دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

  1. #1
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    سلام دوست من!


    ولادت
    حاج سید علی آقا قاضی فرزند حاج سید حسین قاضی است. ایشان در سیزدهم ماه ذی الحجة الحرام سال 1282هـ.ق. از بطن دختر حاج میرزا محسن قاضی، در تبریز متولد شد و او را علی نام نهادند، بعد از بلوغ و رشد به تحصیل علوم ادبیه و دینیه مشغول گردید و مدتی در نزد پدر بزرگوار خود و میرزا موسی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی درس خواند.
    پدر
    پدر ایشان، سید حسین قاضی، انسانی بزرگ و وارسته بود که از شاگردان برجسته آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی بود و از ایشان اجازه اجتهاد داشت. درباره ایشان گفته اند زمانی که قصد داشت سامرا را ترک کند و به زادگاه خویش تبریز باز گردد استادش میرزای شیرازی به وی فرمود در شبانه روز یک ساعت را برای خودت بگذار.
    یک سال بعد چند نفر از تجار تبریز به سامرا مشرف می شوند و با آیت الله میرزا محمد حسن شیرازی ملاقات می کنند؛ وقتی ایشان احوال شاگرد خویش را جویا می شود، می گویند: « یک ساعتی که شما نصیحت فرموده اید، تمام اوقات ایشان را گرفته، و در شب و روز با خدای خود مراوده دارند. »
    تحصیلات
    سید علی قاضی از همان ابتدای جوانی تحصیلات خود را نزد پدر بزرگوار سید حسین قاضی و میرزا موسوی تبریزی و میرزا محمد علی قراچه داغی آغاز کرد. پدرش به علم تفسیر علاقه و رغبت خاص و ید طولایی داشته است، چنانکه سید علی آقا خودش تصریح کرده که تفسیر کشاف را خدمت پدرش خوانده است. همچنین ایشان ادبیات عربی و فارسی را پیش شاعر نامی و دانشمند معروف میرزا محمد تقی تبریزی معروف به «حجة الاسلام» و متخلص به « نیر» خوانده و از ایشان اشعار زیادی به فارسی و عربی نقل می کرد و شعر طنز ایشان را که هزار بیت بود از بر کرده بود و می خواند.

    ایشان در سال 1308هـ.ق. در سن 26 سالگی به نجف اشرف مشرف شد و تا آخر عمر آن جا را موطن اصلی خویش قرار داد.آیت الله سید علی آقا قاضی از زمانی که وارد نجف اشرف شد، دیگر از آنجا به هیچ عنوان خارج نشد مگر یک بار برای زیارت مشهد مقدس حدود سال 1330هـ ق به ایران سفر کرد و بعد از زیارت به طهران بازگشت و مدت کوتاهی در شهرری در جوار شاه عبدالعظیم اقامت گزید.
    اساتید
    ایشان در نجف نزد مرحوم فاضل شرابیانی، شیخ محمد حسن مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی، عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی و حاجی میرزا حسین خلیلی درس خواند و مخصوصاً از بهترین شاگردان این استاد اخیر به شمار می آمد که در خدمت وی تهذیب اخلاق را تحصیل کرد.

    آقازاده سید علی آقا قاضی نقل می کند: « ... میرزا علی آقا قاضی بسیار از استادش میرزا حسین خلیلی یاد می کرد و او را به نیکی نام می برد و من ندیدم کسی مثل این استادش او را در شگفتی اندازد و هر وقت نام این استاد نزدش برده می شد به او حالت بهت و سکوت دست می داد و غرق تأملات و تفکرات می شد! »

    ایشان از سن نوجوانی تحت تربیت والد گرامی، آقا سید حسین قاضی بود و جوهره حرکت و سلوک ایشان از پدر بزرگوارشان می باشد و بعد از آن که به نجف اشرف مشرف شدند، نزد آیت الله شیخ محمد بهاری و آیت الله سید احمد کربلایی معروف به واحد العین و به کسب مکارم اخلاقی و عرفانی پرداخت و این دو نیز از مبرزترین شاگردان ملاحسینقلی همدانی(ره) بودند.

    درباره ملاحسینقلی همدانی حکایات های بس شگفت آوری نقل شده، که گویای عظمت، روح بلند و نفوذ معنوی ایشان می باشد. او با عشق و همت بی نظیر زمان زیادی از عمرش را به تربیت مستعدین سپری کرد تا این که توانست 300 نفر را تربیت کند که هر یک از آنها یکی از اولیای الهی شدند، مانند شیخ محمد بهاری، مرحوم سید احمد کربلایی، مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی و ... .

    سلسه اساتید ملاحسینقلی همدانی به حاج سید علی شوشتری و سپس به شخصی به نام ملاقلی جولا می رسد. آقا سید علی قاضی در عراق به خدمت جمعی از اکابر اولیاء رسید و از آن جمله سالهایی چند در تحت تربیت مرحوم آقا سید احمد کربلایی معروف به واحدالعین، قرار گرفت و از صحبت آن بزرگوار به درجات اولیاء أبرار ارتقاء گزید، چندان که در تهذیب اخلاق شاگردان و مریدان و ملازمان چندی را تربیت کرد.

    آقا سید علی آقای قاضی درباره این استادش می فرماید: « شبی از شبها را به مسجد سهله می گذارنیدم- زاده الله شرفاً- به تنهایی به نیمه شب یکی در آمد و به مقام ابراهیم علیه السلام مقام کرد و از پی فریضه صبح در سجده شد تا طلوع خورشید. آنگاه برفتم و دیدم عین الانسان و الانسان العین آقا سید احمد کربلایی بکاء است، و از شدت گریه، خاک سجده گاه گل کرده است! و صبح برفت و در حجره نشست و چنان می خندید که صدای او به بیرون مسجد می رسید. »
    آیت الله شیخ علی سعادت پرور نقل می کند: « وقتی مرحوم آقا سید علی قاضی جوانی بیش نبود، پدر مرحومش آقا سید حسین قاضی که خود از دست پروردگان مرحوم عارف کامل حاج امامقلی نخجوانی بود به آقای قاضی سفارش کرده بود که هر روز به محضر استاد مشرف شده و چند ساعتی در محضرش بنشیند، اگر صحبت و کلامی شد که بهره گیرد و گرنه به صورت و هیئت استاد نظاره نماید. در آن روزها، مرض وبا در نجف غوغا می کرد، فرزندان مرحوم آقا امامقلی نخجوانی یکی پس از دیگری در اثر مرض وبا رحلت می کردند و ایشان بدون هیچ ناراحتی و انزجار قلبی به شکرگزاری مشغول بود. وقتی از وی علت این عمل را جویا شدند فرمود: قباله های زمین را دیده اید که وقتی کسی صاحب یکی از آنها شد، هر کاری که دلش خواست با زمین اش انجام می دهد؛ حالا هم خدای سبحان صاحب و مالک اصلی این فرزندان و همه چیز من است و هر کاری که بخواهد با آنان انجام می دهد و کسی را حق سوال و اعتراض نیست! »
    درجه اجتهاد
    پس از اقامت در نجف اشرف، تحصیلات حوزوی خود را نزد اساتیدی از جمله فاضل شربیانی، شیخ محمد مامقانی، شیخ فتح الله شریعت، آخوند خراسانی و... ادامه دادند و سرانجام کوشش های خستگی ناپذیر مرحوم آیت الله قاضی در راه کسب علم، کمال و دانش، در سن 27 سالگی به ثمر نشست و این جوان بلند همت در عنفوان جوانی به درجه اجتهاد رسید.
    جامعیت علمی
    آقا سید هاشم حداد از شاگردان ایشان می فرمود: « مرحوم آقا (قاضی) یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود، حتی از جهت تجوید و قرائت قرآن. و در مجالس فاتحه ای که احیاناً حضور پیدا می نمود، کمتر قاری قرآن بود که جرأت خواندن در حضور وی را داشته باشد، چرا که اشکالهای تجویدی و نحوه قرائتشان را می گفت... »

    آیت الله خسروشاهی از علامه طباطبائی نقل می کردند که: کتابهای معقول را خواندم ولی وقتی خدمت سید علی آقا قاضی رسیدم فهمیدم که یک کلمه هم نفهمیدم!مرحوم قاضی در لغت عرب بی نظیر بود، گویند: چهل هزار لغت از حفظ داشت. و شعر عربی را چنان می سرود که اعراب تشخیص نمی دادند سراینده این شعر عجمی(غیر عرب) است. روزی در بین مذاکرات، مرحوم آیت الله حاج شیخ عبدالله مامقانی(ره) به ایشان می گوید: من آن قدر در لغت و شعر عرب تسلط دارم که اگر شخص غیر عرب، شعری عربی بسراید من می فهمم که سراینده عجم است، اگرچه آن شعر در اعلی درجه از فصاحت و بلاغت باشد. مرحوم قاضی یکی از قصائد عربی را که سراینده اش عرب بود شروع به خواندن می کند و در بین آن قصیده، از خود چند شعر بالبداهه اضافه می کند و سپس به ایشان می گوید: کدام یک از اینها را غیر عرب سروده است؟ و ایشان نتوانستند تشخیص دهند.

    مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم و معانی آن ید طولائی داشت و علامه طهرانی از قول مرحوم استاد علامه طباطبائی می فرمودند: « این سبک تفسیر آیه به آیه را مرحوم قاضی به ما تعلیم دادند و ما در تفسیر{المیزان}، از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. ایشان در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین علیهم السلام ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که « فقه الحدیث» گویند از ایشان آموخته ایم. »
    شاگردان
    آیت الله قاضی طی سه دوره، اخلاق و عرفان اسلامی را با کلام نافذ و عمل صالح خویش تدریس فرمودند و در هر دوره شاگردانی پرورش دادند که هر کدام از بزرگان وادی عرفان و اخلاق محسوب می شوند؛ و البته فقط نام تعدادی از آن ها بر ما معلوم است و این که ایشان در حقیقت چه کسانی را تا قله های بلند عرفان و معنویت بالا کشیده و از شراب گوارای معرفت بر کامشان ریختند، برای ما بصورت کامل و دقیق آشکار نیست. اما به تعدادی از آن ها که مبرز و شناخته شده هستند، اشاره می کنیم:
    آیت الله شیخ محمد تقی آملی(ره)
    آیت الله سید محمد حسین طباطبائی(ره)
    آیت الله سید محمد حسن طباطبایی(ره)
    آیت الله محمد تقی بهجت فومنی(حفظه الله)
    آیت الله سید عباس کاشانی(حفظه الله)
    آیت الله سید عبد الکریم کشمیری(ره)
    آیت الله شهید سید عبدالحسین دستغیب(ره)
    آیت الله علی اکبر مرندی(ره)
    آیت الله سید حسن مصطفوی تبریزی
    آیت الله علی محمد بروجردی(ره)
    آیت الله نجابت شیرازی(ره)
    آیت الله سید محمد حسینی همدانی
    آیت الله سید حسن مسقطی(ره)
    آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری(ره)
    حاج سید هاشم حداد(ره) و ...
    در پی محبوب
    ایشان از جوانی به دنبال تزکیه و تهذیب نفس و کسب معنویت و معارف بلند اسلام بود و در این راه چهل سال صبر و مجاهده کرد و چهل سال درد طلب و عشق، آرام و قرار و خواب و خوراک را از وی ربوده بود. ضمیر الهی اش او را به عالم قدس می خواند و او که قصد کوی جانان را در سر دارد، می خواهد به هر نحو شده از این خاکدان طبیعت به عالم نور و ملکوت پا گذارد. می داند که جانب عشق عظیم است و نباید به راحتی از دستش بدهد و فرو بگذاردش، برای همین چهل سال است که مشغول مجاهده است. چهل سال است که آداب عبودیت می آموزد و هنوز معشوق به حضور خود راهش نداده است!
    خود ایشان می گوید:« نزد هر کس احتمال می دادم از او چیزی بفهمم، می نشستم اگر مطلبی را می فهمیدم، که خود خدا نعمت داده بود و اگر نمی فهمیدم دیگر به آن شخص مراجعه نمی کردم. »
    تقیّد تام به آداب شرع
    برای همین آن قدر خود را به ضوابط و آداب شرع و رعایت مستحبات و ترک مکروهات ملزم ساخته بود تا امری از محبوب فرو نماند و آن قدر بر آن اصرار می کند که به حسب طاقت بشری هیچ مستحبی از او فوت نمی شود تا آن جا که بعضی از مخالفان و معاندان می گویند:« قاضی که این قدر خود را مقیّد به آداب کرده شخصی ریایی و خودنماست. » و عده ای دیگر هم با وجود مخالفت باز نمی توانند تحسینش نکنند. یکی از مخالفین ایشان می گوید: « من سفر بسیار کردم، با بزرگان عالم اسلام محشور بوده ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتاً هیچ کس را همانند قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »

    خود ایشان می گوید: « چون بیست سال تمام چشمم را کنترل کرده بودم، چشم ترس برای من آمده بود، چنان که هر وقت می خواست نامحرمی وارد شود از دو دقیقه قبل خود به خود چشم هایم بسته می شد و خداوند به من منت گذاشت که چشم من بی اختیار روی هم می آمد و آن مشقت از من رفته بود. »

    و ایشان نا امید نمی شود، می داند که طلب حقیقی جدا از مطلوب نیست زیرا که شنیده است: « اذا تقرب الیّ شبراً تقربت الیه ذراعاً: و هرگاه به اندازه یک وجب به من نزدیک شود به اندازه زراعی به او نزدیک شوم.»
    این قدم ها باید برداشته شود و آن نزدیکی باید حاصل گردد تا زمانی که عاشق به معشوق برسد و پرده ها کامل برداشته شود و وصال صورت گیرد و البته معلوم است که معشوق خود در همه جا پیشقدم و مشتاق تر است. « او نیز اطمینان دارد که باز نشدن در روحانیت، نه از ناحیه بی التفاتی معشوق است بلکه اگر در، بی موقع باز شود صد در صد خام از کار در آید! » و بعدها آیت الله قاضی که خود چهل سال پشت در مانده، و صادق بودن خود را در آن عشق و محبت به محبوب و معبود ازل ثابت کرده، درس استقامت و صبوری را به شاگردانش هم می آموزد و چنین می گوید:« اگر به جستجوی آب زمین را کندی، نباید خسته و ناامید شوی، اگر وقتش باشد به آب می رسی، وگرنه ناامید مشو که بالاخره به آب می رسی و حتی آ برایت فوران می کند. »
    آیت الله نجابت از قول ایشان می گوید: « چهل سال است دم از پروردگار عالم زدم. چند مرتبه خواستند مرا بکشند، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی نگذاشت و خدا هم کمکم کرد! در این مدت نه خوابی دیدم، نه مکاشفه ای، نه رفیقی، نه همدردی، چهل سال است که در را می کوبم و خبری نیست. »
    صبر و استقامت چهل ساله
    بیت زیر از اشعار ایشان می باشد: و لا تکن کمثل من ان فتح الباب خرج ***و الزم و کن کمثل من ان فتح الباب ولج
    اگر دری باز شد، تو بیشتر استقامت به خرج بده؛ بگو خدایا! افزونش کن؛ باید در عبودیت استقامت ورزید، یعنی صبور شد؛ اگر خواستند بکشندش، بگوید من از خدا دست بر نمی دارم؛ اگر نان و آبش را قطع کردند، استقامت کند، و حتی اگر دنیا جمع شود و بگویند بیا صرفنظر کن بگوید صرفنظر نمی کنم و آیت الله قاضی به این زودی ها خسته نمی شود. و می گوید: « هر چه بادا باد، در بحر جنون پا می زنم، امشب کشفی نصیبم شد شد، نشد نشد، امشب خوابی دیدم دیدم، ندیدم ندیدم، من کشف نمی خواهم تمام این مدت چهل سال آن هم برای زرق و برق و کشف و کرامتی چند، نه! من معرفت خودش را می خواهم، من خودش را می خواهم. »

    اسم اعظم را استقامت بر وحدانیت خدای جل و علا می داند و می گوید: « اگر شخص در طلب، استقامت پیدا کرد، اسم اعظم در روح او جا پیدا می کند و آن وقت لایق اسرار ربوبی می گردد. » و خود چون استقامت دارد، سرانجام صدای فرشتگان را می شنود که: « ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تنزل علیهم الملائکه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنه التی کنتم توعدون: آنان که گفتند پروردگار ما الله است و بر این ایمان پایدار ماندند، فرشتگان بر آن ها نازل شوند که دیگر هیچ ترسی و حزن و اندوهی نداشته باشید و شما را به همان بهشتی که وعده دادند بشارت باد. سوره فصلت آیه 30 »
    فتح باب
    آیت الله قاضی همیشه نماز مغرب و عشاء را، در حرمین شرفین امام حسین علیه السلام و حضرت ابوالفضل علیه السلام به جا می آورد، و چون به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رسد، با خود می اندیشد که تا به حال در مدت این چهل سال هیچ چیز از عالم معنا برایم ظهور نکرده، هر چه دارم به عنایت خدا و به برکت ثبات است. در راه سیّد ترک زبانی که دیوانه است، به طرف او می دود و می گوید؛ سیّد علی، سیّد علی، امروز مرجع اولیاء در تمام دنیا حضرت ابوالفضل علیه السلام هستند، و او آن قدر سر در گریبان است که متوجه نمی شود آن سید چه می گوید! به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام می رود. اذن دخول و زیارت و نماز زیارت می خواند و می خواهد که مشغول نماز مغرب شود.

    آیت الله نجابت می گوید:« تکبیره الاحرام را که می گوید، می بیند که وضع در اطراف حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام به طور کلی عوض می شود، آن گونه که نه چشمی تا به حال دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب بشری خطور کرده است. قرائت را کمی نگه می دارد تا وضع تخفیف یابد و بعد دوباره نماز را ادامه می دهد، مستحبات را کم می کند و نماز را سریع تر از همیشه به پایان می رساند. به حرم امام حسین علیه السلام نمی رود و به دنبال جایی خلوت به خانه رفته و برای این که با اهل منزل هم برخورد نکند به پشت بام می رود. آن جا دراز می کشد و دوباره آن حال می آید و بیشتر می ماند. تا اهل منزل سینی چای را می آورد، آن حال می رود. نماز عشاء را می خواند و دوباره آن وضع بر می گردد؛ چیزی که تا به حال حتی به گفته خودش یک ذره اش را هم ندیده است و حالا که دیده نه می تواند در بدن بماند و نه می تواند بیرون بیاید. دوباره که شام را می آوردند، آن حال قطع می شود و نیمه شب دوباره بر می گردد و مدت بیشتری طول می کشد. »
    آری و بالاخره درهای آسمان برایش گشوده و فتح باب می شود. می گوید: « آن چه را می خواستم، تماماً بدست آوردم و امام حسین علیه السلام در را به رویم گشود. ابن فارض یک قصیده تائیه برای استادش گفته؛ من هم یک قصیده تائیه برای امام حسین علیه السلام گفته ام نمره یک! که کار مرا ایشان درست کرد و در غیب را به نحو اتم برایم باز کرد. »
    « او در اثر طلب حقیقی و استقامت به خانه که نه، به خود صاحبخانه رسیده است و یار او را به درون خانه راه داده؛ او از حصار تنگ دنیا که خیال و سرابی بیش نبوده و حقیقی ندارد، گذشته و به عالم روح و مجردات پیوسته است و چون فهمیده که از عالم خیال چیزی نصیبش نمی شود، باب خیال برایش بسته می شود. »

    آیت الله نجابت نقل می کند: دفعه اولی که ما آیت الله قاضی را دیدیم، خیلی با ما گرم گرفتند و ما را تحویل گرفتند. در اثر این التفات زیاد، من زبانم باز شد و گفتم: آقا این وضع اهل معرفت به خیال است یا به حقیقت؟ ناگهان ایشان چشمهایش درشت شد و گفت:« ای فرزندم من چهل سال است با حضرت حق هستم و دم از او می زنم این پندار و خیال است؟! »
    رحلت
    به هر حال، میرزا علی آقا قاضی پس از سالها تدریس معارف بلند اسلامی و تربیت شاگردان الهی، در روز دوشنبه چهارم ماه ربیع المولود سال 1366 مطابق هفتم بهمن ماه در نجف اشرف وفات کرد و در وادی الاسلام نزد پدر خود دفن شد. مدت عمر شریف ایشان هشتاد و سه سال و دو ماه و بیست و یک روز بوده است.
    ایشان در سال های آخر عمر عطش و بی تابی، جسم و روحش را با هم می سوزاند و او مرتب آب می خواهد و می گوید: « در سینه ام آتش است ساکت نمی شود. »
    و دائم با خود تکرار می کند: گفت من مستسقی ام آبم کشد *** گر چه می دانم که هم آبم کشد

    طبیبش به وی می گوید: « آقا من طبیب شما هستم، به شما می گویم در این ماه رمضان روزی 3-2 لیوان آب بخورید. » و او که می داند این آب آن آتش را خاموش نمی کند تا آخر روزه هایش را کامل می گیرد و می گوید: « رها کن تا که چون ماهی گدازان غمش باشم »

    لحظات احتضار سخت ترین لحظات برای زمین و زیباترین لحظات برای عارف است.
    آیت الله کشمیری می فرمودند: هنگام احتضار، خودش با اشاره به بدن خود می فرمود: « این دارد می رود. » و هنگام غسل مشاهده شد که صورتش باز و لبانش خندان بود. باز آیت الله کشمیری فرمودند: « بعد از وفاتش خواستم بفهمم مقام ایشان چقدر است، در رؤیا دیدم از قبر آقای قاضی تا به آسمان نور کشیده شده است، فهمیدم خیلی مقام والایی دارد. »
    سید عبدالحسین قاضی نوه ایشان جریان شب رحلت آقای قاضی را این طور بیان می کند: « ایشان مدتی بیمار بودند. یک شب به پدرم که در آن زمان 20 ساله بودند می گویند که امشب نخواب و بیدار باش. پدرم هم متوجه نمی شود که جریان چیست. ایشان نقل می کند که ساعتی از نیمه شب آقای قاضی او را صدا می زنند و رو به قبله دراز می کشند و می گویند من در حال مرگ هستم و به او سفارش می کنند که همسر و بچه های دیگرشان را بیدار نکند و تا صبح بالای سرشان بنشیند و قرآن بخواند. پدرم می گوید علی رغم این که اگر کسی بداند که پدش در حال مرگ است و هیچ نگوید، سخت است، اما من این موضوع را با کمال آرامش پذیرفتم و به کسی هیچ نگفتم و پیش او نشستم. آقای قاضی به من فرمودند که دارم راحت می شوم و این راحتی از طرف پاهایم شروع شده و به طرف بالا می آید. سپس فرمودند فقط قلبم درد می کند بعد فرمودند که رویم را بپوشان، من هم روی صورتشان را پوشاندم و ایشان از دنیا رفتند. من بدون هیچ دغدغه و اضطراب تا صبح پیش ایشان نشستم و قرآن خواندم تا آن که هنگام اذان صبح شد و خانواده آمدند و پرسیدند که جریان چیست و من هم گفتم که پدر فوت شده است و فریاد و سر و صدا از اهل خانه بلند شد و در آن لحظه تازه متوجه تصرف او شدم و فهمیدم چه اتفاقی افتاده است و از مرگ پدرم بسیار متأثر شدم. »

    او که عمری با عشق و سر سپردگی به مولایش امام حسین علیه السلام سر کرده، غریب نیست اگر حضرتش، کریمانه، خود کسی را سراغش بفرستد تا کارهای دفن و کفن او را بجا آورد. آقا یحیی هرگز آقای قاضی را نمی شناخته ولی از طرف امام حسین علیه السلام در حالت خواب یا مکاشفه برای این امر مأموریت پیدا می کند و تمام کارهای کفن و دفن ایشان را انجام می دهد.
    آیت الله بهجت می فرمودند: « شب قبل از وفات آقای قاضی، کسی خواب دیده بود که تابوتی را می برند که رویش نوشته شده بود « توفی ولیّ الله » فردا دیدند آقای قاضی وفات کرده است. »
    تناثر نجوم در رحلت ایشان
    مرحوم علامه آقا سید عبدالعزیز طباطبائی یزدی نقل نمود که از استادم مرحوم آیت الله العظمی خوئی شنیدم که فرمود: « در ایام وفات استاد اخلاق آقا سید علی قاضی تبریزی تناثر نجوم رخ داد و این به جهت رفعت مقام آن مرحوم بود. مرحوم طباطبائی یزدی نقل کرد که ما گفتیم: این اصلاً محال است که ستاره ها به خاطر کسی ریزش کنند و سقوط نمایند ولی استادمان آقای خوئی تأکید نمود، شما انکار کنید من که خودم این واقعه شگفت انگیز را با چشمان خود دیدم و نمی توانم چیزی را که در پیش من یقینی است، انکار نمایم. »
    منبع :
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Zendegi_nameh/Zendegi_nameh.aspx#07
    با آرزوی موفقیت .
    ویرایش توسط dodor : 3rd June 2010 در ساعت 01:26 AM
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  2. کاربرانی که از پست مفید dodor سپاس کرده اند.


  3. #2
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    سیره ی اخلاقی و معنوی ایشان
    اخلاق آسمانی در خانه

    باری! آقای قاضی عرفانی همه جانبه دارد، پس هم در منزل اخلاقش آسمانی است، هم با شاگردانش اخلاقی پدرانه دارد، هم در میان مردم متواضع و فروتن است و هم با مخالفانش اهل عفو و گذشت است.
    در خانه، پدری مهربان و دلسوز است. نام فرزندان را با تجلیل و احترام و با مهربانی، با لفظ آقا و خانم صدا می کند. و فرزندان در کنار چنین پدری رشد می کنند و می بالند. داخل اتاق که می شوند پدر به احترامشان بلند می شود تا هم آن ها ادب را یاد بگیرند و هم دیگران برای فرزنداش عزت و احترام قائل شوند.
    در این خانه خبری از تحکم، جدیت و امر و نهی های خشک نیست. بچه ها رفتار دینی را از پدر می آموزند و لازم نیست در هیچ کاری آن ها را مجبور کنی. نماز پدر، بچه ها را به نماز می کشاند و احوالات شبانه اش برای شب بیداری، مشتاقشان می کند. اما پدر که دوست ندارد فرزندان از کودکی به تکلف و مشقت بیفتند به آن ها می گوید لازم نیست از الان خودتان را به زحمت بیندازید، و بچه ها که بارها زمزمه های عاشقانه وی و زلال جوشیده از چشمانش را در نیمه شب ها وقتی اللهم أرنی الطلعة الرشیدة می خوانده و لا هو الا هو می گفته، دیده و شنیده اند، در حالات وی حیران می مانند.

    و این چنین فرزندان در کنار او از او می آموزند و احتیاج به مدرس و مربی ندارند. آن ها کامل ترین مربی بالای سرشان است که در همه چیز نمونه است. بارها پدر را دیده اند که وقتی به نماز می ایستد، چگونه برای نماز مستحب لباس کامل و حتی جوراب می پوشد.
    پسران ایشان هیچ اجباری برای طلبگی ندارند، به آن ها می گوید: طلبگی همین است، می خواهید بشوید و نمی خواهید، بروید کار کنید. و دختران هم با آن که امکان تحصیل در نجف نیست باسواد می شوند.
    توجه به معنویت همسر آقای سید محمد حسن قاضی که آن روزها را به یاد می آورد درباره قرآن خواندن مادرشان این گونه می گوید:« بله، مادرم به آقای قاضی می گفت: آخر شما چه آقایی هستی که من سال های سال در منزل شما هستم، و شما یک قرآن خواندن به من یاد ندادی، و البته این قرآن خواندن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی دشوار است.
    آقا فرمودند : تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.

    ایشان هم به همین صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. بعداً ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من می آمدم به مادرم می گفتم این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولی اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد. »
    محبت پدرانه شکوه نگاه روحانی پدر، در ذهن فرزندانش نقش بسته، او دریای لطافت است و مواظب است فرزندانش غصه نخورند. دختر ایشان نقل میکنند:« به کربلا می رود وقتی برمی گردد از دخترش می پرسد: من نبودم چه کار کردی و جواب می شنود: گریه کردم و او می گوید: غصه نخور، تو را هم دفعه بعد با خودم می برم. و بعد 5-4 ساله که بودم مرا به کربلا برد. »

    و دخترش که ازدواج می کند و می خواهد به ایران برود گریه پدر را می بیند و صدای او را می شنود که نرو من خوش ندارم که بروی. اما دختر به علت شرایط خانوادگی اش مجبور است برود و سیمای آسمانی پدر به اشک آذین می شود. خانواده از وجود چنین بحر بی کران و مواج معرفت الهی و عوالم او و از آن آتش عشق که نیستان وجودش را به آتش کشیده بی خبرند! او از آن آتش فقط گرمی و روشنای اش را به خانواده می بخشد و آن ها همیشه در کنار هم با صمیمیت زندگی می کنند. مراتب علمی و معنوی اش مانع از لطافت و محبتش به بچه ها نمی شود. اهل تشّر و دعوا نیست. گاهی هم اگر به خاطر شیطنت بچه ها تنبیهی می کند تصنعی است.
    آقا سید محمد حسن می گوید پدرم می گفتند: « من عصبانی می شوم یک چیزهایی می گویم، بعد می آیم می نشینم می گویم خدایا من این حرف ها را نگفتم ها! این ها تصنعی بود. »
    و بچه ها این حرف پدر را می شنوند. آن ها می دانند پدر خرابکاری و تخلف هایشان را متوجه می شود. نمی دانند چگونه، ولی هر چه هست بیشتر احتیاط می کنند. البته این بچه های شیطان از بازی کردن سر ظهر نمی توانند بگذرند و آن وقت تصور کنید آقای قاضی را که عصا به دست سراغشان می رود اما اینجا هم خود را هدف توبیخ قرار می دهد و می گوید: « ای پدر یهودی ها. » و این آوای گرم و صدای مهربان پدر هنوز هم در گوش فرزندش طنین انداز است.
    آقای سید محمد علی قاضی نیا نقل میکند:« یادم هست که ما ظهرها می رفتیم بازی می کردیم، ایشان اگر از خواب بیدار می شد، می آمد و ما را می برد در سرداب و می خواباند. ولی ما یواشکی یکی یکی می آمدیم بالا که برویم در کوچه بازی کنیم. بعد یک موقع هایی از بدشانسی، ایشان دوباره بیدار می شدند و ما یک دفعه می دیدیم که آقا آمدند و دم در ایستادند و دیگر کسی جرأت نمی کرد به کوچه برود.
    یک عبارتی هم به کار می بردند که نمی شود گفت، ولی اگر دوست دارید بگویم. می گفتند: پدر یهودی! و عصاشان را هم دستشان می گرفتند و ما مثل فرفره دوباره به سرداب برمی گشتیم. » نسبت به بچه ها دلسوز و مهربان است و شیطنت های کودکانه شان او را آشفته نمی کند و حتی اگر مادر عصبانی می شود که چرا بچه ها پابرهنه در کوچه بازی می کنند و با پای کثیف به خانه می آیند، باز هم می گوید: « بگذار بچه ها بروند بازیشان را بکنند. »
    آرامش و طمانینه در مرگ فرزند در برابر مشکلات و مصائب زندگی، صبور و شکست ناپذیر است، آن قدر طمأنینه دارد که در مرگ فرزندش، اطرافیان از آرامش او متعجب می شوند. « سید محمد باقر که نابغه خانواده قاضی است در سن 14-13 سالگی با برق گرفتگی از دنیا می رود. مادرش خیلی جزع و فزع می کند که بچه ام جوان بود، باهوش بود و بدجوری مرد. و آقای قاضی به ایشان می گوید: تو چرا این قدر زیاد برای بچه گریه می کنی؟ فرزندت الان این جا پیش من نشسته. و مادر بعد از شنیدن این حرف آرام می شود و راز آن ماجرا معلوم نمی شود. »
    توصیه به دختر دخترش که ازدواج می کند خیلی به خانه شان می رود و دائم سفارش می کند که: « حرف همسرت را گوش کن و مواظبش باش. »

    و دختر وقتی یادش به آن روزها می افتد با خنده می گوید: « باید به او می گفت، ولی به من می گفت! »

    نگهداری از مادر پیر
    بچه ها در خانواده ای بزرگ می شوند که از همان آغاز، ادب و محبت را می آموزند و نتیجه این کانون پر مهر، آن می شود که دو تا از دختران آقای قاضی به خاطر نگهداری از مادر پیرشان ازدواج نمی کنند.

    دختر ایشان نقل میکند:« دو تا از خواهرهای من ازدواج نکردند تا مادرشان را نگهداری کنند اما صدام لعنتی آمد و بیرونشان کرد. مادر ما هم پیر بود، فلج بود، راه رفتن برایش مشکل بود، خیلی اصرار کردند که حداقل بگذارند مادرشان برگردد و عاقبت آن پیرزن ماند و آن ها آمدند پیش ما. اما صبح تا غروب کارشان این شده بود که بنشینند و دعا و نذر و نیاز کنند که برگردند نجف و مادرشان را نگهداری کنند. بالاخره کارشان جور شد و برگشتند و چند ماه بعد هم مادر فوت کرد. »
    و این اوج محبت و فداکاری فرزندان نسبت به والدین است.
    تسکین فرزند بعد از رحلت
    و سرانجام وقتی آقای قاضی فوت می کند، دخترش که سال ها پیش به ایران آمده و از دیدارش محروم مانده بود ماه ها و ماه ها بی تابی می کند تا این که خود آقای قاضی به خوابش می آید و او را آرام می کند.

    سیده خانم فاطمه قاضی میگوید:« یادم هست که بعد از وفات پدر من خیلی گریه می کردم، چهار ماه برای پدرم گریه می کردم. باور می کنید؟!
    حتی همسایه ها هم عاجز شده بودند از گریه های من، تا این که خواب دیدم پدرم در اتاق ایستاده و می گوید : فاطمه، گفتم بله آقا جان؛ گفت: چرا گریه می کنی؟ من الحمدالله خوبم، همین طوری دستش روی سینه اش بود. گفت: من خوبم. ناراحت نباش فقط برای بچه های کوچک نگرانم، و من بعد از آن موقع ساکت شدم. »

    منبع :
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/vijegi/Sireh_khanevadeh.aspx
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  4. #3
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    مطالب زیر گزیده ای از توصیه ها و وصایای آیت الله سید علی قاضی (ره) است که به شاگردان و اطرافیان خود فرموده اند و ما آن ها را به اختصار ذکر می نماییم. باشد که کلامش چون صاعقه ای بر قلبمان بدرخشد و راهنمایمان در تاریکی ها باشد.

    نماز
    شما را سفارش می کنم به اینکه نمازهایتان را در بهترین و با فضیلت ترین اوقات آنها به جا بیاورید و آن نمازها با نوافل، 51 رکعت است؛ پس اگر نتوانستید، 44 رکعت بخوانید و اگر مشغله های دنیوی نگذاشت آنها را به جا آورید، حداقل نماز توابین را بخوانید [ نماز اهل انابه و توبه هشت رکعت هنگام زوال است ].

    مرحوم علامه طباطبایی و آیت الله بهجت از ایشان نقل می کنند که می فرمودند: « اگر کسی نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقامات عالیه نرسد مرا لعن کند. »
    مرحوم آقای سید هاشم رضوی هندی می فرمایند: روزی یکی را به محضر آقای قاضی آوردند که مثلا آقا دستش را بگیرد و راهنمایی اش کند. مرحوم آقای قاضی فرموده بودند: « به این آقا بگویید که نماز را در اول وقت بخواند. »بعد معلوم شد که آن آقا وسواس در عبادات داشته و نماز را تا آخر وقت به تأخیر می انداخته است.

    اما وصیت های دیگر، عمده آنها نماز است. می فرمودند نماز را بازاری نکنید اول وقت به جا بیاورید با خضوع و خشوع. اگر نماز را تحفظ کردید همه چیزتان محفوظ میماند و تسبیح صدیقه کبری سلام الله علیها که از ذکر کبیر به شمار می آید و آیت الکرسی در تعقیب نماز ترک نشود.
    دعا در قنوت نماز آقای قاضی به شاگردان خود دستور می دادند این دعا را در قنوت نماز هایشان بخوانند: « اللهم ارزقنی حبّک و حبّ ما تحبه، و حبّ من یحبّک، والعمل الذی یبلغنی إلی حبّک واجعل حبّک احبّ الاشیاء إلی. »
    قرآن آیت الله نجابت می فرمودند: آیت الله میرزا علی قاضی به مرحوم آیت الله شیخ علی محمد بروجردی (از شاگردان برجسته آقای قاضی) فرموده بودند که: « هیچ گاه از قرآن جدا مشو و ایشان تا آخر عمر بر این سفارش آقای قاضی وفادار و پایبند بود. هر وقت از کارهای ضروری و روزمره فارغ می شد، قرآن می خواند و با قرآن بود. »
    آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند: « چند سفارش ایشان عبارت است از: اول روخوانی قرآن. می فرمودند قرآن را خوب و صحیح بخوانید. توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود. می فرمودند یک دوره تاریخ اسلام را از ولادت حضرت پیغمبر(ص) تا 255 هـ.ق یا 260 هـ.ق بخوانید. و بعد از عمل به این ها می فرمودند برو نمازشب بخوان! »
    آیت الله قاضی در نامه ای به آیت الله طباطبایی می فرمودند: « دستورالعمل، قرآن کریم است؛ فیه دواء کل دواء و شفاء کل عله و دوا کل غله علماً و عملاً و حالاً. آن قره العیون مخلصین را همیشه جلوی چشم داشته باشید و با آن هادی طریق مقیم و صراط مستقیم سیر نمایید و از جمله سیرهای شریف آن قرائت است به حسن صورت و آداب دیگر، خصوص در بطون لیالی...»
    و نیز:« بر شما باد به قرائت قرآن کریم در شب با صدای زیبا و غم انگیز، پس آن نوشیدنی و شراب مؤمنان است. تلاوت قرآن کمتر از یک جزء نباشد. »
    نماز شب
    « اما نماز شب پس هیچ چاره و گریزی برای مؤمنین از آن نیست، و تعجب از کسی است که می خواهد به کمال دست یابد و در حالی که برای نماز شب قیام نمی کند و ما نشنیدیم که احدی بتواند به آن مقامات دست یابد مگر به وسیله نماز شب. »
    علامه طباطبایی می فرمودند: « چون در نجف اشرف برای تحصیل مشرف شدم، از نقطه نظر قرابت و خویشاوندی گاه گاهی به محضر مرحوم قاضی شرفیاب می شدم تا یک روز در مدرسه ای ایستاده بودم که مرحوم قاضی از آن جا عبور می کردند. چون به من رسیدند، دست خود را روی شانه من گذاردند و گفتند: ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان! »
    حاج سید هاشم حداد می فرمودند: « مرحوم آقا خودش این طور بود و به ما هم این طور دستور داده بود که در میان شب وقتی برای نماز شب برمی خیزید، چیز مختصری تناول کنید، مثلاً چای یا دوغ یا یک خوشه انگور یا چیز مختصر دیگری که بدن شما از کسالت بیرون آید و نشاط برای عبادت داشته باشید. »
    توسل به ائمه أطهار(ع)
    آیت الله سید علی آقا قاضی در یکی از نامه هایش چنین مرقوم فرمودند: « .... و تمام طرق .... توسل به ائمه أطهار(ع) و توجه تام به مبدأ است. چونکه صد آمد، نود هم پیش ما است. با دراویش و طریق آنها کاری نداریم. طریقه، طریقه علما و فقها است، با صدق و صفا. »
    توسل به حضرت سیدالشهدا(ع)
    محال است انسانی به جز از راه سیدالشهدا علیه السلام به مقام توحید برسد.سریان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهدا علیه السلام است و پیشکار این فضیلت هم حضرت قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام است.
    دعا برای فرج امام زمان(ع)
    از آن چیزها که بسیار لازم و با اهمیت است دعا برای فرج حضرت حجت ـ صلوات الله علیه ـ در قنوت نماز وتر است بلکه در هر روز و در همه دعاها.

    دل هیچ کس را نرنجانید!
    دیگر آن که، گر چه این حرفها آهن سرد کوبیدن است، ولی بنده لازم است بگویم اطاعت والدین، حسن خلق، ملازمت صدق، موافقت ظاهر با باطن و ترک خدعه و حیله و تقدم در سلام و نیکویی کردن با هر برّ و فاجر، مگر در جایی که خدا نهی کرده. الله الله الله که دل هیچ کس را نرنجانید!
    تا توانی دلی بدست آور *** دل شکستن هنر نمی باشد
    رفع ناراحتی های روحی
    آن مرحوم در هنگام اضطراب و ناراحتی های روحی، خواندن این کلمات را سفارش می کردند: « لا اله الا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی من أن یحضرون إن الله هوالسمیع العلیم: هیچ معبودی جز خداوند یکتای بی شریک وجود ندارد و ستایش و حکومت مخصوص اوست و او بر هر کاری تواناست. از وسوسه های شیاطین به خدا پناه می برم و به تو پناه می برم ای پروردگارم از این که نزد من حاضر شوند. همانا خداوند شنوا و داناست. »
    حق الناس آیت الله نجابت نقل می کند: وقتی که بنده مشرف شدم خدمت ایشان فرمودند: « هر حقی که هر کس بر گردن تو دارد باید ادا کنی. خدمت ایشان عرض کردم:مدتی قبل در بین شاگردهایم که نزد بنده درس طلبگی می خواندند، یکی خوب درس نمی خواند. بنده ایشان را تنبیه کردم. اذن از ولیّ او هم داشتم در تربیت. در ضمن این جا هم نیست که از او طلب رضایت کنم. می فرمودند: « هیچ راهی نداری، باید پیدایش کنی. گفتم آدرس ندارم، گفتند باید پیدا کنی.
    آقای قاضی فرمودند : هر حقی که برگردنت باشد تا ادا نکنی باب روحانیت، باب قرب، باب معرفت باز شدنی نیست. یعنی این ها همه مال حضرت احدیت است. و حضرت احدیت رضایت خود را در راضی شدن مردم قرار داده است.»

    اوراد و اذکار معمول
    بر شما باد به التزام به وردهای معمول که در دسترس هر یک از شماست؛ و سجده معهوده از 500 مرتبه تا هزار بار.
    رفتن به مساجد
    زیارت مشهد اعظم ـ برای کسی که مجاور آنجاست ـ در هر روز، و رفتن به مساجد معظمه در حد امکان و همین طور سایر مساجد، همانا مؤمن در مسجد مانند ماهی در آب است!
    زیارت برادران مومن
    زیاد به زیارت و دیدار برادران نیک سیرت بروید، چرا که آنها برادران شما در پیمودن راه و رفیق در مشکلات هستند.

    رفع گرفتاری
    علامه لاهیجانی انصاری روزی از ایشان پرسیدند که در مواقع اضطرار و گرفتاری چه در امور دنیوی و یا در امور اخروی و بن بست کارها به چه ذکری مشغول شویم تا گشایش یابد؟ در جواب فرمودند: « پس از 5 بار صلوات و قرائت آیة الکرسی در دل خود بدون آوردن به زبان بسیار بگو:
    « اللهم اجعلنی فی درعک الحصینة التی تجعل فیها من تشاء : بار پروردگارا! مرا در حصن و پناهگاه خود و در جوشن و زره محکمت قرار بده که در آن هر کس را که بخواهی قرار می دهی تا گشایش یابد. »
    حدیث عنوان بصری
    آیت الله سید محمد حسین حسینی تهرانی در کتاب روح مجرد می فرمایند: « آقای قاضی برای گذشتن از نفس اماره و خواهش های مادی و طبعی و شهوی و غضبی که غالباً از کینه و حرص و شهوت و غضب و زیاده روی در تلذذات بر می خیزد، روایت عنوان بصری را دستور می دادند به شاگردان و تلامذه و مریدان سیر و سلوک إلی الله، تا آن را بنویسند و بدان عمل کنند. یعنی یک دستور اساسی و مهم، عمل طبق مضمون این روایت بود. و علاوه بر این می فرموده اند باید آن را در جیب خود داشته باشند و هفته ای یکی، دو بار آن را مطالعه نمایند. »
    دعای کمیل و زیارت جامعه
    آقای سید محمد حسن قاضی می فرمایند: « ایشان خصوصاً سفارش می کردند که دعای کمیل را در شب های جمعه بخوانید و خواندن زیارت جامعه ( در اواخر مفاتیح الجنان مذکور است ) را در روزهای جمعه تأکید داشتند. »

    حضور قلب حجت الاسلام آقای دکتر مرتضی تهرانی می فرمایند: « آیت الله قاضی در پاسخ شخصی که از ایشان تقاضای سفارش کرد، فرمودند:
    قلم و کاغذ از جیبت درآور و بنویس:
    سررشته دولت ای برادر به کف آر *** وین عمر گرانمایه به خسران مسپار
    یعنی همه جا با همه کس در همه جا *** می دار نهفته چشم دل جانب یار » توصیه به توبه و استغفار
    برادران عزیزم! ـ خداوند متعال شما را برای طاعتش موفق نماید ـ هشیار باشید که به ماههای حرام وارد شده ایم، پس چه بزرگ است و تمام نعمتهای باری تعالی بر ما؛ پس قبل از هر چیز بر ما واجب و لازم است که توبه نمائیم با شرائط لازم و نمازهای ویژه، سپس از گناهان کبیره و صغیره به قدر توان دوری نماییم.
    پس شب جمعه ـ یا روز شنبه ـ نماز توبه بخوانید ـ شب جمعه یا روز آن ـ سپس روز یکشنبه از روز دوم ماه اعاده کنید آن را. سپس ملازم باشید به مراقبه صغری و کبری و محاسبه و معاقبه نفس به آنچه که شایسته و لازم است. [ منظور از مراقبه صغری، محاسبه نفس است از جهت صدور گناه و خطا حتی ترک مستحبات و ارتکاب مکروهات و مراقبه کبری، دوام ذکر و توجه و عدم غفلت در حد امکان ]. پس همانا در آن یادآوری برای کسی است که اراده دارد متذکر شود یا از خدا بترسد. سپس به دلهایتان توجه نمائید و مرضهایی که در اثر گناه است مداوا کنید و به وسیله استغفار، عیبهای بزرگ تان را کوچک و کم نمائید.
    « مرحوم قاضی به همه سفارش می کردند این ذکر را قرائت کنند: استغفر الله الذی لا اله الا هو من جمیع ظلمی و جوری و إسرافی علی نفسی و أتوب إلیه: از خداوند که معبودی جز او نیست به خاطر تمامی ظلم ها و گناهانم و ستمی که بر خود روا داشته ام طلب بخشش می کنم و به سوی او باز می گردم. »
    برآورده شدن حاجت « مرحوم قاضی قرائت دعای زیر( دعای سریع الاجابه، مفاتیح الجنان ) را به مدت چهل شب، هر شب یک تا صد بار برای برآورده شدن حاجت سالکان درگاه الهی مفید می دانستند: إلهی کیف أدعوک و أنا أنا و کیف أقطع رجایی منک و أنت أنت؟ إلهی أذا لم أسئلک فتعطین فمن ذاالذی أدعوه فیعطینی؟ ألهی إذا لم أدعک فستجیب لی، فمن ذاالذی أدعوه فیستجیب لی؟ إلهی إذا لم أتضرع إلیک فترحمنی فمن ذا الذی أتضرع إلیه فیرحمنی؟ إلهی فکما فلقت البحر لموسی و نجیته أسئلک أن تصلی علی محمد و آل محمد و إن تنجینی مما أنا فیه و تفرج عنی فرجا عاجلا غیر أجل بفضلک و رحمتک یا أرحم الراحمین. »
    عرضه خود به امیرالمؤمنین
    حاج سید عبدالکریم کشمیری(ره) می فرماید: « روزی با آقا سید مهدی قاضی، فرزند استادم آقا میرزا علی قاضی (ره) در مسجد هندی نشسته بودیم. ایشان گفت: شما که در برخی امور ماهر و متبحر هستید بگویید پدرم به من چه وصیتی کرده است؟ من بلافاصله به پشت بام مسجد رفتم و تأملی کرده، ذکری بر زبان راندم. به دلم الهام شد آقای قاضی به وی دو نصیحت کرده است: اول این که هر روز خودت را بر امیرالمؤمنین علیه السلام عرضه کن و دیگر این که اگر فقر و فاقه به تو فشار آورد به قصد کمک مالی، به منازل و بیوت مراجع نرو. »

    دعای "یا من احتجب..."
    « آقای سید هاشم حداد در موقع خوابیدن دعای « اللهم یا من إحتجب بشعاع نوره...» را قرائت می کردند و چه بسا می شد که در قنوت نماز می خواندند. و چون از بعضی از شاگردان دیگر مرحوم قاضی شنیده شده است، معلوم می شود اصلش از مرحوم قاضی بوده است.
    این دعا با مختصر اختلافی در لفظ، در «مهج الدعوات» ص 108 مرحوم سید بن طاووس موجود است که آن را از محمد ابن حنیفه از رسول خدا (ص) روایت نموده است و برای آن آثار و خواص عجیبی را نقل کرده است. »
    تقویت حافظه آن مرحوم برای تقویت حافظه، خواندن آیت الکرسی و معوذتین ( دو سوره مبارکه ناس و فلق ) را سفارش می فرمودند.

    مدد از روح بزرگان
    « آقای قاضی(ره) به همه توصیه می کردند که: اگر قبری از امام زادگان یا علما و بزرگان در اطرافتان یا شهرتان است حتماً بروید. »

    عمل به دانسته ها
    برو آنچه از نیکی که می دانی درست عمل کن؛ در نهایت دقت و سعی، بدان که تو عارف خواهی بود.
    کلید سعادت دنیا و آخرت
    سید علی آقا قاضی در یکی دیگر از نامه هایش چنین می نگارد: « بسم الله الرحمن الرحیم، بعد حمدالله جل شأنه و الصلاة والسلام علی رسوله و آله؛ حضرت آقا! تمام این خرابی ها که از جمله است وسواس و عدم طمأنینه، از غفلت است؛ و غفلت کمتر مرتبه اش، غفلت از اوامر الهیه است و مراتب دیگر دارد که به آنها إن شاء الله نمی رسید و سبب تمام غفلات، غفلت از مرگ است و تخیل ماندن در دنیا؛ پس اگر می خواهید از جمیع ترس و هراس و وسواس ایمن باشید دائماً در فکر مرگ و استعداد لقاء الله تعالی باشید و این است جوهر گرانبها و مفتاح سعادت دنیا و آخرت؛ پس فکر و ملاحظه نمائید چه چیز شما را از او مانع و مشغول می کند، اگر عاقلی!
    و به جهت تسهیل این معنی چند چیز دیگر به سر کار بنویسد بلکه از آنها استعانتی بجوئی:
    اول ـ بعد از تصحیح تقلید یا اجتهاد مواظبت تامه به فرائض خمسه و سائر فرائض در احسن اوقات؛
    و سعی کردن که روز به روز خشوع و خضوع بیشتر گردد؛
    و تسبیح صدیقه طاهره ـ صلوات الله علیها ـ بعد از هر نماز؛
    و خواندن آیه الکرسی ـ کذلک ـ ؛
    و سجده شکر و خواندن سوره « یس » بعد از نماز صبح؛
    و « واقعه» در شبها؛
    و مواظبت بر نوافل لیلیه؛
    و قرائت مسبّحات در هر شب قبل از خواب و خواندن معوذات در شفع و وتر و استغفار هفتاد مرتبه در آن و ایضاً بعد از صلاة عصر؛
    و این ذکر را بعد از صلوات صبح و مغرب یا در صباح و عشاء ده دفعه بخوانید: « لا إله إلا الله وحده لا شریک له، له الحمد و له الملک و هو علی کل شیء قدیر، أعوذ بالله من همزات الشیاطین و أعوذ بک ربی أن یحضرون إن الله هو السمیع العلیم. »
    مدتی به این مداومت نمائید بلکه حالی رخ دهد که طالب استقامت شوید إن شاء الله تعالی.
    منبع :

    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Tosieha/Tosieha.aspx
    ویرایش توسط dodor : 3rd June 2010 در ساعت 01:27 AM
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  5. #4
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    چشم ترس، اثر مراقبه
    آقا سید هاشم حداد می فرمودند: « من در تمام مدت سلوک در خدمت مرحوم آقا (قاضی) نامحرم نمی دیدم، چشمم به زن نامحرم نمی افتاد.
    یک روز مادرم به من گفت: عیال تو از خواهرش خیلی زیباتر است.
    من گفتم: من خواهرش را تا به حال ندیده ام، گفت: چطور ندیده ای در حالی که بیشتر از دو سال است که در اطاق ما می آید و می رود و غالباً بر سر یک سفره غذا می خوریم؟! به رسم اعراب که زنانشان حجاب درستی ندارند و در منزل غالباً همه با هم محشورند؛ در عین عصمت تام و عفت کامل.من گفتم: والله! که یک بار هم چشم من به او نیفتاده است!! و این عدم نظر نه از روی حفظ و خودداری چشم بوده است؛ طبعاً حالشان اینطور بوده است.
    نظیر این مطلب را مرحوم آیت الله حاج شیخ عباس قوچانی از خودشان نقل کردند؛ البته در یک اربعین یا بیشتر، مرحوم قاضی دستوراتی برای ذکر و ورد و فکر به ایشان داده بودند که از جمله آثارش این بود که: هر وقت در کوچه و بازار که می رفتم چشمم به زن نامحرمی می افتاد، بدون اختیار پلکهایم به روی هم می آمد؛ و این مشهود بود که بدون اراده و اختیار من است. »
    ما هر چه داریم از قاضی است!
    استاد سبحانی می فرماید: مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی ... در دوره خود یگانه استاد اخلاق و سیر وسلوک در حوزه نجف بود و شخصیت های عظیمی به وسیله ایشان پرورش یافته و جمع کثیری از بزرگان به یمن تربیت و تکمیل او، قدم در دائره کمال گذاشته و از سکان دار خلد و محرمان حریم قرب شدند. نمونه ای از تلامذه و تربیت یافتگان مکتب سیر و سلوک وی، مرحوم استاد فقیه [ علامه طباطبائی ] است که خود در این مورد چنین می گفت:« ما هر چه در این مورد داریم از مرحوم قاضی داریم؛ چه آنچه را که در حیاتش از او تعلیم گرفتیم و از محضرش استفاده کردیم و چه طریقی که خودمان داریم، از مرحوم قاضی گرفته ایم. »
    خسر الدنیا و الآخره
    آیت الله شیخ علی سعادت پرور می فرمود: « مرحوم عارف کامل آیت الله میرزا علی اکبر مرندی در برخی از نامه هایش به علامه طباطبائی، نوشته بود: « مرحوم استاد آقا قاضی ما را خسر الدنیا و الآخره کرده! نه از دین بهره ای داریم و نه از آخرت! » و منظورش این بود که کسی که بوی آقای قاضی به او خورده بود دیگر میل و رغبتی به دنیا و آخرت از خود نشان نمی داد و تنها غم و همش رسیدن به « او» (خدا) بود. »
    مشاهده زندگی!
    از آیت الله نجابت نقل شده است که: « آیت الله خویی مدتی محضر آیت الله میرزا علی آقای قاضی (ره) مشرف می شوند، در همان اوان در اثر اذکار و دستوراتی که از آقای قاضی اخذ کرده و مشغول بودند واقعه ای برای ایشان رخ داده بود که در آن حال، آینده خود را مشاهده کرده بودند از گسترش حوزه درسی خودشان تا مرجعیت عامی که پیدا می کنند تا سال های آخر عمر که از طرف حکومت عراق در مضیقه قرار داشتند و بالجمله تا می رسند به این جا که صدا از گلدسته های حرم امیرالمؤمنین بلند می شود که آیت الله العظمی خویی وفات کرد.به این جا که می رسند ترس و هراس ایشان را فرا می گیرد و فوراً از حجره ای که در آن بودند بیرون می آیند و آن حال واقعه ادامه پیدا نمی کند.

    آقای قاضی(ره) فرمودند: « اگر صبر کرده بود و نترسیده بود برزخ خودش را هم می دید حتی قیامت خودش را هم می دید. »
    آیت الله نجابت فرمودند: « آیت الله خویی یک وقت گفته بودند، بنده خدمت آقای قاضی مشرف شدم و تا آن جا که حرف ایشان را می فهمیدم رفتم اما آن جایی که نفهمیدم دیگر نرفتم ولی خدمت ایشان ارادت دارم. »
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Sireh_tarbiati/Asar.aspx
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  6. #5
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    متن مصاحبه با این بزرگوار :

    . با سلام خدمت حضرت عالی، آیا ممکن است خودتان را معرفی کرده و بفرمایید چندمین پسر آقای قاضی هستید؟

    بسم الله الرحمن الرحیم، بنده سید محمد حسن قاضی هستم، و پنجمین یا ششمین پسر ایشان می باشم.

    2. شما چند سال مرحوم قاضی را درک کردید؟
    وقتی ایشان مرحوم شدند سنم در حدود 20 سال بود.

    3. بزرگترین پسر آقای قاضی که در قید حیات است شما هستید؟
    بله، بنده هستم.

    4. آیا تاریخ تولد آقا سید علی قاضی مشخص است؟
    در تبریز، 13 ذی الحجه 1285 متولد شدند.

    5. پدر ایشان، آسید حسین قاضی در علوم معنوی چه کسانی را درک کرده اند؟
    بله، ایشان از شاگردان آمیرزا حسن شیرازی بزرگند و در عرفان و سلوک از شاگردان ملاحسینقلی همدانی بودند.

    6. آیا ایشان (آسید حسین قاضی) مرحوم امامقلی نخجوانی را هم درک کرده اند؟
    بله، ایشان ابتدا محضر ملاحسینقلی را درک کرده و پس از رحلتشان در سنه 1312ه.ق، مرید حاج شیخ امامقلی نخجوانی شدند، ایشان در تبریز برنج فروش بود و سلوک آسید حسین از آن جا شروع شده است.

    7. آقای سید علی قاضی تحصیلاتشان را از چه سنی شروع کردند؟
    از همان سنین جوانی و سلوکشان را از خود مرحوم پدر گرفتند.

    8. آیا مرحوم آسید حسین قاضی شاگردان دیگری هم داشته اند؟
    من نشنیدم.

    9. مقبره ایشان کجاست؟
    جد ما را در تبریز دفن کردند اما یکی، دو سال بعد آوردند نجف و الان قبر آسید حسین در نجف است.

    10. حاج آقا، آیا از اساتید تبریزشان، نام کس دیگری را به خاطر می آورید؟
    استاد ادبیاتشان حجت الاسلام نیر بود، صاحب دیوان آتشکده، و ایشان در جنبه ادبیات خیلی مشخص و مبرز بودند.

    11. در چه سالی و چگونه به نجف اشرف سفر کردند؟
    بله، آمدن آسید علی به عتبات داستان دارد. مثل این که ایشان خیلی دلشان می خواست به عتبات بیاد و در این قضیه هم شعرهایی از ایشان باقی مانده، ولی خوب جرأت نمی کرد که به پدر بگوید من می خواهم بروم عتبات و پدر هم مریض بود و در منزل خوابیده بود و ایشان وظایف پدر را در مسجد ادا می کرد، البته نماز جماعت نمی خواند ولی منبر می رفت. در همان مسجد مقبره که معروف است.

    ایشان یک برنامه و ذکری داشت که به آن خیلی مقید بود، دو رکعت نماز بود با شرایط خاص خودش و می گفت:
    هر جایی که فرصت می کردم این نماز را می خواندم و متوسل می شدم که اسبابی فراهم بیاید و من بتوانم به نجف بروم.
    خلاصه می گویند: روزی پدرم پیغام فرستاد که بروم نزدشان و من هم رفتم، ایشان گفتند که قافله ای می خواهد نجف برود و تو را به عنوان روحانی کاروان خواستند. من خیلی خوشحال شدم و با خانم و بچه ها ( که آن موقع سه دختر داشتند) عازم نجف شدم.
    بعد می گفتند که در نجف با یکی از آقایان خیلی گرم و صمیمی شدم که ایشان وسیله ای شود و به پدر نامه ای بنویسد که من این جا بمانم و برنگردم. تا این که یک روز، کسی را فرستاد دنبال من که بروم پیشش وقتی رفتم آن جا گفت خبر آمده که پدرت فوت کرده، من با شنیدن این خبر از جهتی ناراحت و متأثر شدم، اما از جهتی هم خوشحال شدم که الان من دیگر تکلیف خودم را می دانم و همان جا در نجف ماندم و آن قبل از سنه 1313 بوده.

    12. قبل از اینکه به تحصیلات ایشان در نجف بپردازیم، آیا ممکن است برایمان از خواهران و برادران آسید علی قاضی بگوئید؟
    یک برادرشان را که سید احمد بود را من دیده بودم، اما خواهرشان، یعنی عمه ام را ندیدم.

    13. آیا برادرشان هم درعوالم معنوی بودند؟
    بله، ولی شناخته شده نیستند.

    14. در مورد ایشان چه اطلاعاتی می توانید به ما بدهید؟
    ایشان اولاً آقازاده ای داشتند به نام سید حسین قاضی که از علمای قم بود و فرزند ایشان هم الان در قید حیات است به نام سید صادق طباطبائی. و این آقای سید حسین همان کسی است که وقتی یکی از فرزندان آقا مصطفی مریض شد، امام خمینی به ایشان گفتند: بعد از این که بچه را دکتر بردی و دوا و درمان کردی پیش یک سیدی هم ببرید، آقا مصطفی می پرسند: پیش چه کسی ببریم و ایشان می فرمایند: ببرید پیش سید حسین قاضی و بنده هم ایشان را درک کردم و سال ها خدمتشان بودم.

    15. آسید حسین قاضی روحانی بودند؟
    بله، روحانی بودند.

    16. در تبریز زندگی می کردند؟
    آسید احمد در تبریز زندگی می کردند ولی پسرشان در قم ساکن بودند.

    17. خاطره ای از آسید احمد در نظرتان هست که بفرمایید؟
    ایشان در جریان تبریز، به آن عده از فامیل هایشان که ثروتمند و پول دار بودند سفارش کردند که در تبریز نمانید و بیرون بروید، بعضی ها رفتند و بعضی ها ماندند و آن عده ای که ماندند خیلی آسیب دیدند و بعد متوجه شدند که از عمل نکردن به توصیه ایشان چه صدمه ای به آن ها رسید.
    خاطره دیگری هم به یاد دارم که برایتان تعریف می کنم:
    بنده یک بار تصمیم گرفتم از تهران بروم تبریز خدمتشان و ایشان از رفتن من بی اطلاع بودند، به هر حال حوالی ظهر وقتی به منزلشان رسیدم و در زدم، خودشان آمدند در را باز کردند و تا من را دیدند شروع کردند به دعوا و گفتند که از صبح تا به حال منتظرت بودم، تا حالا کجا بودی؟

    و حالا داستان این بود که اون وقت ها ایام جنگ جهانی دوم بود که متفقین حمله کرده بودند و بخاطر اون شرایط، ماشین ها در جاده خیلی کند حرکت می کردند. من وقتی از تهران به تبریز آمدم در راه خیلی خسته شدم، لذا به گاراژ که رسیدم، پرسیدم که یک جایی هست که من بتوانم یک مقدار بخوابم، گفتند: بله یک اتاقی بالا هست برو بگیر بخواب و من رفتم خوابیدم و وقتی بیدار شدم دیدم ظهر شده. این بود که وقتی به منزلشان رسیدم با نگرانی گفتند که از صبح منتظرت بودم.

    18. با اینکه نمی دانستند شما دارید به آن جا می روید؟
    نه نمی دانست و گفت: الان داداشم ( سید علی قاضی) این جا بود و به من گفت که سید حسن می آید آنجا، منتظرش باش.

    19. و آن موقع آسید علی قاضی نجف بودند؟
    بله.

    20. آیا ایشان بزرگتر از مرحوم آسید علی بودند؟ و چه زمانی مرحوم شدند؟
    کوچک تر بودند و بعد از مرحوم قاضی فوت کردند.

    21. قبرشان کجاست؟
    قبرشان قم است.

    22. آیا ایشان هم مانند سید علی از پدرشان تأثیر گرفتند؟
    بله، نزد پدرشان تلمذ کردند و تحت تربیت ایشان بودند، پدرشان هم درک محضر ملاحسینقلی همدانی و امامقلی نخجوانی را کرده بودند.

    23. حاج آقا آیا ممکن است، از فرزندان آقای قاضی و خواهر و برادرهایتان برایمان بگوئید؟
    خانواده قاضی در تبریز دو شاخه اند، یک شاخه ما هستیم و شاخه دیگر هم، همان که شهید قاضی معروف، با همسر علامه طباطبائی از آن ها هستند. ایشان از آن خانواده ازدواج کردند و خانم اولشان عمه شهید قاضی بود.

    آسید علی وقتی به نجف آمد 3 دختر داشت و پسرانشان سید محمد تقی و سید مهدی بعداً به دنیا آمدند بعد هم حاج خانم مرحوم شدند و برخلاف همه فامیل که در قبرستان دفن هستند، برای حاج خانم در خود صحن امیرالمومنین علیه السلام یک اتاقی خریدند و ایشان آن جا دفن هستند و خانم خیلی مجلله ای بودند.
    البته بعضی از فامیل هم آن جا دفن هستند ولی اغلبشان در وادی السلام هستند.

    24. آیا بعد از فوت همسر اولشان ازدواج مجدد کرده اند؟ تعداد فرزندانشان را بفرمائید؟
    بله، ایشان 3 همسر دائم داشتند و یک منقطعه، البته بعد از همسر اولشان. و تعداد فرزندانشان 10 پسر و 15 دختر بود.

    25. چند تا از فرزندان مرحوم قاضی الان در قید حیاتند؟
    دو نفر در تهران هستند، یکی محمد علی قاضی، که استاد دانشکده الهیات هستند و یکی سید محمد حسین، که داماد آشیخ محمد تقی آملی هست و یکی از اخوی ها هم در کاظمین است و در کسوت روحانیت هستند.

    26. از دخترانشان چی؟
    5ـ4 تا از دخترانشان زنده هستند، یکی از خواهرهای ما در مشهد است و بقیه در کاظمین و نجف هستند.

    27. درباره این سید مهدی که فرمودید در نجف به دنیا آمدند، ایشان همان کسی است که علامه طباطبائی می خواست از ایشان علم جفر یاد بگیرد؟
    بله.

    28. آیا آقای قاضی از این که آسید مهدی دنبال علم جفر بودند ناراضی بودند؟
    بله، ناراضی بودند، ولی مانع هم نمی شدند.

    29. آیا خود آسید مهدی از آقای قاضی چیزی گرفته بود؟
    این را باید از آقای حسن زاده آملی پرسید چون با ایشان خیلی دوست و رفیق بودند ولی آقای آملی نقل کردند که سید مهدی می گفت: من هر وقت در یک مسئله ریاضی به مشکل بر می خوردم می رفتم پیش پدر. پدرم می گفت این روش تو درست نیست و روش دیگری دارد و مسئله را برایم حل می کرد.

    30. آسید علی قاضی در زمان حیاتشان چه سفرهایی داشتند؟
    یک سفر مشهد داشتند و یک سفر حج هم رفته بودند که در سفر حج هم داستان های زیادی هست که همه را در کتابم نوشته ام.

    31. ظاهراً ترکیه هم رفتند؟
    در ایام جوانی شان باید رفته باشند. چون ایشان لهجه ترکی عثمانی را خوب بلد بودند و ظاهراً به خاطر این بوده که ایشان در سفرهاشون به قونیه، به خاطر قبر مولانا، زبان عثمانی را یاد گرفتند.


    32. آقای قاضی بعد از اینکه به نجف مشرف شدند در فقه و اصول شاگرد چه کسانی بودند؟
    شاگرد حاج میرزا حسین خلیلی.

    33. از همان دوره ایهای ایشان در دوران تحصیل کسی را می شود نام برد؟ چه در فقه و اصول و چه در سیر وسلوک؟
    در سیر و سلوک من کسی را نمی شناسم اما در فقه و اصول خودشان می گفتند که با آسید ابوالحسن اصفهانی هم مباحثه بودیم.
    هم آقای قاضی به سید ابوالحسن و هم ایشان به آقای قاضی خیلی علاقه داشتند و با هم دوست بودند، و یک جریانی هم این جاست، و آن این که بعد از شیخ احمد کاشف الغطاء، بنا بود که آشیخ محمد حسن ممقانی مرجع شوند، ایشان هم مریض شده و بعد از مدت کوتاهی مرحوم می شوند.
    طلبه های نجف در فکر این بودند که یک نفر را برای مرجعیت انتخاب کنند. آقا می گفت: من به سید ابوالحسن گفتم که مرجع تویی، مطمئن باش. همان طور هم شد، و مرجعیت ایشان 25 سال طول کشید. به هر صورت این ها با هم دوست بودند و آقای قاضی مرجعیت ایشان را از قبل خبر داده بود.

    34. شما می فرمودید که آقای قاضی نسبت به استادشان حاج میرزا حسین خلیلی معجب بودند و هر وقت اسمشان برده می شد یک حالت بهت و سکوت به ایشان دست می داد، علت این قضیه چیست؟
    بله، برای این که استادشان بودند. و دلیل علاقه و اعجابشان به خاطر علم، فقه و فقاهت و عظمتشان بوده.

    35. مرحوم ملاحسینقلی همدانی در سال 1311 یا 1312 رحلت می کنند و با توجه به فرمایش شما که، پدر آقای قاضی درک محضر ملاحسینقلی را کرده، احتمالش هست که آقای قاضی با توجه به آن سابقه پدر، خدمت ایشان رسیده باشد؟
    بله، آقای قاضی قضایایی از ملاحسینقلی نقل می کردند به گونه ای که استنباط می شد که ایشان خودش محضر ملاحسینقلی را درک کرده.

    36. آیا ممکن است به بعضی از این نقل ها اشاره کنید؟
    یکی داستان سید محمد سعید حبوبی است. آن زمان ها وقتی می خواستند بروند کربلا، به کوفه می آمدند و از کوفه سوار کشتی می شدند و به کربلا می رفتند. این سید محمد سعید از شاگردان ملا حسینقلی همدانی بود.

    او نقل می کند که من در کشتی خوابیده بودم، شبانه که خواستم برای نماز بیدار بشوم، دیدم یکی از مسافرها خوابیده و پایش را روی سر من گذاشته و من دیدم اگر حرکت کنم این زائر بیدار می شود و حتماً خسته است. پس بهتراست که من صبر کنم، تحمل کنم. بعد مدتی از این جریان می گذره در یک مجلسی ملاحسینقلی او را صدا می زند و می گوید:
    « بارک الله سید محمد سعید، بارک الله سید محمد سعید، بارک الله. » و اطرافیان تعجب می کنند، می پرسند جریان چی بوده؟ و ایشان هم جریان آن شب کشتی و احاطه استاد را بیان می کنند.
    این داستان را آسید علی قاضی نقل می کرد، یا مثلاً می گفتند: ملاحسینقلی خیلی شاگرد زیاد داشت ولی وقتی شیخ محمد بهاری آمد همه را رها کرد.

    37. حضرت عالی در کتاب خودتان « صفحات من تاریخ الاعلام» فرموده اید که استاد اصلی سیر و سلوک آقای قاضی پدرشان بوده اند ولی در نوشته های علامه طباطبائی آمده که ایشان شاگرد آسید احمد کربلائی بوده اند، علامه تهرانی هم در روح مجرد همین مطلب را تأکید می کنند، دلیل این اختلاف نظر چیست؟
    اختلاف نظری نیست. ایشان یک مدتی در تبریز بود، آن زمان در خدمت پدر و در تلمذ و تربیت ایشان بود، و وقتی آمد به نجف، پیش سید مرتضی علم الهدی تلمذ و شاگردی کرد. سید مرتضی از محدثین نجف بود و سید علی قاضی، 12-10 سال خدمت ایشان بود بعد آمد خدمت سید احمد کربلائی که شاگرد مرحوم حسینقلی بود.

    38. در مورد سید مرتضی علم الهدی مطلب خاصی از آقای قاضی به خاطر دارید؟
    ایشان می فرمودند: من در عبادت و نماز، به طور کلی، هیچ بودم و نماز خواندن را از آقای سید مرتضی یاد گرفتم.
    و در نجف سه نفر بودند که در علم حدیث متخصص بودند یکی صاحب مستدرک نوری، یکی همین سید مرتضی و یکی شیخ فتح الله شیخ الشریعه. و پدر با این دو رفیق بود و در خدمت هر دو بوده یعنی در خدمت شیخ فتح الله و شیخ مرتضی.

    39. آسید احمد کربلائی در سال 1330 یا 1332 هـ.ق رحلت می کنند، بعد از ایشان آقای قاضی آیا با کسی معاشر بودند یا در خدمت استاد دیگری بودند؟
    خیر، یعنی آخرین کسی که به صورت ظاهری می شود گفت که آقا در امور معنوی از ایشان تلمذ کرده آسید احمد کربلائی بوده.

    40. در مورد مرحوم قاضی، بعضی گفته اند که سلوک ایشان بعد از سن 40 بوده؟
    خیر از همان جوانی تحت نظر پدر بودند.

    41. شاید بعد از 40 سالگی بحث فتح باب بوده؟
    شاید، و یک داستانی را من در کتابم نقل می کنم که شاید اشاره به همان فتح باب باشه.

    42. آیا ممکن است داستان را بفرمائید؟
    آقا می فرمودند مدتی بود که ناراحتی فکری برایم پیش آمده بود. غروب می رفتم مسجد سهله و نماز مغرب و عشا را می خواندم و به مسجد کوفه بر می گشتم.
    این داستان را حاج جواد سهلانی نقل کرده که مرحوم قاضی می گفت:
    من وقتی خواستم از مسجد سهله بیرون بیایم، یک نفر از ملازمین مسجد مرا صدا کرد که: آقا! آقا نرو، ولی من اعتنا نکردم و رفتم.
    ده، بیست قدم که از مسجد دور شدم هوا طوفانی شد، به طوری که دیگر جایی را نمی دیدم. برای همین داخل یک چاله عمیقی افتادم. خیلی وحشت مرا گرفته بود. ترس از مار و عقرب و حیوانات. همان لحظه حس کردم کسی به من گفت چی شد؟ از چی می ترسی؟ تو که چیزیت نیست، تو که خوبی. وقتی طوریت شد آن وقت فکرش را بکن!
    آرام شدم. تیمم کردم و وظایف قبل از خوابم را انجام دادم و همان جا عبا را کشیدم سرم خوابیدم، چه خوابی، خواب خوشمزه! نزدیکی های اذان قطرات باران روی عبایم ریخت و بیدار شدم بعد تیمم کردم و نمازم را خواندم.
    بعد صدای حاج جواد سهلانی را شنیدم. عصایم را از چاله بیرون آوردم تکان دادم و صدا زدم که من این جا هستم بیا مرا در بیار... آمد و مرا در آورد و به مسجد برد و لباس هایم را هم شست.
    بعد که به خودم آمدم دیدم آن ناراحتی فکری و گره ای که در ذهنم بوجود آمده بود از بین رفته و حل شده. گویی این اتفاق بهانه ای شده بود برای آن که آن مشکل بزرگ تر حل شود.
    برای همین ایشان می فرمودند که اگر مشکلی داری و به مشکل دیگری برخورد کردی خیلی خودت را نباز! چرا؟ به جهت این که شاید همان مشکل، مشکل گشایت باشد.

    43. یک سؤالی که این جا مطرح است این است که ظاهراً بین روش و سلوک و شیوه عرفانی آقای قاضی و ملاحسینقلی همدانی تفاوت هایی وجود دارد، چون ملاحسینقلی همدانی ظاهراً خوفی بوده اند. آیا ممکن است در این رابطه توضیح بفرمایید؟
    روش ملاحسینقلی بر «ترک» بود، همه چیز را ترک کن، ول کن، در صورتی که آقای قاضی می فرمودند: همه چیز را داشته باش، هم زن، هم خانه، هم منزل، هم لباس های تمیز... همه چیز را داشته باش و سلوک منافات با این ها ندارد.

    این اختلاف روش نشان می دهد که ایشان درس اصلی را از همان مرحوم والدشان گرفته بودند. چون اگر از آسید احمد کربلائی گرفته باشند، بالاخره ایشان، به شیوه استاد، ملاحسینقلی عمل می کرد، این طور نیست؟
    البته باید گفت یک اختلافی در روش مرحوم کربلائی با استادشان هم هست. ملاحسینقلی نسبت به امور معیشتی و دنیایی خیلی بی علاقگی نشان می دادند ولی سید احمد این طور نبود. سید احمد خیلی به هیأت و لباس و زندگی اش مقید بود، پسرشان الان زنده است و ایشان هم خیلی شیک پوش هستند و می گویند من به سیره پدرم هستم.
    به هر صورت در این قضیه شیوه سید احمد کربلائی با استادشان تفاوت داشت. آقای قاضی هم همین طور بود،
    ایشان می گفت باید همه چیز را با هم جمع کنی. به خاطر همین با فرزند دومشان، که مادرش تبریزی بود، سید مهدی، که ازدواج نمی کرد و تا آخر عمر هم ازدواج نکرد، خیلی مخالف بود،
    همان وقت به ایشان خیلی اظهار ناراحتی کرد که چرا ازدواج نمی کنی؟ تشکیل خانه و زندگی نمی دهی؟ ولی خوب دیگر، ایشان در یک عوالم دیگری بود، ریاضت، علم جفر و ...

    44. بابت شیوه آقای قاضی و ملاحسینقلی که فرمودید، آیا در ابعاد دیگر هم اختلافی وجود دارد؟
    بله، گفتیم شیوه ملاحسینقلی بر ترک و سلب بود در حالی که آسید علی قاضی با این امر مخالف بود. اما در مبنای سلوک و عرفان که معرفت نفس است با هم، هم رأی هستند که « من عرف نفسه فقد عرف ربه » و البته جهات دیگر را من نمی دانم سنم اقتضا نمی کرد.

    45.کلاً روحیات آسید علی قاضی شوقی بوده؟
    بله، ذوقی بودند، شوقی بودند.

    46. آیا ممکن است بیشتر توضیح دهید؟
    ایشان خیلی تر تمیز، مرتب و خوش لباس بودند. دست ها حنا زده. ریش حنا زده و عطر و بوی خوش استعمال می کردند. و خیلی هم خوش برخورد و متین بودند.
    یک آشیخ محمد علی در نجف بود که خیلی نیش زبان داشت، و هیچ کس از نیش زبانش مصون نبود. یک روز در محضر یک عده از فضلا که همه از محترمین بودند، آمد که آقا را دست بیندازد و گفت این روایت چیست که پیامبر فرمودند: « أحبّ من دنیاکم ثلاثه » که من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم ...
    مرحوم قاضی می گفت من اول خواستم ساکت شوم، بعد دیدم خیلی اصرار دارد و می خواهد من را این جا به اصطلاح تحقیر بکند، پس گفتم که آقا جان اصلاً تو، متن حدیث را اشتباه خواندی، روایت را برایت بگویم که «احب» نیست بلکه « حبب إلی » است، یعنی من را وادار کردند که دوست بدارم ... این بیچاره ساکت شد و رفت.

    47. حضرت عالی در کتاب تان مرقوم فرموده اید که جناب آقای قاضی بحث در مورد استاد را خیلی ضروری می دانستند و می فرمودند باری سالک، لابدی از این مسئله نیست. همین طور است؟
    بله، این قضیه را بنده خودم از ایشان شنیدم: « استاد، استاد، بدون استاد نمی شود راه رفت. کورکورانه نمی شود رفت. بدون استاد نمی شود.»
    و خودشان بسیار مقید و مطیع نسبت به اساتید بودند و این جا برایتان یک جریانی را نقل می کنم: ایشان به فتوحات محیی الدین علاقمند بودند و حتی این اواخر عمر بیشتر اوقات مثنوی مولوی و فتوحات می خواندند،

    اما خود آقا سید علی نقل می کرد که در زمانی که شاگرد سید مرتضی علم الهدی بودم، ایشان در رواق باب المراد در حرم امیرالمؤمنین علیه السلام نماز می خواندند و من اغلب می رفتم آن جا پشت سر ایشان نماز می خواندم، اما گاهی هم می شد در منزل نماز می خواندم، یک روز سید علم الهدی به من گفت: قاضی! مبادا در اتاقی که در آن فتوحات است نماز بخوانی، من هم آمدم منزل فتوحات را از اتاق گذاشتم بیرون. من از ایشان پرسیدم چرا این کار را کردید؟ فرمودند: برای این که آن زمان در اختیار و تحت تربیت ایشان بودم.

    48. اخلاق خانوادگی ایشان چطور بود؟
    خوب، مهربان، لطیف، بچه ها را صدا نمی کرد مگر به احترام. مثلاً آقای سید محمد حسن! خیلی با تجلیل و با احترام و با مهربانی.

    49. روابطشان با همسرانشان از حیث اخلاقی چطور بود؟ یعنی تعدد زوجات مشکل بوجود نمی آورد؟
    نخیر، خیلی خوب بود.

    50. آیا همسرانشان با هم ارتباط داشتند یا در شهرهای مختلف بودند؟
    از شهرهای مختلف بودند ولی در نجف زندگی می کردند، مگر یکی شان که ساکن کوفه بود. مادر آقای قاضی نیا (سید محمد علی)، قزوینی بود، مادر من لاهیجانی بود. ولی همه با هم ارتباط داشتند و خیلی خوب بودند.

    51. درباره انجام فرائض برای فرزندانشان شیوه خاصی را دنبال می کردند؟
    ایشان در هر حال وقتی می خواستند نماز بخوانند، چه مستحب، چه واجب با لباس کامل می ایستادند یعنی جوراب می‌پوشیدند. عمامه و یک کمی عطر هم می زدند و به بچه ها هم همین توصیه را می کردند.

    52. منظور ما این است که بچه ها را وقتی به سن تکلیف می رسیدند آیا اجبار و اکراه می کردند؟
    نه، هیچ اجبار و اکراهی نداشتند. مثلاً مادرهای ما خیلی مقید بودند که ما را برای اذان صبح بیدار کنند ولی ایشان از باب مهربانی و شفقت می گفتند که به بچه ها سخت نگیرید، حالا خیلی وقت دارند.
    یا مثلاً بلند می شدیم برای نماز شب، پدرمان چوب برمی داشت سرمان که بروید بگیرید بخوابید، این کارها به شما نیامده. یعنی خیلی باز با قضایا برخورد می کردند و محدود و متعصب نبودند.

    53. آیا خاطره ای دارید که برایمان تعریف کنید؟
    بله، این جا برای شما یک داستانی را نقل می کنم. آن وقت ها در نجف این وسایلی که امروز برای تصفیه آب و گرما و سرما هست، نبود. ما یک حبی داشتیم بیرون منزل، حب که می دانید چیست؟
    یک ظرف بزرگ سفالی است که باید اول شب توی آن آب بریزند که تا صبح گرد و غبار و خاکش ته نشین بشود. آقای قاضی مقید بود که هر وقت می خواست بخوابد، وسایل نماز شبش را مهیا می کرد، آب سماور و کبریت و ... یک شب من بیدار شدم و رفتم بیرون، هوا سرد بود، و خلاصه از حب آب آوردم و ریختم توی سماور و سماور هم باید با چوب و زغال و ... گرم می شد.
    دیدم آقا عصبانی است، گفتم: آقا چرا عصبانی هستی؟ من که آب آوردم، حالا هم باید صبر کنی تا سماور جوش بیاید دیگر! گفت: بعدها خواهی فهمید، روزی که آب و آتش داخل خانه ها می چرخد می فهمی که من چرا عصبانی هستم!؟

    زمانی که آب و آتش در خانه ها می چرخد و دیگه محتاج نباشی که برای آب بروی بیرون، تو این هوای سرد. و منظورشان این بود که زمانی می رسد که آب گرم در خانه ها به راحتی در دسترس و قابل استفاده است و مثل الان نباید سختی و مشقت کشید.

    54. شب بیداریشان چگونه بود؟
    همین که سرش رو می گذاشت زمین خوابش می برد و هر وقت می خواست بیدار می شد، من یک بار از ایشان پرسیدم که آیه آخر سوره کهف را می خوانید که راحت بیدار می شوید.
    گفت: نه، بیدار می شوم چون باید بیدار بشوم، یعنی اگر انسان در نهانش، در دلش یک افروختگی و سوختگی نباشد بیدار نمی شود و مجبور است با آیه و ... بیدار شود.

    55. رویه شان در مورد تحصیل بچه ها چگونه بود؟ آیا اجبار می کردند که باید طلبه شوید؟
    نخیر، بچه ها با اختیار خودشان بودند، کما این که بعضی ها هم طلبه نشدند. و به من هم گفتند: اگر می خواهی طلبه شوی، طلبگی همین است و اگر نمی خواهی دنبال کار دیگری باش.

    56. در مورد دخترانشان چطور، آیا به آنها اجازه تحصیل می دادند؟
    در آن موقع امکانات تحصیل در نجف برای آن ها فراهم نبود. ولی همه خواهرهای بنده خواندن و نوشتن بلد هستند، قرآن می خوانند، زادالمعاد می خوانند، نامه می نویسند و ...

    57. آیا از دوران بچگی و رفتار ایشان خاطره ای دارید؟
    نسبت به فرزندان شان یک علاقه بخصوصی داشتند، ما یک مادری داشتیم، خدا بیامرزدش، اخیراً فوت کرده، کفش هایمان را که می کندیم و می رفتیم توی کوچه بازی می کردیم، مادر می گفت نروید، پابرهنه می دوید توی خیابان، بازی می کنید و می آیید تو رختخواب می خوابید و رختخواب کثیف می شود.
    مرحوم قاضی می گفت: نه، بروید چه اشکالی دارد و این همیشه یک گفتگویی در خانه ما بود، که قاضی می گفت بگذار بروند بازی کنند و مادر می گفت: که این طوری رختخواب ها کثیف می شود.
    یکی از روزها که وقت مغرب بود، مادر نشسته بود رو به قبله و مهیای نماز مغرب و عشاء بود، من هم وارد خانه شدم، از مکتب می آمدم، کفش ها را کندم که بروم کوچه بازی کنم. مادر گفت: محمد رفتی! عقرب بیاد پایت را بزند! ما گوش ندادیم و رفتیم و همین که پایم را گذاشتم تو کوچه، یک عقرب پایم را زد.

    بعد من آمدم خانه گریه کردم. یکدفعه آقای قاضی آمد و گفت: محمد چی شده؟ خواهری دارم که دو سال از من بزرگتراست و الان در مشهد ساکن است، او آمد و گفت: مادر گفت نرو تو کوچه، گوش نداد، رفت و عقرب پایش را نیش زد! آقای قاضی به مادر گفت: تو بچه را نفرین کردی. حالا که این است من هم این کار را می کنم، انگشت دوم پایم را فشار داد و خوب شد.

    58. قبلاً درباره قرآن خواندن مادرتان داستانی را شنیده بودیم، آیا ممکن است تعریف بفرمایید؟
    بله، ایشان به آقای قاضی می گفت که آخر من سال های سال در منزل تو هستم، تو یک قرآن خواندن به من یاد ندادی! آخر تو چه آقایی هستی؟ (این قرآن یاد دادن برای کسی که اصلاً سواد خواندن و نوشتن نداشته باشد خیلی مشکل است) آقا فرمودند: تو قرآن را باز کن، مقابل هر سطر یک صلوات بفرست و بعد بخوان.
    و بعد ایشان به این صورت صلوات می فرستادند و قرآن می خواندند. ما که بزرگ شدیم و خواندن و نوشتن یاد گرفتیم، من می آمدم به مادرم می گفتم: این آیه ای که من می خوانم کجای قرآن است؟ و ایشان پیدا می کرد و نشان می داد. یعنی خواندن و نوشتن بلد نبود ولیکن اشاره می کرد که فلان صفحه است و سطر آن را هم تعیین می کرد.

    59. آیا خانواده ایشان از عوالمشان خبر داشتند؟

    خیر، متوجه عوالمشان نمی شدند. روحیه شان را درک نمی کردند یعنی همسرانشان اصلاً در این گونه مسائل نبودند.

    60. یکی از برادرهای حضرت عالی، سید محمد باقر، ظاهراً در جوانی فوت می کنند، آیا ممکن است واقعه اش را بفرمایید؟
    بله، نابغه خانواده قاضی همین آسید محمد باقر بود، ایشان حافظه خیلی قوی داشت که هر چی برایش می خواندی حفظ می شد و شاگرد شیخ عباس قوچانی بود، و در سن 14-13 سالگی ایشان را برق گرفت.

    61. برخورد مرحوم قاضی با این قضیه چطور بود؟ شما یادتان می آید؟
    مادر سید محمد باقر خیلی جزع و فزع می کرد، خیلی ناراحت بود که بچه ام جوان بود. باهوش بود و بد جوری مرد. آقای قاضی به ایشان گفت:
    تو چرا این قدر برای بچه گریه می کنی؟ فرزندت الآن این جا پیش من است! پیش من نشسته و مادر بعد از شنیدن این حرف خیلی آرام شد.
    من یک روز این مادر را دیدم، از او پرسیدم که تو نسبت به محمد باقر خیلی جزع و فزع می کردی حالا چطور شد که آرام شدی؟
    تا این حرف را داشتم می زدم آقای قاضی وارد شد گفت: ای فضول! من رو دعوا کرد و نگذاشت که بفهمم.

    62. با توجه به تعداد زیاد فرزندانشان آیا ایشان با آن ها ارتباط و صله رحم داشتند؟
    بله و نسبت به همه خوب و مهربان بودند، البته هنگامی که ایشان مرحوم شدند فقط 2 تا از پسرهایشان ازدواج کرده بودند و دخترها هم که ازدواج می کردند، می رفتند سر خانه و زندگی خودشان.

    63. آیا آقای قاضی عصبانی هم می شدند؟
    آقای قاضی خودشان می گفتند من عصبانی می شوم، یک چیزهایی می گویم، بعد می آیم می نشینم، می گویم، خدایا! من این حرف را نگفتم ها! این ها تصنعی بود، مثلاً به ترکی یا فارسی نفرین می کردند، بعد می گفتند، می روم تنهایی می نشینم می گویم خدایا! من این حرف ها را هوایی زدم ها!

    64. وضعیت ظاهری آقای قاضی چگونه بود؟
    قدشان متوسط، چهار شانه و بطین بودند. ریش شان قرمز بود که به سید ریش قرمز معروف بوده اند. بسیار تر و تمیز و مرتب، دست ها حنا زده، ناخن ها همیشه قرمز و ریش شان حنا زده بود و عطر و بوی خوش استعمال می کردند.

    65. آیا آقای قاضی در حوزه نجف تدریس دروس حوزوی هم داشتند؟
    بله، علامه طباطبائی می فرمایند که من در فقه و حدیث و اصول شاگرد آقای قاضی ام.

    66. علامه تهرانی هم در یکی از کتاب هایشان می فرمایند که ایشان دوره هایی از فقه را تدریس کردند.

    بله، همین طور است.

    67. مرحوم قاضی در روز ظاهراً دو کلاس داشتند، یک کلاس خصوصی و یک کلاس عمومی آیا این طور بوده؟
    یک مجالسی داشتند که همه در آن جمع می شدند، ولی خب جمعه ها خصوصیت و حال دیگری داشت، دعای سمات می خواندند.

    68. جلساتی که برای شاگردان خصوصی داشتند چه بوده؟
    من نبودم و نمی توانم درباره آن جوابی بدهم.

    69. در جلساتشان عرفان درس می دادند یا اخلاق؟
    اخلاق، تربیت نفس.

    70. آیا از آقای قاضی کتابی به جا مانده؟

    بعد از وفات ایشان آشیخ عباس قوچانی آمدند و گفتند که این کتاب ها را به من بدهید. تعلیقات بر فتوحات بود، تعلیقات بر مثنوی بود. اما آشیخ عباس در یک شرایط خاصی مرحوم شدند، آن وقت همه خانواده شان در ایران بودند و خودشان تنها در مدرسه حجره ای داشتند و ما نمی دانیم آن کتاب ها چطور شد.

    71. در مورد تفسیر قرآن ایشان چطور؟ آیا آن ها هم پیش آشیخ عباس قوچانی بود؟
    خیر، تفسیر قرآنشان در کتابخانه بحرالعلوم نجف است.

    72. درباره اشعارشان، شعرهایی که می گفتند جایی ثبت نشده؟
    ایشان به شعرهایشان اهمیت نمی دادند، چون خودشان دور می انداختند ما هم اهمیت نمی دادیم و دور می ریختیم. البته تعدادی از آن ها پیش آیت الله فهری است که الان در سوریه می باشند.

    73. ظاهراً ایشان مقید بودند که شاگردانشان حتماً به درجه اجتهاد برسند؟
    بله، البته شاگردان غیر مجتهد هم داشتند ولی این قضیه برایشان خیلی مهم بود و می فرمودند در راه سلوک و عرفان دچار مشکلاتی می شوید، اگر مجتهد باشید خودتان می توانید راهتان را تعیین کنید و اگر مقلد باشید باید از مجتهد بپرسید و این در بعضی مسائل مشکل آفرین است.

    74. طریقه آشنایی و جذب شاگردان ایشان به چه صورتی بوده؟ چون می دانیم در آن زمان چندین حوزه اخلاق و عرفان وجود داشته و شاید از معروفیتی هم برخوردار بودند. و از چه زمانی ایشان شروع کردند به ترتیب شاگرد؟
    البته برای هر کدام از شاگردان داستان خاصی دارد و در مورد زمان شروع تربیت شاگردان یک داستانی را برای شما عرض می کنم:
    در نجف فردی بود به نام حاج جواد سمکری ( یعنی حلبی ساز)، ایشان یک بار به مشهد مشرف می شود وقتی می رود نمی گذارند برگردد و می گویند گذرنامه ات ایراد دارد، می گوید: من مأیوسانه در صحن نشسته بودم که حالا چطور برگردم پیش اهل و عیالم که در همین حال آقای قاضی را دیدم.

    پرسیدند این جا چه کار می کنی؟ و من به آقای قاضی گفتم که خلاصه داستان این است. ایشان گفتند: برو اداره گذرنامه، پیش فلان کس، می گوید من هم رفتم و کارم درست شد و برگشتم. بعد آمدم این قضیه را برای اطرافیانم تعریف کردم. خیلی ها می گفتند تو دروغ می گویی! و خیلی از علما دیگر پیشم نیامدند که حلبی بیاورند و می گفتند تو دروغ می گویی!

    و خیلی از علما دیگر پیشم نیامدند که حلبی بیاورند و می گفتند قاضی در نجف بوده و تو دروغ می گویی. اما یک عده هم از جمله حاج سید محمد علی خلخالی، حاج شیخ محمد تقی آملی، حاج شیخ علی محمد بروجردی نزد ایشان آمده و درخواست کردند که برایشان یک جلسه اخلاقی گذاشته و درس اخلاق برایشان بگویند و این اولین جلسات ایشان بود.

    75. اولین شاگرد مرحوم قاضی که بود؟
    نمی دانم.

    76. جمعاً در طول حیاتشان چند شاگرد تربیت کردند؟
    ده، دوازده تا. در جلد دوم صفحات من تاریخ الاعلام این ها را آورده ام.

    77. با سابقه ترین کدام بود؟
    نمی دانم. ولی یک سید علی نوری بود که آقا به او خیلی علاقه داشت و جمعه ها خدمت آقا می رسید و آقای قاضی از ظهر می گفتند چای درست کنید چون این آقا سید علی نوری می آید.

    78. آیا ممکن است در مورد شروع آشنایی بعضی از شاگردان با آقای قاضی توضیح بفرمایید؟
    درباره شیخ محمد تقی آملی نقل می کنند که ایشان می فرمود: روزی به حجره آقای قاضی رفتم و منتظر شدم تا ایشان بیایند. وقتی آمدند از علت حضورم در آن جا سؤال کردند و من گفتم که من یک استخاره می خواهم. ایشان فرمودند: طلبه چندین سال در حال تحصیل در نجف باشد و نتواند برای خود یک استخاره بکند. آقای آملی با حالت خجالت عرض می کنند که می خواهم یک اجازه مخصوص از حضرت ولی عصر(عج) داشته باشم.
    آقا گفت: اجازه خاص نمی خواهد همان اجازه عام که به همه داده اند برای شما هم کافی است. اما من از این حرف منظور دیگری داشتم و آن دیدن حضرت ولی عصر(عج) بود. آقای قاضی اذکار و برنامه هایی را تعلیم دادند و من به مسجد سهله رفتم و شب ها برای انجام آن برنامه بیدار می شدم، تا این که یک شب وقتی شروع به انجام اذکار کردم احساس کردم کسی دستش را روی شانه ام گذاشته و می گوید: برای تشرف آماده باش! من با شنیدن این جمله ترس و لرز تمام وجودم را گرفت و شروع کردم به التماس و تضرع که مرا از این کار معاف کن.
    من نمی خواهم. ایشان هم قبول کردند و رفتند. فردا که به نجف آمدم، فوراً خدمت آقای قاضی رسیدم و ایشان پیش از آن که چیزی بپرسند فرمودند: وقتی هنوز مهیا نیستی، چرا آن قدر اصرار می کنی؟!

    79. آیا یک چنین جریاناتی برای دیگر شاگردان شان اتفاق افتاده؟

    در مورد آسید حسن مسقطی هم بوده.
    یک جریان دیگر را هم خودم به یاد دارم، یک بار پشت سر آقای قاضی حرکت می کردم، آن وقت خیلی جوان بودم، یک آشیخی آمد پیش آقای قاضی و گفت: از کجا معلوم حرف های تو درست است، من می خواهم از خود حضرت ولی عصر (عج) بشنوم. فرمودند: خب برویم. ناگهان دیدم آثاری از شهر نیست و در بیابانی قدم می زنیم. از دور یک بلندی را دیدم که یک عده ای می آیند و می روند. آن جا که رسیدیم، آن شیخ پشیمان شد و گفت: نه من نمی خواهم. من را برگردان. آقای قاضی گفت: تو خودت اصرار داشتی برویم و ببینیم. شیخ گفت: نه نمی خواهم و برگشتیم. دیدم همان مکان و همان کوچه و همان شهر هستیم.

    80. در کتابتان مرقوم فرموده اید که حضرت آقای قاضی اکیداً نهی می کردند از این که شاگردانشان را تلمیذ یا شاگرد خطاب کنند. آیا ممکن است توضیح بفرمایید؟
    شاگردان ایشان همه درجه یک از معرفت و اجتهاد بودند مثل سید حسن الهی، علامه طباطبائی، حاج شیخ محمد تقی آملی و ... کدام یک از این ها را شاگرد بگوید؟
    آن ها هم که سواد حوزوی نداشتند یا در حد اجتهاد نبودند مانند آقای حداد و ... این ها هم آدم های خیلی برجسته، بزرگ و شناخته شده ای در اجتماع بودند.

    81. در مورد آسید حسن مسقطی فرمودید که وقتی خبر رحلتشان به آقای قاضی رسید خیلی اثر بدی گذاشت و مدت ها صحبت نمی کردند و در حال تأمل بودند، آیا ممکن است توضیح بفرمایید؟
    بله، مرحوم آقا به آسید حسن مسقطی خیلی علاقه داشتند و لابد همین علاقه باعث ناراحتی ایشان شده بود.

    82. آیا می شود گفت ایشان مبرزترین و بالاترین شاگردشان بودند؟
    شاید، چون آسید حسن مسقطی واقعاً یک اعجوبه ای بود، یک انسان خیلی جامعی بود، به کلام، فلسفه، نحو، صرف... مسلط بودند.

    83. سنشان چقدر بود؟
    آن وقت که ما دیدیم در حدود60-55 ساله بودند.

    84. ایشان خیلی در مقوله تشرف از خودشان علاقه نشان می دادند؟
    بله، ولی نسبت به ایشان نمی شود در این مختصر صحبت کرد، سید حسن یک اعجوبه ای بود، یک قطعه از هوش و ذکاوت و فهم و ... نمی شود درباره ایشان به مختصر اکتفا کرد، صحیح نیست. آقازاده اخوی ایشان یک کتابی در خصوص ایشان نوشت که به نظر من با این کتاب در حق ایشان کوتاهی شد، چون مقامشان خیلی بالاتر از این حرف ها بود.

    85. اگر مقدور است درباره آشنائی علامه طباطبائی با آسید علی قاضی توضیح بفرمایید؟
    علامه در نجف گاهی به محضر آقای قاضی می رفتند، تا این که یک بار آقای قاضی به ایشان که می رسند می فرمایند دنیا می خواهی نماز شب بخوان! آخرت می خواهی نماز شب بخوان!
    و این صحبت آقای قاضی در ایشان تأثیر عمیقی می کند و ملازمت ایشان را اختیار می کنند.علامه مقام خیلی عالی داشتند، مقام جمع الجمع که آدم مجبور باشه هم در آن عالم باشد هم در این عالم...

    86. آیا درباره آشنایی سید هاشم حداد با مرحوم قاضی مطلبی در خاطر دارید؟
    آن زمان، در کربلا، رفتن به قهوه خانه خیلی عجیب بود و در منظر بعضی ها کار جالبی نبود.

    آسید هاشم نقل می کند که: یک شب قبل از اذان صبح برای خرید نان بیرون آمدم، دیدم یک سید محترمی در قهوه خانه نشسته است، رفتم جلو و گفتم: آقا چرا این جا نشسته اید؟ ایشان ( آقای قاضی) گفتند من منتظر چای هستم. من تا چای نخورم نمی توانم برم حرم.
    گفتم: آقا، اگر شما چای می خواهید بیائید برویم منزل ما، با هم به منزل رفتیم و در آن طلوع، چای درست کردیم و با نان خوردیم. بعد آسید هاشم نقل می کند که من تند شدم که: آقا چرا به خاطر یک چای از سلک علما خارج می شوی و توی قهوه خانه می نشینی؟ آقا جواب دادند: این بدن ما حکم آستر را برای ما دارد، هر چه بیشتر به آن خدمت کنی بیشتر می توانی از آن استفاده کنی. بعد داستان سفرشان از تبریز به کربلا را بیان کردند که در آن سفر یک قافله داری داشتند که هر جا که در راه منزل می کردند اول سراغ الاغ ها و اسب ها می رفت و به آن ها رسیدگی می کرد، مردم می گفتند، این به جای این که به ما برسد اول به الاغ هایش می رسد. ولی همین باعث شد که قافله ما دو سه روز زودتر از قافله های دیگر به نجف برسد.
    چون وقتی به حیوانات رسیدگی می کرد موقع حرکت، حیوانات سر حال بودند ولی متصدیان قافله های دیگر مشغول خودشان می شدند و به اسب ها نمی رسیدند، بنابراین، این بدن ما هم آستر ماست هر چه بیش تر به آن برسی، بیش تر می توانی ازش کار بکشی.

    87. شما در کتابتان نام دو نفر از شاگردان مرحوم قاضی که ظاهراً شاگردان با سابقه ای هم بودند را ذکر کردید، مرحوم شیخ محمد علی بروجردی و مرحوم آشیخ علی قسام که فرموده اید: « و هو من أقدم تلامیذه » راجع به این دو که ظاهراً دوستی خیلی نزدیکی با سید حسن مسقطی داشته اند اگر ممکن است اشاره بفرمایید؟
    در مورد شیخ علی محمد بروجردی، شخصی نقل می کرد که ایشان در سخنوری و محاجه و ... خیلی سر و صدا داشتند. و بعد از این که به قاضی رسید همه اون محاجه ها را گذاشت کنار. بعد آیت الله بروجردی که برای زعامت در قم انتخاب شدند، ایشان در نجف شیخ علی محمد بروجردی را انتخاب می کنده که جایش بماند. شیخ علی محمد بروجردی هم معلم اخلاق بود، هم معلم حوزه، هم دروس حوزوی می دادند. خیلی مقام داشت و من در این مختصر از مقام های ایشان چه بگویم؟
    و در مورد این آشیخ علی قسام، ایشان استاد ما هم بود. به ما فقه می گفت و لعمه تدریس می کرد. خود آشیخ علی برای من نقل می کرد که من یک روز سر حوض نشسته بودم وضو بگیرم، یک سیدی که در مدرسه ما بود و حجره داشت آمد لب حوض وضو بگیرد، به من گفت چرا از این آب حوض وضو می گیری؟ مگر آب خوردن در اتاق نداری؟
    آب آن حوض خیلی کثیف بود. حوضی که آبش بماند معمولاً توی آن حشرات ریزی می نشیند. گفت خیلی ناراحت شدم. گفتم: آقا این آب، تمیز است.
    گفت: چه تمیزی؟! از آبی که توی حجره ات گذاشته ای که بخوری از آن وضو بگیر! بعد شیخ علی قسام می گوید که من ناراحت شدم که چرا این سید به من ایراد می گیرد. شروع کردم به ایراد گرفتن، و بعد ادعیه وضو را بلند بلند می خواندم، یک جمله ای که خواندم « اللهم بیض وجهی یوم تبیض وجوه » را شنید گفت: تو چرا می گویی وجوه؟ من پیش خودم گفتم من ادبیاتم خیلی خوب است. چطور شد این آقا به من عتاب می کند. دیدم، نه این آقا خیلی مسلط است. بعد گفت آقا چرا اتاق ما نمی آیی؟
    گفتم در اتاق شما همه فارسی یا ترکی حرف می زنند من که نمی فهمم. گفت: تو بیا ما عربی حرف می زنیم، تو عربی ما را تصحیح کن. تو فارسی حرف می زنی. ما فارسی تو را تصحیح می کنیم. او را به حجره آورد و به علامه طباطبائی معرفی کرد. ادبیات علامه طباطبایی از شیخ علی قسام است.

    88. ظاهراً از شاگردان مرحوم آقا، کسی به نام سید هاشم رضوی هندی داشتیم که سال 71 مرحوم شده اند و در قم مدفون هستند، آیا ممکن است درباره ایشان هم مختصراً بفرمایید؟
    ایشان یک داستانی دارد، خودش تعریف می کرد که من در نجف بودم خیلی در حالت بیچارگی و فلاکت و نداری بودم. روزی یک شاهی خرج من بود و این را شب به شب می رفتم نان می خریدم و با چای می خوردم و درس هایم را برای روز بعد آماده می کردم. می گوید: یکی از روزها که در محضر قاضی نشسته بودم یک فقیری وارد شد، آقای قاضی رو به من کرد و گفت: چیزی داری که به این فقیر بدهیم؟ من هم همان یک فلس را درآوردم و دادم و آقای قاضی آن را به فقیر داد. فقیر هم رفت و من ماندم و رویم هم نمی شد که به کسی بگویم هیچی ندارم چیزی به من بدهید. شب رفتم تو اتاق، دیگر چایی هم درست نکردم و درس هایم را حاضر کردم و رفتم بخوابم ...
    اما از گرسنگی خوابم نمی برد تا این که دیدم در اتاق زده شد ... تق تق! در را باز کردم دیدم آقای قاضی! فرمود: من امشب می خواهم با شما شام بخورم، اجازه می دهید بیام تو؟
    گفتم بفرما. آمد توی اتاق و دیدم از زیر عبایش یک کاسه در آورد و در آن برنج و ماش بود، آنجا این غذا خیلی معمول بود و یک مقدار گوشت و یک مقدار نان. و به من گفت بخور. من خوردم و خوب سیر شدم. و بعد از شام صدا زد: چایی! چایی باید داشته باشی... و بعد یک استکان چایی خورد و رفت.

    89. بعضی از شاگردان ایشان در زمان حیات، به دلایلی بینشان با آقای قاضی فاصله افتاد مثلاً مرحوم سید حسن مسقطی به هند رفتند، مرحوم علامه و برادرشان به تبریز برگشتند، آیا از شاگردان ایشان باز هم هستند کسانی که در زمان حیات استاد، جایی رفته باشند و مکاتباتی داشته باشند؟
    یکی هم سید احمد کربلائی کشمیری بود که مریض بودند، مثل این که بیماری سل داشتند. و آقا به ایشان فرمودند که برو کشمیر، و ایشان هم رفتند به کشمیر و همان جا مرحوم شدند.

    90. مطلبی نقل شده راجع به این که مرحوم قاضی مطالبی را درباره آینده به بعضی از شاگردانشان می گفتند. مثلاً نزدیک زمان رحلت آقای قوچانی را برایشان توصیف کرده بودند. آیا این طور بوده؟
    بله، من بعد از این که آمدم به ایران، یکی دو سال قبل از انقلاب سفری داشتم به نجف. ایشان را دیدم، گفتم: آشیخ عباس چطوری؟ گفتند که زن و بچه ات رفته اند ایران. پرسیدم: شما چرا مانده اید؟ شما هم بروید ایران. گفت: من این جا منتظرم. گفتم منتظر چه هستی؟ گفت: قاضی به من وعده داده که در اواخر عمرت تنها می شوی، به مقاماتی می رسی، چیزهایی خواهی فهمید، به چیزهایی می رسی. خوب یادم هست، تو خیابان با هم راه می رفتیم که این جریان را نقل کردند که من منتظرم و بعد 3-2 سال بعد از انقلاب مرحوم شدند.

    91. در مورد آقای خویی هم ظاهراً پیش گویی هایی داشتند، آینده زندگی شان را برایشان نمایش داده بودند، بله؟
    بله، این هم داستان هایی دارد. آقای خویی می آمدند مجالس عزاداری ما که در منزل بود، یک فقیری هم به مجلس ما می آمد که نمی توانست بلند شود، باید کمکش می کردیم، یک بار تصادفاً جای نشستن این فقیر نزدیک آقای خویی بود. وقتی این فقیر چایی اش را خورد، یک عده هم پول گذاشتند جلویش و خواست بلند شود برود، مرحوم قاضی متوجه شد که نیاز به کمک دارد و چون آقای خویی نزدیک ایشان بود گفت: ابوالقاسم کمک کن فقیر بلند شود. آقای خویی خیلی شیک پوش و مرتب بود و آن زمان هم ایام جوانی ایشان بود و آن فقیر هم خیلی کثیف و ژنده...
    و آقای قاضی که متوجه تأمل ایشان شد، همان لحظه آمد و بغل فقیر را گرفت و بلند کرد و تا دم در بدرقه اش کرد. سید ابوالقاسم می گوید: خیلی خجل شدم و دیگر آن مجلس نیامدم.
    تا این که آقای قاضی پیغام می دهند که بیا مجلس ما، مشکلی ایجاد نشده. یادم می آید که آقا آخر مجلس زودتر بلند می شد می رفت کفش های آقای خویی را جفت می کرد و می خواست بفهماند که ما قصد نداشتیم که مقام علمی تو را کوچک بشماریم و آن یک مطلب دیگری بود.

    سید ابوالقاسم می گفت: من هر وقت می رفتم مجلس آقای قاضی، کفش هایم را می گذاشتم زیر بغلم که مبادا کفشم آن جا باشد که آقای قاضی بیاید کفش را تمیز یا جفت کند. بعد از مدتی آقای خویی به ایشان می گوید من می خواهم بقیه زندگی ام را ببینم و آقای قاضی هم برنامه ای به ایشان دادند که در ماه رمضان به جا آورند.
    و ایشان هم به جا می آورد و اواخر ماه رمضان خدمت آقای قاضی می رسد و بعد می گوید همه چیز را دیدم. همین بعثی ها را ... این که دوبار آمدند مرا گرفتند و بردند... بار اول که مرا می بردند اطرافیان گریه می کردند... و بار دوم چند نفر که مانع شدند را کشتند ... و آقای خویی می فرمودند که همه این ها را دیده بودم.


    92. آیا ایشان مقامات معنوی هم داشتند؟
    قبل از اذان آقای خویی به حرم می رفتند و زیارت امین الله می خواندند. تا این که می گویند یک روز که وارد صحن شدم دیدم صحن مطهر پر شده از حیوانات عجیب غریب، گاو، گوساله ... می گوید من هر چی خواستم از این حالت برطرف شود، دیدم نمی شود. رفتم پیش آقای قاضی. گفتم: من نمی خواهم این طوری ببینم. ایشان گفتند: نمی خواهی ببینی، باشد، خودت خواسته بودی! گفتم حالا نمی خواهم. و آن قضیه برطرف شد.

    93. در مورد آیت الله خویی داستان سومی هم ذکر شده که آقای قاضی ذکری را به ایشان می دهند که باید به عدد خاصی تکرار می کردند و وقتی آماده برنامه می شوند هر کاری می کند یادش نمی آید و بعد می گوید سید ابوالقاسم تو را برای این راه نخواسته اند! آیا شما چنین مطلبی را شنیده اید؟
    من شنیده ام که آقای قاضی به ایشان گفته اند: تو اهل این راه ( سیر و سلوک) نیستی، برو در همان مسلک خودت ادامه بده. ایشان تدریس می کرد، مقام علمی بالایی داشت، چندین دوره فقه گفته بود، یک دوره فقه 25-20 سال طول می کشد و ایشان چندین دوره درس داده بود. نمی شود ایشان را در همین چند جمله توصیف کرد.

    94. این که به ایشان گفتند تو اهل این راه نیستی، شاید برای این بوده که اگر در این طریق سیر و سلوک می افتادند دیگر نمی توانستند به آن مقام مرجعیت برسند، بله؟!
    والله چه عرض کنم! اما همین قدر که آدم باید از این مقامات ظاهری فارغ شود و همین مقامات یک لوازم و التزامی دارد که جمع کردنش با کسب مقامات معنوی و عرفانی یک مقدار برای انسان مشکل است.

    95. با توجه به این که فرمودید خانواده هیچ شناختی در مورد مقامات و عوالم معنوی آقای قاضی نداشتند و از طرفی خیلی در اوج فقر بودند به طوری که خودشان می فرمودند « برزخ من در این دنیا فقر است » آیا خانواده روی ایشان فشار نمی آوردند؟ توقعات مادی نداشتند؟
    همسرانشان توقع نداشتند، وقتی پول نیست، نیست. برای همه نیست. وقتی هست، دعوا هست. وقتی نداری، هیچ توقعی هم نیست. و خود به خود اختلافی هم بین بچه ها نبود. اما بچه ها از لحاظ مادی خیلی در فشار بودند. یعنی کلاً ما بچه ها خیلی ناراحت بودیم، از این جهت که هیچی نداشتیم حتی به اندازه ای که بخوریم و سیر بشویم نداشتیم.
    لذا پدرم می گفت: اگر نمی توانید تحمل کنید، بروید کار کنید، ما هم رفتیم مشغول به کار شدیم.

    96. ارتزاق و معیشت ایشان از طریق وجوهات شرعی بود؟
    نه و گاهی آن قدر در فشار مالی قرار می گرفتند که خودشان می فرمودند: یک بار وقتی سید محمد حسن الهی می رفت تبریز به ایشان گفتم: برو فلان کتاب من را از فلان جا بگیر و بفروش و پولش را برای من بفرست. یعنی دیگر کفگیر خورده بود به ته دیگ.

    97. پس این نکته خیلی مهمی است در زندگی ایشان، یعنی در زندگی شان اصلاً از وجوهات شرعی استفاده نمی کردند؟
    خیر، اصلاً. حتی در وصیت نامه شان هم نوشته اند که کسی که رد مظالم برایش جائز باشد می تواند از این پول ها مصرف کند.
    یعنی دو تا حرف است، یکی این که بگوییم اگر طلبه است می تواند از وجوه استفاده کند و یکی این که بگوییم اگر در حد رد مظالم است می تواند استفاده کند. می دانید چه کسی می تواند رد مظالم را مصرف کند؟ کسی که خیلی فقیر و ندار و بیچاره است.

    98. یعنی ایشان در آن اوج فقر و سنگینی عائله، خودشان را برای استفاده از وجوهات ذی سهم نمی دانستند؟
    خیر، اصلاً. آن زمان یک آقایی بود. در تهران به نام کوشان پور، معروف بود در تهران، تألیفاتی داشت، موقوفاتی داشت و ... ایشان با شیخ محمد تقی آملی خیلی دوست بود و در تهران تقریباً نماینده آسید ابوالحسن اصفهانی بود. آسید ابوالحسن عادتش بر این بود که وقتی کسی می رفت و پولی از وجوهات بر ایشان می برد، اگر طلبه ای همراهش بود، ابتدا از همان وجوهات مقداری به طلبه می داد.
    آشیخ محمد تقی آملی خودش برای من نقل کرد که آقای کوشان پور می خواست برود نجف خدمت آسید ابوالحسن اصفهانی و وجوهات مردم را ببرد خدمتشان. من به ایشان گفتم که قبل از این که بروید خدمت آسید ابوالحسن، برو پیش آقای قاضی و ایشان را هم با خودت ببر تا از این طریق کمکی به آقای قاضی بشود. بعد خود آقای کوشان پور نقل می کرد که من رفتم پیش آقای قاضی دیدم آقا نشسته، یک حصیری، یک کاسه آبی و یک خورده هم نان خشک، نان خشک را می زدند توی آب خیس بخورد و می خوردند.

    من گفتم: آقا من پول زیادی همراهم هست، از این پول ها بردارید، از آن سهمی که من خودم حق استفاده دارم. ایشان فرمودند: نه، اصلاً این پول مال سید ابوالحسن است، بدهید به ایشان، خودشان مسئول توزیع هستند. هر چه اصرار کردم قبول نکردند. آشیخ محمد تقی آملی می گفت: وقتی آقای کوشانپور برگشت و داستان را برای من نقل کرد، من دلم می خواست یک سوراخی پیدا کنم از خجالت خودم را قایم کنم ... از خجالت ... از شرمندگی.


    99. با این حساب نسبت به هزینه وجوهات در آن زمان دیدگاه خاصی داشتند؟
    بله و این یک بحث مفصل دارد.

    100. یعنی می شود گفت یکی از دلائل مشکلاتی که بین آسید ابوالحسن اصفهانی و مرحوم آسید علی قاضی بود همین قضیه بود. چگونه خرج کردن وجوهات شرعی؟!
    ایشان به آسید ابوالحسن خیلی معتقد بود و در ثانی اینکه خود آسید ابوالحسن خیلی مواظب بود، خیلی متوجه بود، به همه طلبه ها خیلی می رسید. ولی آقای قاضی نظرش این بود که تو به این درجه از دقت و فهم هستی، بقیه چی؟! باید تقسیم وجوهات طبق برنامه باشد، زیر نظر یک هیأتی باشد، یک دفتر دستکی داشته باشد و ...

    101. پس آن موقع دفتر و دستکی نبود؟

    خیر، این بعدها شد. بعد از شیخ عبدالکریم حائری. ایشان هم رأیش همان رأی سید علی قاضی بود و این کار را کرد.

    102. چون به مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی اشاره شد، می پرسیم که خود ایشان مقامات معنوی داشتند؟
    نمی دانم، آقای قاضی فقط می فرمود که با ایشان در فقه هم مباحثه بودند و اتفاقاً زمان وفاتشان هم نزدیک به هم بود، آقای قاضی 3-4 ماه بعد از ایشان فوت کردند.
    البته در مورد ایشان کراماتی هم نقل می کنند از جمله آن که پسران یکی از دامادهای آسید ابوالحسن خیلی نااهل بودند، آسید ابوالحسن هم وضع مادی خوبی داشتند، منزل شان هم نسبتاً بزرگ بود. یکی از نوه های ایشان به پول او طمع می کند که او این همه دارد چرا به ما نمی دهد، پس به قصد دزدی یک روز در منزل ایشان قایم می شود و نیمه های آن شب با چاقو حمله می کند که پول هایت کجاست؟
    خود آن پسر برای ما نقل می کرد که یک دفعه آسید ابوالحسن اشاره کرد که این را بگیرید و همان لحظه دو نفر از عقب آمدند و مرا بستند. ایشان گفت کارش نداشته باشید، ولش کنید. و بعد آمیرزا مهدی که متصدی کارهایشان بود و برایشان چایی میآورد، می آید و آن پسر را در آن حال می بیند و تعجب می کند که او این جا چه کار می کند؟ چرا دست هایش بسته است؟ و ...
    البته داستان های دیگری هم از ایشان نقل می کنند.

    103. آیا ایشان مخالف عرفان بودند؟
    مخالف عرفان؟! نه به آن صورت.

    104. و همین منتج به این شد که شهریه شاگردان آقای قاضی را قطع کردند؟
    بله، شهریه علامه طباطبائی و بقیه شاگردان را قطع کردند و علاوه بر این کارهای دیگری هم کردند، یک مسجدی در نجف بود به نام مسجد طریحی. که یک اتاق هم داشت. یک عده آمدند خدمت آقا، همین علامه طباطبائی با چند نفر دیگر، که ما وقتی می آییم منزل شما، چون آن جا یک اتاق هست بچه ها باید بیرون بروند و این باعث اذیت است.
    شما بیایید این مسجد نماز بخوانید بعد از آن هم می توانیم در اتاق بنشینیم و جلسات و صحبت هایمان را داشته باشیم. ایشان قبول کردند. و آقای قاضی می رفتند آن جا. بعد از مدتی یک عده ای از همسایه ها جمع شدند که آقای قاضی این جا می آید، یک چراغی برای مسجد بگذاریم و یک مقدار رسیدگی کنیم. آن عده ای هم که می آمدند مسجد پیش آقا 12-10 نفر بیش تر نبودند. بعد یک عده از طلبه های آن زمان خبردار شدند و ریختند آن جا و چراغ هایش را شکستند، سجاده زیر پای آقا را کشیدند، سنگ باران کردند و ... بله همان طلبه های آن زمان...

    105. کسی دفاع نکرد؟
    یک شیخ حسینی بود، آن فقط درآمد و شروع کرد به حمایت کردن آقا. و بعدها بخاطر همین قضیه آن قدر به ایشان فشار آوردند که مجبور شد بیاید تهران، یعنی بیرونش کردند.

    106. جریان اخراج آسید حسن مسقطی اصفهانی چه بود؟
    در هند مدرسه ای باز شده بود برای اهل تسنن و خیلی بر ضد شیعه تبلیغ می کردند. آسید ابوالحسن می خواست کسی را بفرستد برای مقابله با آن ها و کی بهتر از اسید حسن مسقطی؟ هم کلام بلد بود، هم فلسفه، هم حدیث...

    107. اما گذشته از این قضیه آیا شما صحه می گذاریم بر این که ایشان توسط آسید ابوالحسن از نجف اخراج شد؟
    بله اخراجش کردند.

    108. این که آسید حسن می فرمود: آقای قاضی، شما من را منع کن، چی بود؟
    بله، ایشان هی تسویف می کرد، امروز و فردا می کرد، دلش نمی آمد از نجف برود. به آقای قاضی می گفت: شما منعم کن که نروم، مرا امر کن بگو: نرو. اما آقای قاضی گفتند: برو، هر چه به شما گفتند را عمل کن.
    مرد خدا هر جا که هست با خداست. و رفتنشان به آن جا برکات هم داشت. اولاً مدرسه واعظین که اصلاً مال اهل تسنن بود، مال شیعه ها شد. و بعد هم ایشان با حیدر آباددکنی دوست و رفیق شد و او یک کتابخانه خیلی مجللی داشت و ایشان می رفت آن جا استفاده می کرد، و همان جا هم دفن هستند. در نظام حیدرآباد. « لهم دار السلام عند ربهم.»

    109. آیا آقای قاضی با آشیخ رجبعلی خیاط مراوده ای داشتند؟

    یک روز که آشیخ رجبعلی خیاط برای زیارت، نه تحصیل علم، به نجف آمده بودند، آمدند در منزل ما را زدند و به یکی از بچه ها گفتند بگویید آقا بیاید. گفت آقا در زیر زمین خوابیده اند کجا بیاید؟ گفتند: نه حتماً بروید صدایش کنید. یکی از بچه ها رفت و گفت: یکی آمده دم در کارتان دارد. ( هوای نجف اینقدر گرم است که کبوتر نمی تواند از این طرف به آن طرف پرواز کند، می افتد.)
    آقا آمدند دم در، گفتند که: چی می خواهید؟ آشیخ رجبعلی گفتند: من در حرم مطهر حضرت علی علیه السلام بودم حضرت را دیدم و به من فرمودند که خدمت شما برسم.
    درباره اصل این ماجرا، آقای تهرانی می فرمودند، قضیه از این قرار بوده که شیخ رجبعلی خیاط طوری بود که وقتی به گیاهان نگاه می کرد خاصیت هر گیاهی را می دید. یعنی می دید که هر گیاهی چه خاصیتی دارد. می گوید این حالت از من گرفته شد و به خاطر این از تهران رفتم نجف و از حضرت علی علیه السلام خواستم که این حالت را چرا از من گرفته ای؟ حضرت علی علیه السلان را دیدم و ایشان فرمودند: خدمت آقای قاضی برو... و خلاصه با همان قضیه ای که در خانه آقای قاضی آمدند مشکلشان رفع شد.

    110. رابطه آقای ضیاءالدین عراقی با آقای قاضی چگونه بود؟
    با هم دوست نبودند، آقا ضیاء در اصول، آدم خیلی برجسته ای بود.
    آقای قاضی تعریف می کردند که یکبار آقا ضیاء سر یک بحثی به سید نصرالله مستنبط، که بعداً داماد آقای خویی شد، به طور توهین آمیزی گفته: تو که فلان درس آقای قاضی را می روی چطور این حرف ها را نمی فهمی؟! سید نصرالله هم بدش می آید و دیگر درس آقا ضیاء را نمی رود. آقا ضیاء روز بعد می پرسد که چرا این سید نمی آید؟
    می گویند: بدش آمده قهر کرده. آقا ضیاء می گویند پس برویم منزل ایشان و منزل آقای قاضی هم برای طلب رضایتشان برویم.

    111. اگر شاگردانشان کرامتی از خودشان نشان می دادند آقا چطور برخورد می کردند؟ ظاهراً از بروز کرامات نهی می کردند؟
    بله، و من در ده جلدی که در رفتار و زندگی ایشان نوشته ام آن کراماتی که از ایشان در افواه معروف است را نیاورده ام چون این خلاف سلوک خاص ایشان بود که کراماتی از ایشان ظاهر شود و کسی بفهمد.

    112. مورد خاصی سراغ دارید؟
    مثلاً همان قضیه سید هاشم که با ایشان برخورد کردند.

    113. آیا ممکن است جریان را بفرمایید؟
    آقای حداد نعل اسب و استر و ... درست می کرد. یک شاگردی داشت که در آمدش را با او نصف می کرد، یک روز وقتی می خواست این نعل داغ شده را از آتش در بیاورد انبر دستشان نبود، دست برد و با دست از آتش درآورد. این شاگرد دیوانه و وحشت زده شد و فرار کرد. بعد از این حادثه که آسید هاشم به نجف آمد آقای قاضی خیلی به ایشان تندی کردند که چرا فلان کار را کردی؟ نباید می کردی.
    آقا به من فرمودند: این کرامات که از افراد می بینی چیز مهمی نیست، با این که برای من عجیب بود.

    114. آیا ارتباطی بین آقای قاضی و آقای نخودکی بود؟
    هر دو شاگرد سید مرتضی علم الهدی بودند و هم دوره بودند که یکی می آید نجف شاگرد سید احمد می شود و یکی می رود مشهد. و من شنیدم این آیت الله فهری که الان در دمشق است، از آقای نخودکی می پرسند من بعد از شما به چه کسی مراجعه کنم، می گویند آقای قاضی، و آقای قاضی دو، سه سال بعد فوت کردند.

    115. احوالاتشان در اواخر عمر چطور بود؟ مثلاً در مورد بعضی از عرفا هست که اواخر عمر خوفی شده بودند یا در حالت بکاء بودند.
    نه، این طور نبودند خیلی سرحال و بانشاط بودند. از بعضی قصایدشان این حال به خوبی معلوم است.

    116. آیا عوالم توحیدی یا انقطاعشان ظهور بیرونی پیدا می کرد؟ مانند آن چه در احوالات مرحوم حداد است که خودشان را درک نمی کردند و فراموش کرده بودند.
    نه، این احوالات برای شاگردان رخ می دهد، برای استادها نیست. مثلاً حالت های سهو و فراموشی. ما در احوالات ائمه(ع) یا بزرگان نداریم.

    117. آیا بیماری خاصی داشتند؟
    آن اواخر چشم شان یک مقدار ضعیف شده بود و گوش شان هم کمی سنگین بود. بیماری مرحوم قاضی عطش بود. می گفت: در سینه ام آتش هست. این آتش ساکت نمی شه و دائم آب می خوردند، آب ... آب و مدام این شعر را می خواندند: گفت من مستسقی ام آبم کشد گر چه می دانم که هم آبم کشد
    و بالاخره هم با همین بیماری از دنیا رفتند.
    یک طبیب داشتند به نام سید ابوالحسن شفایی. سال های آخر به آقا می گفتند من دکتر شما هستم به شما می گویم در ایام ماه رمضان روزی 3-2 بار آب بخورید، ایشان با لبخند می گفتند: باشد، ولی نمی خوردند و با شدت این بیماری تا سال آخر عمر، در هوای گرم آن جا روزه شان را گرفتند.

    118. آیا ممکن است جریان شب آخر حیات شان، که شما بالای سرشان بودید را تعریف کنید؟
    شب آخر عمرشان بود. گفت مرا ببر بیرون، بردم بیرون. تقریباً خودش راه می رفت. یک نگاهی به آسمان کرد و گفت مرا برگردان سر جایم، ایشان را برگرداندم. وقتی هم می خواست برگردد، دلش می خواست جایش مرتب باشد. می گفت: این کاسه را بردار. این را مرتب کن...
    بعد یک وصیت هایی هم به من کرد. از جمله همین مطلب که طلبگی همین است. می خواهی باش، نمی خواهی ول کن برو دنبال کارت. گفت: صبح زود بیا. من صبح که رفتم، دیدم که سر و صدا از منزل بلند است. فهمیدم آقا مرحوم شده است.

    119. اگر در مورد نحوه تشیع جنازه ایشان و عنایت حضرت سیدالشهداء علیه السلام مطالبی به خاطر دارید بفرمایید؟
    من صبح با برادرم سید کاظم که اخیراً فوت شده آمدیم گفتیم حالا از کجا شروع کنیم به کی بگوییم ... همان طور که مانده بودیم دیدیم دو سه نفری دارند از خیابان می آیند وقتی رسیدند دیدیم یک آقای سیدی با ریش محرابی قشنگ که من او را نمی شناختم و یک نفر دیگر که گفت راننده است و یک نفر که راهنمایشان بود، می گفت من صبح رفتم حرم مطهر حضرت ابا عبدالله علیه السلام زیارتی کنم. بعد به خانقین بروم. چرتی مرا گرفت که کسی به من گفت برو نجف، قاضی فوت کرده است. یا حضرت سیدالشهداء علیه السلام این را فرمود یا کس دیگری.می گفت من بلند شدم به جای خانقین آمدم نجف، در صحن نجف پرسیدم منزل قاضی را می شناسید؟ گفتند بله، منزلش خیلی دور است و مریض هم هست. گفتم مرا آن جا ببرید. این حاج آقا یحیی آمد و همه کارها را متصدی شد. تا روز هفتم هم بود. اطعام شب هفتم را هم داد بعد رفت.

    120. آقای قاضی را چه کسانی غسل دادند؟ و چه کسانی نمازشان را خواندند؟
    در آن جا مرسوم بود وقتی کسی از دنیا می رفت، از بزرگترها برای غسل دادنش اجازه می گرفتند مخصوصاً اگر عالم باشد. آمدند پیش من، من که نمی توانستم اجازه بدهم چون برادر بزرگتر داشتم، رفتند پیش آن ها، و آن ها هم اشاره کردند به حاج آقا یحیی، ایشان سرشان را پایین انداخته بودند و جواب ندادند چند لحظه ای غسال صبر کرد. اتفاقاً سید محمد تقی طالقانی آمد، آقا سرش را بلند کرد و گفت آقا دیر کردی برو، برو. سید محمد تقی رفت..

    از بین حاضرین شیخ عباس قوچانی را انتخاب کردند، که کمکش کنند، رفتند و غسل دادند. وقتی هم که می خواهند جنازه را از مغتسل بیرون ببرند اجازه می گیرند، گفتند آقا اجازه می دهید؟ آقا یحیی سرش را انداخته بود پایین و هیچ حرفی نمی زد. ما هم جرأت نمی کردیم حرف بزنیم و معلوم شد آقا یحیی منتظر کسی بود که از نجف بیاید و ایشان یک بقچه از پارچه های قیمتی آورده بودند که بیندازیم روی جنازه... من رفتم صحن و یادم نمی آید که چه کسی نماز خواند ولی گفتند سید جمال گلپایگانی آمد نماز خواند.

    من آن جا نبودم، بعد از نماز جنازه را یک دور، دور حرم حضرت می چرخانند، در این فاصله دیدیم حاج آقا یحیی دارد می رود، من هم پشت سرش راه افتادم. ما را آورد سر همان جایی که الان آقای قاضی دفن هستند. من هم پرسیدم آقا این جا را از کجا بلد بودی، گفت تا این جا را من دیدم، یعنی من همه داستان را از اول تا این جا دیدم. و قبلاً دیدم که کجا باید دفن شوند.

    121. آیت الله کشمیری می فرمودند که مجالس فاتحه بخاطر جو نجف نسبت به عرفا زیاد گرفته نشد، و من از آن جایی که اکثر نجف بخاطر اجدادم مرا می شناختند، گفتم دکان ها را ببندید، بعد عده ای از اهل دانش به من گفتند: برای یک صوفی دستور تعطیل بازار را می دهی؟ آیا تشیع جنازه ایشان شلوغ بود؟
    درباره مورد اول چیزی نشنیدم ولی این که شلوغ بود یا نه؟ بله، خیلی شلوغ بود، تمام اهل علم بودند. یک بازاری هست جلوی صحن، من یادم هست دو طرف بازار بسته بود یادم می آید حاج آقا یحیی سجادی هم که خودش امام جمعه مسجد عزیزالله بود حضور داشت. بعضی از بزرگان و مراجع آن عصر برایشان مجلس ترحیم گرفتند، از جمله آیت الله حاج سید حسین قمی.

    122. دیدگاه های « ولایتی» مرحوم آقای قاضی چه بود؟
    ایشان به ولایت و برائت قائل بودند. شعرهای زیادی هم در این زمینه ها دارند. و ما را هم به شعرهای بخصوصی توصیه می کردند که ما هم همان ها را حفظ می کردیم. نظرشان درباره اهل بیت خیلی صریح بود، تصریح، هم به ولایت، هم به برائت.
    من آن موقع به ایشان گفتم برای تکمیل تحصیلات می خواهم به مصر بروم، ایشان فرمود: چرا به مصر می روی؟ مصری ها معمولاً ولایت دارند ولی برائت ندارند. جایی برو که هم ولایت و هم برائت توأم و تکمیل باشد.

    123. خاصتاً نسبت به حضرت ولی عصر(عج) دیدگاه خاصی داشتند؟
    نسبت به حضرت ولی عصر(عج) رأی بخصوصی دارند که در وصیت نامه شان هم هست که می فرمودند امام دوازدهم زنده هستند و «عیشة طبیعیه» یعنی همان طور که ما زندگی می کنیم ایشان زندگی می کنند.
    من به ایشان گفتم: یعنی همان طور که من سر درد می گیرم و می روم قرص می خورم، ایشان هم همین طور. می فرمودند: از من توضیح نخواه. توجه فرمودید؟!

    124. آیا در مورد زمان ظهور صحبتی داشتند؟
    خیر نداشتند. فقط از ایشان شنیده بودم که از سوره کهیعص، می توان تاریخ ظهور حضرت حجت را در آورد، چطور؟ من نمی دانم.

    125. قبلاً در ماجرای بهار علیشاه فرمودید که مرحوم آقای قاضی بر خلاف صوفیه و دراویش که این حرف ها را می زنند « تن رها کن تا نخواهی پیراهن »، ایشان ظاهراً خیلی به خودشان می رسیدند، بالطبع این یکی از تفاوت های مشی ایشان با دراویش و صوفیه بوده آیا ممکن است توضیح دهید؟
    بهار علیشاه رئیس فرقه گنابادی های نجف و کوفه بود. ایشان فقط یک دستار می پوشید. ولی لباسهای داخلی اش خیلی کثیف بود، آقای قاضی به او می گفت: آخه این چه وضعیه؟ خودت را تمیز کن، فقط این دستار را پوشیده ای ... که چی؟!
    آقای قاضی می فرمود: آدم باید به بدنش خوب برسد، آدم باید تمیز باشد، مرتب باشد، عطر بزند، لباس هایش خوب باشد، نه این که تن را رها کن تا نخواهی پیراهن، که چی بشه آخر؟!

    126. مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی با فرقه های صوفیه که در نجف بودند رفتار خاصی داشتند؟ هیچ سخت گیری و طردی نداشتند؟
    نه.

    127. مرحوم قاضی که نسبت به لباس صوفیه اشکال می گرفتند، نسبت به هیأت ظاهری آنها ( شارب آن ها) هیچ حرفی نمی زدند؟ اعتراضی نمی کردند؟
    اعتراض می کردند، ولی کی گوش می داد؟!

    128. به کدام یک از عرفای شیعه علاقه خاص تری داشتند؟ مانند شیخ بهائی، سیدبن طاووس، بحرالعلوم...
    ایشان به سید بن طاووس خیلی علاقمند بودند و کتاب اقبال ایشان دائماً همراهشان بود. به کتاب سیر وسلوک منسوب به بحرالعلوم به شدت عنایت داشتند و تأیید می کردند. البته قسمت های آخر کتاب را اعتنا نمی کردند و می گفتند اجازه ندارید قسمت های آخر آن را که مربوط به دستورالعمل های آن است انجام دهید. یعنی ورد سختی به کسی نمی دادند.
    به شیخ بهائی خیلی علاقه داشتند و در مورد ایشان هم یک داستان شیرینی نقل می کردند. می گفتند: نجف قبلاً به این شکل نبوده، در ایام مقدس اردبیلی، شاه عباس کبیر، شیخ بهائی را فرستاد که این نقشه امروزی که الان هست را برای حرم امیرالمومنین پیاده کند. و لازمه آن این بود که مساجدی که به ضریح رسیده بود را باید خراب می کردند. شیخ بهائی هر چه در نجف گشت کسی را پیدا نکرد که اجازه این کار را به او بدهد و گفتند باید نزد مقدس اردبیلی بروی، اگر قانع شد ما در این کار با تو همکاری می کنیم.
    شیخ بهائی نزد مقدس اردبیلی رفت. ایشان نقشه را نگاه می کند و می گوید تو می توانی این کار را بکنی؟ شیخ بهائی می گوید: بله می توانم. مقدس اردبیلی می گوید تا صبح منتظر جواب باش. صبح شیخ بهائی می رود دم منزل ایشان که می بیند مقدس اردبیلی با لباس کارگرهای نجف از منزل خارج می شود. کمربند بسته، و کلنگی در دست و هر کسی این صحنه را می بیند پشت سرشان راه می افتد.
    آقای قاضی می فرمود: من اگر آن روز بودم جلوی مقدس اردبیلی راه می افتادم. من اعتراض کردم که چرا جلوی ایشان راه می رفتی؟ فرمود: برای این که آشغال ها و سنگ و کلوخ ها را از جلوی پایش جمع کنم.

    129. تخصیص اوقات ایشان به عبادت و مطالعه چگونه بود؟
    عبادت شان بیشتر به شب اختصاص داشت، در روز کار غالبشان مطالعه بود اواخر بیشتر از همه مثنوی و فتوحات مکیه مطالعه می کردند. در مورد مثنوی، چون ایشان یک مقدار چشم شان اذیت بود، شیخ عباس قوچانی برایشان می خواند و آقای قاضی گاهی مطالبی را می فرمودند و شیخ عباس در حاشیه آن ها را می نوشت.

    130. معروف است که آقای قاضی می فرمودند« به توحید نمی شود رسید مگر از راه ولایت » و فتوحات را هم کسی که به جایی رسیده می تواند بنویسد. آقای قاضی در این باره چه فرمایشی داشتند؟
    بله ایشان می فرمودند به توحید نمی رسی مگر از راه ولایت. درباره صاحب فتوحات هم همین حرف را داشتند می فرمودند: اگر به جایی رسیده از راه ولایت رسیده و علامه سید محمد حسین تهرانی در روح مجرد بر تشیع محیی الدین خیلی تأکید دارد.

    131. درباره مقاتل امام حسین، محتوی کدام را تأیید می کردند؟
    الصمصام البطال و القمقام الزخار. یعنی شمشیر برنده و دریای طوفانی. از معتمد میرزا است، معروف به اعتمادالسلطنه، از عموهای ناصرالدین شاه است و حتی نقشه جریان کربلا را کشیده.

    132. روضه های هفتگی منزل شان چگونه بود؟
    همه جور آدم به روضه های هفتگی شان می آمدند، خودشان هم بلند می شدند کفش ها را پاک می کردند. برخی ها هم نمی آمدند می گفتند این آقا نباید این کارها را بکند، نباید جلوی یک کوچکی بلند شود و کفش او را پاک کند و این کار برای یک شخص محترم اهل علم خوب نیست که بلند شود برای یک جاهلی این کارها را بکند. آقای قاضی می گفتند: من هر چه هستم، هستم ولی اباعبدالله علیه السلام بدانند که من این کار را برای خودشان کرده ام.

    133. آیا درباره علوم و صنایع جدیدی که در حال شکل گرفتن بودند، نظر خاصی داشتند؟
    ایشان شاگردی داشتند به نام عبدالزهرا، که جزء مریدهای ایشان بود و داستان های خیلی عجیبی از او نقل می کردند، به آقای قاضی می گفت: من چه کار و شغلی داشته باشم. آقای قاضی می فرمود برو همین کارها را یاد بگیر و انجام بده. آن وقت ها لوله کشی آب و سیم کشی های برق تازه دایر شده بود. ایشان می گفت من هر وقت هر چی می خواهم برایم فراهم می شود، مثلاً دلم یک ماهی می خواهد، یک ماهی از آب می افتد بیرون. آقای قاضی می گفت: این حرف ها و این کارها چیه؟ برو از همین کارهای روز یاد بگیر. و آخر هم رفت کار برق یاد گرفت. و اتفاقاً با همین شغلش هم مرحوم شد یک جایی برق او را گرفت و فوت کرد.

    134. آیا ممکن است به بعضی از توصیه های کلی ایشان اشاره بفرمایید؟
    آقای قاضی ورد سخت به کسی نمی دادند و اگر برنامه ای به کسی می دادند اصرار بر انجام آن نمی کردند و به صورت کلی توصیه های ایشان واجبات و مستحبات و خواندن نماز اول وقت بود.
    اما چند سفارش ایشان عبارت است از:
    یکی روخوانی قرآن، می فرمودند: قرآن را خوب و صحیح بخوانید. توصیه دیگر ایشان راجع به دوره تاریخ اسلام بود، می فرمودند: یک دوره تاریخ اسلام از ولادت حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم تا 255 هجری یا 260 هجری ( ولادت حضرت حجت علیه السلام ) بخوانید و بعد از عمل به این ها می فرمودند: برو نماز شب بخوان.

    135. در مورد مطالعه تاریخ اسلام بیشتر به چه کتاب هایی توصیه می کردند؟
    می فرمودند کتاب های تاریخ اسلام ناقص است، البته کتاب ناسخ التواریخ با اینکه ناقص و پراکنده است و کسی دوباره آن را ننوشته ولی تاریخ خوبی است.

    136. در مورد ادعیه سفارشات خاصی داشتند؟
    ایشان خصوصاً سفارش می کردند که دعای کمیل را شب های جمعه بخوانید و خواندن زیارت جامعه را در روزهای جمعه تأکید داشتند.

    137. آیا به شاگردانشان زیارت قبر بزرگان را توصیه می کردند؟
    به همه توصیه می کردند که اگر قبری از امام زادگان یا علما و بزرگان در اطرافتان یا شهرتان هست، حتماً بروید.
    و سلام علی المرسلین و الحمدلله رب العالمین
    ماخذ : کتاب اسوه عارفان و کتاب عطش
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Mosahebe/01.aspx




    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  7. #6
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    دیدگاه های دیگر عالمان و دانشمندان درباره «آیت الله قاضی»

    امام خمینی (ره): « قاضی کوهی بود از عظمت و مقام توحید. »
    علامه طباطبائی (ره):« ما هر چه داریم از مرحوم قاضی داریم. »
    « مرحوم قاضی در تفسیر قرآن کریم ید طولایی داشت و این سبک تفسیر آیه به آیه را ایشان به ما تعلم داد و ما در تفسیر از مسیر و روش ایشان پیروی می کنیم. و در فهم معانی روایات وارده از ائمه معصومین(ع) ذهن بسیار باز و روشنی داشتند و ما طریقه فهم احادیث را که "فقه الحدیث" گویند از ایشان آموختیم. »
    آیت الله سید عبدالکریم کشمیری(ره):« او مردی الهی و ملکوتی بود، اهل این زمین نبود، ما هر هم و غمی از امور دنیا و معنویات داشتیم وقتی پیش آقای قاضی می رفتیم برطرف می شد. »
    « توکلش بر خدا قوی بود و ضمیر را می خواند، منزوی از خلق بود و سجده یونسیه را زیاد انجام می داد و به فنای فی الله رسیده بود. »
    « رفیقش، خدا بود اگر با افرادی همانند آیت الله سید جمال گلپایگانی و امثال این بزرگان رفت و آمد داشت نه از باب رفاقت سلوکی بلکه از جهت آشنایی بود. »
    علامه حسن زاده آملی: « ایشان از اعجوبه های دهر بود. » آیت الله کاشانی ( شاگرد): « قاضی خدایی، محض بود. »
    « قاضی را باید دید، با این حرف ها قاضی، قاضی نمی شود. »
    آیت الله علی اکبر مرندی ( شاگرد): « قاضی توحید مجسم و فانی در توحید بود. »
    روزی از خدمت آیت الله مرندی سوال کردم آیت الله میرزا علی آقا قاضی چطور بودند؟ ایشان فرمود: آقای قاضی بسیار صبور بودند.
    حلال خدا را، حلال و حرام خدا را، حرام می دانستند. این مقام بسیار بزرگ است که انسان از مرز شرع خارج نشود و تعبد کامل در برابر شرع داشته باشد حتی ظواهر آن را آنطور که شرع فرموده رعایت کامل نماید. سپس ایشان فرمودند: آقای قاضی توحید مجسم بودند. فانی در توحید بودند. شانزده سال شب و روز در خدمت ایشان بودم. آقا سید هاشم حداد(ره): « از صدر اسلام تا کنون عارفی به جامعیت مرحوم قاضی نیامده است. »
    « مرحوم آقا یک عالمی بود که از جهت فقاهت بی نظیر بود. از جهت فهم روایت و حدیث بی نظیر بود. از جهت تفسیر و علوم قرآنی بی نظیر بود. از جهت ادبیات عرب و لغت و فصاحت بی نظیر بود. »

    آیت الله خویی(ره): آیت الله حسینی همدانی نقل میکنند: پس از مجلس ترحیم آقای قاضی، حاج آقا حسن قمی از آقای خویی پرسیدند: آقای قاضی از نظر مقامات معنوی چگونه بود؟
    آقای خویی در جواب فرمودند: « اگر آن چه که ما از مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی دیدیم، نزد خداوند متعال حقیقت داشته باشد او آسمان است و شما زمین و اگر حقیقت نداشته باشد عکس است. »
    یکی از مخالفان: « من سفر بسیار کرده ام، با بزرگان عالم اسلام بسیار نشسته ام و از احوال بسیاری از آنان بالمشاهده آگاهم اما حقیقتا هیچ کس را چون آقای قاضی تا بدین حد مقید به آداب شرع ندیده ام. »
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Shagerdan/Didghah.aspx
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  8. #7
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    نحوه آشنایی شاگردان با آیت الله قاضی

    شاگردان ایشان هر کدام کسانی بودند که دریایی در سینه پنهان داشتند و فقط باید کسی می آمد و در این دریا می دمید و طوفانی اش می کرد و با عصای موسایی اش از آن دریا راهی بی کران می گشود تا بی کران آسمان و او کسی نبود جز قاضی و عصای موسایی اش همان نفس و نفحات مسیحایی اش بود. او صید عقابان تیز پرواز را خوب بلد بود و آن ها که دلشان به دنبال بهانه ای بود برای یافتن، به عبارتی و اشارتی به استانش سر می سپردند.
    آیت الله شیخ عباس قوچانی
    آیت الله قوچانی تا زمانی که در مشهد بودند هیچ استادی نداشتند. وقتی به نجف آمدند چند ماهی مشغول کارهایشان شدند تا این که در بین طلبه های مدرسه با آیت الله بهجت برخورد کردند و متوجه شدند که ایشان وضعیت روحی خاصی دارند، روش و رفتار ویژه ای دارند و غیر از دیگران هستند. از ایشان درخواست کردند که اگر شما شخصی را می شناسید به ما هم معرفی کنید و به این وسیله توسط آیت الله بهجت با آقای قاضی آشنا شدند و حدود چهارده سال از محضر آیت الله قاضی استفاده کردند.
    علامه طباطبائی(ره)
    آیت الله ابراهیم امینی از استادشان علامه طباطبائی، نقل کرده اند: « هنگامی که از تبریز به قصد ادامه تحصیل علوم اسلامی به سوی نجف اشرف حرکت کردم، از وضع نجف بی اطلاع بودم، نمی دانستم کجا بروم و چه بکنم . در بین راه همواره به فکر بودم که چه درسی بخوانم ، پیش چه استادی تلمذ نمایم و چه راه و روشی را انتخاب کنم که مرضی خدا باشد.
    وقتی به نجف اشرف رسیدم، لدی الورود رو کردم به قبه و بارگاه امیرالمؤمنین علیه السلام و عرض کردم: « یا علی ! من برای ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده ام ولی نمی دانم چه روشی را پیش گیرم و چه برنامه ای را انتخاب کنم، از شما می خواهم که در آنچه صلاح است مرا راهنمایی کنید. » منزلی اجاره کردم و در آن ساکن شدم. در همان روزهای اول، قبل از اینکه در جلسه درسی شرکت کرده باشم در منزل نشسته بودم و به آینده خودم فکر می کردم. ناگاه درب خانه را زدند، درب را باز کردم دیدم یکی از علمای بزرگ است، سلام کرد و داخل منزل شد. در اتاق نشست و خیر مقدم گفت. چهره ای داشت بسیار جذاب و نورانی، با کمال صفا و صمیمیت به گفتگو نشست و با من انس گرفت، در ضمن صحبت اشعاری برایم خواند و سخنانی بدین مضمون برایم گفت: « کسی که به قصد تحصیل به نجف می آید خوب است علاوه بر تحصیل، به فکر تهذیب و تکمیل نفس خویش نیز باشد و از نفس خود غافل نماند. »

    این را فرمود و حرکت کرد. من در آن مجلس شیفته اخلاق و رفتار اسلامی او شدم. سخنان کوتاه و با نفوذ آن عالم ربانی چنان در دل من اثر کرد که برنامه آینده ام را شناختم. تا مدتی که در نجف بودم محضر آن عالم با تقوی را رها نکردم، در درس اخلاقش شرکت می کردم و از محضرش استفاده می نمودم. آن دانشمند بزرگ کسی نبود جز آیت الله سید علی قاضی (ره). »
    آیت الله شیخ حسنعلی نجابت(ره) در مورد آشنایی آیت الله نجابت این چنین آمده است که:
    پدر خانم آقای نجابت، حاج میرزا یحیی هدایت به ایشان می گوید: « وقتی در نجف ساکن شدی به دیدار آقای قاضی برو و با ایشان ملاقاتی داشته باش. آقای نجابت که احترام خاصی برای پدر خانم خود قائل بود وقتی به نجف می روند خدمت مرحوم قاضی می رسد.
    مرحوم قاضی از ایشان سؤال می کنند فرزند چه کسی هستی؟ آقای نجابت می فرماید: فرزند شما. دوباره سؤال می کند و همان جواب را می شنود. آقای قاضی از آقای نجابت خوشش می آید و این نقطه آشنایی آیت الله نجابت با آقای قاضی می شود. » در اولین دیدار آقای قاضی کتاب «ارشاد مفید» که مزین به تعلیقات خودشان بود به او هدیه کردند.
    حاج سید هاشم حداد (ره)
    در مورد آشنایی سید هاشم حداد با آقای قاضی دو حکایت نقل شده است، حکایت اول را سید محمد حسن قاضی نقل می فرمایند: « آن زمان در کربلا، رفتن به قهوه خانه خیلی عجیب بود و در نظر بعضی ها کار جالبی نبود. آقا سید هاشم نقل می کند که: یک شب قبل از اذان صبح برای خرید نان بیرون آمدم، دیدم یک سیّد محترم در قهوه خانه نشسته است. رفتم جلو گفتم: آقا چرا اینجا نشسته اید؟ آقای قاضی گفتند :من منتظر چای هستم من تا چای نخورم نمی توانم بروم حرم. گفتم: آقا اگر شما چای می خواهید بیایید برویم منزل ما. با هم به منزل رفتیم و در آن طلوع چای درست کردیم و با نان خوردیم. بعد از خوردن چای من شروع کردم به تندی کردن با ایشان که، آقا چرا به خاطر یک چای از صنف علما خارج می شوی و در قهوه خانه می نشینی؟
    آقا جواب دادند:« این بدن ما حکم استر را برای ما دارد. هر چه بیشتر به آن خدمت کنی بیشتر می توانی از آن استفاده کنی. بعد داستان سفرشان از تبریز به کربلا را بیان کردند که در آن سفر یک قافله داری داشتند که هر جا در راه منزل می کردند اول سراغ الاغ ها و اسب ها می رفت و به آن ها رسیدگی می کرد. مردم می گفتند این به جای اینکه به ما برسد اول به الاغ هایش می رسد، ولی همین باعث شد که قافله ما دو سه روز زودتر از قافله های دیگر به نجف برسد. چون وقتی به حیوانات رسیدگی می کرد موقع حرکت حیوانات سر حال بودند و خوب حرکت می کردند ولی متصدیان قافله های دیگر مشغول خودشان می شدند و به اسب ها می رسیدند.
    این بدن ما هم استر ماست هر چه بیشتر به آن برسی بیشتر می توانی از آن کار بکشی. »و این آغاز آشنایی سید هاشم حداد با آقای قاضی است.»

    آیت الله طهرانی در کتاب روح مجرد آشنایی سید هاشم را با آقای قاضی این گونه بیان می کند:
    آقای حاج سید هاشم حداد می فرمودند: « من در کربلا به دروس علمی و طلبگی مشغول شدم، و تا سیوطی را می خواندم که چون برای تحصیل به نجف مشرف شدم، تا هم از محضر آقا بهره مند گردم و هم خدمت مدرسه را بنمایم. همین که وارد مدرسه هندی شدم (محل اقامت مرحوم قاضی) دیدم رو به رو سیدی نشسته است، بدون اختیار به سوی او کشیده شدم. رفتم و سلام کردم، و دستش را بوسیدم.
    مرحوم قاضی فرمود: رسیدی!
    در آنجا حجره ای برای خود گرفتم و از آن وقت باب مراوده با آقا مفتوح شد. حجره سید هاشم اتفاقاً حجره مرحوم سید بحرالعلوم درآمد و مرحوم قاضی بسیار به حجره ایشان می آمد و بعضی اوقات می فرمودند: امشب حجره را فارغ کن! من می خواهم تنها در این جا بیتوته کنم. »

    آقای قاضی در مورد ایشان می فرمودند: « سید هاشم مثل این سنی ها متعصب است که ابداً از عقیده توحید خود نزول نمی کند و در ایقان و اذغان به توحید چنان است که سر از پا نمی شناسد. » حاج سید هاشم حداد تربیت شده دست مبارک مرحوم حاج میرزا علی قاضی بود. او می دانست دست پرورده اش چیست و درجات و مقاماتش کدام است. ایقان و عرفان او در چه حد اعلای ارتقاء راه یافته است.آقا سید هاشم نوری بود که آقای قاضی واسطه ایصالش شده بود. او قریب به بیست سال آقای قاضی را درک کرد و آقای قاضی وقت به کربلا می رفت به منزل ایشان می رفت.
    آیت الله سید حسن مسقطی(ره)
    آقای حاج سید هاشم حداد بسیار از آقا سید حسن مسقطی یاد می نمودند و می فرمودند: « آتش قوی داشت و توحیدش عالی بود و در بحث و تدریس و حکمت استاد بود. در مجادله چیره و تردست بود. کسی با او جرأت منازعه و بحث را نداشت، طرف را محکوم می کرد. وی در صحن مطهر امیرالمؤمنین علیه السلام در نجف اشرف می نشست و طلاب را درس حکمت و عرفان می داد و چنان شور و هیجانی بر پا نموده بود که با دروس متین و استوار خود، روح توحید و خلوص و طهارت را در طلاب می دمید و آنان را از دنیا اعراض داده و به سوی عقبی و عالم توحید حق سوق می داد. »

    آقای سید محمد حسن قاضی می فرمودند: « خبر رحلت مرحوم مسقطی را که از شاگردان برجسته مرحوم قاضی بوده و در حال سجده در یکی از مساجد جان داده بود توسط واسطه ای برای آقای قاضی فرستادند. من داخل صحن مدرسه بودم و علامه طباطبایی و آقا شیخ محمد تقی آملی و غیرهما از شاگردان مرحوم قاضی در صحن بودند. هیچ یک از آنان جرأت ننمود خبر ارتحال مسقطی را به مرحوم قاضی برساند.زیرا می دانستند این خبر برای مرحوم قاضی با آن علاقه مفرطی که به مسقطی دارند غیر قابل تحمل است. لهذا آقای حداد را اختیار نمودند که این خبر را برساند و چون آقای حداد این خبر را رسانید، مرحوم قاضی فرمود: می دانم.ولی این خبر اثر خیلی بدی روی ایشان داشت. تا مدت ها صحبت نمی کردند و در حال تأمل بودند. »
    آیت الله شیخ علی محمد بروجردی(ره)
    ایشان در سخنوری و محاجه خیلی سر و صدا داشتند و بعد از این که به آقای قاضی رسیدند همه آن محاجه ها را کنار گذاشتند. بعد از این که آیت الله بروجردی برای زعامت در قم انتخاب شدند، آقای علی محمد بروجردی را انتخاب کردند که جای ایشان بماند. او هم معلم اخلاق بود هم دروس حوزوی می داد.
    آیت الله نجابت می فرمود:« آیت الله شیخ علی محمد بروجردی اول مجتهد و اول متقی نجف بود. برای ما مثل یک گوهر بود. یک سال قبل از رحلتشان ایشان قصه ای برای ما نقل کرد که خودم نیز از آقای قاضی شنیده بودم.
    فرمود: 7 سال من همه چیز را تعطیل کردم، درس، مباحثه و ... و مدام در محضر آقای قاضی(ره) بودم. قشنگ جانم در کالبدم قرار گرفته بود، حسابی داشتم آدم می شدم... خدا رحمت کند ایشان را در عمرش برنج درسته نخورد، مگر چند روز از آخر حیاتش... همیشه خرده برنج می خورد ( در نجف قیمت خرده برنج ربع قیمت برنج درسته بود) ایشان خرده برنج می خورد آن هم خیلی کم...
    ایشان می فرمود: « یک وقت از عجایب خدای جلیل پول مفصلی برای ما رسیده بود. لذا از ناحیه بی پولی هیچ مشکلی نداشتم.سر کیف هم بودم، با زن و بچه هم نهایت ادب را به خرج می دادم. هیچ با آن ها تندی نمی کردم... نشسته بودم با زن و بچه مشغول سخن گفتن، پول هم که داشتم، زندگیم هم که مرتب بود.یک دفعه احساس کردم قلبم راکد است، مضطرب شدم، اصلاً قرار از من رفت. شب هایی که بی پول بودم، مشکل فراوان داشتم، اصلاً این طور نمی شدم. دیدم نه میل نشستن دارم، نه میل حرف زدن، نه میل مطالعه، نه خواب. سر تا پایم را بی قراری و اضطراب فراگرفته بود. گفتم بروم طرف حرم امیرالمؤمنین علیه السلام شاید از ناحیه ایشان شفا پیدا کنم. از در سلطانی وارد شدم. رفتم بالای سر، دیدم حالم هیچ فرقی نکرد، کمی تأمل کردم دیدم قلبم مرا میل می دهد به طرف بازار بزرگ. بی اختیار و با نهایت اضطراب متوجه بازار بزرگ شدم، قلبم، نفسم، فهمم همه مرا متوجه بازار بزرگ می کرد. رسیدم در آخر بازار، یک دفعه دیدم آقای قاضی دارند تشریف می آورند. فرمود تا چشمم افتاد به آقای قاضی مثل جوجه ای که ترسیده باشد چطور خودش را به سرعت در آغوش مادر و زیر پر و بال مادرش قرار می دهد، بنده هم با سرعت مثل برق خودم را رساندم به آقای قاضی، دست ایشان را گرفتم و بوسیدم، عرض کردم آقا خیر است انشاءالله
    آقای قاضی فرمود :البته خیر است. علویه از من انگور خواسته، من هم از خدا انگور خواستم.
    می فرمود: بی اختیار دستم رفت توی جیبم، همه پولم را درآوردم و تقدیم کردم به آقای قاضی. ایشان یک مختصری مثلاً یک بیستم دینار برداشت و فرمود: همین قدر برای انگور خریدن بس است. برو به دست خدا. حالا من از وقتی به آقای قاضی رسیدم اصلاً خودم و حالم را فراموش کردم. همان موقع که آقای قاضی فرمود برو به دست خدا متوجه خودم شدم دیدم حالم خوش است، اصلاً آن بیقراری و اضطراب و ... همه رفته است. »
    آیت الله شیخ محمد تقی آملی (ره)
    آیت الله محمد تقی آملی (ره) در شرح حال خود می نویسد: « ... همواره از خستگی ملول و در فکر برخورد به کاملی وقت می گذراندم. و به هر کس می رسیدم با ادب و خضوع تجسسی می کردم که مگر از مقصود حقیقی اطلاعی بگیرم. و در خلال این احوال به سالکی ژنده پوش برخوردم و شبها را در حرم مطهر حضرت مولی الموالی ـ ارواحنا فداه عتبته ـ تا جار حرم با ایشان به سر می بردم. و او اگر چه کامل نبود لکن من از صحبتش استفاداتی می بردم. [ استاد حسن زاده آملی می فرماید: از جنابش پرسیدم که این سالک ژنده پوش چه کسی بودند؟ در جوابم نام او را به زبان نیاورد بلکه همین قدر فرمود که آدم خوبی بود ولکن جوابگوی ما نبود.] تا آنکه موفق به ادراک خدمت کاملی شدم و به آفتابی در میان سایه برخوردم و از انفاس قدسیه او بهره ها بردم و در مسجد کوفه و سهله شبهائی تنها مشاهداتی کردم ...
    [ استاد حسن زاده می فرماید: از حضرتش پرسیدم این «انسان کامل» کدام بزرگوار بوده است که سرکار عالی در محضرش زانو زده اید و تسلیم او شدید و آن همه او را به عظمت یاد می فرمائید؟ فرمودند: جناب حاج سید علی آقای قاضی طباطبائی تبریزی ـ قدس سره ـ ]»
    آیت الله سید هاشم رضوی کشمیری(ره)
    آقا سید محمد حسن قاضی می فرمایند: « سید هاشم رضوی می فرمودند: وقتی نجف بودم خیلی در حالت بیچارگی و فلاکت و نداری بودم.
    روزی یک شاهی خرج من بود و این را شب به شب می رفتم نان می خریدم و با چای می خوردم. یکی از روزها که در محضر آقای قاضی نشسته بودم یک فقیری وارد شد، آقای قاضی رو به من کرد و گفت: چیزی داری که به این فقیر بدهیم؟ من هم همان یک فلس را درآوردم و دادم و آقای قاضی آن را به فقیر داد. من ماندم و رویم هم نمی شد که به کسی بگویم هیچی ندارم، چیزی به من بدهید. شب رفتم اتاقم، درس هایم را حاضر کردم و رفتم که بخوابم. اما از گرسنگی خوابم نمی برد. تا این که دیدم در اتاق زده شد. در را باز کردم دیدم آقای قاضی هستند فرمودند: من امشب می خواهم با شما شام بخورم. اجازه می دهید بیایم داخل؟ گفتم بفرمایید. آمدند داخل و از زیر عبایشان یک کاسه برنج و ماش و یک مقدار گوشت با نان درآوردند و گفتند بخور. من خوردم و خوب سیر شدم. بعد از شام فرمود چای! باید چای داشته باشی... و بعد یک استکان چای خورد و رفت. »
    آیت الله سید عبدالحسین دستغیب(ره)
    آیت الله نجابت در مورد آیت الله دستغیب می فرمودند: « ایشان با محترمین از مسلمین، یعنی با علمای درجه اول رفاقت داشتند و از آن ها تبعیت می کردند. در حدود چهل سال پیش که می خواستم مشرف شوم نجف اشرف آقای دستغیب فرمودند: این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علی آقا قاضی بده. و من دیدم رفاقت ایشان با اول مجتهد و اول خداشناس نجف از ده سال قبل بوده است. »
    آیت الله سید حسن مصطفوی تبریزی
    آیت الله نجابت از آیت الله سید حسن مصطفوی نقل کردند که می فرمودند: یک زمانی به نجف مشرف شدم تا آقای قاضی را زیارت کنم و از محضرش استفاده کنم، ولی بر اثر بدگویی برخی طلاب جاهل می ترسیدم به محضر آقای قضای بروم. یک روز در کنار در بزرگ بازار حرم نشسته بودم و کسانی را که از در قبله شلطانی به حرم رفت و آمد می کردند می دیدم. یک لحظه در فکر فرو رفتم که اصلاً من برای چه به نجف امده ام، من برای ملاقات با آقای قاضی به این جا آمده ام ولی می ترسم. در همین اوان که نشسته بودم و در این فکر بودم دیدم یک سید بزرگواری از حرم مطهر بیرون آمد و دور تا دور بدنش را نوری احاطه کرده بود. چنان که از شش جهت اندامش نوری ساطع بود من شیفته این آقا شدم، دیدم طرف در سلطانی حرم رفت و نزد قبر ملا فتحعلی سلطان آبادی نشست. در این لحظه دیدم آن سید نورانی به کسی چیزی گفت و او نزد من امد و گفت: آن سید می فرماید: ای کسی که اسمت حسن است، سریره ات حسن است، شکلت حسن است، شغلت حسن است چرا می ترسی؟ پیش بیا، پیش ما بیا و نترس، و ما این چنین به محضر آقای قاضی مشرف شدیم. »
    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Shagerdan/Shagerdan.aspx
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

  9. #8
    دوست آشنا
    نوشته ها
    309
    ارسال تشکر
    413
    دریافت تشکر: 608
    قدرت امتیاز دهی
    29
    Array

    پیش فرض پاسخ : زندگی نامه آیت الله سید علی قاضی

    تصاویر از این بزرگوار
    دست خط آیت الله قاضی (ره)




    و

    و

    درب منزل آیت الله قاضی در نجف


    و
    پشت بام مدرسه هندیها - حجره دیگر آیت الله قاضی




    و
    مزار پر و مادر ایشان


    و
    سنگ قبر ایشان

    و
    مزار آیت الله قاضی در وادی السلام - نجف




    و
    قبرستان وادی نجف


    و
    ایشان در جوانی

    و ایشان در ۸۰ سالگی


    کد:
    http://www.aviny.com/Bozorgan/ghazi/Tasavir/Album.aspx
    اعتماد را به ذره ای از توهم به من فروختند!
    فاصله میان من و تو تصمیم گرفت!
    شاید اشتباه(دروغ) بزرگی بود!
    سوالات مربوط به لینوکس را در این تاپیک مطرح کنید

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کتاب "بوف کور"
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 12th January 2011, 12:32 AM
  2. مقاله: سالشمار 1400 ساله شعر و موسیقی ایران و جهان
    توسط ICE در انجمن کارگاه آموزشی موسیقی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th March 2010, 10:08 AM
  3. جایگاه توبه و نقش آن در امور کیفری اسلام
    توسط moji5 در انجمن مقالات مذهبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 15th December 2009, 08:25 PM
  4. معرفی: زندگینـــــــــــامه آیت­ الله بروجردی
    توسط kamanabroo در انجمن معصومین علیهم السلام
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th October 2009, 07:06 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •