دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: باز نويسم ...

Threaded View

پست قبلی پست قبلی   پست بعدی پست بعدی
  1. #1
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    پزشکی
    نوشته ها
    205
    ارسال تشکر
    503
    دریافت تشکر: 520
    قدرت امتیاز دهی
    31
    Array

    پیش فرض باز نويسم ...

    دیده ام خیره بر این کاغذ هاست

    بر خطوطی که قلم بر آن زد

    بر حروفی که گهی خط خورده

    و به آشفتگی صدها حرف

    که اگر باز نویسم آنرا

    بازهم دل به پریشانی وغم

    در پی حرف دگر میگردد

    آن الفبائی را

    که دبستان وکلاس

    بمن آموخته بود

    گوئیا گم کردم

    دفتر وکیف و کتابم را هم

    ودلم را پس از آن

    !!!

    خیره ام بر همه ء کاغذها

    که من آخر ز چه رو

    اینهمه کاغذ سرگردان را

    اینچنین سال به سال

    یک بیک می گردم

    وتوان در من نیست

    بگذرم از ورقی تا خورده

    که درونش یکروز

    در میان شعری

    چشم گریانی را

    کرده ترسیم تب احساسم

    یا که در یک شب دیگر خطی

    روی یک برگ تهی

    با ز ترسیم شدو شعری شد

    مانده در دفتر شعرم برجا

    !!!

    قدرتم نیست سپارم بر باد

    چک نویسی حتی

    که بر آن قطره اشکی افتاد

    قدرتم نیست فراموش کنم

    که به هر بیت وبه هر تک غزلی

    که به هر نثر وبه هرواژه عشق

    اینچنین پابندم

    وتمامیت این برگ به برگ

    از درخت دل پر باری بود

    که به هر فصل که از راه رسید

    از خود وبودن خویش

    نقش خود ایفا کرد

    لحظه ای سبز بهارانی بود

    لحظه ای میوه به تابستان داد

    در خزان

    برگ وجودش خشکید

    وتن لرزانی

    در زمستانی شد

    و هر آن دانه ءبرف

    نزد او حرمت داشت

    بر تنش جائی داشت

    زندگی بود تمامیت این بودن ها

    لیک من حیرانم

    که کجاشد همه آن روز وشبی

    که کنون در تقویم

    بدلم میگوید

    اینهمه سال گذشت

    !!!!

    آه ای برگ سفید

    که کنون منتظری

    تا دگر باره به احساسی سبز

    سردی بودن را

    از تو واز دلها

    بزدایم با شعر

    از دل خود هم نیز

    لیک ای برگ سفید

    گوئیا هیزم تن میسوزد

    شعله اش پیدا نیست

    !!!

    در دلم

    روح الفبا هم نیز

    خود شراری دارد

    !!!

    زندگی قصه یک پرواز است

    لیک بر روی زمین

    روح همواره ز جسم ,آسمان میخواهد

    آسمانی که درآن

    دل اگر بارانی

    یا که در پائیز است

    یا زمستان بدلش سردی داد

    باز هم هیزم یک بودن بود

    در درون آتش

    بازهم هیزم یک بودن بود

    گرچه تن سوخته اما سرشار

    از همه احساسی

    که بدل ره میداد

    وبه آن دل می بست

    اینچنین پابندم

    اینچنین پابندم به هر آن لحظه خویش

    اینچنین پابند است

    دل به رویائی چند

    که به عمرش همه روز

    زندگانی بخشید

    اینچنین پابندم ...اینچنین پابندم

    فرزانه شیدا

  2. 3 کاربر از پست مفید Non-Existent سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مینویسم برای دلم ....
    توسط آبجی در انجمن پرسش و پاسخ
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th April 2010, 12:28 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •