح که متأخرین وضع کرده اند، اعتماد داشته باشیم.
    تنها دلیل بالنسبه روشن در باب «چامه» که بدون تردید گوشه ای از پرده استتار را برمی دارد استعمال فردوسی در شاهنامه است. وی چامه را در مورد اشعار غنایی- که شامل مدح پهلوانان و توانگران و تمجید از زیبایی ممدوح باشد، مکرر استعمال کرده است، و از همه جا بیشتر در داستان بهرام گور به کار می برد. شاه در کسوت «اسوار» با لباس شکاری و اسب و ساز و برگ قیمتی و خادم، شبانه وارد خانه دهقان ثروتمند خوشگذرانی می شود و میهمان او می گردد. دهقان از سوار محترم که لابد یکی از مقربان دربار یا یکی از پهلوانان و سرکردگان شاهنشاه مقتدرعصر است پذیرایی گرمی کرده برای او شراب و غذای بسیار لذیذی فراهم می کند. ضمناً دختر دهقان هم در بزم به خدمت پدر و مهمان عزیز و بسیار محترم مشغول است و شاه از او خوشش می آید. دهقان به دختر می گوید: ای آرزو(آرزو نام یکی ازین دختران است) چنگ را بردار و چامه ای بنواز و مهمان ما را وصف کن!
    آرزو که هم چنگ نواز و هم چامه گو می باشد، و درین دو فن او را تربیت کرده اند، چنگ برداشته چامه ای می گوید و می نوازد، و این چامه در وصف مهمان پدرش و شرح زیبایی و شجاعت و رشادت مهمان است.
    ازین داستانها تصور می کنم که چامه به اشعار نیمه غنایی و نیمه وصفی و شرح داستان پهلوانان اطلاق می گردد ؛ بالجمله ویس و رامین و خسرو و شیرین در عداد «چکامه» یا «چامه» محسوب می شود، و شاید غزل و اشعار وصفی غیر حماسی یعنی وصفی بزمی را بتوان چکامه یا چامه گفت. همچنین قصاید اسلامی فارسی دارای تغزل و وصف هنرهای شاه از شکار، زور ِ بازو، جود، دانش و سایر هنرهای او را هم چامه یا چکامه می توان نام داد. پس ضرر ندارد که چکامه را به غزل صرف و چامه را به غزلی که دنباله اش وصف و مدح باشد لقب داد، همان طور که این کار را کرده اند. نمونه «چکامک» اشعار کتاب درخت آسوریک است که به زبان پهلوی در مناظره و مفاخره بین نخل و بز، در عهد ساسانی یا قدیمتر، گفته شده است.


    ج) ترانک، یا ترانه:

    هر چند هنوز در مأخذ پهلوی و اوستایی به این کلمه بر نخورده ایم، به خلاف سرود و چکامک که از هر دو نام برده شده است، اما در مآخذ قدیم ادبیات اسلامی فارسی این لغت به شکل مخفف آن "تران" بسیار دیده می شود.ترانه در ادبیات فارسی به دو بیتی ها و رباعیات غنایی (لیریک) نام داده شده است، و آنرا از ماده "تر" به معنی تازه و جوان گرفته اند.ما تصور می کنیم که ترانه هم نوعی دیگر از اشعار عهد ساسانی بوده است، چه در عهد ساسانی ما از اسم «سرود» (مدایح عالی) و «چکامک» (اشعار وصفی و عشقی) خبر داشتیم، اما از اسم اشعار هشت هجایی که شامل هجو یا انتقاد یا عشق بوده و قافیه هم داشته و بسیار رواج داشته است، و به تصنیفات عوام امروز شبیه بوده است بیخبریم، و چنین گمان داریم که «ترانک» نام این نوع شعر بوده است، و نامیدن رباعی و دوبیتی در عهد اسلامی به این نام حدس ما را کاملاً تأیید می کند. نمونه قدیم ترین این نوع شعر که هنوز از لباس اشعار هشت هجایی قدیم خارج نشده، سه لخت شعر هجویه «یزید بن مفرغ» شاعر عرب است که به فارسی در اواسط قرن اول اسلامی (اوایل قرن هفتم میلادی) گفته، و در کتب ادب و تاریخ عرب ضبط شده، و ترانه ای که در هجو اسد بن مسلم گفته شده و طبری هر دو را ضبط کرده است- می باشد. و در اشعار کردی قوچان که آقای ایوانوف به دست آورده و به طبع رسیده، چند قطعه از این ترانه های هشت هجایی قافیه دار و سه لختی کاملاً یادگار عهد ساسانی دیده می شود. سوای این اسامی باز هم شاید نامها و اسمهای دیگری به دست آوریم و این بسته به کشفیات تازه تر و مطالعات زیادتری است، مثلاً ببینیم برای اشعار رزمی یا اشعار مضحک (کمدی) یا اشعار «هجویه» چه اسامی مستعمل بوده است.


    شعر عروضی در دوره اسلامی:

    اسنادی در دست داریم که شعرهای بعد از اسلام، دنباله و تتمه ی اشعار قبل از اسلام است، و تا مدتی این نوع اشعار در هجاهای هشتگانه به زبان محلی که آنرا «فهلوی» و جمع آن را «فهلویات» می گفتند، در ایران رواج داشته و مکرر به آن برمی خوریم.اما اینکه قصاید و غزلیات به زبان «دری» از کجا آمد و آیا اعراب این قصاید خود را از کجا آوردند، و اینکه ایرانیان تا چه حد از اعراب تقلید کردند، محتاج به فصول مبسوط و مشروحی است که از عهده این مقاله خارج است و ما مختصراً بدان اشاره کرده و از تحقیقات فنی صرف نظر می نماییم.من به خلاف آنچه شهرت دارد، معتقدم و موافقم با کسانی که می گویند شعر عرب تکمیل شده اشعار هشت هجایی و باقافیه ی اواخرعهد ساسانی است، و معنی ندارد عرب بیابانی که به تصدیق خود او تا اوایل اسلام موزیک نداشته، و این فن را از اسیران و غلامان ایرانی و رومی آموخته، یا از بنایان ایرانی که مشغول ترمیم خرابی های خانه کعبه (در زمان عبدالملک مروان) بوده اند فرا گرفته است، شعر موزون عروضی- که خود نوعی از موسیقی است آن هم با آن کمال و نظم داشته باشد، مگر اینکه مدعی شویم در عهد ساسانی این نوع شعر (شعر عروضی و قافیه دار) در ایران موجود بوده و اعراب از آن رو شعرهای خود را به وجود آورده اند، و نتیجه فنی این می شود که شعر هجایی ایران در مدت چهار صد پانصد سال تکمیل شده و در اواخر ساسانی به حد کمال شعر عروضی رسیده، و اعراب آن قسمت مکمل را از ایرانیان قبل از اسلام یا بعد از آن آموخته اند. اما این عقیده و بدون دلیل است.
    پس باید بگوییم اعراب قبل از اسلام شعر عروضی نداشته اند، و این اشعار بعد از اسلام ساخته شده و به قبل از اسلام منسوب شده است، و در تایید این دعوی خود ادبای قدیم و جدید عرب هم چیزهایی گفته اند.
    هر چه هست ایرانیان از دو مبدا، شعر عروضی خود را به دست آورده اند: اول از طریقه تکامل قطعه های هشت هجایی قافیه دار و تفنن در پیدا کردن وزنهای مشابه، توانسته اند دوبیتی و قطعه و مثنوی و غزلهای موزون خود را بسازند. دوم از راه تقلید اشعار عرب را در قصاید زیادتر از باقی اقسام شعر از غزل و دوبیتی و رباعی و قطعه و مثنوی فارسی می بینیم، و هر چه دوره شعر فارسی از لحاظ تاریخ وسعت پیدا می کند، اثر تقلید شعر عرب هم در اشعار فارسی وسیعتر می شود و از قصیده به سایر اقسام سرایت می نماید.
    اوزان گوناگون در زمان صفاریان و سامانیان به قدری وسعت دارد و به حدی از وزنهای متداول عربی دور است، که انسان را به یاد شعرهای هجایی قدیم می اندازد ولی هر چه پایین می آییم از گوناگونی اوزان عروضی کاسته و بحور به بحور عربی نزدیک می شود و تنوع قدیم به یکدستی و جمود تبدیل می گردد، یعنی آن اختلاف فاحش که بین اوزان شعر و بحور عربی و فارسی است کمتر می شود. و این نکته بسیار دقیق، دلیل دیگری است که شعر عروضی فارسی در اصل زاییده اشعار هجایی محلی بوده و بتدریج، تقلید از عربی آنرا به صورت کاملاً عروضی درآورده است.





  4. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    سبکهای شعر فارسی و شعرای معروف هر دوره


    سبک شعر، یعنی مجموع کلمات و لغات و طرز ترکیب آنها، از لحاظ قواعد زبان و مفاد معنی هر کلمه در آن عصر، و طرز تخیل و ادای آن تخیلات از لحاظ حالات روحی شاعر، که وابسته به تأثیر محیط و طرز معیشت و علوم و زندگی مادی و معنوی هر دوره باشد، آنچه از این کلیات حاصل می شود آب و رنگی خاص به شعر می دهد که آن را «سبک شعر» می نامیم، و قدما گاهی به جای سبک «طرز» و گاه «طریقه» و گاه «شیوه» استعمال می کردند.
    شعر فارسی، به طور کلی، از زیر سیطره و تسلط چهار سبک بیرون نیست، اگر چه باز هر سبکی به طریقه و طرزهای مختلفی تبدیل می شود تا می رسد به جایی که هر شاعری استیل و طرز خاصی را به خود اختصاص می دهد که قابل حصر نیست، بنابر این در مدارس امروز ما تنها چهار سبک را اصیل و مبدأ سبکها قرار داده ایم و آن به قرار زیر است




    :1- سبک خراسانی یا ترکستانی 2- سبک عراقی
    3- سبک هندی

    4- بازگشت ادبی یا سبکهای جدید

    که منتهی به سبک جدید دوره مشروطه شده است.توضیح آنکه این سبکها مربوط به زمان است نه مکان، و مکان را در آن تأثیری نبوده و نیست و همچنین سبکهای بین بین نیز هست که استادانی داشته است. مبدأ سبک خراسانی از نیمه قرن چهارم هجری آغاز شده و به نیمه قرن ششم می رسد.سبک عراقی از آغاز قرن هفتم ابداع شده و به اواخر قرن دهم هجری می رسد. سبک هندی از قرن دهم تا امروز، و بازگشت به شیوه های عراقی و خراسانی از قرن دوازدهم در ایران تا امروز برقراراست. در این دوره شعرا به همه سبکها شعر گفته و غالباً از متقدمان تقلیدهای بسیار استادانه کرده و سبک خراسانی و عراقی را تجدید نموده اند، و به سبک هندی هم شعر گفته اند، و اخیراً مکتب تازه تری به وجود آمده است که افکار و عقاید بسیار تازه را به سبک کلاسیک درآوردند.در عین حال شعرای جوان نیز هستند که در وزن و کلمات و اسلوب هم تجددی قائل شده و مشغول امتحان می باشند.
    شعرای معروف هر دوره

    1- شعرای معروف سبک خراسانی:

    رودکی: شهید بن حسین بلخی، ابوشکور بلخی، خسروی سرخسی، خسروانی ابوطاهر، ابوعبدالله ربنجی و لوالجی، لوکری، کسائی، دقیقی، فردوسی طوسی، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، غضایر رازی، عسجدی، منوچهری، لامعی گرگانی، فخرالدین اسعد گرگانی، مسعود سعد سلمان لاهوری، سنائی غزنوی، امیر معزی نیشابوری، ابوالفرج رونی لاهوری، سوزنی سمرقندی، قطران ارموی، و غیره...شعرای موجد سبک بین بین: سید حسن غزنوی، انوری ابیوردی، رشید وطواط، عمادی شهریاری، خاقانی شیروانی، نظامی گنجوی، ظهیرفاریاب، جمال الدین اصفهانی. 2- سبک عراقی:

    کمال الدین اسمعیل اصفهانی، مجیرالدین بیلقانی، رشید الدین اخسیکتی، امامی هروی، همام تبریزی، سعدی شیرازی، مجدالدین بن همگر شیرازی، اوحدی مراغه ای، حافظ شیرازی، سلمان ساوجی، مکتبی شیرازی، عبدالرحمن جامی، هلالی جغتائی استرآبادی.شعرای بین بین اینجا بسیارند از جمله: بابا فغانی شیراز، محتشم کاشانی.
    3- سبک هندی:

    صائب تبریزی، زلالی خوانساری، علی نقی کمره ای، عرفی شیرازی، کلیم کاشانی، فیض دکنی، وحید قزوینی، بیدل، غنی کشمیری. 4- سبک بازگشت ادبی و شیوه های آزاد:

    آذر بیکدلی، مشتاق، هاتف، ضیاء اصفهانی، رفیق، طبیب، صباحی (که به سبک عراقی شعر گفته اند)، صبای کاشانی، قا آنی شیرازی، سپهر کاشانی، مجمر اصفهانی، سروش اصفهانی، محمود خان ملک الشعرای کاشانی، شیبانی کاشانی، شهاب اصفهانی، سرخوش هراتی، شهاب ترشیزی، صبوری مشهدی، ادیب الممالک فراهانی، ادیب نیشابوری، شوریده شیرازی و خاندان وصال در شیراز، سلطانی کرمانشاهی .شعرایی که به شیوه حافظ شعر گفته اند: میرزاعبدالوهاب نشاط، فروغی، بسطامی، حاج میرزا حبیب الله مشهدی.
    شعرایی که به شیوه ساده شعر گفته اند: شاطر عباس تهرانی، عارف قزوینی، ایرج تبریزی، سید اشرف گیلانی .
    شعرای متجدد که سبک قدیم را هم حفظ کرده اند: دهخدای قزوینی، بهار خراسانی، فروزانفر، همائی اصفهانی، دکتر ناتل خانلری، دکتر رعدی، رهی معیری، و غیره.
    شعرای متجدد که به شیوه هندی راغبند: دکتر شهریار، امیری فیروز کوهی، گلچین، صابر تهرانی، امیرالکتاب ملک الکلامی، غیره.




    منبع :سبک شناسی زبان و شعر فارسی- ملک الشعرای بهار





  5. #5
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    قالب های شعر فارسی





    در ادبیات فارسی، اشعار به سبب نبودن فن تئاتر و نمایش مطابق شعر یونان و رم تقسیم نمی شود، بلکه در شعر فارسی یک نوع آزادی و وسعت خیال در عین یکنوع حد و رسم خاص موجود است.
    مثلاً به جای «کمدی» در ایران «هجا» با اشعار عشقی و دور از نزاکت- که مخصوصاً در عهد قدیم بسیار متداول بوده است- دیده می شود، و به جای «درام» اشعار وصفی به تفصیل، از قبیل اشعار رزمی و مثنویات عاشقانه پیدا شده، و در عوض «تراژدی» قصاید مرثیه، با ضمن مثنویات، داستانهای محزون دیده شده و همچنین در مقابل اشعار غنایی (لیریک) غزلیات یا مثنویات عشقی و در مقابل شعر وصفی، بهاریه و خزانیه و شرح شکار و جنگ و در ضمن قصاید می آید.
    اما چنانکه گفتیم، تمام این مواضیع در حدود معین محدود می باشد، یعنی مجموع اشعار فارسی از حدود ششگانه ذیل بیرون نیست:






    1- بیت
    2- دو بیتی و رباعی
    3- غزل
    4- قصیده
    5- قطعه
    6- مثنوی
    بیت:

    یعنی دو لخت شعر که روی هم یک بار خوانده شود، و یا یک لخت شعر که در وسط سکوت پیدا کند، و این تک بیتها غالباً به وزن خاصی در عروض که از منشعبات هزج مثمن و از نوع «رباعی» است گفته می شده و حالیه گفتن «بیت» معمول نیست. دوبیتی: چهار لخت شعر است که دو بیت حساب می شود، و هر چهار لخت یا سه تای آنها قافیه دارد و در بحر خاصی است- همچنین رباعی که از بحر خاص دیگری است- و مضمون این نوع از شعر، عاشقانه و فلسفی، یا در اخلاق، یا در هجو، یا در مدح است و دو قسمت مضامین اخیر بعداً الحاق شده و کمتر از سه قسم اول است. غزل:

    که از هفت یا نه یا یازده بیت تجاوز نمی کند، مختص به عشق و شکایت از اوضاع و گاهی فلسفه و تصوف است. قصیده: مختص به مدح، یا هجو، یامرثیه، یا شکایت شاعر، یا مفاخره است و بعداً قصاید مذهبی و سیاسی بر آن علاوه شد. قصیده مانند غزلی است که از یازده بیت تا هزار بیت به یک وزن و قافیه گفته شده باشد و مسمط و ترجیع بند ومستزادها، جزء قصاید محسوب می شوند. و اعراب مثنویات را هم قصیده می نامیده اند. قطعه:

    یک پاره از قصیده است که دارای مطلع نباشد- مطلع: شعر اول قصیده و غزل را گویند که هر دو مصرع قافیه دارد و قطعه آن را فاقد است. مثنوی: تک بیتی هایی است به یک وزن که در هر یک قافیه عوض می شود و خاص داستانها از رزم و عشق یا حکایات فلسفی و عرفانی (تصوف) است.





  6. #6
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    نقد ادبی و ارزشهای آن


    مقدمات و تعریفات
    ·



    نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.

    نقد ادبی که از آن می توان به سخن سنجی و سخن شناسی نیز تعبیر کرد عبارتست از شناخت ارزش و بهای آثار ادبی و شرح و تفسیر آن به نحوی که معلوم شود نیک و بد آن آثار چیست و منشاء آنها کدام است. در تعریف آن، بعضی از اهل نظر گفته اند که «سعی و مجاهده ایست عاری از شائبه اغراض و منافع، تا بهترین چیزی که در دنیا دانسته شده است و یا به اندیشه ی انسان در گنجیده است شناخته گردد و شناسانده آید» و البته این تعریف که ماثیو آرنولد نقاد و شاعر انگلیسی ایراد کرده است، هر چند شامل نوعی از نقد ادبی هست امروز دیگر حد و تعریف درست جامع و مانع نقد ادبی نیست. چون در زمان ما غایت و فایده ی نقد ادبی تنها آن نیست که نیک و بد آثار ادبی را بشناسد بلکه گذشته از شناخت نیک و بد آثار ادبی، به این نکته هم نظر دارد که قواعد و اصول یا علل و اسبابی را نیز که سبب شده است اثری درجه ی قبول یابد و یا داغ رد بر پیشانی آن نهاده آید، تا حدی که ممکن و میسر باشد تحقیق بنماید و بنابراین واجب است که نقد ادبی، تا جائی که ممکن باشد از امور جزئی به احکام کلی نیز توجه کند و از این راه تا حدی هم به کسانی که مبدع و موجد آثار ادبی هستند مدد و فایده برساند و لااقل کسانی را که در این امور تازه کار و کم تجربه اند در بیان مقاصد کمک و راهنمایی کند و آن کسانی را هم که جز التذاذ و تمتع از آثار ادبی هدف و غرض دیگر ندارند، توجه دهد که از این آثار چگونه می توانند لذت کامل برد و از هر اثری چه لطائف و فوایدی می توان توقع داشت.کلمه ی نقد خود در لغت به معنی «بهین چیزی برگزیدن» و نظر کردن است در دراهم(1) تا در آن به قول اهل لغت سره را از ناسره باز شناسند. معنی عیبجوئی نیز، که از لوازم «به گزینی»(2) است ظاهراً هم از قدیم در اصل کلمه بوده است و به هر حال از دیرباز، این کلمه در فارسی و تازی، بر وجه مجاز در مورد شناخت محاسن و معایب کلام به کار رفته است چنانکه آن لفظی هم که امروز در ادب اروپایی جهت همین معنی به کار می رود در اصل به معنی رأی زدن و داوری کردن است و شک نیست که رأی زدن و داوری کردن درباره ی امور و شناخت نیک و بد و سره و ناسره ی آنها مستلزم شناخت درست و دقیق آن امور است و از اینجاست که برای نقد ادبی مفهومی وسیع تر و تعریفی جامع تر قائل شده اند و آن را شناخت آثار ادبی از روی خبرت و بصیرت گفته اند.
    اما در این باب که آیا نقد ادبی را با مبادی و اصولی که دارد می تواند از مقوله ی علوم خواند یا نه، جای گفتگو است. کسانی که آن را علم مستقلی دانسته اند معتقدند که نقد، معرفت یک سلسله از آثار و مخلوقات ذهن انسان است که ادب نام دارد و هدف آن مثل همه ی علوم راجع به انسان، طبقه بندی و شناسایی صفات و احوال موضوع می باشد. تن و سنت بوو، به پیروی از این اندیشه سعی داشته اند نقد ادبی و تاریخ ادب را به صورت «تاریخ طبیعی افکار و اذهان بشری» در آوردند و شیوه و طریقه یی را نیز که دانشمندان علم الحیاة در پیش داشته اند در مباحث انتقاد ادبی پیش بگیرند، اما شک نیست که این اندیشه از افراط و اغراق خالی نیست. بر فرض که مبادی این فکر درست باشد قطعاً نباید و نمی توان توقع داشت که همان نتایج قطعی و همان احکام جزمی که از روش تجربی در علوم طبیعی و حیاتی حاصل شده است در نقد آثار ادبی نیز از به کار بستن آن روشها حاصل آید.
    زیرا اعیان و افرادی که موضوع علوم طبیعی هستند در زمان و مکان مجتمع و مشترکند و همه کس می تواند صفات و احوال آنها را تحقیق و تجربه نماید؛ اما آثار ادبی در حکم اعیان و افراد ذهنی هستند که فقط در ذهن و وجدان ما وجود دارند. از این رو هر قدر تجربه و ملاحظه ی ما دقیق باشد باز نمی تواند آن مایه ارزش علمی را که تجربه در قلمرو و علوم طبیعی دارد به دست بیاورد. مشاجرات و اختلافاتی که در نقد آثار ادبی، از قدیم بین صاحب نظران وجود داشته است دلیل روشنی بر صحت این دعوی است.
    بنابراین باید عقیده ی کانت را قبول کرد که می گوید «نقد ادبی و علم ادبیات یک معرفت ذهنی است و نمی توان آن را در ردیف علوم تحقیقی به شما آورد.» در همین مورد دراگو میرسکو محقق و منقد معاصر از دانشمندان رومانی، معتقد است که با رعایت اصول و موازین منطق و زیباشناسی در نقد ادبی نیز می توان مثل علوم طبیعی به نتایج و فواید قطعی رسید.






    نقد ادبی از این حیث که متضمن معرفت است، امریست که از جهت اجتماعی و نفسانی و زیبایی درخور ملاحظه است، ناچار با بسیاری از مباحث جامعه شناسی و روانشناسی و زیباشناسی ارتباط دارد و از این حیث تابع اصول و موازین بعضی از علوم می باشد. حتی از این جهت که فایده و نتیجه ی نقد، به دست آوردن موازین و قواعد کلی برای آثار ادبی است آن را می توان مثل علم منطق و علم اخلاق به قول ووندت یک نوع علم دستوریscience normative خواند. بنابراین نقد نه علم مستقلی است و نه منحصراً جنبه ی علمی دارد بلکه آن را می توان فنی یا به عبارت بهتر صناعتی دانست که بر روشها و طریقه های علمی متکی می باشد.
    در حقیقت، بعضی نقد ادبی را صناعت دانسته اند. صناعت چنانکه حکماء گفته اند، عبارتست از اینکه درباره ی بعضی امور از طریق حس و تجربه، نظر کلی و واحدی که بر تمام موارد مشابه قابل تطبیق باشد استنباط و استنتاج نمایند. پس صناعت معرفتی است که می تواند تجارب مکتسب را در موارد لازم و مشابه به کار بندد و از آن استفاده کند.
    فی المثل طب چنانکه ارسطو می گوید، آنجا که از امراض و علل آنها گفتگو می کند علم است و آنجا که برای دفع امراض به وسیله ی طبیب به کار می رود صناعت محسوب است. نقد ادبی نیز همین حال را دارد زیرا آنجا که مقصود از آن تحلیل عناصر و اجزاء نفسانی و علل و محرکات داخلی و خارجی نویسنده و شاعر است علم است. و البته جزئی از علوم روانشناسی و جامعه شناسی است. اما آنجا که منتقد می خواهد معرفت عناصر و اجزاء و احوال و اوصاف آثار ادبی را بر موارد مشابه تطبیق نماید و نتیجه ی کلی و عمومی به دست آورد، نقد ادبی مثل طب، صناعتی بیش نیست. آنچه ادبا و راویان گذشته در باب علم شعر و علم ادب گفته اند، در واقع مراد آنها همین جنبه ی صناعی شعر و ادب بوده است نه آنکه شعر و ادب را مثل هندسه و نجوم و هیئت در ردیف علوم شمرده باشند.
    از جاحظ نقل کرده اند که گفت: علم شعر را نزد اصمعی طلب کردم او را چنان یافتم که از شعر جز غریب آن را نیک نداند. به اخفش روی آوردم دیدم که او جز در اعراب شعر دست ندارد. روی به ابی عبیده آوردم او نیز از شعر جز آنچه مربوط به اخبار و یا متعلق به ایام و انساب بود چیزی نمی دانست و آنچه را از علم شعر می خواستم جز نزد ادبای کاتب همچون حسن بن وهب و محمد بن عبدالملک الزیات نیافتم.
    و از سیاق کلام پیداست که مطلوب جا حظ همان معرف مخصوصی است که بدان، قواعد و اصول کلی را بتوان بر اشعار تطبیق نمود و به زشتی و زیبایی آنها حکم کرد و این معرفت از طریق تمرین و ممارست بدست می آید و همان است که به قول ارسطو آن را باید صناعت نام نهاد.
    آیا نقد را می توان در شمار فنون ادبی درآورد؟ کسانی که برای نقد، حدود و ثغور مشخص قائل نیستند به این سؤال نیز جواب منفی می دهند. برون تیر منتقد معروف می گوید که نقد را نمی توان مثل غزل و حماسه ومدح و رثاء از فنون ادبی دانست. زیرا نقد برخلاف فنون ادبی حدود و اوصاف مشخص و معینی ندارد. در نظر وی، انواع ادبی، هر چند در طی قرون و احوال، عرضه ی تحول و تطور گشته اند لیکن تطور و تبدلی که در آنها رخ نموده است آن مایه نیست که اوصاف بارز آنها را دگرگون کرده باشد؛ هر قدر در طول زمان بین درام های اشیل یونانی و شکسپیر تفاوت رخ داده باشد باز به آسانی می توان آن هر دو را در یک ردیف آورد. هر چند در عرض مکان میان غزلهای حافظ و نغمه های هاینه و اختلاف پدید آمده باشد هنوز می توان آنها را در یک ردیف جمع کرد. اما تفاوت و اختلافی که فی المثل بین رساله ی «تألیف کلام» تألیف دنیس از اهل هالیکارناس نقاد یونانی با مجموعه ی «مفاوضات دوشنبه» اثر سنت بوو منتقد فرانسوی هست چندان است که شاید نتوان به جز نام هیچ جهت وجه اشتراک و شباهتی در میان آنها یافت. نقد «آریستوفان» نه تنها از لحاظ موضوع بلکه حتی از جهت غایت و نتیجه نیز با نقد بلینسکی تفاوت دارد و شاید اصل قضاوت و حکومت، که منبع هر دو است تنها قدر مشترکی باشد که میان آن دو نوع نقادی وجود دارد.
    ظاهر آن است که نقد ادبی هر چند، در طی تاریخ هرگز به حدودی مقید و محدود نمانده است لیکن در عالم ذوق و ادب همواره وظیفه و عمل خاصی داشته است. این وظیفه، وضع و کشف اصول و قواعد کلی ادب و نظر در نحوه ی اجراء آن اصول و قواعد است. این قواعد و اصول در طی تحولات قرون و اعصار برحسب حوائج و مقتضیات، متعددتر و گوناگون تر شده است. از این رو ناچار دقت و نظر در نحوه ی اجراء آنها نیز اسالیب و انحاء مختلف یافته است. بنابراین تحول و تطوری که در نقد ادبی رخ داده است برخلاف رأی برون تیر تبدل و استحاله نیست، بلکه توسعه و تکامل است. اسالیب و انحاء قدیم نقادی، بی آنکه به کلی منسوخ و مهجور شده باشد با انحاء و اسالیب تازه مقرون شده است.
    تعمق در تارخ ادب و هنر، به خوبی این نکته را تأیید می کند. در قدیم بسا که چون معنی و مضمون شعر نیز در نزد بعضی از ملل امری الهامی و قدسی به نظر می رسید هرگز هدف نقد و مورد بحث و نظر نقاد قرار نمی گرفت اما جنبه ی فنی و لغوی آن مورد نظر بود و از این رو، در اعصار کهن نقد غالباً فقط جنبه ی لغوی و نحوی داشت. از وقتی که معنی و مضمون شعر جنبه ی قدسی و الهامی خود را از دست داد «نقد مضمون و معنی» نیز رواج یافت و در کنار نقد لغوی قرار گرفت. اکنون نیز در طی قرون و اعصار بعد، بر آن دو گونه نقد، انواع نقد روانشناسی، جامعه شناسی و زیباشناسی افزوده شده است. بنابر این درست است که نقد امروز، در چنین عرصه ی وسیعی که دارد، با نقد قدیم تفاوت بسیار یافته است لیکن قول کسانی که می گویند نقد لغوی و نقد معنی جز در نام اشتراکی ندارند در خور تأمل بلکه انکار است.
    غور و تحقیق در تاریخ نقد، این نکته را ثابت می کند که آنچه امروز نقد ادبی می گویند با آنچه در قدیم از نقد ادبی اراده می کرده اند تفاوت چندانی ندارد بلکه فقط صورت توسعه یافته و تکامل پذیرفته ی آن می باشد. این مطلبی است که مطالعه در تاریخ نقد آن را روشن می کند و در واقع بدون مطالعه ی تاریخ نه فقط مفهوم درستی از نقد نمی توان یافت بلکه باید گفت که فن نقد بتمامه در تاریخ ادب و هنر مندرج است و همین امر است که نقد را با تاریخ ادبیات مرتبط می کند.
    پی نوشتها

    دراهم : جمع درهم به گزینی: گزینش بهتر
    برگزیده از کتاب نقد ادبی جلد 1- دکتر عبدالحسین زرین کوب





  7. #7
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    عوامل موجِد شعر خوب




    شعر خوب آن است كه خوب تهییج كرده و خوب فهمیده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و این ایجاد نمی شود مگر این كه در گفتن آن شعر اخلاق ساده عالی، حس و هیجان شدید، و سلیقه كافی به كار رفته باشد.



    چند چیز است كه در خوبی شعر دخیل است، ولی اساس خوبی شعر نمی تواند واقع شود؛ یكی موقعیت زمانی و مكانی و روحی، دیگر حالت حاضره شاعر و قیافه و طرز ادای شعر. گاه می شود كه در یك واقعه و حادثه كه شما به آن علاقه دارید، از طرف شخصی كه شما با او خصوصیت دارید، با قیافه و سیمایی كه حالت و موقعیت را برای شما حكایت می كند، شعری برای شما ساخته شده یا خوانده می شود، در حالتی كه آن شعر فی نفسه خوب نبوده و مزایای اخلاقیه و هیجان صاحبش مطابق با شعرش و متناسب با سخنانش نیست، معذلك موقعیت و شاخصیت زمانی و مكانی و شخصی شما را تحریك نموده، آن شعر در نظر شما یا فامیل و همشهری ها یا هموطنان شما خوب جلوه كرده، ولی پس از طی شدن زمان وسپری شدن حالتی كه در ما یا ملت ما بوده است، آن شعر فراموش و جزء لاطائلات و ترهات (یاوه ها ،بیهوده ها) شمرده می شود.
    اما دیده می شود كه یك شاعر خلیق و بزرگوار، دارای صفاتی كه در نزد تمام ملل پسندیده است، در حالتی كه احساسات و هیجان روحی او به منتها درجه ی شدت و جوشش رسیده است، شعری می گوید كه حاكی از اخلاق و احساسات او است. این شعر قهراً خوب می شود، هم در زمان خود او و هم در زمان بعد از او، هم در نزد همزبانان او و هم در نزد ملل سایره ... و دیده می شود مزایای صوری كه غالب شعرا اشعارشان را با آنها زینت می دهند از قبیل وزن، سجع، اصطلاح، حسن تركیب، تناسب زمان و مكان و غیره هیچ كدام در خوبی آن شعر دخیل نبوده اند زیرا در زمان دیگر، مكان دیگر و در زبان بیگانه همان قدر آن شعر خوب و جالب توجه است كه در زمان و زبان و مكان خود شاعر.
    در این مورد می فهمیم كه فقط خوبی شعر دخیل نبوده است، بلكه خوبی اخلاق شاعر و شدت هیجان و حس شدید او نیز تأثیر فراوانی داشته و چون این دو تأثیر در هیچ وقت و در نزد هیچ ملتی نامعلوم و نامفهوم نبوده و هر صاحب اخلاق و صاحب حسی، سرگذشت بدیل و همدرد خود را درست می فهمند، شعری هم كه با اخلاق و حس و حالت مهیج گفته شود، همه وقت به خوبی شناخته می شود.
    پس شعر خوب عمومی، شعری است كه از تأثیر یك حالت خوب عمومی و یك رشته اخلاق خوب عمومی گفته شده باشد. این شعر همه وقت و همه جا خوب است، مگر در نزد كسی یا كسانی كه اخلاق شاعر و احساسات او در نزد آنها پسندیده نباشد.
    مثل اینكه اگر یك شاعر اسپانیولی شجاع و چابك، در روز عید گاوكشان ( در نزد اهالی اسپانیا معمول بوده و شجعان (دلاوران) در آن روز در میدان های عمومی با گاوهای وحشی نبرد كرده و آنها را می كشند.) گاو جسیمی (فربه و چاق) را كشته و شرح شجاع و شهامت خود را موافق اخلاق متهورانه و هیجان خاص خود به نظم درآورد، در نزد ملت اسپانیا فوق العاده خوب جلوه كرده، و در نزد سایر ملل در حالت متوسط و در نزد ملت هند، كه گاو را مقدس می دانند، اثری نكرده و حتی آن شعر را بسیار بد و ركیك می پندارند.
    یا اینكه اگر یك خانم عفیفه مسلمان در موقع تفاخر و شعری بگوید كه مضمونش این باشد: «من از خانه شوهر محبوبم بیرون نمی روم مگر با تابوت» و این شعر را با یك معنویت مطابق با واقع و یك حرارت صداقتمندانه ادا كند، در نزد ملل مسلمان همه جا و همه وقت و در هر زمان و مكانی حسن اثر بخشیده و به خوبی معروف می شود، ولی یك خانم ادیبه اروپایی این شعر را نمی خواند، اگر هم برایش ترجمه كنند نه خودش از آن تعریف می كند و نه قلبش را از آن خوش خواهد آمد.
    در عوض این شعر فردوسی كه:
    میازار موری كه دانه كش است كه جان دارد و جان شیرین خوش است
    چون دارای یك معنی است كه در تمام ملل عالم مقدس است و خود شاعر نیز این صفت را دارا است و در موقع گفتن این شعر دارای یك حس شدید و تأثیر فوق العاده بوده، این است كه در هر زبان و در هر زمانی می توان این شعر را ترجمه نموده و خوانده و تمجید نمود.
    و این شعر ظهیر فاریابی را كه می گوید:
    عروس ملك، كسی تنگ در بغل گیرد كه بوسه بر لب شمشیر آبدار دهد!
    و این شعر رودكی را كه می فرماید:
    هموار كرد خواهی گیتی را گیتیست! كی پذیرد همواری
    اندر بلای سخت پدید آید فرّ بزرگمردی و سالاری!
    هر گاه در هر جایی بخوانید و ترجمه كنید، همه كس از آنها بوی مردانگی و مناعت و متانت و شجاعت استشمام نموده و از آن تمجید خواهد كرد، بر خلاف كرور كرور اشعار تركستان و خراسانی و عراقی و هندی كه با شاعر به گور رفته و یا هیچ وقت طبع نخواهند شد تا چه رسد به ترجمه و انتشار عمومی.
    این است فرق بین شعر خوب و بد، و این است فرق میان شعر خوب عمومی و خوب خصوصی ؛ و همچنین شعر بد را نیز می توان به یك تناسبی تجزیه نمود، به شرط اینكه صاحب آن دارای اخلاق و احساسات خاصه باشد، در آن مورد شعر بد می شود؛ ولی بالنسبه به اخلاق عمومی، بدی او گاه تخفیف یافته و گاه زیاد شده و شاید هم در نزد یك ملت خوب شناخته شود.
    مثلاً اگر یك شاعر مجنون یا سفیه یا كج سلیقه، عاشق پسر یا دختری شود كه دماغ نداشته باشد و شعری به این مضمون بگوید كه: «معشوق من صورتش صاف است و حتی برآمدگی دماغی هم مزاحم انبساط و جاهت و تموّجات حسن و جمال او نیست» البته این شعر در همه جا مورد سخریه و استهزا واقع شده و شاعر را متهم به تسفیه (سبك عقلی، نادانی) می كنند، مگر در مملكت «كوریا» (Korea) زیرا در مملكت كوریا (كره) هر چه دماغ زن كوچكتر باشد بر محسنات او می افزاید، مخصوصاً معشوقه پادشاه كره كه خلع شد، صورتش مطابق مضمون فوق از مزاحمت دماغ آسوده بود! لهذا شعر مزبور فقط در مملكت مزبور طرف تمجید و تحسین واقع خواهد شد.
    شاعر ملی باید اخلاقش از سایر هموطنانش بهتر باشد، تا بتواند آنان را هدایت نماید و اشعار خودش را در محفظه های اندیشه و اشكاف كتابخانه های آنها باقی و جاودانه نگاه بدارد و شعر خوب باید حاكی از پسندیده ترین اخلاق، قوی ترین احساسات و لطیف ترین سلیقه ها باشد تا هر چه این صفات در آن شدیدتر و عمومی تر شود آن شعر عمومی تر و دیرپای تر گردد.
    شعر خوب آن است كه خوب تهییج كرده و خوب فهمیده شود و خوب به حافظه سپرده شود و خوب ترجمه شود و این ایجاد نمی شود مگر اینكه در گفتن آن شعر اخلاق ساده عالی، حس و هیجان شدید و سلیقه كافی به كار رفته باشد.





  8. #8
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    ACCOUNTING & BusinesS ManagemenT
    نوشته ها
    2,442
    ارسال تشکر
    408
    دریافت تشکر: 1,276
    قدرت امتیاز دهی
    125
    Array

    پیش فرض پاسخ : شعــــــر و ادب پـــــارســـــــــی

    تطورات زبان فارسي در ضمن 29 قرن

    به قلم محمد تقي بهار (ملک الشعرا)











    ما بايد بدانيم که از نژاد يک ملت متمدني بوده و هستيم، و يکي از آثار تمدن ما زبان ماست.
    متاسفم که هنوز لغات فارسي که در کتب و اشعار و در نزد صنعتگران و پيشه وران و برزگران ايران امانت مانده است، جمع نشده و فرهنگ خوبي فراهم نيامده است. و همچنين در صرف و نحو و ساير قواعد اين زبان شيرين و کهن سال و وسيع، کتابي که نتيجه زحمات يک عده فضلاي مسلم باشد تدوين نگرديده است. از اين سبب مي گويند که زبان فارسي از زبان هاي غير مستغني و درجه دوم دنياست، و من مدعيم که اگر داد زبان فارسي را بدهند و همان زحماتي که در آرايش و گردآوري زبان عربي و فرانسه و غيره کشيده شده، درباره زبان فارسي کشيده شود، يکي از السنه ي درجه ي اول عالم خواهد بود. اين سخن بگذار تا وقت دگر.

    فعلاً مقصود آن است که قدري از تاريخ زبان فارسي، تا حدي که براي خوانندگان مفيد تصور شود، بحث نماييم.
    بايد دانست که سلسله لغاتي که به زبان فارسي معروف شده است، در حقيقت زبان فارسي نيست، بلکه يک شاخه از تنه ي السنه ي آريايي است که در نتيجه ي تبادلات و تغييرات سياسي و اجتماعي که در مملکت ايران روي داده است به تدريج ساخته شده و به شکل فعلي درآمده است.
    قديمي ترين آثار ادبي که از زبان مردم ايران در دست است، ظاهراً گاتاهاي زردشت مي باشد که با قديمي ترين آثار سانسکريت که در کتب اربعه ي ويداي هند ديده مي شود قرابت نزديک دارد و در واقع مانند دو لهجه ي نزديک از يک زبان محسوب مي گردد.
    بعد از گاتاها که کهنه ترين يادگار زبان ايراني است، به زبان دوره ي بعد که زبان «فرس قديم» باشد مي رسيم. اين زبان به توسط شاهنشاهان هخامنشي از روي کتيبه هاي بيستون و پاسارگاد تخت جمشيد و شوش و الوند و غيره به ما رسيده است.
    زبان فارسي، که ما آن را امروزه «فرس قديم» ناميده ايم، علي التحقيق در ضمن سومين تطور زبان گاتاها به وجود آمده و مي توان فرض کرد که دومين تطور آن مربوط به ادوار دولت مادي باشد و اولين تطور مربوط به زبان اوستايي مي باشد.
    از زبان مادي ها که قهراً به زمان قديمي ترين مربوط بوده است، نشاني باقي نمانده که از چگونگي آن ما را آگاه سازد، مگر بعدها کتيبه هايي از آن پادشاهان و قوم بزرگ به دست آيد. تنها هرودوت به ما گفته است که نام دايه و مرضعه ي کورش کبير در مملکت مدي، «اسپاکو» بوده و بعد مي گويد که اسپاکو به زبان مادي « سگ ماده» است.
    در همان زمان که زبان فرس قديم در ايران رايج بوده است، زبان هاي ديگري از قبيل خوارزمي، سغدي، سکزي، هراتي، خوزي، و غيره موجود بوده است که همه شاخه هايي از تنه ي زبان قديم تري شمرده مي شده، که شايد همان زبان گاتاها، يا سانسکريت، يا پدر آن دو زبان بوده است.

    به هر صورت بعد از دو زبان اوستي و فارسي قديم، لطمه بزرگي به اين مملکت وارد شد و آن فتنه اسکندر ملعون بود. و بعد از آنکه يونانيان از ايران رانده شدند و مملکت به دست دولت پهلويان (پرثويها) افتاد يک زبان ديگري شروع به نمود و رشد نهاد، و آن زبان «فارسي ميانه» بود که امروز ما آن را زبان پهلوي مي گوييم.
    شکي نيست که زبان پهلوي از زبان هاي مملکت «پرث» بوده، و آن سرزميني است که خراسان امروزه، يعني از حدود صحراي ترکمان تا سرخس و تربت و دامغان، که مجموعه ولايات بجنورد و قوچان و نيشابور و مشهد و هرات سرخس و تربت و سبزوار و تون و طبس و تا حدودي سيستان را شامل بوده، و حد غربي آن تا قاموس (دامغان حاليه) مي کشيده، يادگار آن مي باشد.
    اين مردم، ايران را به دست گرفتند و بعدها ، ري و اصفهان و همدان و فارس و دينور مرکز مملکت آنها شد، و هفت شهر وسط ايران به شهرهاي پهلوي ناميده گرديد و زبان پهلوي که مبدء آن از خراسان بود، به مردم اصفهان و همدان و ري و زنجان و نهاوند تعلق گرفت.
    اين قسمت از ايران به مملکت پهلوي معروف شد. اصفهان به « پهله» ملقب گرديد، ترانه ها و دو بيتي هايي که در اين شهرها گفته مي شد به قول شمس قيس رازي به «فهلويات» موسوم شد. و زبان پهلوي زبان خاص مردم وسط ايران شد. و خط پهلوي نيز خط علمي فضلاي اين قسمت از ايران و خط مخصوص کتيبه ها وسکه هاي اشکانيان و ساسانيان گرديد.
    پس مي توان گفت چهارمين تطوري که ما از زبان ايراني مشاهده مي کنيم، زبان پهلوي است بعد از اوستي، مادي، فارسي قديم، براي بار چهارم زبان پهلوي پا به عرصه بروز مي گذارد. و آغاز رسميت آن هم چنانکه اشاره شد، از اوقاتي است که اشکانيان (پهلويان) يونانيان را از ايران رانده و پايتخت خود را به وسط ايران آورده و آنجا را مرکزيت دادند، و اين حوادث از دو قرن قبل از ميلاد مسيح شروع شده و در دو قرن بعد از ميلاد که نزديک طلوع دولت ساسانيان باشد، نضج گرفته و به صورت يک تطور و تکامل صحيحي بيرون آمد.
    ادبيات ايران از سنوات اوليه ميلاد تا اواخر دولت ساسانيان، شکي نيست که در اين تطور چهارمين که به زبان پهلوي ناميده شده است نوشته مي شده، چه، کتبي که از آن ادوار باقي مانده و کتيبه هايي که از ساسانيان خوانده شده، و سکه هاي اشکاني و ساساني همه اين معني را تأييد مي کنند. اگر چه در خط پهلوي اشکال مختلفه ديده مي شود، ليکن گمان نداريم که در زبان مزبور اختلاف زيادي باشد، و حتي کشفياتي که از «تورفان» واقع در ترکستان چين و ملک ختا به دست آمده، و مربوط به ايرانيان مانوي کيش عصر ساسانيان است، با وجود تفاوتي که در خط آنها هست، در زبان تفاوت بسيار فاحشي با زبان فارسي و پهلوي آن زمان ها در آن ديده نمي شود. معلوم مي شود اين تطور خيلي قوي بوده و در تمام قلمرو استقلال و اقتدار ساسانيان نشر و سرايت کرده است.

    اينجاست که زبان امروزه ي ايران که ما آن را زبان فارسي مي گوييم و در هند و افغان و همه جاي دنيا هم به همين اسم معروف مي باشد، ولي في الحقيقه زبان دري است، در حال ايجاد شدن است.
    تطور پنجم که پيداشدن زبان «دري» باشد از دوره ساسانيان ظاهراً شروع مي شود. مي گويند زبان «دري» زباني است که در دربار بهمن اسفنديار به وجود آمد، ولي اين قول بنياد استواري ندارد، چه اگر اين طور باشد، بايد ما زبان کتيبه هاي هخامنشي را زبان دري بدانيم، و اگر چنين عقيده اي پيدا کرديم بايد معتقد شويم که زبان دري امروز يا زبان دري صدر اسلام، که اتفاقاً تفاوت فاحشي باه هم ندارند، غير از زبان دري اول بوده، چه بين زبان فردوسي و کتيبه هاي هخامنشي – جز درصدي ده – ديگر هيچ شباهتي نيست.
    و باز نتيجه اي خواهد شد که بگوييم زبان دري که در زمان بهمن به وجود آمده، بعد از حمله اسکندر و آمدن اشکانيان از ميان رفته است. آن وقت باز بايد براي ايجاد زبان «دري» که زبان فردوسي باشد،ابتدا و آغازي قائل شويم و آن را در ميان سال هاي پادشاهي ساسانيان تجسس نماييم. لذا براي اينکه کار منظمي کرده باشيم قائل مي شويم که پيدا شدن زبان «دري» در عهد اشکانيان يا قريب تر به صحت در دربار ساسانيان نطفه اش بسته شده و در بين سنوات (200 – 600 بعد از مسيح) آغاز تطور نموده، و به شعرا و نويسندگان عصر اسلامي به ميراث رسيده است. مگر آنکه بهمن اسفنديار را از هخامنشيان ندانسته و بر طبق تواريخ و روايات خودمان او را پادشاه بلخ و نبيره پادشاهي بلخ پنداريم، و اين هم قدري دشوار است.
    خلاصه ، تطور پنجم زبان فارسي، تطور زبان دري است. ولي معلوم مي شود که اين زبان دوره ي نضج و رسيدنش بعد از اسلام بوده، و براي اثبات اين معني بايد مقاله مستقلي نوشت (مختصري از آن در مقاله اي که اينجانب در فردوسي نامه مهر نوشته است ملاحظه شود.)

    آثار پهلوي: از زبان پهلوي چند کتيبه، يک سلسله سکه، يک دوره کتاب و رساله و چند دوبيتي موجود است. علاوه بر کتبي که از «ماني» به دست آمده که اگر آنها را در رديف ادبيات فارسي ميانه (پهلوي) بشماريم، بايد بر اين سلسله چند شعر و يک دو کتاب و اوراق ديني نيز افزوده گردد.
    اما زبان دري: آنچه علماي اسلامي از قبيل ابن مقفع، حمزه اصفهاني، و غير نوشته اند، زبان دري لهجه اي بوده است از زبان ايراني که در دربار پادشاهان ساساني رايج بوده ودر آن لغات مشرق ايران – خاصه مردم بلخ – غلبه داشته است. نظر به آنکه کتيبه ها و سکه ها و کتب موجود از عهد ساساني، چنانکه گفتيم به زبان پهلوي است، پس زبان دري، زبان ادبي و علمي ساسانيان نبوده و فقط زباني بوده است که در دربار با آن صحبت مي کرده اند، لهذا تحقيقي که اينجانب کرده ام درست درمي آيد که رواج و نشر اين زبان مرهون ايرانيان بعد از اسلام است. و آنها مردم خراسانند که در عصر صفاريان و سامانيان و غزنويان ابتدا به استقلال ملي نايل شده، سپس به استقلال ادبي پرداختند؛ و چون به زبان پهلوي آشنا نبودند و زبان مادري آنها برخلاف مردم ديگر ايران، همان زبان دري بوده است که از بلخ به ساير جاها سرايت نموده بود، و در ايجاد ادب ملي و تهيه ي کتب و نوشتن شعر، همان زبان مادري خود را اختيار کردند و رفته رفته زبان دري از خراسان به ساير نقاط ايران سرايت کرده، و نوشتن کتب به زبان پهلوي مختص زردشتيان شد، و گفتن شعر به زبان پهلوي به معدودي قليل انحصار يافته، و ساير فضلا به تقليد فضلاي خراسان، کتب و اشعار خود را به زبان دري نوشته و اين زبان بعد از اختلاط با زبان عربي،تطور ششگانه زبان ايراني را به وجود آورد.
    دلايل و براهين بر اثبات اين مدعي بسيار است، که به برخي از آن اشاره شد، و اينک که داخل نمونه هاي قديم زبان دري مي شويم، چند دليل ديگر هم براي ما تهيه مي شود. در کتب تواريخ عربي، قديمي ترين جملات فارسي گاه به گاه به نظر مي رسد. و در رأس همه ي آن تواريخ، تاريخ طبري است. در اين تاريخ و ساير تواريخ، جملاتي ديده مي شود که قليلي از آنها پهلوي و بيشتر دري است، زيرا غالب آن جملات نقل قول مردم خراسان است.







    لهجه هاي ديگر که بعد از اسلام رايج بوده است چيست؟


    نتيجه چنين گرفتيم که زبان دري از خراسان به ايران سرايت کرده، و بعد از اسلام زبان علمي و ادبي شده است، و قبل از اسلام زبان علمي و ادبي زبان پهلوي بوده است و اما زبان پهلوي بعد از اسلام محور نشد و مختص به مردم نواحي وسط و غرب و جنوب ايران، بود، و بعضي مدعيند که در آذربايجان هم زبان خاصي به نام زبان «آذري» بوده است، و اشاراتي هم از اين لهجه در کتب قدمات ديده شده است.
    ابوريحان، در آثار الباقيه، يک دسته لغات از خوارزمي و سغدي – که زبان اخير متعلق به مردم سمرقند و بخارا بوده – ذکر مي کند که با ساير لهجه هاي پهلوي و دري و اوستايي و فرس قديم متفاوت است و شايد تا به حال آثاري از زبان سغدي در دره هاي سمرقند و تاجيکستان باقي باشد، چنانکه از پهلوي و لهجه هاي ديگر، هنوز در دره هاي عراق و اصفهان و نطنز و فارس باقي است. اما زبان رسمي و علمي ايران و افغانستان و هند، زبان دري است که اصل آن زبان مردم بلخ يا مخلوط با لغات مردم بلخ بوده است.
    خوشبختانه زبان دري، از برکت فردوسي و ساير اساتيد قديم، در تطور ششم زبان ايران لطمه زيادي نخورد . اصول آن تا امروز هم برقرار مانده و نادر زباني است که در عرض هزار و دويست يا سيصدسال اين طور سالم و صحيح باقي مانده باشد، ولي ناچاريم بگوييم که از مغول به بعد، تطور ششم که چه با بطؤ و کندي به وجود آمده اما جنبه ي علمي زبان و لطافت و صحت اداي لغات و اصوات، کلمات را از بين برده و زباني به وجود آورد که آن را «لفظ قديم» بايد ناميد نه دري پاک و حقيقي... آري در حقيقت زبان امروزه ايران را نمي توان زبان دري ناميد، بلکه آن را در مرحله ششمين تطور لساني است، بايد «لفظ قلم» خواند.
    لفظ قلم

    – اگر چه صورة باز زبان فارسي يکي است، و ما بدان افتخار مي کنيم و مي گوييم، که الحمدالله زبان ما کمتر از هر زباني از برکت اشعار و سخنان فصحا دست خورده است. اما حقيقت امر چنين نيست، زيرا اگر چه لفظ قلم در روي کتاب مثل زبان دري است، اما در معني بي اندازه با آن متفاوت است، به حدي که اگر امروز فردوسي زنده شود و في المثل اين شعر خود را: “به کرياي گفت اي سراي اميد خُـنُک روز کاندر تو بد جمشيد" از زبان ما بشنود، معني آن را نخواهد فهميد... تحقيق در اين معني محتاج به مقالات ديگري است...
    برگرفته از: بهار، محمد تقي – سبک شناسي زبان و شعر فارسي





اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 48
    آخرين نوشته: 7th November 2011, 08:28 AM
  2. مقاله: جستاری در نیكی و نیك نامی در ادب فارسی ( قسمت اول )
    توسط AreZoO در انجمن نقد و بررسی ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th September 2010, 11:51 AM
  3. آموزشی: درباره امام رضا ع
    توسط kamanabroo در انجمن معصومین علیهم السلام
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: 16th May 2009, 02:02 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •