تالار فلسفه نیست اینجا؟




نهلیسم یکی از ارکان ذاتی تمدن غرب و مدرنیته است که بسیار بیش از آن که تصور شود با تار و پود زندگی و زمانه ما آمیخته است و ریشه های تاریخی حضور آن به سده های قبل بر می گردد. واژه نیهیلیسم را برای اولین بار هرمان یاکوبی متفکر آلمانی در نامه ای به یوهان گوتلیب فیشته فیلسوف آلمانی در سال 1799 میلادی به کار برد.
در کاربرد رایج و عامیانه در زبان فارسی، معمولاً نیهیلیسم به معنای پوچ انگاری، سیاه بینی و یأس انگاری تلقی می گردد، حال آنکه پوچ انگاری، یأس و سیاه انگاری از نتایج، توابع و لوازم مرحله و مرتبه ای از نیست انگاری می باشد و نمی توان آن را مترادف نیهیلیسم دانست. نیست انگاری در معنای تاریخی- فرهنگی همانا انحطاطی است که بشر در ساحت تفکر منقطع از وحی سیر کرده و در عصر مدرن او را گرفتار حجاب مضاعف انکار حق و خود بنیادی کرده است. اینک در نخستین سال های آغازین قرن بیست و یکم میلادی، تبعات ویرانگر اخلاقی، معرفت شناسی و نتایج سیاسی-اجتماعی آن آشکار گردیده و با تکیه بر قدرت جادویی نفی، این بار به نفی خود نیست انگاری پرداخته و نهلیسم خود ویرانگر پسامدرن را رقم زده است.

مفهوم شناسی نیهیلیسم
«نیهیلیسم/ nihilism» یا «نیست انگاری» از ریشه لاتین کلمه nihil است که در لغت به معنای «نیست انگاری» و یا «هیچ» است و به فارسی، نهلیسم را می توان «هیچ انگاری» ترجمه کرد.
صورت بندی نیهلیسم از دیدگاه دریدا و دواوز که بر مبنای شکاکیت افراطی بنیان شده است عبارت است از :

الف) نیهلیسم معرفت شناختی/ epistemological nihilism
در این نوع از نیهلیسم، فرض بر این است که دسترسی به معرفت و علم به گوهر امور، غیر ممکن است. در نیهلیسم معرفت شناسی، راه شناخت مسدود است، همچنان که گرگیاس فیلسوف یونانی، مدعی بود که هیچ چیز وجود ندارد، اگر هم وجود دارد، قابل شناخت نیست و اگر هم قابل شناخت است، قابل بیان نیست.
نیهلیسم معرفت شناختی ( یا عدم توانایی انسان در شناخت ابژه های فی نفسه ) به سرگردانی معرفتی می انجامد.

ب) نیهیلیسم سیاسی
در این نوع نیهیلیسم، نفی قدرت دولت و اقتدار های موجود و مسلط، سر لوحة برنامه های سیاسی است. این نوع از نیهیلیسم در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم طرفدارانی پیدا کرد. کامو باکوِین، از این نوع نیهیلیسم محسوب می شود. نتیجه منطقی این گونه از نیهیلیسم، نارضایتی سیاسی، پایین بودن سطح مشارکت و بی تفاوتی نسبت به آینده است.

ج) نیهیلیسم فرا اخلاقی/ meta ethic nihilism
به موجب این رویکرد، هر نوع ارزش اخلاقی، معلول شرایط اجتماعی و احکام فرهنگی است و لذا، ارزش های اخلاقی مطلق، مردود شمرده می شود. نسبی گرایی اخلاقی، نهایتاً به نیهیلیسم منجر می گردد.

د) نیهیلیسم وجودی/ existential nihilism
در این گونه از نیهیلیسم، زندگی، هستی و جهان به هیچ وجه دارای معنا و اعتبار ذاتی و ماهوی نیست. سرگردانی، تشویق و انواع آسیب های روان شناختی، حاصل این نوع از نیهیلیسم است.

ه) نیهیلیسم معطوف به حقیقت/ ateiheological nihilism
طرفداران این نوع از نیهلیسم بر این باورند که هیچ حقیقتی وجود ندارد و آن چه هست صرفاً اعتقادی است که در فرایندها شکل می گیرد و ظاهری از حقیقت می یابد. ریچارد رورتی فیلسوف معاصر آمریکایی، در این دسته از نیهیلیسم قرار می گیرد.

نیهیلیسم در عهد یونان
در باره تفکر یونانی به این نکته باید توجه کرد که ریشه های رویکرد نیست انگارانه را حتی در شرک اسطوره ای ممسوخ هومری نیز می توان شاهد بود. ترنس اروین، در کتابی که در خصوص تفکر باستانی نگاشته است می نویسد:
فلسفه یونان عهد باستان در مراحل مختلفش به معارضه با نگرش دینی بر می خیزد و مستقل از آن رشد می کند.
در بررسی تفکر یونان باستان می توان شاهد تاثیرگذاری های نیرومند اندیشه هومری بر کلیت فلسفه یونانی بود. اندیشه هومر اگر چه رگه های اسطوره ای دارد، اما از اساس اندیشه ای غیر دینی است. در جهان نگری هومر، فضیلت معنایی کاملاً دنیوی و منفعت پرستانه و فردی دارد. در واقع بنیان اندیشه های غربی از همان آغاز و در دوران نزدیک به شکل گیری متافیزیک طبیعت گرا، مبنای دنیوی و مبتنی بر منفعت گرایی هوا پرستانه شخصی بوده است و از اساس با مفهوم فضیلت در اندیشه دینی که مبتنی بر رستگاری و آخرت باوری و ایثار است، تقابل دارد.
در رویکرد هومری به عالم حتی می توان عنصر کوشش برای تببین قاعده مند و تا حدودی عقلانی(عقل کاسموسانتریک یونانی) عالم را که بعد ها در فلسفه بسط می یابد شاهد، شد.
در واقع به نظر می رسد که تمامی مؤلفه هایی که در جهان نگری هومری مطرح است - از قبیل دنیاگرایی، اسطوره گرایی ممسوخ مشرکان٬ رویکرد دنیوی و منفعت‌‌‌ طلبانه به مفهوم فضیلت، آننروپومورفیسم یا بشروارگی خدایان، نقش خاص و برجستة تقدیر در کشاکش با افراد بشری و حتی خدایان، میل به تبیین قاعده مند پدیده ها دارد- بعد ها در اندیشه متافیزیکی و فلسفی یونانی بسط می یابد و با تغییراتی به عنوان مؤلفه های تفکر یونانی با محوریت «عالم مداری» یا کاسمو سانتریزم، تداوم می یابد. البته در مراحل بسط متافیزیک نیست انگار یونانی، مبتنی بر نیست انگاشتن ساحت یونانی حضور و هدایت قدسی٬ تفاوت هایی مابین حلقه ها و ادوار مختلف ظهور آن، متافیزیک طبیعت گرا، جریان سوفسطاییان٬ فلسفه سقراط و افلاطون و ارسطو و فلسفه مابعد ارسطویی٬ وجود دارد که چون خارج از حوصله و مجال این نوشتار است از بیان آن خودداری می شود. در یک نگاه کلی می توان ویژگی های نیست انگاری یونانی را این گونه فهرست کرد:
1) نیست انگاری یونانی اگر چه به تبع جوهر نیهیلیستی خود٬ غیر دینی است، اما وجه غالب آن در اندیشه ارسطو و افلاطون و یا رواقیان و برخی گرایش های جریان متافیزیک طبیعت گرا، مبتنی بر الحاد صریح و پررنگ نیست. البته مایه های نیرومند شرک و« پولی تئیسم » و حتی صورت های اولیه ماتریالیسم در متافیزیک نیست انگارِ یونانی دیده می شود، اما وجه غالب آن دارای الحاد پر رنگ و صریح نیست.
2) نیهیلیسم یونانی «کاسمو سانتریک» است، یعنی جهان را به عنوان دایره و مدار امور فرض کرده و در مواردی حتی نحوی قداست به آن می بخشد. در نیست انگار یونانی « کیهان »یا« کاسموس» چونان حجابی٬ نور حق و آفتاب وجود را می پوشاند و موجب غفلت از آن می گردد.5
3) نیست انگاری کاسمو سانتریک یونانی اگر چه بر پایه غفلت از حق شکل گرفته است، اما به طور تام و تمام و مطابق مفهوم مدرن تعبیر، سکولاریستی محض نیست. در واقع در رویکرد رواقیان، فلسفه افلاطون٬ اندیشه هراکلیتوسی و حتی آرای ارسطو٬ مایه هایی از گرایش های اسطوره ای و با توجه گاه و بیگاه و نسبی به عالم مفارغ از ماده و برخی قداست اندیشی ها وجود دارد که نیهیلیسم یونانی را از نیست انگاری سکولاریستی مدرن متمایز می سازد. در واقع در تفکر یونانی اگر چه غیبت از ساحت قدس وجود دارد٬ اما این دعوی دیده نمی شود که باید از همه امور تقدس زدایی شود و همه امور را در ساحت نفسانیت خود بنیاد بشری تفسیر کرد. البته اگر به یک اعتبار٬ هر تفکر غیر دینی را سکولاریست بنامیم٬ بی تردید شامل حال متافیزیک یونانی هم خواهد شد، اما اگر سکولاریسم را در معنای مدرن آن مورد توجه قرار دهیم، نیهیلیسم یونان سکولاریسم نیست.
4) در متافیزیک یونانی به تبعیت از باطنِ نیست انگار آن، گرایش های اضطراب آلود و شکاکانه ‌در قلمرو معرفت شناسی و اخلاق دیده می شود. اساساً اضطراب نسبی انگارانه و شکاکانه، ذاتی نیست انگاری است و این ویژگی در متافیزیک یونانی هم ظاهر گردیده است، اگر چه به موازات این نسبی انگاری٬ کوشش گسترده ای در دل متافیزیک نیست انگاری یونانی برای غلبه بر اضطراب و شکاکیت و نیست انگاری معرفت شناختی و اخلاقی نیز از سوی سقراط و افلاطون و ارسطو دیده می شود، اما این اضطراب و شکاکیت گریبان نیهیلیسم یونانی را رها نمی کند و در فلسفه پس از ارسطویی و رویکرد های اپیکوری و حتی رواقی نیز به عنوان یک محفل جدی خود نمایی می کند.
5) یکی از ویژگی های خاص و صفات ممیزه نیست انگاری از دیگر صور نیهیلیسم٬ اعتقاد آن به مفهوم گنگ و مبهم (فاتال)‌یا (تقدیر) و کشمکش این تقدیر با اراده خدایان و پهلوانان یونانی به طور توأمان می باشد. تقدیر در اندیشه یونانی به صورت یک اراده نیرومند تراژیک ظاهر می گردد که گاه حتی خدایان را نیز مقهور خود می سازد. این تقدیر تراژیک با مفهوم دینی ( قضا و قدر) تفاوت دارد که چرخه وجودی آن بیانگر نحوی رویکرد عبث و بیهوده گرایی است.
در واقع سیطره تقدیر در اندیشه یونانی، نهادی از عمق بیهودگی و عبث بودن یک چرخة ملال آور و مقهور کننده است. این نیروی مقهور کننده تقدیر عبث در نیست انگاری یونانی از سنخ و جنس آن نظام بروکراتیک و قاهر و یخ زده رمان های قصر و محاکمه کافکا نیست، بلکه گونه ای قدرت شبه اسطوره ای اما با چرخه ای عبث و تراژیک است. دقیقاً با توجه به کیفیت و ماهیت عبث انگاری نیهیلیسم یونانی که تا حدودی مایه های اسطوره ای نیز دارد و مقایسه آن با عبث انگاری و پوچ گرایی خشک و یخ زده نظام قاهر تکنولوژیک ـ بروکراتیک که کافکا تصویر می کند٬ می توان به عمق تفاوت نیست انگاری یخ زده و تکنو کراتیک مدرن و تفاوت آن با نیهیلیسم یونانی که هنوز، اند مایه و ماده ای از عصر اسطوره ای و خاطرات همراه دارد٬ پی برد. به هرحال چرخه عبث و قاهر مفهوم گنگ و تراژیک «تقدیر» یکی از نماد های ظهورِ نیست انگاری یونانی است.
6)‌ نیست انگاری یونانی ارزش های منفعت پرستانه دنیوی را تحت عنوان نظامی از «افتخار»ها و به اصطلاح «فضایل»‌ جانشین اندک مایه های معنوی بر جای مانده از گذشته های دور دست کرده است. اساساً نیست انگاری آنگاه که به طور تام و تمام امکان ظهور یابد٬ با خود و در خود، منظومه ای از ارزش های غریزی و دنیوی را با لفاف، پوشش، عناوین و القاب مختلف ظاهر و حاکم می سازد. نیهیلیسم یونانی به عنوان حلقه آغازین از زنجیره بسط متافیزیک منقطع از وحی و به عنوان یک نیست انگاری تام و تمام در قالب ارزش ها و به اصطلاح فضایل هومری و یا رویکرد اخلاقی سوفسطاییانی چون پرودیکوس و یا حتی نظام های اخلاقی عقلانی افلاطونی- ارسطویی که سعادت و تعدیل عقلانی و دنیوی را فارغ از توجه و یا حتی اعتقاد جدی به آخرت و معاد، جست و جو می کردند، این ویژگی خود را عیان کرده است.
۷) در متافیزیک نیست انگاری یونانی ـ رومی٬ ساحت قدس و بویژه هدایت قدسی در حجابی از سایه های تردید و ابهام فرورفته است. این ابهام و تردید حتی در بطن به اصطلاح دینی ترین صور فلسفه متأخر جهان باستان٬ یعنی فلسفه افلوطین - که از جهاتی، تحت تأثیر تفسیر فیلون یهودی از «نظریه فیض» شباهت هایی با برخی صور عرفان شرقی پیدا کرده بود و آمادة پیوند با مسیحیت ممسوخ به عنوان یک جریان شبه دینی گردیده بودـ نیز دیده می شود و نمادی از باطن نیست انگار متافیزیک متأخر یونانی ـ رومی است.

نیچه و نیهیلیسم
فردریش نیچه (م1190) نخستین فیلسوفی است که به طور تفصیلی از نیست انگاری سخن گفته است. نیچه را می توان اولین متفکر پست مدرنیته تاریخ تفکر غرب نامید. او در آثار مختلف خود نظیر اراده معطوف به قدرت و غرور بتان از نیست انگاری سخن گفته است. نیچه اگرچه خود محصول تاریخ متافیزیک غربی و بویژه نیست انگاری امانیستی بود، اما به نقد و تحلیل انتقادی نیست انگاری غرب نیز پرداخت. در واقع وضعیت نیچه نسبت به نیهیلیسم، وضعیتی دو گانه است. او از یک سو منتقد نیست انگاری غربی است و از سوی دیگر به لحاظ پیوند مبنایی ای که با متافیزیک غربی و تاریخ تفکر مدرن دارد خود، تجسم روح نیهیلیسم و سیطره جویی تمدن امانیستی است. در واقع نیچه به عنوان حلقه آغازین تفکر پسا مدرن، ریشه در کلیت تفکر و تمدن مدرن دارد، زیرا پسا مدرنیسم اساساً مرحله ای از بسط تفکر مدرن است؛ به عبارت دیگر پسا مدرنیته، واپسین مرحله بسط مدرنیته و دوران اضطراب و انحطاط غرب مدرن و آگاهی و خود آگاهی نسبت به بحران انحطاطی غرب است.
نیچه، ‌آغاز نیست انگاری را نفی رویکرد شادخوارانه و به تعبیر او، زندگی گرایانه «دیونیزوسی» توسط رویکرد مبتنی بر عقلانیت اخلاقی «آپولونی» در یونان باستان می داند. به اعتقاد او٬ با ظهور اندیشه سقراطی و سپس مسیحیت٬‌ ‌مابعدالطبیعة سقراطی ـ مسیحی ای پدید آمد که به عنوان باطن تفکر غرب٬ ارزش هایی را پدید آورد. به اعتقاد نیچه، ‌این ارزش های مابعدالطبیعی که مبنای سقراطی ـ ‌مسیحی هستند، اینک و در پایان تمدن مدرن و به اعتباری آغاز پسامدرنیته٬‌گرفتار بحران گردیده و به انکار خود برخواسته اند. او این سیر انکار ارزش های مابعدالطبیعی تمدن سقراطی ـ مسیحی توسط خود آن تمدن را همان نیهلیسم یا نیست انگاری می نامد.
نیچه در فصل آغازین کتاب اراده معطوف به قدرت که پس از مرگ او منتشر گردیده درباره نیهلیسم چنین می گوید: چرا در این هنگام، برآمدنِ نیست انگاری باید ضروری باشد، زیرا که ارزش های کنونی ما از آن رو به این نتیجه یعنی به نیست انگاری می رسد که نیست انگاری حاصل منطقی ارزش های بزرگ و آرمان های عالی ما است، آن نیز هرگاه درباره آن تا به انجام بیاندیشیم.
در واقع نیچه در این عبارت٬ نیست انگاری را محصول بسط «ارزش های بزرگ و آرمان های» مابعدالطبیعه تمدن غرب٬ آنگاه که تا به نهایت آن بسط یافته باشند، می داند. او در همین کتاب٬ خود را «نخستین نیست انگار کامل عیار اروپا » می نامد. وی هرچند دعوی آن دارد که از نیست انگاری عبور کرده است، اما«ابر مرد»ی که او مطرح می کند و آنچه که درباره سیطره این ابرمرد و«اراده معطوف به قدرت» او می گوید، خود صورتی از نیست انگاری غربی است.

علل و پیامد های هیچ انگاری
علل نیست انگاری از منظر نیچه عبارتند از:
1) گونه عالی تری وجود ندارد، یعنی کسانی که باروری و قدرت نهی ناشدنی شان ایمان تداوم بخشد.
2) گونه پست تر«توده جامعه»، فروتنی را از یاد می برد و نیاز هایش را تا حد ارزش های کیهانی بزرگ می کند. به این ترتیب کل هستی عوام پسندانه می شود، تا آنجا که توده استیلا داشته باشد زور بگوید و در نتیجه آنان ایمان به خویش را از دست می دهند و نیست انگار می شوند.
«نیهیلیست ها گاهی به خود قربانی کردن و فنای محض کشیده می شوند، از جامعه بر می گردند و بر الکلیسم و اعتیاد و پاره ای وابستگی های بدنی و روانی پناه می برند». نیهیلیسم به دو جنبه اشاره می کند:
1) کیه تیسم (quietism)یعنی سکوت و بی اعتنايی سیاسی و اجتماعی و جستجوی معبود در خلاء فکری.
2) نفی هستی و پوچی و انکار واقعیات و ردّ حقایق.

نیچه و مرگ خدا
طرح مساله مرگ خدا از سوی نیچه، به معنای اعلام خدای محتضری بود که از قرن ها پیش، با آغاز سنت متافیزیک، رو به احتضار گذاشته بود. ریشه های مفهوم «مرگ خدا» در اندیشه نیچه، در سوبژکتیوسیم متافیزیکی که در تفکر سقراط، افلاطون و ارسطو مستتر بوده و در سنت دکارتی به اوج خود رسیده، در نیچه کاملاً به تمامیت خود می رسد و همچنین در افکار هر گونه تفکر حضوری و معنوی و از سوی دیگر، به تعبیر هایدگر، در روی برگرداندن از وجود و توجه به موجود در سنت نظری و تاریخی متافیزیک باید جستجو و پیگیری شود. نیچه معتقد بود با مرگ خدا افقی به روی بشر گشوده می شود. دیگر ایمان به خدای مسیحی همچون گذشته وجود ندارد و همه ادله برای اثبات خدای مسیحی قدرتش را از دست داده است. سوبژکتیوسیم متافیزیکی در نیچه نه تنها به مرگ خدا همچنین به مرگ حقیقت نیز منتهی می شود. «حقایق مسلم، درست همان چیزی است که وجود ندارد، ما تنها با تعابیر رو به روئیم»18. آنچه به عنوان حقیقت تلقی می کنیم صرفاً چشم انداز های ماست و هیچ بنیاد مطلقی برای حقیقت وجود ندارد، بدین جهت می توانیم بگویم بسط سوبژکتیوسیم نه تنها به مرگ خدا بلکه همچنین به مرگ حقیقت و ارزش های اخلاقی منجر شد. مرگ اخلاق، به تبع بی بنیاد شدن اخلاق، راه را بر روی نیهیلیسم اخلاقی هموار کرد. مرگ خدا به مرگ مطلق و مرگ مطلق به مرگ حقیقت و مرگ حقیقت به مرگ ارزش های اخلاقی منجر شد. مرگ ارزش های اخلاقی راه را بر روی نیهیلیسم هموار کرد.

ابر انسان و گذر از نیهیلیسم
نیچه با طرح مساله ابر انسان، خواهان گذر از نیهیلیسم است. نیچه می گوید ابر انسانی باید بیاید تا ارزش های جدید را جانشین ارزش های کهن کند. جانشینی ابر انسان برای آفرینش ارزش ها به جای خداوند، رویة دیگر انقلاب کپرنیکی کانت در حوزه اخلاقی است، اما آیا مرگ خدا افقی برای ما گشود یا افقی فراسوی انسان بسته شد؟ آیا با نقد تفکر تئولوژیک، ارزش های جدید خلق شد یا تا به حال نتوانسته ایم ارزش های جدید خلق کنیم؟ نیچه امیدوار بود با مرگ خدا افق های تازه ای در برابر انسان گشوده شود. وی همچنین امید داشت که فروپاشی همه باور ها و ارزش های پیشین به ظهور ارزش های تازه تحقق ابر انسان بینجامد، اما چنین نشد. مرگ خدا به مرگ خدا انجامیده است.

نیهیلیسم و تولد آخرین انسان
نیهیلیسم در روزگار ما، مهم ترین عنصر قوام بخش دوران کنونی و تعیین کننده عالم و نحوه زیست ما در همه عرصه هاست. نیهیلیسم در وجود ما نیز خانه کرده است. کسی که در دوران ما آن را در وجود خودش تجربه نکرده است، هنوز به ساحت تفکری جدی و عمیق راه نیافته است. نیهیلیسم انسانی منتهی شده است که نیچه از آن به آخرین انسان تعبیر می کند. آخرین انسان یا انسان کوچک در ادبیات نیچه، بیان استعاری از انسان دوره جدید است. از نظر نیچه انسان دوره مدرن به تجربه کردن و خود را به خطر انداختن اعتقادی ندارد، چرا که اساساً باور ندارد. در انسان دوره جدید، از شور و سودا و دغدغه خبری نیست. در نظر او هر بینش و بصیرتی فاقد اعتبار است. او همه آدمیان را مانند هم می بیند و مدعی است که هر کسی که جز این بیندیشد حتماً باید به آسایشگاه روانی هدایت شود. آخرین انسان صرفاً در جهت رسیدن به رفاه مادی در تلاش است. او به هیچ وجه برای کارهای خطیر، خود را به خطر نمی اندازد و از ارزش ها و هنجار های تازه گریزان است. او اخلاق رمگان را با وجود خویش سازگار می داند. او همه چیز را کوچک و حقیر می داند. در حقیقت نیچه در پی نجات انسان مدرن از منجلاب نیهیلیسم بوده ولی به علت عدم شناخت کافی نسبت به انسان جدید، خود نیز در این گرداب فرو رفت.