دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    Cool نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی

    نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی


    نمايشنامه
    فال آنتن
    نويسنده: مجيد قرباني

    اشخاص نمايش
    1- پهلوانان
    2- لوطي
    3- زن فالگير



    صحنه اول
    [صحنه پياده روي خيابان - كنار بازارچه - زمان عصر جمعه يك روز تابستاني - پهلوان بساطش را چيده و مي خواند]
    پهلوان : به نام خداوند جان آفرين حكيم سخن در زبان آفرين
    به بازيگري ماند اين چرخ مست كه بازي بر آرد به هفتاد دست
    اول به نام او كه جانها زنام او جان گيرد و دلها به ياد او بال ، توئي كه گوشت با ماس، دلتم بده به ما و شيش دنگ حواست اينجا باشه تا نقل معركه امروز و برات بگم . اول سرمي زنيم به شاهنامه و عرض ادب به استاد سخن حكيم ابوالقاسم فردوسي ، دوم به ياري خدا و همت ما و نفس گرم شما زنجير پاره مي كنيم به اميد اينكه بند نفرت و نااميدي و ناجوونمردي از بين همة مريدان حق پاره بشه و جاش، نگاه پر عشق و دل گرم ودست مردونه، قرص و محكم دلاور به هم نزديك كنه . و اما سوم يك حكايته، اون هم يك حكايت نو...
    [لوطي ميان معركه مي پرد و مي خواند ]
    لوطي : لي لي لي - لي لي لي - لي لي لي - لي لي - حوضك جوجو اومد ، جوجو اومد، آب بخوره افتاد توي حوضك - به به به به - يار من قشنگه به به به به كه چه شوخ و شنگه . (خواندن را قطع مي كند بلافاصله ادامه مي دهد.) آخ يار من چه شوخ و شنگه . بعله كه شوخ و شنگه . چون اگه نبود ما رو به اين روز نمي انداخت .
    پهلوان : داشتم مي گفتم كه سوم يه حكايته ...
    لوطي : (روبه جمعيت ) آخ . چه حكايتي داره اين دل صاب مرده ما اما حيف كه تو داريم و به قلي علما دروني .
    پهلوان : برخرمگس معركه لعنت.
    لوطي : خوب بيش باد.
    پهلوان : لا ا.... مي ذاري به زندگيمون برسيم يا نه؟
    لوطي : زندگي رسيدن نداره خودش مي رسه
    پهلوان : (جلوي لوطي را مي گيرد) با دامبيلو ديمبول خودتو انداختي وسط كه چي ؟
    لوطي: بين زمين و آسمون خدا داريم به زندگيمون مي رسيم .
    پهلوان : [جدي - با تحكم] جمعو نپاشون - معركه رو بهم نريز - بزار برو.
    لوطي: (متعجب ) ا- كي مي خواد جمع وبپاشونه - عكس بده جنازه تحويل بگير - جون تو ما خودمون حيرونه جمعيم.
    پهلوان : دنبال جمعي بفرما يه جاي ديگه.
    لوطي : تو كه ملتفتي ما جايي رو نداريم.
    پهلوان : ملتفتم اما موندم تو چرا امروز سيريش شدي اينجا.
    لوطي: سخت نگيري ما با هم حال مي كنيم - جمعيتم با ما .
    پهلوان : ما حالي ندارم با هم بكنيم . نقالي و زنجير و سيني پاره كني و حكايت چه دخلي داره به مارگيري و انترومنتر بازي و اراجيف بافتن و خوندن تو با سه خلق ا...
    لوطي: اولاً وسط معامله نرخ تعيين نكن . خلق ا... خودشون بهتر تشخيص مي دن ، دوماً
    پهلوان : اولاً و دوماً نداره مگه ما با هم قرار نداشتيم .
    لوطي : قرار؟
    پهلوان : اي زهر مار . تو خودتو زدي به گيجي يا امروز جنسش خوب نبوده دير زده بالا؟ ببين يك باره ديگه خرفهمت مي كنم . مگه از دو هفته پيش قرار نذاشتيم ، زوج تو فرد من جمعه ها هم يك خط درميون اين قرارمون بود يا نبود؟
    لوطي : بله بود بر منكرش لعنت . اما قربون شكلت دو هفته پيش ما آواره بوديم و داغ يك تكه جا- اصلاً نفهميديم كه چطور شد يهو چشمامونو بازكرديم ديديم اي داد بي داد آسشو شما كشيدي بالا.
    پهلوان : روز روز اوس كريمه آس و غير نداره .
    لوطي : دِ چراغ قرمز و رد كردي استپ . د مشتي هفت روز هفته يك طرف شب جمعه هاش يك طرف
    پهلوان : دِ يخ كني قنديلك - جمعه‌اش چيه كه شب جمعه‌اش چي باشه؟
    لوطي : آها . همين ديگه خنثيه جمعه هامون واسه خاطر تو پي شبه جمعه هاي شماست ديگه .
    پهلوان : هميشه مرغ همسايه غازه.
    لوطي : دِ اگه مرغه بيا عوض ديگه. مصيبت خروس هاي محلم با من.
    پهلوان : آدميزاد بايد چشش سير باشه نه شيكمش - تو اگر هر روز هفته رو هم بساط كني بازكمته.
    لوطي : (گرفته) تهمت مي زني پهلوون ، ما به حقمون رضا داريم.
    پهلوان : لوطي - لوطي تو مشكلت جاي ديگه اس. تو به حقت راضي نيستي چون از مخت رفته كه دو هفته پيش وقتي پاتوقتو شهرداري پا چو ند و آواره بودي اين من بودم كه رضا دادم با هم تو همين پاتوق كار كنيم . للاحن ، اگر تو بودي دل نداشتي حتي هفته اي يك روز من تو پاتوقت بساط كنم.
    لوطي: ببين پهلوون باز داري تند ميري . تو نيت خير ما رو كه نمي بيني فقط مي ري تو سر منفي جات - بابا انصافتو شكر - تو حاليت نيست كه داري اين پاتوق و جمعيت نصفه و نيمه اونو مي پروني . من اگر گفتم يك روز درميون نيتم خير بود. گفتم مردم يه روز به هواي معركه ما جمع بشن شايد فرداش هم تو دوزار كاسب بودي انصافاً تو اگر همين جوري تخته گاز مي رفتي ها موتور مي سوزوندي.
    پهلوان : تخته رفتن و موتور سوزوندن بهتر از حنّ و حونوّ روغن ماليه.
    لوطي : آخرش كه چي ؟ بابا قبول كن كه مردم ديگه حوصله اين قصه ها رو ندارن گيريم يكي يك زماني يك تيري در كرده يا نمي دونم اون يكي هفت خوان رو يهو پريده اصلاً زنجير پاره مي كني كه چي ؟ [نجوا مي كند] من قبول دارم تو زنجير و وجداناً پاره مي كني ولي انقدر اين پهلوون پنبه ها جوش كاربيت زدن به خيك اين زنجيرها و نخ بستن بين حلقه ها و با يك فشار زپرتي تركوندن زنجير وسط خيابون كه ديگه مردم باورشون نمي شه تو با اين هيكل استخونيت شرافتن زنجير پاره مي كني - تموم شد - فاتحه اگر مي بيني يه چند نفري وامي سنو نيگاه مي كنند و يه پولي هم مي ندازن تو معركه ات از سره عادته.
    پهلوان : عادت كدومه مرد حسابي. هنوزم هستن آدمائي كه قلبشون به عشق شاهنامه مي تپه و تموم يادشون ياد اينه كه هفته اي يكبار هم شده پاي يك نقل از شاهنامه بشيننو به عشق سهراب اشك بريزنو به ياد يل سيستان رستم دستان. دِل، لوطي واسه خاطر چهار تا آدم بي نماز كه در مسجد و نمي بندن.
    لوطي : دِ مشتي دله منم از اين خونه كه بحث چهار تا نيست . تو منمت يارت نيست كه قبول كني چي به روزت اومده ولي خيالي نيست من مي گم چون عين روز روشنه .بابا ما جامونديم . مني كه خيالم بود بازمونه دارم مي دوئم مي بينم زكـّي وا دادم. ما رو هو اصلاً عوضي اومديم يا اصلاً راه نيومديم . واي به حال تو كه قصه تو خودت همون جائي كه بودي هستي. خيالتم نيست تكون بخوري.
    پهلوان : تكون بخورم يعني چي ؟ يعني منم دايره زنگي بردارمو وسط جمعيت قرو كمره 6 و 8 بيامو ، باباكرم؟
    لوطي : دِ مي گم عقبي نگونه 6 و 8 بابا كرم كه ديگه جواب نمي ده تا چند وقت پيش كه بايد مي رفتي تو كار تكنو - دكتر آلبان. وا... الانو ديگه حاليم نيست يعني سواد ما قد نمي ده كه چي رو بورسه.
    پهلوان : مي خواي سوادت قد بده، تشريف فرما شين كلاس خصوصي، هم مده هم رو بورسه دوپينگ نكني واموندي.
    لوطي : خوشم مي ياد استعداد شو داري ، از شما چه پنهون تو كارشم. ثبت نام كرديم پيش چند تا از اين بچه فوفولاي هاي كلاس. دارن فرهنگ مبتذليات فرنگي رو برامون مي شكافن.
    پهلوان : پس مشق شباتو خوب بنويس شاگرد اول شي.
    لوطي : آخه نمي شده دير بياي و شاگرد اولم شي. ما فعلاً تو كار زير سازيم . اول بايد پايه رو ساخت.
    پهلوان : پس بفرما مدرسه‌ات دير نشه.
    لوطي: حسني جمعه به مكتب مي رفت، چي كار به ما داره؟
    پهلوان : (نزديكش مي شود) پس خبر مرگت بزار كار مونو بكنيم. مردم رو علاف خودت نكن.
    لوطي: چشم شما تكليف شبه جمعه ها رو روشن كن ما رفع زحمت مي كنيم.
    پهلوان : تكليف روشنه همون كه قرارمون بود . زوج تو- فرد من - جمعه ها هم يك خط درميون.
    لوطي : پهلوون داري بد قلقي مي كني ها.
    پهلوان: زياد بخواي بس بشي هفت روز هفته خودم ميام تو هم بايد رو پشت بوم خونت بساط كني، افتاد؟
    لوطي: افتادنش افتاد. ولي من مي گم از اين جلز و ولزي كه مي كنم نصفش به خاطر توست . ولي تو انگاري حاليت نيست.
    پهلوان : من حرف مفت حاليم نمي شه.
    لوطي : اين حرف مفته كه مي گم بيا باهم باشيم چرخمون بهتر بچرخه؟
    پهلوان: بابا ما چرخامون هر كردوم يك طرف مي رن تو چرا حاليت نيست؟
    لوطي : اي داد بي داد. بابا به قلي علما ما سبك و سياقمون فرق مي كنه ولي در كل ما اينكاره ايم.
    پهلوان : اشتب به عرضتون رسوندن . تو توكاره پيچوندن مردمي يك ساعت ملت ميخ مي كني آخر شم دعا و دارو مي دي به خورد خلق ا... كه چي؟ من چند سري هم خرفهمت كردم ولي حاليت نشد.
    لوطي : بحث اين حرفا نيست - تو چشم ديدن منو نداري.
    پهلوان : اي بشكنه اين دست - چند بار گفتمت اين دامبولو ديمبولو جنگو لك بازي ها رو بي خيال بيا دل به دل هم بديم و اين بساط رو نقش بديم. هي موس موس كرديو آخرشم رفتي سي كار خودت [مكث] لوطي مشكل اينجاست. (به قلبش اشاره مي كند) اين بايد صاف باشه.
    لوطي : پهلوون باور كن كلاه ات تا بيخ تو برفه حاليت نيست . اين بساط فاتحه اش خوندس، الانه جوونها شدن نون دوني. هر طرف كه مي رن بري بردي. هر جور كه مي زنن بايد برقصي، تو ميگي رقص حاليت نيست، خيالي نيست. اونم راه داره . تو تو حس باش قر خودش مياد – ( نگاهي به اطراف مي كند و به پهلوان نزديك مي شود)- من يك فكرايي دارم. مي شه اينا رو كشوند و سرگرمشون كرد.
    پهلوان : سرگرم كردن با روشن كردن توفير داره.
    لوطي : داره كه داشته باشه مگه منو تو كلانتر محليم، انقدر آقا معلم بازي در نيار، گفتمت اين قصه ها ديگه طالب نداره. الانه عصر - عصر اينترنته - باباتو بايد براي اين وسط موندن رو مد باشي. پاره كردن زنجيز و سيني يعني كشك. الانه همه تو كار باشگاه و پروتئين و آمپول قرصن - گندگي اندام ديگه زور مادرزادي تو ، حالي به كسي نمي ده . قبول كن كه يك زماني سرويس مي دادي خوبش رو هم مي دادي ولي الان خوراك ها عوض شده بايد همه رقمه سرويس بدي خوبشم بدي وگرنه خلاص.
    پهلوان : (نزديك لوطي مي رود) ببينم لوطي سوپر ماركتت جوازم داره؟
    لوطي: اگر جواز داشت كه به ما نمي رسيد.
    پهلوان : پس مبارك خودتو طالبات . ما با همين چند نفر هم حال مي كنيم. مي دوني كه گير چرخ آخر معركه نيستم . چشمم به دست آدمهائي كه اينجا واي مي سن نيست، روزي ما از يك آب باريكه اي مي رسه . فقط عشقه كه منو مجبور مي كنه با تو دهن به دهن بشم - امروز كه پريد - ولي براي آخرين بار مي گم تو گوشت فرو كن . عيسي بدين خود و موسي بدين خود - يكبار ديگه پا تو كفش ما كني به ولاي علي بدجوري كله ات مي كنم.
    لوطي: ببين پهلوون من هي مي خواهم باهات راه بيام . اما تو داري خط و نشون مي كشي.
    پهلوان : بي راه نمي گم حرف آخر مه.
    لوطي : من اگر كوتاه مي يام خيالات به سرت نزنه پهلوون من مي خوام تو روي هم وانستيم وگرنه تو شاخ و شونه مي كشي خب مام راشو بلديم.
    پهلوان : بلدي خب به مام ياد بده.
    لوطي : اخه راه ما روتو نمي توني بري.
    پهلوان: اون چه راهيه كه توي فكستني مي توني بري ولي من نه؟
    لوطي : همه چيز كه زور و بازو و رگ گردن نيست.
    پهلوان: حالا هرچي مي خواد باشه حرف حسابت چيه؟
    لوطي : (جدي) حرف حساب هست كو گوش شنوا.
    پهلوان : (عصباني) خب اگه نيست چرا فك زدنو تعطيل نميكني (سينه به سينه هم ايستاده‌اند)
    لوطي : (لوطي دستش را روي سينه پهلوان مي گذارد) ببين پهلوون ...
    پهلوان: (مچ دست لوطي را مي گيرد ) ديده هاش پشيمونن - آقا معلمت نگفته با دست با بزرگتر از خودت صحبت نكن . (دستش را رها مي كند) - سيخ واسا ، حرفتو بزن.
    لوطي: من حرفامو زدم.
    پهلوان: پس خلاص، هري.
    لوطي : بد روزهائي رو برات مي بينم پهلوون.
    پهلوون : (يقه اش را مي گيرد) شرو مي كني يا خر كشت كنم بيرون.
    [لوطي دست پهلوان را از يقه اش جدا مي كند و از صحنه خارج مي شود. صحنه تاريك مي شود.]
    صحنه دوم
    [صحنه روشن مي شود - زن فالگير (بنا بر نوع سالن اجرائي يا روي صحنه است يا از بين تماشاچيان شروع به بازي مي كند و به روي صحنه مي آيد. لهجه جنوبيش را حفظ كرده]
    زن : خانم فالت بگيرم. آقا فالت بگيرم . نمي خوايد از فرداتون خبر بدوم . منو اينطور سير نكنيدها . مو از ا ون فالگيراي قلابي نيستم كه از خودتون بستننو به خودتون و اگر دونن - مو مادر زاد آينده رو مي خوندم . ما تو شكم مادرم بودم كه فهميدم با دنيا اومدن مو مادرم عمرشو مي دد به شما. از بخت بدم همينطور هم شد. مادرم سر زا رفت . آخ برات بميرُ م مادر، مادر - مادر الهي كه ما سقط مي شدم اما تو نمي رفتي . آي عزيز مادر- خيال ورتون نداره كه ما سقم سياستا - نه - اينو كه براتون گفتم از سر صداقتمه وگرنه ما اكثراً خوشي مي بينمو خوشي ميخوام - اما - اما اگه يك زماني زبانم لال خدا نخواسته سياهيوم ببينم مي گم خب چاره ندارُم - دلم ميسوزه - مي گم شايد فكري به حالش كردين...
    [لوطي وارد مي شود - بي توجه به زن مي خواند و دور مي‌گيرد.]
    لوطي : ديرُم ، ديرُم - آخ جون - تورو مي خوام آخ جون ( و شعر را با ريتمي شاد به طور كامل مي‌خواند).
    زن : (شيشكي محكمي مي بندد - لوطي ساكت مي شود و به او خيره مي شود) عروسيه ننه‌اته دنيا رو گذاشتي رو سرت ؟ چه خبرته ؟ يك ساعته دارم فك مي زنم دو نفر دورم جمع بشن . حِري پريدي وسط ، همه رو پروندي كه چي ؟
    لوطي : ما بايد فك بزنيم و گلو جر بديم تا دو نفر دورمون جمع بشن شما ديگه چرا شما كه احتياج به داد زدن نداريد. شما اگر بخواي 3 سوت دورتون جمعن.
    زن: اهوي مواظب فك زدنت باش - كار دس خودت ندي.
    لوطي : شما مواظب صدا توليد كردنت باش ، كار دست خودت ندي ، ما بيمه ايم.
    زن : خب حالا كه چي ؟
    لوطي : ( عصباني مي شود ) چغندر و چي - دست پيش مي گيري ، پس نيوفتي ؟ شما كه چي ؟
    زن : مو پيچ پيچي.
    لوطي: مودسته قيچي.
    زن: مو آرپيچي.
    زن : (جوابي پيدا نمي كند- لنگه كفش خود را در مي آورد .) اِداي مورو در مياري؟
    لوطي : اِ اِ اِ اِ بپا بابا (به كفش اشاره مي كند - زن كفش را پائين مي آورد.)
    زن : ها ؟ چيه؟
    لوطي : بازميگه چيه ؟ كليم چيه - بابا غلاف كن ( به كفش اشاره مي كند) رو رگباره غلاف كن . يهو دستت مي ره رو ماشه، بيا و درستش كن.
    زن : (كفش را مي پوشد ) ، حالا حرف حسابت چيه ؟ (چرا نمي ذاري به زندگيمون برسيم؟
    لوطي : تعطيلش كن بابا كدوم زندگي (مكث) گاه گداري ديدمت تو اين گوشه كنارا بساط مي كني موندم چرا امروز آويزون اينجا شدي ؟

    زن : امروز اومدم ، از فردا هم ميوم .
    لوطي : ببين من اعصاب كل كل كردن با تو يكي رو ندارم ها . يك كلوم ختم كلوم - خودتم مي دوني اينجور جاها، پاتوقيه - همينطوري شيكمي نيست كه هر كسي از ننه‌اش قهر كرد پاشه بياد اين جا بساط كنه.
    زن : مو هم همينطوري نيومدم. كلي فكر كردم.
    لوطي : آخ از غش و ضعفه مردم. چه فكري كردي؟
    زن: خيلي، يكي كه اينجا جاش دنجه - دوم رفتو امدش زياده - سوم اينكه ، كلاً از اينجا خوشم اومد ديگه!
    لوطي : اِ - خوشت اومد - (تغيير لحن مي دهد - جدي تر ) مگه بستنيه كه خوشت اومد . جمعش كن – ( اداي او را در مي آورد)- خوشوم اومد-با زبون خوش جمع كن بند و بساطتو يه جاي ديگه اعصاب سرو كله زدن با زن جماعتو ندارم . فكر كرده اينجا رو دو دستي تقديم ما كردن - باباي صاب بچه در اومده تا تونستيم اين وسط واسيم . اونوقت از راه رسيدي طلب كارم هستي ؟
    زن : اينجا زمين خداست مگه اينجا رو به نام تو زدن ؟
    لوطي :يه چيز تو همين مايه ها البت - سه دو نگشو - سه دونگه ديگه‌اشم به اسم پهلوونه.
    زن : پهلوون ؟ اون يارو خل و چله رو مي گوي ؟ - برا خودش واميسه اينجا دادمي زنه ؟
    لوطي : همچي خل خلم نيست . زبون بسته داره كم كم قاطي مي كنه - حالا كار به اين كارا نداريم فقط اينو بدون اگر زورزدنهاي من نبود الان يكساعتم نمي ذاشت كسي اينجا بساط كنه.
    زن: چه خبرشه ؟ مگه ارث بواشه؟
    لوطي : نه ارث باباش نيست ولي عمرشو گذاشته اينجا- خب حقم داره.
    زن : خب حالا مو چه خاكي به سرم بريزم؟
    لوطي : هيچي پي شر نگرد . جمع كن و برو سراجاي قبليت. آخه پاتوق خودت چه مرگش بود ول كردي اومدي اينجا؟
    زن : كدوم پاتوق - يه روز تو اين كوچه يه روز تو او كوچه - يه روز ته اين بن بست يه روز در خونه ها پاتوقم كجا بود ؟ روزگارم نمي چرخيد گفتم بيام اينجا كنار بازارچه برام بهتره.
    لوطي : اشتب نكن هيچم خوب نيست . از ما كه چيزي بهت نمي ماسه يك روز در ميون اينجا كفاف زن و بچه ما رو نمي ده - پهلوونم كه اصلاً بساط تو رو قبول نداره اينه كه زور مفت نزنو - خلاص.
    زن : (مي نالد ) پس مو چه خاكي به سرم بريزوم ؟ 4 - 5 تا صغير قدو نيم قد و خرج مي دُم . تنها گناهم اينه كه مي خوام با شرافت زندگي كُنُم . چه كنُم مام همين يه كار از دستوم بر مي ياد . باور كن به كسي دروغ نمي گُم . به چشماشون كه نگاه مي كنم ، يه چيزائي دستگيرُم مي شه . حالا شايد روغن داغشو زياد كنم. ولي دروغ نمي بافم . باور كن.
    لوطي : (بي تفاوت) خب اين حرفا چه دخلي به من داره؟
    زن : يه گوشه از اين بساطتو بده مو بشينم ثواب داره.
    لوطي: گوشه و وسط نداره آخه وسط معركه من چطور مي خواي فال بگيري؟ مردم نه فال تو رو مي‌فهمن نه جلد معركه ما مي شن . عين اينه كه ديش رو به قبله نباشه تصوير ميزون نمي ده . حالا بگو آنتنت ديجيتال باشه . جواب نمي ده.
    زن : خب نصف روزهارو بذار موبيام اينجا.
    لوطي : داري هذيون مي گي ضعيفه - گمونم آفتاب زياد خورده تو كله ات ، تعطيلش كن بابا - داشتيم مي خونديم - نطقمون رو كور كردي - پاتو از رو سيم بردار - (مي خواهد بخواند)
    زن : ببين مو اگه جاي خوبي داشته باشُم در آمدُم بد نيست اگه رضا بدي منم يه جوري اينجا مشغول بشم تو رو هم بي سهم نمي ذارم . (لوطي فكر مي كند- زن منتظر است ) اصلاً يك تو دو من ها قبول؟
    لوطي : (بي ميل نيست كمي آرامتر شده ) بحث سهم بندي نيست كار ما كنار هم جور نيست تو بايد به فكر يك جاي دنج و ثابت برا خودت باشي.
    زن : خب مي گي چه بكنُم - از اينجا دنجتر؟ اونم كه نصفشو تو صاحب شدي نصفشم اون پهلوونه.
    لوطي: تو چرا اصلاً سيريش شدي به ما ؟ چرا به اين پهلوونه گير نمي دي. يه رو بهش بنداز شايد كوتاه اومد.
    زن : نه بابا دور و برش پلكيدُم پاييدُمش . اصلاً راه بيا نيست. راستش مو همينطوري هرتي شرتي سراغ تو نيومدم ارواح شكموم ، گفتُم شايد با تو بشه كنار اومد . حالا مي بينم تو هم نم پس نمي دي.
    لوطي : نمه و خشكه ما رو بي خيال. برو تو نخ پهلوون، تو فقط يك راه بيشتر نداري اونم پهلوونه تو اگر بتوني اونو دك كني هم وضع خودت رديف ميشه هم وضع من.
    زن : مو گفتم - خودتم مي دوني - اون راه بيا نيست . دوماً قصه فال و فالگيري رو قبول نداره.
    لوطي : (آرام آرام و با احتياط منظورش را مي رساند) خب وقتي راه بيا نيست بايد از راه بدرش كرد.
    زن : (مسخره مي كند) هه هه هه - مو از راه به درش كنم . خبه والا. مردم ، مرداي قديم . با اين مرديت از پسش برنيومدي انوقت مو چي از دستم برمياد برم يقه اش رو بگيرم بگوم هري مو گردنم كلفتره ؟
    لوطي : دِ نه ديگه اين مي شه موشك جواب موشك - اون موشك مي زنه تو شيميايي جوابشو بده.
    زن : از موشك و شيميايي حرف نزن كه زهلم مي ره - تو شهر خودم آواره بودم اما همين موشك و بمب ما رو آواره تر كرد - اي خدا ديدي چه به سرم اومد. سي جون بچه هام آواره شهر غريب شدم . كاش همونجا يكي از اين موشكا، تو سر ما مي خوردو خلاص مي شدم.
    لوطي : اي بابا تو هم كه استاد مصيبتي . من محض مثال گفتم . منظورم اينه كه تو نبايد از راه زور و داد و بيداد جلوبري .تو بايد از راه ديگه اي بزني تو دل حريف . سرپا راه نميده ؟ تو خاك برو سراغش .
    زن : (متوجه نيست) تو خاك چي كار كنم؟
    لوطي : هيچي بابا - بايد يه راه ديگه اي پيدا كني
    زن : چه راهي ؟ مو راهي بلد نيستُم [مكث] نكنه منظورت اينكه از زن بودنم مايه بذاروم ها؟
    لوطي : اي بابا
    زن : اوهوي گوشاتو واكن ببين چي مي گوم . مو بهت گفتُم دارُم زور مي زنم با شرافت نون در بيارُم . اگر مي خواستُم تن به اين كارها بدُم الان اين حال روزُم نبود.
    لوطي : ترمز كن بابا آبجي - چي داري براي خودت بلغور مي كني؟ بابا به مغز پِهِنت كه چيزي نمي رسه هيچ، نمي زاري مام حرفمونو بزنيم . دندون رو جيگر بذار - كي به آبرو و شرافت تو كار داره؟ فكر كرده دختر 14 ساله است - [مكث] - من يك فكري دارم كه اگر عمليش كنيم براهردومون بهتره !!
    زن : (تسليم شده ) خيلي خب - مو حرف نمي زنم . بگو ببينم چه خيالي داري ؟
    لوطي: شيش دنگ حواست اينجا باشه تا روشنت كنم - [مكث] تو اين دوره زمونه فقط اونائي مي برن كه فقط و فقط از مغزشون كار بكشن مي فهمي؟ از اينجا ( به سرش اشاره مي كنه )
    زن : خب مويم مي خوام همين كارو بكنم چي كار كنُم؟
    لوطي : ( با تمسخر ) چي كار كنُم ؟ فسفر بخور.
    زن : (متعجب )‌ فسفر چيه ؟
    لوطي : باز گفت چيه آبدارچيه - مي ذاري حرفمونو بزنيم يا نه؟
    زن : خيلي خوب حرفتو بزن - تو پرسيدي مويُم جواب دادم خب.
    لوطي : نمي خواد اصلاً جواب نده . ( به دهان زن اشاره مي كند) بكش - گوش كن .
    زن : ها - خيلي خوب بگو
    لوطي : تو اصلاً مي دوني اين پهلوون - زياد آدم سالميم نيست؟ ( مكث مي كند - عكس العمل زن را به دقت زير نظر دارد ) - ادعاي پسر پيغمبريش مي شه ولي - اصلاً اين طوريام نيست - مي دوني ، تو كار خلافه.
    زن : ( كنجكاو - ناباورانه ) خلاف - چه خلافي؟
    لوطي : خلاف خفن - ( مكث مي كند - نزديك زن مي شود ) تو كار مواده.
    زن : اهُو همچي دهنتو پر مي كني مي گي خلاف حالا فكر كردم ، يارو چي كارس. ديگه تو اين دوره زمونه به موادم مي گن خلاف؟ كي تو كارش نيست؟ نه كه خودت نيستي؟
    لوطي : آهان - مونده چي كاره‌ي مواد باشي. ما جرممون اينكه خودمونو آلوده كرديم ولي اين بابا خيلي زبل‌تر از اين حرفاست باسه خودش ابدا و اصلا ولي باسه ديگرون خلوار خلوار - چه بدون ما رو هم امثال اين پهلوون خراب نكرده باشن.
    زن : ولي اصلاً به صورتش نمي ياد.
    لوطي : مي خواست بياد كه ديگه اين كاره نمي شد - بي مروت داره همه محله رو فلج مي كنه - [مكث] - راستش من نيت اولم از روندن پهلوون همين جمع كردن بساط كاسبيش بي مروت چهار نفر و جمع مي كنه دور خودش به بهونه نقالي و شاهنامه خوني و زنجير پاره كني ، اما از آب گل آلود جفت جفت نهنگ شكار مي كنه .
    زن : اي خدا آدم به كي اعتماد كنه ؟
    لوطي : چنان قيافه و سكنات حق به جانب و ساده و بچه مثبت واري به خودش مي گيره كه آدم خشكش مي زنه .
    زن: (فكر ميكند) اما - من باورُم نمي ره - تو مطمئني؟
    لوطي : اي بابا من با چشم خودم ديدم - از ما كه پنهون نمي تونه بكنه - جلو قاضيو ملق بازي - نمي خوام بهش رو بدم ولي گاه گداري كه تو خماري موندم خودش رله ام كرده.
    زن : (مي نالد) اي كه خدا به زمين گرمشون بزنه - اي كه آب خوش از گلوشون پائين نره - الهي هر چه مي ستونن خرج دوا دكتر كنن - خدايا خودت نسلشونو از زمين بكن.( و مي گريد)
    لوطي : اي بابا چه خبرته آب غوره مي گيري؟ تورو سنه نه . تو فكر مصيبت خودت باش - چي كار به مردم داري.
    زن : ( مي گريد ) مصيبت ما همينه - مصيبت مام همينه.
    لوطي : (متعجب ) اي بابا تو ديگه براي چي؟ مگه تو ام آره؟
    زن : اي خدا اگر توانشو داشتم خودُم با هيمن دستام تغاصشو مي گرفتُم.
    لوطي : ( فرياد ميكند) اهه هه مخم پوكيد - ترمز كن ببينم چه مرگته - (زن ساكت مي شود)
    زن : هيچ چيزُم نيست ( جمع مي كند تا برود)
    لوطي : صبر كن آبجي - ما تانكر غيرتون سوراخ شده درست . ولي هنوز به ته نرسيده تكونش كه بدي اي يه شلپ و شلپي مي كنه - (مكث ) بوش مياد دلت بدجوري پره.
    زن : (عصبي ) ها - پره مي خواي چي كار كني؟
    لوطي : بگو شايد چاره داشت . زن : (مكث مي كند - بغض مي كند) چارَشو خودُم مي دونُم - مرگه.
    لوطي : بابا خيلي داري سخت مي گيري - دِ بگو ببينم آخه چته ؟
    زن : (بغضش مي تركد - گريه تلخ) جوون 17 سالمو گرفتار كردن - عزيزم - عمرم - گوشه جگرمو از دستُم گرفتن . غنچه دلُم نشكفته پژمرد . (مي گريد - آرام تر ادامه مي دهد) آخ بميرم برا اونوقتا كه به خودت مي پيچي - اولا هي بهش مي گفتم ننه چته ؟ مي گفت ننه مرض افتاده به جونم . مي گفتم بيا بريم دكتر مي گفت رفتُم - من ديگه رفتنيوم . دلم خون كرد تا فهميدم بدبخت شده . كاش يه مرضي بود - مي رفتم دخيل مي بستم به ضريح امام هشتم شفاشو مي گرفتم اما حالاچه كنم؟ آخه گرفتار شدن آدم بدبخت با كساي ديگه توفير داره - بيشتر از نداري و خماري مي سوزه تا آتيش نعشگي.
    لوطي : چند وقته؟
    زن : خب نمي دونم . اما از اون موقع كه مو ملتفت شدم يكسالي مي گذره.
    لوطي : تو كار چي هست؟
    زن : نمي دونم - فقط يك چند باري از مو سرنگ خواست مام براش گرفتم - خب چه كار كنم داشت مي مرد. حالا چي كار مي كنه نمي دونم.
    لوطي : اي داد بي داد ( متاسف ) زود رسيده به آخر خط.
    زن : (ناله ميكند) خدايا خودت به فريادم برس.
    لوطي : اما اونم چاره داره . غصه نخور اونم چاره داره.
    زن : چه چاره اي ؟ ديگه از دست مو كاري برنمي ياد.
    لوطي: اتفاقاً بر عكس (فكر مي كند) ميدوني كار خودته.
    زن : چي كارخودمه؟
    لوطي : ببين سوال فنگمون نكن - تا شير فهمت كنم.
    زن : خب بگو.
    لوطي : گوش كن – تو، تو اين جريان 2 تا مراد داري ، يك پاتوق با سه كاسبي - دوم نجات و انتقام بچه ات . حالا باسه رسيدن به هر دو اين ها فقط بايد يك كار كني . اونم اينكه شر پهلوونو بكني. (زن مي خواهد چيزي بگويد لوطي ادامه مي دهد) خب آره منم كمكت مي كنم تنهائي كه نمي شه وقتي پهلوون نباشه براي هر دومون خوبه - علي الخصوص تو - چراكه گقتم يك صاحب پاتوق مي شي- دوم عامل اصلي پخش دوا تو اين حوالي رو كله كردي تا فردا اون يكي بچه هاتم به اين روز نيوفتن . اما چه جوري؟ من و تو نبايد با اين يارو شاخ به شاخ بشيم . حكايت بدل كاريه. حريف كه سرتر شد بايد مغز كار كنه - ببين پهلوون عامل پخشه ، ساقيه ، حرفه ايه ، اما كسي روحشم خبر نداره ما باس اين قضيه رو باسه همه رو كنيم.
    زن : آخه چه جوري ؟ بريم جار بزنيم ؟ كسي باور نمي كنه.
    لوطي : تو هم كه همش غلط غلوطي - اتفاقا بر عكس خيلي آروم - سر مخف خبرشو به مأمورهاي مربوطه مي ديم - يا يه تيليفون - وقتي بيان سر وقت اين بابا ديگه همه چيز تمومه- صدي نود اين بابا هميشه جنس تو بساطش جاساز داره. ولي زحمت ده در صد باقي موندشم بايد شما بكشي كه وقتي غفلتاً يقه اش كردن راه دور نداشته باشه.
    زن : ( فكر مي كند. درست متوجه نشده است) مو بايد چي كار كنم؟
    لوطي : ها - من قديه وزن مشتيه دندونگير زمين گير جنس مي دم به تو ، تو هم بايد اونو بچپوني تو بساط پهلوونو - خلاص.
    زن : (فكر مي كند) آخه چه جوري؟
    لوطي : هر كه طاووس خواهد جور هندوستان كشد . چه جورش ديگه با خودته - كافيه به بدبختيات فكر كني - به جوون 17 ساله ات اونوقت مغزت مي شه- مغز انيشتين.
    زن :زن فكر مي كند - بغض گلويش را را گرفته ) به خدا راهشو پيدا ميكنم.
    [صحنه تاريك مي شود]
    صحنه سوم
    [صحنه تاريك است. زن و لوطي در صحنه هستند قبل از روشن شدن صحنه صدايشان را مي شنويم پايان يك روز كاريشان است - گوشه اي خلوت ]
    صداي زن : چه ميدونم چي شد. شايد خودت اشتباه كردي.
    صداي لوطي : ديگه داري منو سگ مي كني ها . بهت مي گم اونهائي كه روش بر چسب سفيد زدم كو.
    صداي زن : بازم بهت مي گُم - نمي دونُم .
    صداي لوطي : يك بار ديگه بهم بگي نمي دونم، مي زنم تو سرت سگ صدا كني ها.
    صداي زن: بازم مي گُم نمي دونُم . (لوطي ، محكم ضربه اي چك مانند به سر زن مي زند)
    صداي لوطي : خاك بر سرت.
    صداي زن: آخ . الهي دستت قلم بشه . الهي گير آدم ظالم بيافتي.
    (صحنه روشن مي شود)
    نامرد- بدبخت ، همو شايد فقط زورت به زن برسه . از زن كمتر.
    لوطي : خه بابا - من پول مفت به كسي نمي دم . درست كار نكني همينه اونهائي كه برچسب زده بودم ، سي دي هاي اصل بود. خاك بر سرت . مفت داديشون رفت.
    زن: تو سرت بخوره اين كار - الهي خير نبيني كه مورو به خاك سياه نشوندي - اصلاً قرار ما اين نبود . به خدا خير نمي بيني آه همين پهلوون مي گيرتت ، بنده خدا رو بي گناه فرستادي گوشه زندون ، من بدبختم مشغول الذمه او كردي تو اون دنيا چي جوابشو بدُم.
    لوطي : بس كن آخر شبي آبغوره نگير اعصاب نداريم . دخل امروز اخ كن بياد.
    زن : چطور الان بي اعصاب شدي ؟ اما اون موقع كه سرمن بدبختو شيره مال مي كردي اعصاب داشتي ؟ اون قدر تو گوشم اراجيف بافدي تا باورم شد او خراب كاره.
    لوطي : نه كه نبود؟
    زن : نه خير نبود. منه گل بسر بعداً فهميدم كه او اينكاره نبوده، همه از دستش رضا دارن . (مكث) وقتي به دستش دستبند زدن و مواد گرفتن جلو چشاش داشت قبضه روح مي شد طفلك.
    لوطي : خب اگر خيلي دلت مي سوزه وجدانت درد گرفته برو آزادش كن.
    زن : چه كنم كه خودمُم پام گيره . تو مايوم گرفتار كردي ، اماكور خوندي ما ديگه طاقتم سر اومده - بيا اين فيلمات اين نوارات اين پاسورات (يك يك از بقچه اش بيرون مي ريزد) اين هم عكسهاي آشغالت . چه كنم از سر نداري مجبورم كردي وگرنه مو شرمم مياد به اين عكسها نگاه كنم چه برسه به اين كه براي جوونها ورق بزنمو تبليغ كنم . اين سيبل دوهزاره - اين مي دوناست - اين زهر ماره، اين كوفته.
    لوطي : موقع شمردن پولاشرمت نمي شد، نه ؟
    زن : پول ؟ ارواح شكمت چه پولي ؟ زهر مارشه . تو اين دو ماهه ديگه از خودم بدم اومده صب تا شب دستو پام ميلرزه . اين عكس و نوار و فيلمهاي خرابو ممنوع رو همش بايد با خودم اينور و انور ببرم. غلط كردم - خطا كردم او چندغازتم نخواستم. خلاص . همو فالگيريمو بچسبوم باز خيالوم راحته اين دنيا رو ندارم او دنيارو داشته باشم خب . بخدا اگر پسُرم گرفتار نبود اگه نمي خواستم تركش بدم اصلاً از همون روز اول باهات هم كلام نمي شدم. چه به اين كه حالا بشم غلام حلقه به گوش تو . بيا اين هم پولات ( پول ها را به طرف لوطي پرت مي كند) شر تو از سرمو بكن . خودم يك فكري به حال بدبختي هام مي كنم .
    لوطي : خلايق هر چه لايق - از فردا هري دنبال كارت - تو اين پاتوق هم پيدات نشه .
    زن : اهوي چيه ؟ براي چي پيدام نشه ؟
    لوطي : ما ديگه باهم كاري نداريم - ديگه اعصاب يك دقيقه اتم ندارم.
    زن : مو رو به تو چه ؟ تو سر وقت خودت بيا مو هم سر وقت خودم.
    لوطي : (ادايش را در مي آورد) وقت مو - وقت تو - چه وقتي ؟ چه كشكي ؟
    زن : چه وقتي ؟ سهم خودُم اگه عمل مغز تو پكونده - راشبنداز تا بفهمي دنيا دست كيه. مو بعد از روندن پهلوون يك قراري داشتيم . صبح تا ظهر مو بساط كنم . بعد از ظهر هم تو.
    لوطي : اِ - اگر قرار ما اين بود ، پس كو بساط شما ماتمازل؟
    زن : آدم به نامردي تو نديدُم به خدا.
    لوطي : نه دِ - بگو بساط شما كو؟
    زن : نه اينكه خودت نپاشو نديش ، اين بساط دادي دست مو.
    لوطي : خب برمنكرش لعنت . درسته تو لياقتشو نداري ولي باز انصافتو شكر كه زيرش نمي زني - خب تو كه ديگه بساطي نداري صب تا ظهر مي خواي بياي اينجا چه كني؟
    زن : خودُم . مي دونُم - به تو هم ربطي نداره.
    لوطي: اتفاقاً ربط داره اونم از نوع دقيقش.
    زن : مي خوام دوباره فال بگيرُم.
    لوطي : (مي خندد) - اي دل خوش - رِ بده - قورمه سبزي - دختر خانم شما ديگه برگت سوخت رفته . اول از اينكه ديگه اون چهار تا مشتري سابقتو نداري دوماً شما تو اين چند ماهه ديگه ماشاا... براي خودتون تو اين رشته صاحب اعتبار شديد. ديگه اهالي اين محل مي دونن بساط فالگيري بهونست تا سر كار به كسب و كارتون برسيد. كي مياد دوباره دل به دل تو بده و فال بگيره - خلاص - تموم شد.
    [زن فكر مي كند - بغض مي كند – آرام مي گريدِ]
    لوطي : حالا هم حساب كتابو راستو ريس كن و خلاص - خيلي هم عشق فالگيري داري برو ولو شو تو يك محلة ديگه كه نشناسندت شايد بتوني يك تكوني بخوري . نميشه هم خر خواست هم خرما.
    (زن بغض مي كند - مي گريد - تسليم شده)
    زن : خدايا خودت به فريادم برس.
    [صحنه تاريك مي شود.]
    صحنه چهارم
    [صحنه روشن مي شود - زن و لوطي در صحنه هستند - زن به روي پيت روغني نشسته و بساط سيگار فروشي مقابلش است.]
    لوطي : عجب گرفتاري شديما تو چرا عادت داري مغز آدمو بخوري؟
    زن: دستُم به دامنت بدجائي گير كردُم.
    لوطي : بابا ما هم كه گفتيم چشم - گير تو رو رد مي كنيم. چرا حاليت نيست؟ هر چي اراجيف بلد بودي و نبودي بارم كردي و رفتي ، حالا دست از پا دراز تر اومدي ، الانه هم فقط به خاطر بچه هات كوتاه اومدم چون خودمم زن و بچه دارم قبول كردم دوباره كاسب بشي.
    زن : آخه اين چيزي كه تو ميگي نه مو جرعتشو دارم نه آدم اين كارُم ( به بساط سيگار اشاره مي كند)
    لوطي: ديگه شروط و شروط نداره - همه چيز عوض شده.
    زن : همون بساط قبلي رو بده به ما سرُم گرم بشه - مو تازه داشتم ملتفت مي شدُم كي به كيه - چي به چيه.
    لوطي : بازم ميگه بساط قبلي، بابا تعطيل شد. خلاص. مگه نمي بيني. من خودمم كِركررو كشيدم پايين نه معركه‌اي نه خوندني ، گلو جر بدم كه چي بشه ؟ تو حالا خيلي مونده كه با مُد روز پيش بري - اونوقتها دور دور بابا كرم بود و نيناشناشناشه ضربي - بعدش برك دنس و تكنو بعد از اونم عكس و پوستر ترك . حالا هم رفتم تو كار آنتن - ديش – ريسيور، بگردم مشتري پيداكنم - بعد بفروششو پيدا كنم ، اينا رو بچسبونم به هم و اين وسط دوزارم گير ما بياد - خب خرج مام بالاس خودت كه بهتر مي دوني . مغازه دو نبش باسه ما واجبه . حالا ما گفتيم يكيشو ما آب جارو كنيم يكيشو هم شما صفا بدي (اشاره مي كند به بساط سيگار) تا بلكه دوزار گيرت بياد بزني به زخمت.
    زن : آخه اين كار خطر داره - راه برگشت نداره - اگه گير بيفتُم چه خاكي سرم بريزُم؟ اون پهلوونه بيچاره بي گناه هنوز تو زندونه واي به حال مو كه دستم آلوده بشه؟
    لوطي : گير نمي افتي، چشاتو باز كن . شيش دونگ حواست اينجا باشه مي فهمي كي سيگار مي خواد كي متاع - سيگاريش سيگاريه - متاعيش متاعي - داد مي زنه - سوتي ندي يك عمر بيمه اي.
    زن : من دست و دلم مي لرزه.
    لوطي : با دست و دل لرزون نه مي توني جريمه پسرتو بدي بياد بيرون خلاص بشه نه مي توني تركش بدي.
    زن : ( زن با خودش ) به خدا اگر پسرم گرفتار نمي شد . مو اينقدر بدبخت نمي شدٌم.
    لوطي : خب تكليف ما رو روشن كن هستي يا نه ؟ ما بريم دنبال زندگي مون. چند تا مشتري دارم دير بجنبم مي پرن - بس كه داره دست زياد مي شه . بجنب شب ژانويه‌اس سرمون شلوغه.
    زن : مو كه ديگه چاره اي ندارُم - خب بايد چي كار كنم؟
    لوطي : هيچي وايسا منو نيگا كن - بشين پشت بساط باقي قضايا حله . مثل اون كارگير و بند نداره همچي ميزون و سر راسته (بسته اي اسكناس به او مي دهد). بيا فعلاً اين پيشت باشه (كيسه اي مشكي را هم به او مي دهد) اينم اصل ماجرا ديگه به هنر خودت جاسازش كن. تا راه در رو هم داشته باشي.
    [زن كيسه را مي گيرد - دريك دستش پول است و در دست ديگر كيسه پلاستيك مواد به آنها خيره شده گوئي باورش نمي شود.]
    لوطي : حالا خب شد. منم با خيال راحت به كار خودم مي رسم . ديگه نيمه وقت جواب نمي داد - خدمت به خلايق من از بالا مي سازمشون تا تي ويشون . رنگ و با رنگ بشه شوما هم بساطشون رو جور كن تا فضاشون رنگي بشه.( كنترل فرضي را در دست مي گيرد و رو به تماشاچيان ) اون ها هم بشيننو هي فال آنتن بگيرن، هي فال آنتن بگيرن.
    [مرد از صحنه خارج مي شود- زن مي نشيند به پول و كيسه نگاه مي كند - بغض مي كند - آرام آرام مي‌گريد - نور مي رود]
    [تابلوي آخر]
    (با روشن شدن صحنه، پهلوان كه در وسط صحنه نشسته شروع به روايت زير مي كند. بعد از لحظاتي آرام آرام صداي موسيقي بسيار تند غربي شنيده مي شود - پهلوان با صداي بلند تري مي خواند - صداي موسيقي بالاتر مي رود - پهلوان به خود فشار مي آورد تا صدايش را بشنويم. صداي موسيقي تمام صحنه و سالن را تسخير مي كند و حالا فقط حركات لب هاي پهلوان و تلاش او ديده مي شود - موسيقي به اوج رسيده. آرام آرام صحنه تاريك مي شود و موسيقي همچنان شنيده مي شود.)

    تا اونجا حكايت كردم كه رستم با خداي خودش راز و نياز مي كنه و مي ره به جنگ ديو پولادو ند و اما بشنويد رجز خوني پولادوند و رستم دستان
    بدو گفت پولاد وند اي دلير جهان ديده و نامدار شير
    كه بگريزد از پيش تو ژنده پيل ببيني كنون موج درياي نيل
    نگه كن كنون آتش جنگ من كمند و دل و زور و آهنگ من
    چنين گفت رستم به پولادوند كه تا چنداين بيم و تهديد و بند
    زجنگ آوران تيز گويا مباد چو باشد دهد بيگمان سر بباد
    حالا گوش كن ادامه ماجرارو ، اول رزم رستم و پولاد وند و بعدشهم كشتي گرفتن اين دوتا.
    رستم ضربه محكمي به سر پولاد وندمي زنه و انو گيج درد مي كنه.
    عمودي بزد برسرش پيلتن كه بشنيد آوازش آن انجمن
    جهان تيره شد چشم پولاد وند كه دستش عنان را نبد كار بند
    بپيچيد از آن درد بر دست راست چنين گفت كه اين روز روز بلاست
    ديو پولاد وند فرصتي پيدا كرد و حالش سرجاش امد ، ديد چاره نداره دست برد به تيغ بنفش
    برآورد پولاد تيغي بنفش بزد بر سر رستم تاج بخش
    يكي خنجر آورد پولادوند ز الماس با چاره و رنگ و بند
    نه ضربه رستم به پولادوند كارگر بود نه تيغ و خنجر پولاد وند به رستم . تا اينكه رستم به ديو پولادوند پيشنهاد كشتي گرفتن مي ده.
    بدو گفت: پولاد جنگي نبرد بكشتي پديد آيد از مرد مرد
    بكشتي بگرديم با يكديگر بگيريم هر دو دوال كمر
    دو لشكر روبروي هم صف كشيدند. از تورانيان ديو پولاد وند و از ايرانيان، رستم دستان، كش مكشي در گرفت - خاكي به پا شد. نفس ها تو سينه حبس - نگاه ها خيره - قلب ها با شدت مي تپيد - تا اينكه .
    يكي زور بنمود پولاد وند بسان چناري زجا در بكند
    بگردن برآورد و زد بر زمين همي خواند بر كردگار آفرين

    پايان
    بهار 1380
    باز نويسي: تابستان 1387
    مجيد قرباني




    منبع
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  2. کاربرانی که از پست مفید LaDy Ds DeMoNa سپاس کرده اند.


  3. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض پاسخ : نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی

    نمایش فال آنتن برای اولین بار در مهر ماه 1381 در چهارمین جشنواره تئاتر کانون های نمایشی با عوامل زیر اجرا
    شد .
    کارگرذان: مجید قربانی
    بازیگران:
    حمید رضا صفار: پهلوان
    مجید قربانی: لوطی
    ساقی عقیلی: زن فالکیر
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  4. #3
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    بیهوشی
    نوشته ها
    1
    ارسال تشکر
    1
    دریافت تشکر: 0
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی

    سلامُ ممنون از نمایش نامه. میخواستم بدونم ما میتونم از نمایشنامه برای جشنواره تپاتر استفاده کنیم؟

  5. #4
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    حقوق
    نوشته ها
    1,931
    ارسال تشکر
    7,109
    دریافت تشکر: 7,523
    قدرت امتیاز دهی
    1519
    Array
    بلدرچین's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : نمایشنامه: فال آنتن - مجید قربانی

    خیلی نیاز داشتم مرسی که گذاشتی عزیزم.

    کانال ایده داستان را در تلگرام دنبال کنید... ideh_dastan@


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مقاله: انواع آنتن های وایرلس
    توسط MAHDIAR در انجمن بخش مقالات وب و اینترنت
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 22nd October 2012, 06:02 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st May 2010, 10:37 PM
  3. انواع آنتن
    توسط hengameh در انجمن مقالات برق
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th April 2010, 10:39 AM
  4. آنتن های اندازه گیری و مونیتورینگ
    توسط hengameh در انجمن مقالات برق
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 24th April 2010, 10:30 AM
  5. بحث: مشکل آنتن دهی همراه اول به گردن مردم افتاد!
    توسط diamonds55 در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th September 2008, 12:22 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •