دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: هپتو

  1. #1
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    chemistry
    نوشته ها
    4,101
    ارسال تشکر
    14,444
    دریافت تشکر: 12,376
    قدرت امتیاز دهی
    1152
    Array

    Smile هپتو


    قسمت 1 و 2 شو پیدا نکردم هر کی پیدا کرد بذاره از وبلاگ OUR DIGS


    هپتو : قسمت 3



    {آژان گرانقدر، به جان امیرهوشنگم قصد سویی ندارم.}

    (تصویر آژان در آب قطع و وصل میشود و وقتی واضح میگردد، به تصویر من در آینه مبدل میشود.)

    -من: دیشب چطور بود؟

    (دوربین به راست میرود تا بدن هیتمن منهای صورتش در کادر بیاید. همان لباس، همان گلها و شیرینی کنار دستش است.)

    -ه.: والا..(خنده) قیافش خیلی ضایع بود.... وقتی با هم مثلا" خصوصی حرف میزدیم، کلی خندیدم (خنده) .... باباش گفت دیگه زحمت نکشی بیای ها! (خنده)
    -من: حالا باید چکار کنی؟
    -ه.: امشب دیگه حله جان تو.... فقط یه کم گرسنمه!
    -من: از شیرینی ها نخوری ها!
    -ه.: (خنده) چکار کنم خوب؟
    -من: میری زود برمیگردی، شام میزنیم. برو. برو دیگه!
    -ه.: خداحافظ.

    (دروبین روی صورت من. نگرانم و به چپ و راست تکان میخورم. تصویر قطع و وصل میشود و روی آژان برمیگردد. چشمانش را بسته. این محو میشود و به خواب آ. میرویم: سر سفره ی عقد.)

    -خانم ، لطفا" اسم آگا رو تو این دفتر بنویسید...... آها!

    (دفتری سیاه جلوی دوربین باز میشود. خانم با خنده مینویسد:

    (" Mr.I married ")

    -پویا: آژان بیدار شو! دیر میشه ها !
    (بلند میشود.)
    -آ.: (با خودش)یعنی چی؟ ... کجا؟
    -پ.: عجب بابا... آزمایش دیگه.

    (آ. برسی از کیفش برمیدارد و سرش را شانه میکند. صدای بوق میشنود. به طرف پنجره میرود. یک تاکسی با خانم منتظر اوست. آهنگ تایتانیک. از بالکن میپرد پایین و لنگ لنگان میرود و در تاکسی را باز میکند. ماشین میرود و دود اگزوزش در صحنه یک شکل قلب به جا میگذارد. آهنگ در کل صحنه ها ادامه دارد.)
    (یک میز نشان داده میشود. از راست یک دست که آستینش را تا آرنج بالا زده، روی میز قرار میگیرد. از چپ هم یک دست پرمو همین گونه وارد میشود. یک گل رز وسط دو دست می افتد. دوربین روی صورت خانم میرود: یک لحظه حالتش مثل نیش زدگی حشرات در صورتش پیدا میشود و لب خود را میگزد. دوربین حرکت میکند تا روی صورت آ. برود: دهانش کف کرده: حساسیت به سوزن در رگ.)
    (سر در نشان داده میشود: "آزمایشگاه اپیوم" دوربین داخل میرود و آ. را پیدا میکند. نیم رخش نشان داده میشود. صدای زیپ می آید و بعد صدای پر شدن شیشه. با حالتی از رضایت لبخند میزند. به خیالاتش میرویم. از اینجا به بعد حرکات کند است.)
    (آ. و خانم از پشت نشان داده میشوند که در پارسافت دو نفری یک گوشی گذاشته اند و هارت هارت به چیزی میخندند. دوربین به چپ میرود و خانم دکتر را نشان میدهد که با پویا و هاشم حرف میزند. او یک برگه به پویا میدهد و با انگشت در خروجی را نشان میدهد و میرود. پویا گریان زانو میزند. هاشم ناراحت است ولی شانه ی پویا را آرام فشار میدهد و لبخند تلخی به او میزند. هاشم با دو دست اشاره میکند که بیا بیا بیا. یک وانت می آید. اسبابهایشان را در آن میریزند. دوربین به راست آ. میرود و احمد را در همان حالت پشت کامپیوتر نشان میدهد. یک دفعه دست هاشم می آید و او را برمیدارد و پشت وانت می اندازد.)
    (آ. و دیلماج نشان داده میشوند که در بحث داغی هستند. آ. دستهایش را مثل ترازو بالا و پایین میبرد. دیلماج هم میخندد. این دو توی گوش هم، هم میزنند. یک دفعه متوجه دوربین میشوند و اشاره میکنند که برود. دوربین هم فرار میکند.)
    (آ. در صحنه ی دیگری از پشت نشان داده میشود که در دریاست و تا زیر زانو در آب.از هوا لذت میبرد. صدای شالاپ شالاپ آب از پشت سر می آید.یک نفر صدا میزند: "آقا..آقا!" با رضایت برمیگردد.زنش است. فکر میکند که چرا اینقدر رسمی شده. خانم شلوارش را بالا گرفته و دارد در آب حرکت میکند: "آقا.. آقا!" خوب که نگاه میکند میبیند پرستار است. نوار تایتانیک گیر میکند.)

    -پرستار: آقا چه خبره تونه؟ *** همه جا رو ورداشته!

    (آ. در حالیکه آب ازش میچکد و خانم در سالن انتظار ایستاده اند.)

    -پرستار: مبارکه... مشکلی نیست.

    (آن دو با داد و هوار میدوند و از آنجا خارج میشوند. صحنه ی بعدی یک کافی شاپ است از آن سگ هنری ها: نور بسیار کم و موزیک لایت. این دو در این صحنه تماما" ، آرام آرام مشغول هم زدن کاپوچینویشان هستند.)

    -خانم: میدونی... تو خیلی قوی هستی.
    -آ.: شما هم سرشار از احساسات هستین.
    -خا.: من از بچگی عاشقت بودم.
    -آ.: شما بچگی منو از کجا دیدید؟
    -خا.: باید بذاری احساساتت غلیان کنه تا به این چیزا برسی.
    -آ.: حالا بعدا" راجع بهش حرف میزنیم. میگم...
    (ناگهان خانم یک تابلو از Kandinsky روی دیوار میبیند.)

    -خا.: وای خدای من .... یه تابلوی اکسپرسیونیستی. عشق من. زوایای حاده، خطوط تیز ، رنگهای تند. بیان pure عواطف.

    (آ. کمی به آن نگاه میکند. حالتی ناراحت به خود میگیرد.)

    -آ.: آخه این هیچ چیزی رو به من منتقل نمیکنه. اینا زیاد جالب نیستن ، میدونی چون...
    -خا.: ببین من دیگه باید برم برای فردا حاضر شم. تو ام یه تیپ ویکتورین بزن... bye ... وای خدای من... (میرود.)
    -آ.: نکنه....
    {نکته ی بسیار مهم: این بخش من را یاد یک اصطلاح فنی در زمینه ی اتومکانیک زناشویی می اندازد، البته با رخصت از علامه و آن چیزی است به نام "تخته گاز" این عبارت یعنی بذل محبت در ابتدای نامزدی به گراد علف خرس و گذشت ایثار در حد بنز. ولی همان طور که میدانید ماشینهای صفر وطنی تاب و توان این همه گاز را ندارند و آخر سر کار دستتان میدهند. پس با سرعت مجاز رانندگی کنید.}

    (آ. آن شب همان خواب را میبیند.)

    -پ.: بابا بلند شو دیگه.... باید بریم عروس رو بیاریم ببریم مجلس.
    (آ. بلند میشود و لباس ایجنتی خود را میپوشد.)

    (مجلس در دانشکده است. دوربین در ، در سالن ورزش است بطوریکه در ماشین رو را نشان میدهد. علامه ماشینش را برایشان گل زده و خودش پشت فرمان است. عروس و داماد جلو نشسته اند و بقیه ی دوستان عقب.)

    -دربان: فقط ماشین استادا.... دانشجوا بیرون!
    -علامه: ای تو اون روحت!

    (دنده عقب میگیرد. عروس و داماد وارد میشوند. همه دست میزنند. فیلمبردار روبرویشان حرکت میکند. وارد ساختمان میشوند تا به دفتر عاقد بروند. دکمه ی آسانسور را میزنند. در باز میشود و یک آقای بی حال دیده میشود که روی یک صندلی بدون پشتی نشسته.)

    -آقا: فقط اساتید و اونایی که مشکل دارن!
    -آ.: عیبی نداره اینا همش نمک فلفل زندگیه. بیا از پله ها بریم.

    (از پله ها بالا میروند. تصویر بین بالا رفتن و نشان دادن عدد طبقه تناوب دارد. به طبقه ی 5 که میرسند فیلمبردار از حال میرود. در این حین در آسانسور باز میشود. دوربین از پایین به بالای در حرکت میکند تا صورت مناف را نشان دهد: آستینهایش را روی مچ بالا زده و جلیقه به تن دارد، عینک با فریم درشت، یک دفتر سیاه بزرگ در دست. اول دفتر به عرض در گیر میکند. بعد درستش میکند.)

    -مناف: آها....(سرفه)
    (دوربین آرام آرام از توی راهرو به سمت اتاق مناف میرود. صدای خطبه خواندن مناف و سرفه اش شنیده میشود.)

    -م.: برای بار دوم.... آیا وکیلم؟
    -خانم: با اجازه ی همه ی مدرنیست ها ... بله. وای بار دوم گفتم... ساختارشکنی کردم.

    (صدای دست. مناف از بالای عینک نگاه میکند و به آ. میگوید کجاها را امضا کند. آ. هنگام امضا یاد خوابش می افتد. مناف بعد از هر امضا درحالیکه دست راستش را که باز کرده و آرام بالا و پایین میبرد، یک "آها" میگوید. آخرین جا را که نشان میدهد دست به طرفین دفتر میبرد و آن را میبنددو دست آ. را له میکند. آ. بدون صدا دهانش را از درد باز میکند. مناف میخندد و دو دستش را بهم میکوبد. رگ پبشانی اش زده بیرون.)

    -م.: بابا شماها خیلی باحالید.(خنده)

    (همان طور دهان باز آ. نشان داده میشود. بعد اندکی یک قاشق در دهانش گذاشته میشود. دوربین انگاری از پشت صندلی بلند شده باشد، به طرف صف مردم میرود. غذا در سلف دانشکده سرو میشود. صدای بوق کارت کشیدن.)

    -آشپز: بکش آقا...
    -متصدی سلف: پرسپولیسی هاش ظرفاشونو تحویل بدن.

    (دوربین برمیگردد و دکه ای را در راست نشان میدهد که ملت دارند روبرویش پول در کارتشان میریزند.)

    -مهمان: بکشم آقا؟
    -متصدی: بکش .... هزار تومان...

    (دوربین باز به صف برمیگردد. یک نفر چند بار کارت میکشد. چند بار صدای بوق کارت نامعتبر.)

    -مهمان: ای بابا..... ولش کن. میریم از بوفه ساندویچ میگیریم.

    (دوربین بالا می آید. چراغهای دانشکده روشن شده. دوربین سریع آسمان را طی میکند. چند بار شب و روز میشود. دوربین به خانه ای میرود. از پنجره وارد میشود و روی صورت آ. زوم میکند که خوابیده. باز همان خواب.)

    -خانم: آژان... پاشو. باید بری شرکت.
    (آ. آماده میشود و سریع چایش را میخورد.)

    -آ.: برای شام پیتزا میارم. چیزی نخوری ها!... خداحافظ.
    -خانم: باشه... خداحافظ.

    (آ. میرود. بعد از این، دو تصویر آ. در پارسافت و خانم در خانه متناوبا" نشان داده میشود. تصویر آ. با آهنگی از Linkin' Park همراه است ولی به مجرد اینکه خانم نشان داده میشود این آهنگ قطع شده و موسیقی کلاسیک نواخته میشود: آ. تند و تند تایپ میکند، خانم در قوطیهای رنگ را باز میکند، عروسکهای پشمی اش را در آنها فرومیکند و به دیوار پرتاب میکند، آ. در tea room شرکت مشغول بحث با عده ای میباشد، خانم قدم میزند و فکر میکند و چیزی مینویسد.)

    (زنگ خانه زده میشود. خانم در را باز میکند: آ. است. او با دیدن وضع خانه یکه میخورد.)

    -آ.: این چه وضعیه؟
    -خا.: رنگ کاری برگرفته از spontaneous overflow of feelings. به رمانتیسیسم نزدیکه. وای واقعا" که روز عالی ای بود... برات شعر ام گفتم.
    -آ.: امیدوارم مث رنگ کاریت نباشه... اینا ببخشی اینطور میگم، مزخرفه! چون میدونی...
    -خا.: تو به چی میگی خوب؟ کار خودت مثلا" خوبه؟
    -آ.: آره . در ضمن کاری خوبه که به درد بخوره. مث کار ما. برنامه مینویسیم تا کمکی به ....
    -خا.: همون ... پس بگو. تو یه مهندسی ، از این چیزا سرت نمیشه. راستی بگو ببینم با mouse هم کار میکنین؟
    -آ.: (تعجب بسیار. کمی صبر میکند.) بریم ،پیتزا سرد میشه.

    (خانم میز را آماده کرده. چراغها تا ته روشن است. 2 تا شمع هم روی میز است. این دو نفر پشت میزند و در طی گفتگو با هم پیتزا میخورند.)

    -آ.: دیگه شمع لازم نبود. یا اگه شمعم میذاری چراغ دیگه لازم نیست. چون....
    -خا.: اصلا" از setting چیزی سرت نمیشه.... راستی یه سوپم درست کردم. بذا برات بیارم.

    (خانم میرود. آ. شمع ها را خاموش میکند. خانم برمیگردد با چند تا کاسه. در کاسه ها اینها هست: رشته ی آشی، نخود و لوبیا، سبزی آش.)
    -آ.: (تعجب. به هر کاسه مینگرد. آنها را بلند میکند و زیرشان را نگاه میکند.) اینا سوپن؟
    -خا.: این یه سوپ پست مدرنه... سوپم میتونه یه text باشه... با اینکار تو میتونی معنای این text یا سوپ رو خودت بسازی. وای خدا reader-response هم داره.
    -آ.: نمیشد این text رو خودت درست میکردی بعد میدادی من تو معده ام reader-response میزدم.
    -خا.: اصلا" ولش کن. تو حالیت نیست... بذا شعرمو برات بخونم. ای کاش بتونم چاپش کنم.
    -آ.: ای خدا! (پیتزا میخورد و به سقف نگاه میکند. خانم ورقی را باز میکند و میخواند.)
    -خا.: م ج س م ه
    مجسمه
    از
    توی دودکش
    افتاد.
    (دوربین متن را نشان میدهد.)

    -آ.: (کمی صبر میکند.) همین؟
    -خا.: یعنی ایماژاشو درک نکردی؟ دودکش نماد رحم مادره. مجسمه ام جنینی که هیچ وقت به دنیا نمیاد... نداشتن امید به زندگی در زن... خدای من شاهکاره.
    -آ.: این اصلا" به نظرم شعر نیست، یه جمله ی خبریه. در ضمن آدم بیشتر یاد رحم زرافه میفته تا رحم.
    -خا.: (کمی صبر.) راست میگی ... میتونه نماد تنهایی زرافه های ماده رو نشون بده. ولی کلا" از جنبه های مدرن ادبیات چیزی سرت نمیشه. فقط بلدی با case روی کامپیوترت تایپ کنی.
    -آ.: (تعجب. کمی صبر.) حالا بذار من برات حرف بزنم. امروز یه پروژه ی مهم بهم پیشنهاد شد. بیا با هم جوانبشو بررسی کنیم تا بهشون جواب بدیم. اونا میگن...
    -خا.: قبول کن... قلبم میگه قبول کن!
    -آ.: آخه دلیلت چیه؟ همینطوری اگه کار کنیم با مغز میخوریم زمین.(صدای زمین خوردن درمی آورد.) نمیشه که....
    -خا.: اه!... خاک تو سر این منطق!
    -آ.: راستی تو چرا اینجوری هستی؟ نمیذاری حرف بزنم، نمیذاری دلیل بیارم. منطقی برخورد میکنم حالیت نیست. چرا آخه؟
    -خا.: فقط بلدی منطق بازی دربیاری. اصلا" چرا سیم کارت نمیگیری؟ چرا منو ماه عسل نمیبری؟
    -آ.: سیم کارت آخه به دردم نمیخوره.
    -خا.: خوب لا اقل گوشیشو بگیر. اینا بهانه اس. ماه عسلو چی میگی؟ با هواپیمام نمیخاد بریم. با اتوبوس میریم.
    -آ.: پایه ای پیاده بریم؟ حوصله ام سر میره تو اتوبوس بشینم. در ضمن میتونیم...
    -خا.: نمیخاد دیگه حرفشو بزنی. (تکه پیتزایش را پایین میگذارد.) خیلی سنگینه. دیگه نمیتونم. منو چه به این غذاها. Spiritual food خوراک منه.
    -آ.: اگه پیتزاخور حرفه ای باشی،میدونی که یه مدتی که استراحت کنی، پیتزاها قشنگ ته نشین میشن. بعد باز میتونی بخوری. حالا یه کم صبر کن.

    (در جعبه ی پیتزا را میبندد و این بستن به بسته شدن در آمبولانس کات میشود. نیم آژیری کشیده میشود. نور گردان میگردد و وقتی به کادر میرسد، فضا را قرمز میکند و دوربین را به داخل ماشین میبرد. آ. و یک پرستار ماسک دار روی سر خانمند که ماسک اکسیژن زده. آ. هنوز یک تکه پیتزا دستش است و دارد میخورد و زل زده به خانم. خانم چشمانش را یک لحظه باز میکند و با دیدن پیتزای دست آ. دوباره غش میکند.)

    -پرستار: آقای محترم ، لطفا" پیتزا رو کنار بذارین... مگه نمیبینین خانم حالش بهم میخوره.
    -آ.: آخه نمیدونی چه پیتزاییه! ... ملاط داره آ آ آ آه ... بیا یه کم بزن.
    (ماسک او را پایین میکشد و میخواهد به زور به او بدهد.)
    -پرستار: آقا ولم کن...... اه ..... نمیخورم...

    (آ. برگه ی ترخیص را میگیرد. وقتی امضا میکند یاد خوابش می افتد.)

    (آ. سرم را به چوب لباسی می آویزد. خانم نشان داده میشود که روی تخت با حالتی نزار دراز میکشد.)

    -خا.: دیدی چی به روزم آوردی!
    -آ.: من نمیدونستم..... غذا که بد نیست. به هر حال...
    -خا.: نمیخاد توضیح بدی. خستم . میخام بخابم.

    (آ. به اتاق خواب میرود. چندی بعد صدای زنگ در می آید. خانم نشان داده میشود که در تختش نیمه بلند میشود. ساعت بالای سرش 1 را نشان میدهد.)

    -خا.: آژان ببین کیه.

    (دوربین چشمی در را نشان میدهد: تصویر دیلماج به صورت محدب درحالیکه میخندد. آ. در را باز میکند. دیلماج و خانمش معلوم میشوند. دیلماج یک دسته گل رز آورده. رویش نوشته "از طرف ایجنت اسمیت." دوربین روی این زوم میکند.)

    -د.: سلام آژان ... راستی جبر نیست ، اختیاره ها! چون دکتر مهندس پروفسور مختارالدین ولو میگه اختیاره. (خنده.)
    خا.: آژان کیه؟

    (آ. نشان داده میشود با لباس خواب: پیراهن و پیژامه با راه راههای عمودی آبی پررنگ و کم رنگ و شب کلاه منگوله دار.)

    -آ.: هیشکی پروفسور دانگوله.(از د. و خانمش صدای مبهمی می آید. آ. رو به د.)
    -آ.: بیا تو.

    (داخل خانه نشان داده میشود. خانم سرمش تمام شده و نشسته. د. طوری میخندد که صدای فنر مبل را درمی آورد. خانمش هر چند وقت یکبار یک سقلمه به او میزند. اما او میخندد. آ. هم سرپاست و خود را میخورد.)

    -خا.: اصلا" هیچی حالش نیست. نه هنر ، نه ادبیات.
    -آ.: اخه...
    -د.: آره ، این همین جوری بود. من میگم دکتر مهندس پروفسور مختارالدین ولو گفته اختیاره، این میگه اون دیگه کدوم خریه!
    -خا.: آژان تو دکتر رو نمیشناسی؟ اون هر چی میگه درسته.
    -آ.: شما میگید دکتر، من میگم دانگول.
    -د.: خانم ولش کنین... راستی شما هم باید ادبیاتی باشین. من واقعا" شما رو تحسین میکنم. (یک گل رز به او میدهد.) فکر میکنم حالتون هم خوب نیست. NDE زدین. (خنده.)
    -خا.: واقعا" هم .... از دست این. (آ. را نشان میدهد.)
    (د. یک گل دیگر به او میدهد.)

    -خا.: میدونین، اصلا" به من پول نمیده برم کلاس خط میخی. آخه نمیگه شاید بخام با دوستام میخی حرف بزنم.
    -آ.: آخه...
    -د.: ولش کنین. (خنده. یک گل دیگر.)

    (آ. فریادی میکشد و میرود داخل اتاق خواب. دوربین روبرویش است. در را میبندد و به آن با خستگی تکیه میکند. صدای خنده ی د. آ. برسش را از کیفش در می آورد و سرش را شانه میکند و در تختش دراز میکشد.)
    (همان خواب را از اول میبیند. البته این بار ادامه دارد: خانم مینویسد و امضا میکند.)

    -مناف: آگا آژان امضا کن. (خنده.)

    (آ. اسمش را مینویسد. ناگهان نوشته ی خانم را در آینه سر سفره میبیند. او horse نوشته بود. سرش را بالا می آورد و میبیند که عروس حلقه دست او کند. دوربین روی دستها زوم میکند. حلقه ی آ. نعل اسب است. صدای دکتر مستدام با اکو می آید. با لهجه ی British.)

    Dream is a bridge to the unconscious…-
    (آ. گفته های روزهای قبل را نیمه نیمه به خاطر می آورد. مابین آنها مدام صدای perhaps مستدام و خنده ی دیلماج می آید: اصلا" هیچی حالیش نیست.... تو یه مهندسی..... از این چیزا سرت نمیشه.)

    (ناگهان از خواب بیدار میشود. عرق کرده. برسش را در می آورد و سرش را شانه میکند. دوربین یک تلفن رانشان میدهد که آ. گوشی اش را برمیدارد. ناگهان دور سرش برق مانندی میپیچد و میخواهد داخل تلفن شود. آ. خود را پس میکشد.)

    -آ.: جان من ... الان اصلا" وقت این چیزا نیست.

    (صدای "سلام" با استرس روی "س" صحنه عوض میشود و به پارسافت میرویم. از راست به چپ هاشم ، پویا و احمد خوابیده اند. احمد با همان حالت قبل ولی با چشمان بسته. احمد دستش را از روی پویا روی صورت هاشم می اندازد. زنگ تلفن. هاشم گوشی را برمیدارد.)

    -آ.: هاشم اون با من مث یه اسب رفتار میکنه. دیگه خسته شده ام. خودت یه جوری حلش کن. فقط با ملایمت.
    -ها.: حالا تا فردا یه کاری میکنم. خداحافظ.

    (قطع میکند. دست احمد هنوز روی صورتش است.)

    -احمد: یه شهر دیگه!

    (هاشم دست احمد را پرت میکند. یک سررسید کلفت از میز برمیدارد و با چشمان بسته و بدون چرخاندن سرش محکم توی سر پویا میکوبد.)

    -ها.: پویا بذار بخابیم.

    (پویا با چشمان نیم باز نگاهی به او میکند و حرفی نمیزند. احمد هم یک لگد به او میزند.)

    -احمد: (با همان حالت.) پویا بذار بخابیم..... یه شهر دیگه!

    (پویا با حالتی نگران و نیمه خواب پتویش را برمیدارد و از در بیرون میرود. دوربین در را نشان میدهد که بسته میشود. ناگهان صدای برخورد کپسول آتش نشانی با چیزی می آید.)

    خانم دکتر: آقای بیسادی بذارین بخابیم.

    (دست آ. پرده ی سفیدی را از پنجره کمی کنار میزند. اول صبح. نم نم باران گرفته. یک پراید سفید پارک میکند. هر 4 در باز میشود. هاشم از در راننده پیاده میشود و از سه در دیگر سه قلچماق بیرون می آیند. بلند آلمانی خشنی حرف میزنند. یکی شان یک مته پنوماتیک دارد و دو تای دیگر هم دو بیل دارند.)

    -آلمانی 1: achtung. (با حرص زمین را مته میکند.) ریش ریش...
    -آلمانی 2 و3: هاینزر... (با بیل به زمین میکوبند.)

    (هاشم اشاره میکند که آرام باشند. آ. با دیدن این فورا" پایین میرود. خانمش خواب است. وقتی آ. بیرون میرود دوربین برمیگردد و روی خانم زوم میکند.)
    (بیرون خانه.)

    -آ.: قرار بود ملایمت داشته باشی.
    -ها.: تو کارت نباشه. کارو دادی دست من، دیگه حرف نزن.
    -آ.: اینا رو از کجا آوردی؟ (صدای مته.)
    -ها.: درِ سفارت بودن... چاله ی گاز میکندن... 3 ماهه حقوق نگرفتن. حسابی قاطین. درستش میکنم.

    (آلمانی ها باز هم مته میکنند و بیل میزنند. هاشم به آلمانی به آنها میگوید که هدف داخل ساختمان است. آنها هم چند کلمه ی خفن میگویند و مته کنان و بیل زنان وارد میشوند. هاشم هم میرود. آ. نشان داده میشود که با زانو خود را به زمین میزند و چشمانش را میگیرد.)

    -آ.: نه.......

    (صدای جیغ و مته و بیل.)

    -ها.: اه! .... من نه!... اونو گفتم. (همین را به آلمانی میگوید. ولی آنها به کار خودشان ادامه میدهند و داد میزنند.)

    -ها.: آخ!... کمک!...

    (آنکه مته داشت بیرون میدود و بار دیگر دم خانه را مته میکند. این بار آب مثل فواره بیرون میزند. دو نفر دیگر هم فرار میکنند. دوربین روی فواره میرود.)
    (تصویر فواره تبدیل به آبی میشود که از شیری می آید. یک نفر لیوانی را پر میکند و آن را روی میز کنار یک چکش چوبی میگذارد: دادگاه.)

    -قاضی: متهم، دفاعی داری از خودت بکنی؟
    -آلمانی: شوپن هایزر...(و جایگاه را مته میکند.)

    -قاضی: متهم ایرانی چطور؟

    (هاشم نشان داده میشود که روی میز روی برانکارد است. همه جایش باند پیچی شده. حرف نمیزند.)

    -قاضی: آقای آژان آهنگر... با توجه به جراحات وارد شده به خانم (تصویر خانم با بینی شکسته و عینک آفتابی.) ایشان تقاضای طلاق کرده اند. شما باید برای برسی نهایی روز 12 تیر به دادگاه خانواده برید. ختم جلسه. (با چکش میزند و لیوان را خرد میکند و خودش را خیس کمی میکند.)

    (close up آ. حالتی نیمه نگران دارد. صدای مته می آید و تصویر قطع میشود.)

    -کارگردان: عجب خریه! چرا اینو مته کردی؟.....

    مدتی در سایت نیستم، لطفا سوالات شیمیایی خود را دربخش سوالات تالار شیمی بپرسید


  2. کاربرانی که از پست مفید *مینا* سپاس کرده اند.


  3. #2
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    chemistry
    نوشته ها
    4,101
    ارسال تشکر
    14,444
    دریافت تشکر: 12,376
    قدرت امتیاز دهی
    1152
    Array

    Smile پاسخ : هپتو

    هپتو : قسمت 4

    (صحنه کاملا" سیاه است.)
    -کارگردان: درست شد؟ ..... گیر عجب آدمایی افتادیم ها! .... خوبه ... روشنش کن... بریم.

    (تصویر می آید: عکس کلخوران در آب که با دست راستش سیگاری را به دهان میبرد. صورت: نتراشیده با موهای کم زبر و چشمان ریز کرده ، موهای روی شقیقه ریخته. پکی میزند و بعد با شست همان دست بالای ابروی راستش را میخاراند و همزمان دود را از گوشه ی چپ دهانش بیرون میدهد. خاکسترش را میتکاند و صدای پوف آن در آب درمی آید. دود بیرون آمده صفحه را سفید میکند.)
    (دود کم میشود. تصویر من که با دست دود را کنار میزند و کمی اخمو است.)

    -من: این دفه چطور شد؟

    (دوربین دوباره از آینه بالا میرود و هیتمن را با همان ظاهر نشان میدهد. گل و شیرینی در کنار دستش. یک مورچه روی جعبه شیرینی راه میرود.)

    -ه.: خیلی حرف زدیم.... نامردا هیچی نیاوردن بخوریم.... خیلی گرسنم شده بود.
    -من: حتما" رفتی و به زور از شیرینیا خوردی؟
    -ه.: (با خنده.) نه... یه دیقه رفتم بیرون یه کلوچه خوردم (خنده.) ... وقتی برگشتم ، گل و شیرینی ای که برده بودم، پس دادن و گفتن زحمت کشیدی. (خنده.) .... ولی این دفه حله.
    -من: خدا کنه... برو تا دیر نشده.
    ه.: خداحافظ...

    (دوربین از بسته ی من به بالا میرود به سمت دیوار سفید. صدای پوف من که با صدای پوف دیگری مخلوط میشود. دیوار سفید در فضا مثل دود کمرنگ میشود. اگزوزی در پایین کادر در راست معلوم میشود. بالای اگزوز افقی نوشته شده: "کاش زندگی هم دنده عقب داشت." صدای گیر کردن دنده عقب. چراغ دنده عقب روشن و خاموش میشود. در حین دیالوگ صدای گاز دادن می آید. کماکان تصویر عقب ماشین.)

    -: ای بابا ... جا نمیره. همینجا بارش بزنین.
    -: لا اقل یه کم برو جلو... کنار پلی.
    -: ابله! مگه نمیبینی جلوم ماشینه؟

    (حالا چراغ دنده عقب دیگر خاموش شده و صدای گاز هم نمی آید. یک پوف دیگر. دوربین بالاتر میرود و دستی قفل کشویی در کانتینر را باز میکند. فضای خاکستری رنگ داخل کانتینر معلوم میشود. از راست دستی با سیگاری که خاکسترش زیاد است بالا می آید. کمی به چپ میرود و تهش محو میشود ولی نوکش روشن میشود. بعد پایین می آید و از کادر خارج میشود. پوف. دود همه جا را میگیرد. با سفید شدن صحنه صدای دست و شادی می آید. دود کم کم میرود و دوستان در کانتینر معلوم میشوند. صدای دست و حرکت ماشین و پوف و خنده ی دیلماج.)

    -همه: آه آه آه آه آآآآآآه....
    (با جابجایی ماشین دوستان به این ور و آن ور بدنه ی کانتینر میخورند. دیلماج میخندد و با صورت به سقف میخورد.)

    -همه: آه....آخ آه آه آآآآآخ....
    (ناگهان یکنفر می آید. دوستان با دیدن او از خنده می افتند. یک بسته کتاب آبی را گوشه ی راست کانتینر می اندازد روی پای آژان و میرود. آژان دهانش را باز میکند بدون داد زدن. خنده ی دیلماج. این فرد توجهی به دوستان ندارد.)

    -گوشی باشی: (با خاراندن جناغ) شما؟
    -آژان: (با درد) حتما" فردیناند دو سسوره!
    -دیلماج: (خنده.)
    -علامه: سلام جیگر.
    -امیریل: (خنده.)
    -گلمسعود: سلامن علیکم!

    (با، بازگشت همان فرد دوستان محو میشوند. این فرد یک بسته ی دیگر کنار اولی میگذارد.)
    (کلخوران از پشت نشان داده میشود با کلاه ایمنی زرد. جلوی راهش روشن شده. صدای چکه ی آب و خر خر سنگریزه زیر پا. استالاکتیت و استالاگمیتهای بسیار. خفاشهایی رد میشوند. ک. پایش میلغزد و از یک سرازیری طولانی به حالت دو وارو جمع سوکوهارا به پایین قل میخورد. بالاخره می ایستد. پشت سرش سنگها ریزش میکنند و راه برگشت را میبندند. بلند میشود و اول به جلو و بعد به عقب با تعجب نگاه میکند. دوربین از روبرویش یک دور 360 درجه ساعت گرد میزند دوباره روبروی او قرار میگیرد. لباس: شلوار لی، پیراهن آستین کوتاه با دکمه های کاملا" باز، زیرپوش سفید با لکه های سیاه که روی یقه اش را مو پوشانده و دستمال ابریشمی دور گردن. همیشه این لباس و این ظاهر را حفظ میکند. دوربین در 180 درجه ی دوم یک پلاکارد را نشان میدهد: "کتاب فروشی داها")
    (در صحنه ی بعد دوربین ک. را از پشت سر در چپ کادر نشان میدهد و از جلو داها را در راست که مشغول کاری است. دستانش دیده نمیشود. صدای منگنه.)

    -داها: اینا رو برای کجا میخای؟
    -ک.: دانشگاه Ahmet Kopaiukli ترکیه.
    -داها: حالا اصلا" میتونی اسم کتابه رو بخونی؟
    -ک.: (با کمی اخم) Bressler ، کتاب نقده.... عجب کلنگیه این! یکی دوتا هم American Outline بذار تنگش.
    -داها: آفرین پس دانشگاه هم رفتی؟
    -ک.: (آه) اونم تازه الامه تباتبایی.
    -داها: من از کتابخونه ی شما خیلی دزدی کردم .... خیلی کتابهای خوبی داره.... بذار اینم منگنه کنم (صدای منگنه)... آها حالا میتونی ببریشون.

    (فقط ک. از پشت در کادر است. او میکشد ولی نمی آید. این بار حسابی زور میکند. صدای جر می آید و کتابها می آیند. ک. نگاهی به آنها میکند. یک پیراهن آبی به آنها وصل است. نیمرخ ک. را داریم. ابروهایش را بالا می اندازد، لب پایین را جلو می آورد و سر را کمی به پایین و راست میچرخاند.)

    -ک.: ببین.... خوب ... خری دیگه!
    (کتابها را که پایین میگذارد داها معلوم میشود بدون لباس و با بدنی پشمالو.)

    -ک.: حالا از کجا میتونم....
    -داها: نگران اونم نباش.... وایسا... (با طمأنینه به گوشه ای میرود و خم میشود و گوشهایش را میگیرد.) وایسا....

    (ناگهان زمین میلرزد. ک. کمی نگران است. دوربین بیرون می آید و کوهی را نشان میدهد. صدای غلیان. آتشفشان میشود و ک. به صورت شیء بسیار کوچکی پرتاب میشود بیرون. دوربین رو او میرود که به زمین میخورد. بلند میشود و با گدازه های آتشفشان یک سیگار دیگر روشن میکند. صدای پوف. دود همه جا را میگیرد.)
    (وقتی دود کنار میرود اگزوز ماشین معلوم میشود. دوربین از اگزوز به چپ میرود. صدای موزیک متال. تصویر بین سه چرخ از چپ و سه چرخ از راست آنقدر تناوب پیدا میکند تا 18 چرخ نشان داده شود. بالای چرخهای سمت چپ ته چند حرف انگلیسی معلوم میشود. تمامی چرخها رینگ O.Z. دارند. دوربین به عقب می آید و نمایی از چپ ماشین را نشان میدهد. روی آن با آبی نوشته شده MAMMUT و سمت چپش یک فیل آبی دیده میشود. صدای تعویض CD در changer . دوربین رو ضبط ماشین میرود.)

    -ک.: یارو CD فروشه هم .... اصلا" .... احمق بودا!

    (دست ک. می آید که یک سیگار به فیلتر رسیده در انگشتانش است. با این دست یک CD را که رویش نوشته "گلچین مرحوم هایده" در ضبط میکند.......LOADING. صدای این آهنگ می آید که اسمش را بلد نیستم: "آهای دنیا نگا کن ببین عاشق ترینم." همان ته سیگار را به دهان میبرد و میکشد. دود همه جا را میگیرد.)
    (وقتی دود محو میشود شیشه ی 18 چرخ را از جلو میبینیم که آب پاش و برف پاک کنهایش در حال کار کردنند. صورت ناراضی ک. دیده میشود. صدای همان آهنگ اولی ولی فالش. با آمدن صدا دوربین آرام به چپ میرود و خانم را نشان میدهد.)

    -خانم: آهای دنیا نیگاش کن ببین عاقل ترینم
    توی تموم عاقلای دنیا کلاس آخرینم....

    (همین یک خط را چند بار بلند میخواند. در حین خواندن دهان خود را خیلی باز میکند. ک. تند تند آب پاش را میزند. تصویر کدر میشود. برف پاک کن را میزند. خانم در حین خواندن خود را در آینه ی کوچکی که در دست دارد نگاه میکند. دوباره آب پاش و برف پاک کن.)
    (دوربین هر دو را از شیشه ی جلو نشان میدهد. ک. پشت فرمان بالا و پایین میرود. پوف.)

    -خا.: میخام سورپریزت کنم.
    -ک.: (با درماندگی) نه!
    -خا.: چند سال پیش رفته بودیم بازار جکیل شیراز. کلی جو داشت ، معماری مدرن، آگراندیسمان ، فتوشاپ ... وای... خدا میدونه چی بود. از اونجا یه تی شرت خریدم برای شوهر آینده ام. فرشنده اش گفت خیلی فشیون داره... نگاه ... اینه. حالا میدمش به تو.

    (از داخل کیفش یک تی شرت آستین بلند در می آورد که راه راههای سیاه و سفید افقی دارد. راه راههای سیاه از سفیدها بسیاز نازک ترند.)

    -خا.: واقعا" قشنگه!
    -ک.: آره... فکر کنم از پوست گورخری که سوء تغذیه داشته درستش کردن.
    -خا.: (با خنده ی بسیار بلند) وای چه با نمکی! درست مث اون بازیگره ... مراد سافین.

    (بسته ی ک. دست چپش را بالا می آورد. بین انگشتانش 4 تا سیگار است. به همه پک محکمی میزند و با گریه ی ظاهری دودشان را بیرون میدهد.)
    (دوربین دست چپ ک. را نشان میدهد که از پنجره ی ماشین بیرون آورده میشود. اطراف دست به علت حرکت ماشین تار است. اطراف تار و تارتر میشود و دست ک. تبدیل به دست خانم میشود که روی میز آزمایشگاه در راست کادر گذاشته شده و تا آرنج بالا زده شده است. دست ک. هم از چپ وارد میشود. بین دو دست یک آچار چرخ انداخته میشود و شیشه ی میز را میشکند. صدای آخ. دوربین روی صورت خانم میرود. ناگهان یک جیغ بلند. دوربین به سمت صورت ک. فرار میکند. او مشغول خوردن ساندیسی با ولع است و پاکت آن را به سختی فشار میدهد.)

    -ک.: (رو به دوربین) خوب چیه؟ .... پاش پول دادم!
    (دوربین هر دو را نشان میدهد.)

    -خا.: از این به بعد میخام بهت بگم کَلینزمن.
    (ک. با لبخندی ملیح چرخاندن کم گردن ناز میکند.)

    -خا.: خیلی شبیهته... عجب نقاشی بود.
    -ک.: هاه! {الفش بسیار کوتاه خوانده شود.}
    -خا.: راستی دوستم فیلناز یه سیتروئن داره... مامان. بعد از ازدواج میخام برم دماغمو مدل سیتروئن عمل کنم.
    -ک.: من یه مدل بهتر سراغ دارم. هشتاد و چهاره، 10000 هم بیشتر کار نکرده. مال یه خانوم دکتری بوده. این مدلی عمل کنی بهتره.
    -خا.: (با خوشحالی) چی؟
    -ک.: ون سایپا.
    -خا.: وای عالیه ... از اون چسپام میزنم رو دماغم...
    (ک. 4 سیگار بین انگشتان دست راستش را بالا می آورد و پک محکمی به آنها میزند. دود همه جا را میگیرد.)
    (دود میرود. ماشین از بغل نشان داده میشود که راهنمای راست میزند و سرعتش را کم میکند. وارد پمپ بنزینی میشود. پوف. ماشین می ایستد. دست ک. نشان داده میشود که نازل را برمیدارد و داخل باک میکند. گرمای شدید. پیشانی ک. عرق کرده. صدای ریختن مایع در باک خالی. ک. سرش را به طرف راست خود کرده و به دور نگاه میکند. نیمرخش معلوم است. پکی به سیگار میزند و دودش را از گوشه ی چپ دهان خارج میکند. دود همه جا را میگیرد. صدای ریختن مایع ادامه دارد.)
    (دود میرود. صورت ک. نشان داده میشود. پرستار از پشت سر وارد کادر میشود.)

    -پرستار: خواهش میکنم تا اونجایی که میتوین .... یه کم سریعتر.
    -ک.: ببین ... خوب....
    (صدای زیپ.)
    -ک.: حالا جوابشو کی میدین؟
    -پرستار: فردا. یه کم سریعتر لطفا". ساعت کاری تموم شده.

    (پرستار ک. را همراهی میکند تا از در خارج شود. در را پشت سر او میبندد و از چشمی نگاهی میکند. بسیار عجله دارد.)

    -پرستار: رفت... بچه ها بجنبین.

    (در این صحنه دستهای با دستکش نشان داده میشوند. چند شیشه نوشابه خانواده ی بدون برچسپ وارد کادر میشوند. صدای ریختن مایع در شیشه.)
    -: اون اسانس پرتقالو بده به من...

    (خنده. صورتی با ماسک و چشمهای خونین از پشت یک بطری معلوم میشود. مایع در بطری ریخته میشود و تصویر تار میشود. خنده.)

    -: یه برچسپ میراندا بده به من...

    (یک لیوان آزمایشی با بر چسپ "کلخوران" نشان داده میشود. خالی است.)

    -: اه... همشو که ریختی ... هنوز که آزمایشش نکرده بودیم.
    -: عیب نداره ... یه کم از اون یکی بریز توش... فرقی که نمیکنه.

    (لیوانی با برچسپ "معتاد" برداشته میشود. از این لیوان در لیوان کلخوران ریخته میشود. خنده.)

    -: وزنش کن کم نیاریم.

    (دوربین عدد ترازو را نشان میدهد که کم و زیاد میشود. وقتی ثابت میشود نازل گذاشته میشود. در ماشین بسته میشود. پوف. ماشین میرود.)
    (دوربین در چشمان ک. است. ماشین به جلو میرود. کنار جاده یک نقطه ی سیاه دست و پا میزند و بالا و پایین میرود. صدای راهنما. ک. جلویش می ایستد. یک نفر از پشت در حال دویدن نشان داده میشود. دوربین از پایین به بالایش را نشان میدهد: کفش اسپورت سفید، مانتو شلوار سیاه، کوله پشتی که به زیپش یک عروسک لاک پشت وصل است و بالا و پایین میرود، مقنعه.)
    (دوربین نیمرخ ک. را نشان میدهد. در راستش باز میشود و چاوشگر5 بالا می آید. ک. حالتی از پشیمانی و تعجب به خود میگیرد.)

    -چ.: (نفس نفس) سلام ... دستتون درد نکنه.... میخاستم برم مرز بازرگان... اونجا قرار درس بدم ... آخه من Pinter درس میدم. (نفس نفس)
    -ک.: (با خود) عجب غلطی کردیم ها.... (رو به چ.) سلامنلیکم، خاهش میکنم... حالا چرا اینقدر نفس نفس میزنید؟
    -چ.: اینا مال یه بیماری تنفسیه... راستی بارتون چیه؟
    -ک.: Bressler.
    -چ.: چه جالب منم دارم دکترا میخونم...شما Bressler رو از کجا میشناسین؟
    -ک.: ناسلامتی دانشجوی ادبیات بودیم ها.... دانشجوی خود شما ... دعوامون شد... یادتون نمیاد؟
    -چ.: ببینید... من برنامه ی کاریم مشخصه و به هیچ وجه نمیتونم تغییرش بدم. پس supposedly مقصر خودتون بودین.... در ضمن من پارسه هم درس میدم.

    (ماشین از پشت نشان داده میشود که حرکت میکند و دور میشود. در این موقع یک سه چرخه وارد میشود. از بغل فقط یک دسته اش که بوق دارد و چرخ جلوش معلوم است. از آن بوق های شیپوری دارد. خنده.)
    (دوربین دوباره به داخا ماشین برمیگردد.)

    -ک.: (پکی به سیگار میزند و کمی مکث میکند.) من میخام برم این رستورانه ناهار بخورم. شما نمیاین؟
    -چ.: از façade تون مشخصه که پاتوقتون همین جاهاس... من نمیام. (یک بطری آب معدنی از کوله اش در می آورد و شروع به خوردن میکند.)
    (ک. پایین میرود و در را محکم میبندد. در راه با صورتی عصبانی ادای فحش دادن را در می آورد. به سمت یک تخت میرود.)

    -ک.: انگار از دماغ خر افتاده!

    (روی تخت مینشیند و شروع به کشیدن قلیان میکند. یکی در میان سیگار را با دست چپ و قلیان را با دست راست میکشد. دود همه جا را میگیرد. صدای قل قل.)
    (دود میرود. دوباره صدای قل قل. روی تختی ک. و خانم در لباس عروسی نشسته اند: خانم لباس عروس گشادی به تن دارد که تقریبا" در آن گم است و صورتش معلوم نیست. ک. هم کت و شلواری به تن دارد که دکمه های پیراهنش کاملا" باز است. مهمانها از جلویشان رد میشوند.)

    -همه: مبارکه.
    -ک.: مهمانهای عزیز... یه 10 دیقه اینجا استراحت میکنیم... هر چی خاستین بخورین ... دونگی حساب میکنیم.
    -خا.: میدونی.... دیروز با دوستم گیلسان رفته بودیم فال آدامس بگیریم... نیت کردم ببینم زندگیمون چطور میشه... گفت خوبه.
    -ک.: اتفاقا" منم رفتم فال گرفتم.
    -خا.: جدی؟ چه فالی؟
    -ک.: فال *ن... اول ر**م بعد یارو گفت انگشت بزن..
    -خا.: (خنده) ای شیطون حالمو بهم زدی!

    (صدای قل قل. دود قلیان همه جا را میگیرد. وقتی دود میرود ک. بلند میشود و خود را میتکاند. از جیبش مقداری پول تا شده در می آورد که مابینش کمی تخمه و گواهی نامه اش است. پول را روی تخت میگذارد.)

    -ک.: دستتون درد نکنه... خداحافظ.

    (در راه چ. را میبیند.)

    -چ.: ببینید من میخام برم ..... هیچ چی برناممو نباید بهم بزنه.
    -ک.: آها تالار اندیشه.... خوب برین.(خنده.)

    (چ. نگاه عاقل اندر سفیهی به ک. میکند و میرود. ک. در کانتینر را باز میکند و مشغول سفت کردن طناب دور کتابها میشود. پکی به سیگارش میزند. دود همه جا را میگیرد. دود وقتی برمیگردد دستی مشغول سفت کردن طناب دور کمرش است. دوربینی روی دوشی قرار میگیرد. فیلمبردار عروسی دیده میشود.)

    -ف.: آقا گودرز بکش بالا.

    (تصویر داخل دوربین نشان داده میشود که آرام بالا میرود. دوربین low battery میزند. به ترتیب طبقه های 2 تا 5 با عروس و داماد که از آنها عبور میکنند و دیوارهای مابینشان در دوربین می آیند. تصویر بالاتر میرود و صورت آقا گودرز نشان داده میشود: موی فرفری و سبیل کلفت.)

    -ف.: حالا آروم بده پایین.
    (شارژ باتری تمام میشود و تصویر سیاه میشود و فقط صدا را داریم.)

    -یک مرد: آقا گودرز بستنی آوردن.
    -گ.: اه کجاس؟ (و طناب را رها میکند.)
    -ف.: اه.... آقا گودرز..... آآآآآ....

    (دوربین از دور سقوط ف. را نشان میدهد. در بین راه یک نفر با عبای سیاه او را درحالت پرواز میگیرد و به چپ به پرواز خود ادامه میدهد.)

    -ناجی: بعله....!

    (ناگهان این دو به ساختمانی در چپ میخورند و مثل مگس پخ دیوار میشوند. گرد و خاک بلند میشود.)

    -ناجی: گفتم ها .... از اون اولشم فرمونم کیپ شده بود.

    (گرد و خاک میخوابد. دوباره دست ک. نشان داده میشود که کتابها را میبندد. ساعتش را نگاه میکند.)

    -ک.: نیومد این.... ای بابا!..... ولش کن دیگه به من ربطی نداره.... والا.

    (میدود و سریع ماشین را روشن میکند و میرود. ماشین از پشت نشان داده میشود که دور میشود. چ. برمیگردد و کمی دنبالش میدود. عصبانی میشود و بطری آبش را به زمین میزند.)

    -چ.: (نفس نفس) چرا منو جا گذاشتین؟ ... آخه من 6 ساله که Pinter درس میدم.... اونقدر درس دادم که نوبل گرفت.

    (ماشین با سرعت بسیاری که دارد از پشت نشان داده میشود. گشت کنترل نامحسوس به دنبالش است. دوربین در شیشه ی جلوی ماشین گشت است.)

    -افسر1: بله .... سرعت غیر مجاز .... 170 کیلومتر.
    -افسر2: راننده ی 18 چرخ... لطفا" با احتیاط سمت راست توقف کنید... لطفا" بایستید... اه! وا نمیسه.... ده **** میگم وایسا! (در حین گفتن این کلمه افسر1 میپرد و بوق ماشین را میزند.)
    -افسر1: ای بابا! مؤدب باش . ... حالا برو بگیرش . .... گاز بده .... ده گاز بده **** (این بار افسر2 بوق را میزند. با اخم به افسر1 نگاه میکند.)
    -افسر2: والا... 18 چرخ... جان مادرت وایسا!

    (ک. به محض شنیدن این محکم ترمز میزند. افسر1 با صورت شطرنجی شده می آید با ک. در سمت چپ 18 چرخ شروع به حرف زدن میکند. ک. سیگاری دستش است که گهگاهی میکشد.)

    -افسر1: این قرطاس بازیا چی بود؟ .... بینم اصلا" میدونی سرعت مجاز چنده؟
    -ک.: شستم رو بنده. (خنده. اخم افسر. ک. چند سرفه میکند و لحنش را جدی میکند.).... 110 تا. من که سرعتم مجاز بود.
    -افسر1: حالا معلوم میشه. فلشتو بده بینم.

    (فلش را از ک. میگیرد و به لپ تاپش وصل میکند. سرعتها به ردیف 110 است.)

    افسر1: عجب... آها تو معتادی. باید تست اعتیاد بدی. (یک لیوان به او میدهد. ک. با تعجب نگاه میکند.) .... بگیر.... ده بگیر میگم.

    (در این لحظه به او بی سیم زده میشود.)

    -بی سیم: از پایگاه به خر نفهم..... خر نفهم تو جاده که نمیشه از مردم *** (پارازیت) گرفت. مگه بهت دستگاه ندادیم؟

    (افسر1 از جیبش دستگاهی در می آورد.)

    -افسر1: یالا زود باش. تو این ب***.
    -بی سیم: خر نفهم .... باید بذاری جلوی دهنش.

    (افسر1 همین کار را میکند. ک. هم پک محکمی به سیگارش میزند و تمام دودش را در دستگاه میکند.)

    -افسر1: عجیبه!
    -ک.: ببین .... خوب خری دیگه! ما که اهل داوود نیستیم.
    -افسر1: من نمیدونم.... باید جریمه بشی.
    -ک.: ببین ..... خوب....

    (افسر شروع به نوشتن میکند. دوربین روی خودکار است. دود دور دستش را میگیرد. سرفه. دود که کنار میرود سرفه محکم تر میشود.)

    -مناف: WEHLL اینجا رو امضا کن آگا کلخوران.

    (از روی عینکش نگاه میکند و به مکان مورد نظر اشاره میکند. ک. با همان دستی که سیگار در آن است امضا میکند. دستش را که بر میدارد ورق دفتر کمی شعله میگیرد و میسوزد.)

    -مناف: چی؟ .... خدا ! آتیش!

    (مناف یک کلاه آتش نشانی بزرگ و گشاد بر سر میگذارد و کپسول کوچکی بر میدارد و دفتر را پر از کف میکند.)

    -مناف: (با ناز) آگا کلخوران!.... سیگار برای دنبالچه ضرر داره... خوب خری دیگه!

    (این را که میگوید دست چپش را به نشانه ی 5 بالا می آورد. دست راستش هم بی اختیار بالا می آید و صورت ک. را پر از کف میکند. مناف صورتش را به سمت دوربین میچرخاند. روی شیشه ی عینکش چند لکه کوچک کف قرار دارد.)

    -مناف: خوب خراب شده!... نیگا این لوله اش...
    (تا این را میگوید دوربین را پر از کف میکند.)

    (کف کنار زده میشود. صورت ک. معلوم میشود.)

    -افسر1: آقا!... نزدیک بود برگ جریمه رو بسوزونین. مراقب باشین. پلیس حافظ جان شماست: شبا که ما میخابیم آقا پلیسه بیداره.
    (ک. وارد ماشین میشود و به قبض زل میزند: 50000 تومان. دوربین روی 5 زوم میکند. وقتی zoom out میکند این عبارت دیده میشود: "ترک اعتیاد در 5 دقیقه." دوربین ک. و خانم رانشان میدهد.)

    -خا.: جواب آزمایشو که دیدم فورا" به دوستم مهرپوز زنگ زدم. اونم اومد این آدرسو بهم داد.... با این وضع که نمیشه که ازدواج کنیم.... اول باید ترک کنی.... اگه بابام بفهمه کلی دراز و نشست میره.
    -ک.: بابا من معتاد نیستم .... اگه فهمید.... اصلا" نمیفهمه!
    -خا.: اول باید سم زدایی بشی اونم با روش vacuum.

    (دوربین یک نفر را از پشت نشان میدهد که روپوش سفید پوشیده ، از پنجره بیرون را نگاه میکند و دارد چیزی میخورد. ک. و خانم وارد میشوند.)

    -ک. و خا.: سلام.

    (آقای دکتر برمیگردد. ساندویچی را میخورد که دورش روزنامه پیچیده اند. آن را دور می اندازد. سرش تاس است و عینکی با فریم چوبی بزرگ دارد. چشمان چپش از پشت عینک معلوم است. آب گوجه از گوشه ی دهانش جاری شده. با دهان پر حرف میزند.)

    -دکتر: سلام. سلام. سلام. سلام.
    -خا.: آقای دکتر میخایم شوهرم هر چه زودتر از این بلای خانوار سوز راحت بشه. (با گریه.) اعتیاد به گلوکز داره.
    -ک.: (با تعجب) هاه!
    -د.: هر دو تاشون؟
    -خا.: نه فقط ایشون.
    -د.: بله... آقا تشریف بیارین روی این دو تا صندلی بشینین تا من دستگاهم رو بیرم.

    (د. میرود. ابتدا به کنار در میخورد. ولی بعد راهش را پیدا میکند. ک. با ترس میرود و مینشیند. دری باز میشود و یک لوله خرطومی بلند سیاه آرام بیرون می آید. ک. شگفت زده میشود و میخواهد فرار کند. د. با یک جارو برقی بزرگ وارد میشود.)

    -د.: خانم بگیرینش. باید vacuum بشه.

    (د. و خانم ک. را به زور میگیرند. دکتر دستمال کاغذی لول میکند تا در گوش و بینی ک. فرو کند. ولی اشتباها" آنها را در دهان و چشم خانم میکند.)

    د.: دهنشو باز کنین.

    (دهان ک. را باز میکنند. دکتر جارو را روشن میکند و آن را به دماغ ک. میچسپاند.)

    -ک.: عاااااااااااه...
    (تصویر سیاه میشود.)
    (تصویر به قبض برمیگردد. پوف. ماشین میرود. از پشت نشان داده میشود که کوچک میشود. باز همان سه چرخه با همان زاویه وارد میشود. خنده.)

    (دوربین خانم را روبروی آینه ی میز توالت نشان میدهد که دارد لاک میزند و بلند آواز میخواند.)

    -خا.:نه بسته اسب به کس دل
    نه بسته بندی در گل
    چو تخته شیرجه انگار
    جدا جدا جدا من.

    (آهنگش را هم میزند. صدای زنگ. خانم میرود و در را باز میکند. یک نفر که نایلون مشکی به سر کشیده و زیر گردن گره زده و یک پاکت و یک گل رز دستش است دم در است. یک سه چرخه کنار تیر برقی در سمت راستش است.)

    -: (خنده) نپرسین من کیم... چه فرقی میکنه... مراقب زندگیتون باشین... توی این پاکت همه چی رو نوشتم.... (به زور نفس میکشد.) ای خدا دارم خفه میشم. (خنده. پاکت و گل را به او میدهد.)
    (وقتی میخواهد برود با سر به تیر برق میخورد. خنده. تنگی نفس. سوار سه چرخه میشود و میرود. خانم از پشت در قاب در است. صدای جیر جیر سه چرخه. صدای ترمز خشک و تصادف. خنده.)

    (خانم پاکت و گل را نگاه میکند.)

    -خا.: آخی! گل یاس!

    (در پاکت را باز میکند. دوربین روی نامه است. این طور نوشته: "سلام من صلاح شما را میخواهم. ک. هم زن دارد ، هم دوباره معتاد شده. خودش هم اعتراف کرده. عکسهایش هم پیوست کرده ام. (علامت خنده در emoticons.) امضا: ایجنت اسمیت ")
    (خا. پاکت را سریع میگردد. یک عکس 3 در 4 را پیدا میکند متعلق به دوران کودکی ک. {همان عکس 360 ات. امیدوارم اینجا بگذاریش.} پشتش را نگاه میکند: من زن دارم و دوباره معتاد شدم. رفیق ناباب دیگه.)

    خا.: (با بغض) یعنی زیر سرش بلند شده؟ .... آخه من به این خوشگلی از اون هنرپیشه هه ام خوشگل ترم.... کی بود؟... ماریا شاراپووا.... اه اه ... معتاد هم شده. پس بگو دوستاشو دور خودش جمع میکرد....

    (وارد ذهن خانم میشویم. دوربین در چشمان اوست. یک در بسته داریم. صدای آهنگی از جواد یساری: "دلمو با حرفات...." در باز میشود. دود در هواست. دوربین پایین تر می آید. دوستان مشخصند که با دهان پر دست میزنند و میخندند. شعر گونه ی مبهمی میگویند.)

    -خا.: این چه بساطیه... (صدای یک زارت کم جان.)... این چه بوییه...

    (دوربین می افتد و تصویر سیاه میشود.)

    -علامه: بیا این ماسکو براش بزن.

    (تصویر سیاه کمی روشن میشود و در آن یک ماشین تحریر معلوم میشود. صدای کشیدن سوزن ماشین به سر خط. دوربین عقب تر می آید و عینک آفتابی خانم نشان داده میشود: از آن عینکهای در قابلمه ای. صدای تایپ. خانم در کنار قرش الدین نشان داده میشود. خانم با بادبزنی خود را باد میزند.)

    -خا.: (با عصبانیت) بنویسین ندادن مهریه، اعتیاد، تعدد زوجات طولانی، غنی سازی اورانیوم، استکبار جهانی، تورم، سیستیک فایبروزیز... چه میدونم ...ندادن نفقه... تو رو خدا زودتر حاج آقا.

    {برای خواندن این بخش از لهجه ی کرمانی ای که بد عمل شده استفاده کنید. اگر بلد نیستید سعی کنید تا آنجا که راه دستتان است از کسره استفاده کنید.}
    -ق.: اجازه بدین براتون بگم . اولا" که من حاجی نیستم و فوق لیسانس ناقص دارم. دوما" اینکه یواش تر بگین من تایپم ضعیف هست ها! در ضمن میدونین که نفقه از نفخ میاد. اون قدیما ، خدا رحمت کنه صمصام خان یابو میگفت اول مرد نفخ میزد بعد پول میداد..... (صدای تایپ.) عریضه اس دیگه؟
    -خا.: یه کم تندتر. الان جلسه شروع میشه..... گردنم بشکنه. ای کاش پروندمو میبردم دادگاه لاهه.
    -ق.: (با تأسف سرش را تکان میدهد.) براتون بگم لاهه از له میاد. یعنی هر کی بره تو این دادگاه له میشه. چند سال پیش این دادگاه تو کرمان بود ها... منم توش مترجم همزمان بودم. توی این کابینهای ترجمه مث ....مث ... ها همون .... مث سگ عرق میریختم. ولی خدا رحمت کنه همه اش تقصیر نصف النهار خان و همین مایکل مور بود که لاهه رو بردن تو هلند. اون موقع هم خدا رحمت کنه پتروس دست کرد تو سوراخ سد، سد رو ترکوند.... ولی دادگاهش خوب هست ها! (صدای تایپ.)
    -خا.: قشنگ حاشیه گذاری رو رعایت کنین.

    (صدایی از پشت سر می آید. خانم برمیگردد. و ک. را میبیند: ریش کم زبر، به پیشانی عرق دارد، موی سرش از بغل شکسته، خاکستر سیگارش زیاد است، بدون عینک است و جای دماغی عینکش در دو طرف بینی اش دیده میشود.)

    -ک.: خره template اینا تو word هست. (رو به ق.) سلامنلیکم.
    -ق.: (رو به خانم) این شوهرتونه؟ (سرش را از افسوس تکان میدهد.) ایشون تو الامه دانشجوی من بودن...(رو به ک.) حال شما خوبه آقای امینی؟ ... دیگه وقتشه اون کار ترمتون رو به من تحویل بدین. (صدای تایپ.)

    (ک. دو دستش را بالا می آورد. لای انگشتان دو دستش 8 سیگار است. پک محکمی میزند. دود همه جا را میگیرد.)
    (چیزی دیده نمیشود. فقط صدا داریم.)

    -ق.: آقای امینی چه کار میکنین؟ (سرفه) من یک دفه از همینا کشیدم زیر دریچه ی تحتانی زیرین ماهیچه ی تحتانی قلبم رفت زیر تحت پانکراسم افتادم بیمارستان، مجبور شدم دراز کش عریضه بنویسم. (این حالت در دود نشان داده میشود: ق. در تخت بیمارستان، پایش از جای آویزان است. از بغل نشان داده میشود. او ماشین تحریرش را از چپ برمیدارد و روی شکمش میبرد. یک لحظه سعی میکند تایپ کند. ماشین روی شکمش می افتد: آخ. سرش را تکان میدهد. دوباره دود داریم. سرفه.) براتون بگم تایپ از literrrr لاتین میاد... (سرفه.)...

    (دود میرود. ک. راست نشسته و خانم چپ. اینان از پشت در کادرند و قاضی هم از روبرو نشان داده میشود که مقابل اینها است و در وسطشان دیده میشود.)

    -قا.: طبق این عریضه..(عینکش را میزند و کمی چشمانش را ریز میکند.)... آقای امینی از زن آقای کلخوران به دلیل نفخ نصف مایکل مور به لاهه شکایت برده. در ضمن گفته شده کلخوران ریشه اش همان literrrrr است و خدا رحمت کند یک روز با ایگور شاستنیخ رفته بودیم حمام...

    (قا. سریع عینکش را برمیدارد.)

    -قا.: اینو کی نوشته خانوم؟
    -خا.: همون آقایی که ... (در این لحظه به پنجره اشاره میکند.) اون آقا.

    (ق. نشان داده میشود که دماغ و لپهایش را به شیشه چسبانیده. در این حین یک دمپایی به طرف شیشه پرتاب میشود. ق. کمی عقب میرود و سرش را به نشانه ی افسوس تکان میدهد.)

    -قا.: (رو به ق.) مگه نگفتم باید بساطتو جمع کنی؟ تو که عریضه نویس نیستی.
    -ق.: (با صدایی خفیف از پشت شیشه.) براتون بگم... من از قصد ر**م تو این عریضه تا بگم عریضه نویسی untranslatability داره...

    (یک دمپایی دیگر. ق. در حالیکه "خدا رحمت کنه" میگوید از کادر خارج میشود.)

    -قا.: به هر حال آقای کلخوران خانمتون با ارائه ی مدرک از شما شکایت کرده.
    -ک.: هاه! کدوم مدرک؟
    -خا.: چی فکر کردی.... امروز آقای ایجنتِ اسمیت برام آوردشون.
    -ک.: عجب ماریه این دیلماج! ای کثافت مرض!

    (بدون اینکه دستهای ک. نشان داده شود معلوم میشود که مشغول کاری است.)

    قا.: آقای کلخوران شما موظفید در تاریخ 12 تیر 86 به دادگاه خانواده مراجعه کنید. (سه بار چکش میزند.)

    (ک. یک پاکت کامل سیگار را دایره وار کنار هم چیده بالا می آورد و پک محکم و طولانی ای به آن میزند. خودش از پشت می افتد. دود را بیرون میدهد. همه جا را دود میگیرد.)....




    مدتی در سایت نیستم، لطفا سوالات شیمیایی خود را دربخش سوالات تالار شیمی بپرسید


  4. کاربرانی که از پست مفید *مینا* سپاس کرده اند.


  5. #3
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    chemistry
    نوشته ها
    4,101
    ارسال تشکر
    14,444
    دریافت تشکر: 12,376
    قدرت امتیاز دهی
    1152
    Array

    Smile پاسخ : هپتو

    هپتو : قسمت5



    (تصویر دیلماج در آب نشان داده میشود. میخندد. صدای ریختن آب روی آب. موجهایی در آب ایجاد میشود و تصویر بهم میخورد. صدای خنده.)
    (خنده محو میشود. موجها کم کم از بین میروند و تصویر من معلوم میشود.)

    -من: باز هم؟

    (دوربین کم کم به چپ میرود و مانند قبل هیتمن را با همان ظاهر نشان میدهد. دسته ی گل و شیرینی کنار دستش است. یک زنبور دور گلها میچرخد و گهگاهی روی یکی از آنها مینشیند.)

    -هیتمن: (خنده.) آره ... خیلی خسته بودم. پدره که شروع کرد به حرف دزن... (خنده)... خابم برد، همون جا روی کاناپه. (خنده.)
    -من: بعد؟
    -ه.: وقتی بیدار شدم دیدم با کاناپه تو کوچه ام. (خنده.)
    -من: راستی یه سؤال... چرا همیشه این گل و شیرینی برمیگرده؟
    -ه.: (خنده.)... آدم وقتی سوار تاکسی میشه، اگه به مقصد نرسه که کرایه نمیده. خواستگاری ام همین طوریه دیگه..(خنده) ... ولی این دفه دیگه حله.
    -من: (که سر و بالاتنه ی خود را ساعت گرد دوران میدهم) خدا کنه... حالا برو.
    -ه.: خداحافظ. (خنده.)
    -من: خداحافظ.

    (دوران تندتر میشود. هنوز صدای خنده می آید. دوران به گونه ای میشود که تصویر را مات میکند.)
    (صدای سیفون توالت. تصویر واضح و واضح تر میشود. صدای خنده به خنده ی دیلماج وصل میشود. تصویر د. می آید که دارد میخندد.)
    (دوربین د. را نشان میدهد که دارد راه میرود: با همان ظاهر آژان سری. یک کیف چرمی را با بند به دوش انداخته. صدای افتادن وزنه برروی زمین. دوربین عقب تر میرود: او در یک باشگاه بدنسازی راه میرود. در حال راه رفتن افرادی نشان داده میشوند که مشغول تمرینند.)
    (دوربین از روی شانه ی د. زنی را نشان میدهد که پشت میزی نشسته: هیکل بسیار بزرگ، صورت گرد و گنده و خشن. بالای سرش چندین مدال و لوح افتخار است . دوربین روی یکی از آنها میرود: "وزنه برداری." خانم دارد چیزی مینویسد. خودکار در دستش میشکند. صدای قورت دادن آب دهان د. خنده.)

    -خا.: اومدی نفله!
    -د.: بعله!
    -خا.: بریم دیگه ... الانه که آزمایشگاه ها رو میبندن.
    -د.: یه دیقه صبر کن ... باید یه چیزی بهت بگم ... خیلی مهمه.
    -خا.: حوصله ی رمانتیک بازی ندارم ها!
    -د.: (خنده) ... نه ... اینی که میگم شاید ازدواجمونو بهم بزنه.
    -خا.: بنال!
    -د.: راستش ... من ... من ... قبلا" ازدواج کرده ام. (خنده.)
    -خا.: (با چهره ای بی تفاوت) حتما" بچه هم پس انداختی؟
    -د.: (خنده.) آره ... دو تا ... دو تا پسر! ارسلان و باجلان.
    -خا.: به درک! حالا کجان؟
    -د.: (خنده) زنم مرده. میخاستم یه کتاب در مورد NDEهای ایرانی بنویسم. یه مقاله کم داشتم. به زنم گفتم بیا من با میل گرد میزنم تو گردنت... بعد تو میمیری .. وقتی دوباره زنده شدی، برام از اون دنیا بگو تا بنویسم. ولی نمیدونم چرا NDE نزد. (خنده.)
    -خا.: خوب حالا پسرات کجان؟
    د.: (خنده) مادرشون که مرد... گفتم کی پول پای این مفت خورا میده... بردمشون پشت بوم...

    (به گذشته میرویم. د. دو قنداقی به دست از خرپشته وارد پشت بام میشود. باد شدیدی میوزد. دو کودک بلند بلند میخندند طوریکه فقط لثه هایشان معلوم میشود، چون هنوز دندان در نیاورده اند.)

    -د.: نخندین.. مثلا" مادرتون مرده!

    (آنها سرشان را به نشانه ی تأیید مثل خود د. بالا و پایین میبرند. خنده ی د.)

    -د.: بچه ها میخام یه درس بهتون بدم... این بادی که دیدین نماد تغییر و حتی انقلاب فرانسه اس. (صدای زارت کوچولوی یکی از بچه ها.) حالا برین راجع به archetype باد بیشتر مطالعه کنین تا بعدا" بهتون بگم....

    (آنها را در باد می اندازد. خنده. باد آنها را میبرد. تصویر نقشه ی جهان نشان داده میشود. از ایران که جلویش در پرانتز نوشته superego نقطه چینی کشیده میشود تا هند که جلویش در پرانتز نوشته id.)
    (دوربین راجو غفاری را در جنگل نشان میدهد که دستهایش را باز کرده انگار یک بغل هیزم در دستش است. البته دستش خالی است. ناگهان این دو بچه در بغل او می افتند. صدای خنده ی مهیب این دو نفر.)

    -راجو: (لبخند) اه!... with... what part of... your... MOUSE....

    (نقطه چین روی نقشه به ایران برمیگردد. دوربین روی د. و خانم می آید.)

    -د.: البته یه مشکل دیگه هم دارن. (خنده.)
    -خا.: چه مرگشونه؟
    د.: (خنده) اصلا" نمیتونن حرف بزنن... (خنده) دو تا معلم هم براشون گرفتم.

    (باز نقطه چین به هند میرود. بهروز بختیاری نشان داده میشود که در یک تشت آب نشسته.)

    -بهروز: آخیش .... آخیش (رو به راجو) چند دفه بهت گفتم این shotgunرو جلوی دست اینا نذار؟ ... (صدای شلیک و خنده.) خوب شد حالا تیراش مشقی بودن ها! ... آخیش . اینا چرا هیچی یاد نمیگیرن؟ ... یک ساله فقط یک کلمه رو میگن...

    (ارسلان و باجلان می آیند. خنده. دارند با قنداق تفنگ به شقیقه ی هم میزنند.)

    -راجو: حلش... اسمش چیه؟... میکنم. (رو به ارسلان) ببینید....with... what part of... your... MOUSE....

    (ناگهان باجلان از پشت به راجو شلیک میکند. خنده.)

    -را.: آآآی... what part of...my...MOUSE....(خود را درون تشت بهروز می اندازد.)
    -به.: اه ... اه .... این که مال منه!

    (نقطه چین دوباره به ایران برمیگردد.)

    -خا.: خوبه ورزیده ان. مث باباشون حیف نون نیستن.... راستی اینا رو میگی که چی بشه؟
    -د.: یعنی باهاشون مشکلی نداری؟ میتونن بیان عروسی؟
    -خا.: خوب بیان... به جهنم!.. حالا بجنب ... دیر شده.... (رو به سالن) آقایون باشگاه تعطیله.
    -د.: فقط بذار من برم یه تلفن بزنم.
    -خا.: تو نپکیدی؟.... آخه نی قلیون اگه بریم آزمایشگاه *** از کجات میاری؟... برو ببینم.

    (خنده. د. پشت به خانم میکند.)

    -د.: (با خود) ای رفیقای نامرد!.... خوبا رو خودشون سوا کردن ، اینو انداختن بیخ ریش ما... البته فرقی هم نداره ... زن،زنه...(خنده.)
    -خا.: چی میگی اونجا؟
    د.: (خنده) هیچی... میگم ، دوستا چه زن خوبی برام انتخاب کردن.

    (د. از پشت نشان داده میشود که میرود. خنده. بدنش تکان میخورد. وقتی از کادر خارج میشود یک نفر از چپ از پای وزنه بلند میشود و به دوربین نزدیک میشود: ریش کم و سفید، عینک گرد، کلاه شاپو. سیگار برگی میکشد. دودش را به دوربین میدمد. صدای سرفه.)
    (از راست کادر یک دست روی میز آزمایشگاه گذاشته میشود: صدای ترک خوردن شیشه. دست بسیار کلفت است. صدایی جر وبحث مانند می آید. هنوز دستی از چپ وارد نشده. صدای د. می آید بدون نشان دادن تصویرش.)

    -د.: من خون نمیدم... آخه از بدنم کم میشه.. خون از کجا بیارم بذارم سر جاش؟... (خنده) نه ... خون نمیدم... پول که ندارم بدم بعدش ساندیس بخورم... نه نمیدم (خنده)
    -پرستار: شما بفرمایین... ما خودمون ساندیس میدیم... مجانی.
    -د.: اه؟... لطفا" سیب و موز باشه. (خنده)

    (دست د. از چپ وارد میشود. آستینش بالا زده نشده. تکان میخورد. خنده. بین دو دست یک کتاب می افتد. دوربین روی آن میرود: "تجربه های نزدیک به مرگ... با مقدمه ی داداش... تیراژ: 9 نسخه." دوربین دوباره دستها را نشان میدهد. برای خانم از یک سرنگ گاوی استفاده میشود. برای د. هم از یک سرنگ بسیار نازک. از روی آستین از د. خون میگیرند. خنده. دوربین کنار پای د. را نشان میدهد: چندین و چند پاکت ساندیس تمام شده.)
    (دوربین یک معتاد را نشان میدهد که سرش چند بار به پایین می افتد. بار آخر که سرش می افتد، دوربین به چپ میرود و یک صف طولانی از معتادان را نشان میدهد که یکی یکی با افتادن سرشان موج مکزیکی میروند. به آخر صف که میرسیم، در توالت نشان داده میشود. دست د. از لای آن بیرون می آید.)

    -د.: نفر بعدی...(خنده. دستش تکان میخورد.)
    -معتاد.: داداش بیا ... اینم لیوان ما...
    -د.: یه کم سریع تر ملت تو صف منتظرن. (خنده) ... آخیش! جواب میده ها! (خنده.)

    (این مکالمه چند بار تکرار میشود. در این لحظه تصویر به background میرود و مات میشود. در جلوی تصویر داداش د. وارد میشود: لباس خاکی به تن دارد که کمی آستین هایش برایش دراز است، کلاشنیکفی در دستش است که قنداق فلزی اش تا شده و بند آن را دور دست چپش پیچیده، عینک به چشم ندارد. به همین علت چشمانش را ریز میکند. حالت صورتش کمی خسته است. با دست راست دوربین شکاری اش را بالا می آورد و درونش نگاه میکند. از قمقمه ی کمرش آب میخورد، آن را سر جایش میگذارد و میرود. او نماد تمام عیار یک چریک خسته دل و خستگی ناپذیر است. با رفتن او background از ماتی در می آید. همین طور که صف نشان داده میشود، صداهایی به گوش میرسد: خنده، شکستن شیشه.)

    -پرستار: ای وای... اینا دارن چیکار میکنن؟
    -به.: اه! عزیزان من ... اینا برای آزمایشه. اینا فضله ی آدمه. بگین "فضله." (صدای شکستن شیشه.)
    -را.: تو بلد نیستی با اینا تا .... اسمش چیه ... کنی. ببین...with... what part of... your... MOUSE.... (صدای شکستن شیشه.)
    -به.: نه نه ... اونو ننداز ... اون اسهال داشته! (صدای شکستن شیشه) اااااه.
    -را.: بهروز فرار کن ... رفتن سراغ آبکی ها!

    (در این لحظه ابتدا به. و را. با ظاهری قهوه ای از جلوی دوربین رد میشوند، بعد ارسلان و باجلان با شیشه های آزمایش به دست. خنده. معتادان همان طور موج مکزیکی میروند.)

    -د.: نفر بعد. (خنده)

    (ارسلان و باجلان با لبخند وحشتناکی که به لب دارند، آرام از گوشه ی چپ وارد میشوند. ارسلان به آخر صف میرود و با انگشت کوچکش معتاد آخر صف را هل میدهد. همه مثل مهره های دومینو می افتند. خنده ی بلند برادران.)

    -د.: نفر بعد. (خنده)

    (دوربین در ورودی آزمایشگاه رانشان میدهد. شب شده. خانم بیرون منتظر است. د. با مردی که روپوش سفید پوشیده از در بیرون می آید. این دو دارند با هم دست میدهند.)

    مرد: بازم تشریف بیارین... ما اینجا بعد از ظهرها اضافه کاری داریم... پول خوبی ام به شما میماسه.
    -د.: (خنده) حتما" به ملت هم خدمت بزرگیه (خنده) ... خداحافظ.

    (مرد میرود. د. با خنده پیش خانم میرود. خانم به اندازه ی یک د. از د. بلندتر است.)

    -خا.: مچاله نشدی؟.. آخه توی پیزوری این همه *** از کجات در آوردی؟
    -د.: (خنده)
    -خا.: زهرمار... پاشو برو گم شو... میخام برم باشگاه.
    -د.: (خنده) منم میرم غذای عروسی رو رزرو کنم. (خنده)
    -خا.: به این شب؟ ... یه هفته ام که وقت داری.
    -د.: اگه از هفته ی قبل رزرو کنم ، میشه پرسی 150 تومن. (خنده)
    -خا.: (با کمی تعجب) برو دیگه.

    (دوربین دم در دانشکده را نشان میدهد: رختخوابی پهن شده و یک نفر زیر آن خوابیده و پتو را هم روی سرش کشیده.)

    -د.: میشه در رو باز کنین؟... اومدم نمره ببینم.

    (آقا با خواب آلودگی بیدار میشود و در را باز میکند. د. میخواهد وارد شود.)

    -آقا: آی آقا کجا؟... کارتت رو ببینم.

    (د. میخندد و کارت خود را نشان میدهد. بعد میرود. آقا دوباره میخوابد. د. بسیار موزیانه و با حالتی دو مانند و نرم حرکت میکند. او از وسط میدان غاز به طزف سلف میرود ، به سوی دستگاه اتوماسیون. کنار دستگاه جناب صدیقی خوابیده. خنده. د. در دستگاه را باز میکند. از جیبش کلی کارت در می آورد، آنها را کنار هم دسته میکند و به زور و با خنده آنها را از شیار دستگاه میکشد. نهار چهارشنبه را رزرو میکند. دکمه ی تأیید را که میزند، دستگاه بوق ممتدی میزند و می ترکد. صدای جز جز اتصال. صدیقی پهلو به پهلو میشود و ناله مانندی میکند.)

    -د.: تا اینجا که اومدیم ... بریم یه تلفن بزنیم.

    (صورت د. نشان داده میشود: او در توالت است. شلنگ آب را باز میکند ولی آب ندارد.)

    -د.: ای بابا!... آب که قطعه. (خنده.) حالا چطوری خودمونو پاک کنیم؟

    (در این لحظه سایه ی پاهای کوچکی از زیر در دیده میشود. دست د. نشان داده میشود که در را باز میکند: یک خرگوش سفید. دوربین روی صورت د. می آید.)

    -د.: خرگوش که archetype شکسته!... جهنم. تو این بی آبی چاره ای نیست. (خنده.)

    (دست او نشان داده میشود که خرگوش را برمیدارد.)

    -د.: فقط امیدوارم شکست نخورم. (خنده) ... یادم باشه در مورد خرگوش بیشتر مطالعه کنم.

    (دم در نشان داده میشود. د. با خنده از روی آن آقا رد میشود. د. آرام از سرازیری علامه پایین میرود. خرگوش سفید که حالا پشتش زرد شده از کنار د. رد میشود. یک پراید سیاه محکم ترمز میکند و خرگوش را زیر میکند. صدایی از داخل ماشین می آید.
    )

    -آخه چرا زیرش گرفتی؟ ... ناسلامتی قرار بود نمادین باشه.

    (آقایی با عینک آفتابی از در جلو پیاده میشود و رو به د. میکند.)

    -آقا: جناب د.؟ .... سوار شین لطفا".
    (د. به طرف در عقب میرود.)
    -آقا: نه... در جلو لطفا".

    (د. سوار میشود. آقای عینکی دور و بر را نگاه میکند. وقتی میخواهد سوار شود سرش به بالای ماشین میخورد. دوباره اطراف رانگاه میکند و بعد سوار میشود. دوربین از جلو شیشه ی ماشین را نشان میدهد. د. و آقا به زور کنار هم جا میشوند. خنده. آقا کمربند را میبندد. انتهای کمربند روی چشمان د. بسته میشود. خنده و تکان خوردن د. ماشین از پشت نشان داده میشود که به راه می افتد.)
    (دوباره دوربین در شیشه است. خنده.)

    -د.: یه جایی بزنین بغل.. میخام یه تلفن بزنم.

    (راننده بدون نگاه کردن به د. یک گوشی موبایل به او میدهد. د. به او نگاه میکند و میخندد.)
    (دوربین ماشین را نشان میدهد که کنار بوته ای ایستاده. آقا هم پیاده شده. صدای ریختن آب. از بالای بوته بخاری برخاسته. د. از پشت بوته در می آید. دارد زیپ خود را میبندد. خنده. تلفن سیاهی را از جیبش در می آورد و رو به آقا میکند.)

    -د.: خودم تلفن داشتم. (خنده) ولی منظورم این بود.

    (سوار میشوند و میروند. دوربین روی بوته میرود. گربه ای خیس از پشت آن در می آید. خود را می تکاند، میویی میکند و میرود.)
    (دوباره دوربین افراد ماشین را نشان میدهد.)

    -آقا: خوب ... دهنتون رو باز کنین.
    -د.: (خنده) چرا؟
    آ.: میخایم دهنتون رو بزنیم... ببخشید ... دهنتون رو درست کنیم. قبلا" یکی دهنتون رو زده.

    (آقا یک جاروبرقی از صندلی عقب می آورد و در حلق د. می چپاند. دکمه ی scan را میزند. سراسر داخله ی د. در LCD جارو سبز نشان داده میشود. تصویر به پایین تنه میرود. در دو پهلوی د. دو تلفن است که در مایعی شناور می باشد. همین طور اسکن ادامه دارد. دودی دیده میشود.)

    -آقا: خودشه.

    (جارو را روشن میکند و میکشد. د. به حالت خنده تکان میخورد. در کل این صحنه ها کمربند بسته شده و این دو نفر در صندلی جلو هستند.)

    -راننده: اه!... چرا دنده رو خلاص میکنین؟

    (جارو خاموش میشود. آقا دکمه ی تخلیه را میزند: اول یک سیگار برگ روشن بیرون می آید، بعد خود فروید.)

    -آقا: این توی شما کار گذاشته شده بود.

    (ماشین از پشت نشان داده میشود که میرود. از شیشه ی جلو د. پایین انداخته میشود روی آسفالت. دو سه پشتک میخورد. خنده. ماشین محکم ترمز میکند. چراغ دنده عقبش روشن میشود و برمیگردد.)

    -آقا: ببخشین.

    (د. سوار میشود و میروند. این بار فروید را پرت میکنند. او هم چند پشتک میخورد. وقتی می ایستد، کمی به دور نگاه میکند، بعد سیگارش را میکشد.)
    (آقا و راننده نشان داده میشوند که در ابتدای چند پله منتظرند.)

    -آقا: ما که رفتیم.

    (و آنها آرام شروع به بالا رفتن میکنند. د. هم در میانه ی راه در حالیکه دست خیسش را می تکاند، به آنها ملحق میشود. میروند تا به یک در بزرگ میرسند. آقا میخواهد در را باز کند، نمیشود. دستگیره را تکان تکان میدهد، نمیشود. با تنه به آن میزند. باز میشود. آقا خود را مرتب میکند و به د. اشاره میکند که از جلو برود. خنده.)
    (دوربین در چشمان د. است. جلویش، دم در مورفیوس است. دماغش باد کرده: در به دماغش خورده. عینک آفتابی زده و لبخندی به لب دارد.)

    -مور.: خوش آمدید.

    (با د. دست میدهد. لبخندش محو میشود: دستش را از خیسی دست د. می تکاند. باز لبخندش می آید. با هم میروند و پشت دو صندلی مینشینند. مور. فورا" از جیبش دو قرص در می آورد: قرمز و آبی و در دست جلوی د. میگیرد.)

    -د.: (خنده) اینا چیه؟
    -مور.: یعنی تو نمیدونی؟
    -د.: (خنده. کمی به حالت تفکر فرو میرود.) ببینم... این یکی که قرمزه . .. قرمزم که archetype چیزای مختلفیه... شور و عشق.. یک نماد ***ual هم هست. برای اینکه اینو بهتر بفهمی ، یه نگاهی به تحلیل فروید از شنل قرمزی بکن...

    (در این لحظه مور. قرصها را دور می اندازد و با حالتی ناراحت دست زیر چانه اش میزند.)

    -د.: ... قرمز نماد انقلاب هم هست. برای همینه که در پرچم کشورهای کمونیستی از قرمز استفاده شده. ... در مورد آبی هم باید بگم که .... آبی نماد آرامشه... نماد spiritual purity ...ولی باید در موردش بیشتر مطالعه کنم... (خنده) حالا باید چکار کنم؟

    (تصویر نیم رخ د. و مور. روبروی هم نشان داده میشود. د. میخندد. بینشان یک پنجره ی بسته در ته صحنه است. تصویر این دو مات میشود و پنجره واضح میشود. یک دست لبه ی آن را میگیرد و یک نفر تا سینه از آن بالا می آید: فروید. او به د. نگاه میکند و سیگار برگش را میکشد. با دست راستش به د. علامت پیروزی میدهد. در حالیکه دست راستش در هواست، با دست چپ سیگارش را به دهان میبرد و از پشت پنجره می افتد. صدای زمین خوردن.)

    -مور.: یه لحظه صبر کنین...

    (به پشت د. میرود. آقا و راننده با همان ظاهر در کنار شومینه مشغول کباب سیخ کردن هستند. مور. سیخ کلفتی که در دست آقا است و دارد به آن گوشت میگیرد، برمیدارد و گوشتهای آن را پاک میکند.)

    -آقا: اه ... چکار میکنی؟

    (سیخ را نزدیک د. می آورد.)

    -مور.: باید برگردی.
    -د.: (خنده) لااقل بذارین یه تلفن....

    (و در این لحظه مور. سیخ را در گوش چپ د. میکند. خنده. صفحه سفید میشود. خنده در حالت ultrasonic قطع میشود.)
    (وقتی صحنه برمیگردد، دم در دانشکده نشان داده میشود. ظهر است. همه جا آذین بندی شده. دم در ماشین رو یک روبات ایستاده: مؤنث است و روسری سرش است. هر ماشینی که رد میشود، آن را کنترل میکند.)
    (دوربین یک کارت دعوت را که در دست روبات است نشان میدهد. روی آن نوشته: "ازدواج، مقدمه از داداش، آقا به همراه خانم و یکی از بچه ها." کارت کنار میرود و ماشینی نشان داده میشود که پشت فرمانش آقایی کراواتی نشسته و خنده ای تصنعی به لب دارد. خانمش کنار دستش نشسته و گوشه ی لب خود را میجود ولی باز هم لبخندی الکی به لب دارد. در پشت یک بچه نشسته که خیلی تصنعی آرام است.)

    -روبات: لطفا" صندوق را باز کنین.

    (دوربین صندوق را نشان میدهد که باز میشود. چیزی در آن نیست.)

    -مرد: گفتم که چیزی نداریم.
    -روبات: یه لحظه صبر کنین.

    (و به جستسجو ادامه میدهد. ناگهان صدایی میگوید: "عطسه." دوربین فورا" روی صورت روبات زوم میکند. روبات روی زمین میخوابد و زیر ماشین را نگاه میکند. یک بچه به کف زیر ماشین چسبیده. روبات با طمأنینه بلند میشود.)

    -روبات: واقعا" از شما انتظار نداشتم.

    (زن به گریه می افتد.)

    -مرد: جناب روبات خواهش میکنم.
    -روبات: لطفا" پارکینگ بعدی نگه دارین تا اعمال قانون بشین.
    -مرد: (با ناراحتی) نه تو رو خدا خانم روبات... من خانومم مریض بود، تو بیمارستان بود... مجبور شدم...

    (در حالیکه این حرفها زده میشود، دوربین عقب و عقب تر می آید. دیگر صداها واضح نیست.)
    (دوربین از روبرو ماشین د. را نشان میدهد: همان P.K دزدی. د. پشت فرمان میخندد.)

    -د.: همه ی کارا رو سپرده ام به اعظم... واقعا" جواب میده.
    -خا.: اعظم کیه نفله؟
    -د.: (خنده) روبات اعظم. {ت ساکن است.} ... یه روباته ... کارامو انجام میده.
    -خا.: گفتم اگه زیر سرت بلند شده کوتاهش کنم... حالا چرا شق ظهر عروسی گرفتی؟
    -د.: (خنده) گفتم بعد نهار شاید بعضیا بخان بخابن... اگه خودمم نخابم ژولیده میشم. (خنده)
    -خا.: ژولی پولی میشه!... نکبت! (خنده ی د.)

    (ماشین نشان داده میشود که تا دم پله های ورودی ساختمان دانشکده میرود. عروس و داماد پیاده میشوند: سیخ کماکان در گوش د. است. در دست خانم هم به جای دسته گل، درخت است. بالا میروند. در این حین آقای حافظی یک مشت سکه ی 50 تومانی روی سرشان میریزد. صدای شکستن شیشه. کمی از مردم میریزند تا آنها را جمع کنند. یک دفعه د. روی آنها دراز میکشد و شروع به جمع کردنشان میکند. در یک لحظه یک بچه یک سکه را برمیدارد و میدود و میرود. Rec دوربین در گوشه ی تصویر دیده میشود.)

    -د.: بیا اینجا بچه!

    (د. با حالتی نیمه خمیده میدود و با لگد دنبال بچه می افتد. آنها داخل میدان غاز میروند و از نظر دور میشوند. صدای گریه، بعد خنده. د. بیرون می آید. میخندد.)

    -د.: بالاخره گرفتمش. (خنده)

    (دوربین فیلم بردار را در کنار ارسلان و باجلان نشان میدهد.)

    -فیلم.: خوب. آماده باشین، هر وقت گفتم، بپرین.

    (فیلم. دوربین را روی شانه اش میگذارد.)

    -فیلم.: حالا.

    (برادران در حالیکه نافرم میخندند، با هم روی یک الاکلنگ میپرند. از آن طرف فیلم. به هوا پرتاب میشود. حالا تصویر از دوربین فیلم. نشان داده میشود: باز هم low battery میزند. از درون قاب دوربینش یک لحظه تصویر د. و خانم از پشت شیشه نشان داده میشود. د. میخندد. فیلم. به پشت بام میرسد. در هوا معلق است. تصویر دوربینش قطع میشود.)

    -فیلم.: راستی حالا چطور برم پایین؟ ....(داد میزند.) آقا گودرز.....آآآآ...

    (راجو نشان داده میشود که پایین ساختمان ایستاده و دستهایش را باز کرده. انگار چیزی میخواهد در آغوشش بیفتد. در این لحظه یک چیز سیاه به سرعت می آید و راجو را با خود در هوا میبرد: صدقی.)

    -صدقی: بعله...
    -را.: آخه چرا منو نجات دادی؟ .... اونو نجات میدادی.
    -صدقی: کی؟

    (راجو به عقب اشاره میکند. صدقی برمیگردد و فیلم. را میبیند که تا گردن در آسفالت فرو رفته.)

    -صدقی: بعله.... (و در این لحظه با راجو پخ درختی میشوند.)
    -را.: ...with... what part of... your... MOUSE....

    (دوربین از پشت بهروز را نشان میدهد دارد وسایلش را با عصبانیت در ساکی می اندازد. دوربین نزدیک و نزدیک تر میشود.)

    -به.: زمان ما .... بچه ها از دیوار راست میرفتن بالا... ولی اینا...

    (سرش را به عقب برمیگرداند. میترسد.)

    -به.: نه... نه!

    (چوب الاکلنگ به گردن او زده میشود. خنده ی ارسلان و باجلان.)
    (دوربین اتاق مناف را نشان میدهد. مناف از یک طرف و ارسلان و باجلان از طرف دیگر دارند دفتر سیاه را میکشند. مناف دندانهایش را به هم کلید کرده، رگ پیشانی اش بیرون زده، دارد زور میزند. خنده ی د. خنده ی برادران.)

    -منا.: بده به من. {با حرص خوانده شود.}... الاغ!

    (ناگهان برادران دفتر را رها میکنند.)

    -منا.: وای خدا!

    (او می افتد و آخ میگوید. دوربین او را نشان میدهد که آرام از پایین وارد کادر میشود. عینکش روی صورتش کج شده. خنده.)
    (در این حین بهروز از در وارد میشود. کرست گردن بسته و گردنش سیخ شده. یک آستینش پاره شده، یک لنگ شلوارش جر خورده و از زیرش یک پیژامه ی راه راه معلوم است. به طرف د. میرود.)

    -به.: سلام ... سلام ... چطوری؟
    -د.: (خنده) سلام. چکار کردی؟ چیزی یاد گرفتن؟
    -به.: آقا من دیگه هیچ رقمه با شما کار نمیکنم... اصلا" ژولیده شدم... پولم نمیخام.
    -د.: (خنده) حالا چیزی یاد گرفتن؟
    -به.: فقط triskaidekophobia.

    (برادران این کلمه را با هم میگویند و میخندند.)

    -د.: راجو چی؟ اون درسشون نمیده؟
    -به.: اون که با سیتا عروسی کرد، رفت هند.

    (در این لحظه مناف که خود را مرتب کرده، بسیار عصبانی دفتر سیاه را برمیدارد و به طرف بهروز میرود.)

    -منا.: آگا بختیاری!... اینجا دفتر ازدواجه ....برو بیرون.

    (و با آن دفتر چند دفعه به باسن بهروز میزند.)

    -به.: آخ ... باشه...باشه... آخ ... خوب میرم.... آخ. (میرود.)

    (دوربین مناف را نشان میدهد که از روی عینکش به خانم محلهای امضا را نشان میدهد. دست خانم نشان داده میشود که دارد امضا میکند. در حین امضا خودکار در دستش میشکند.)

    -منا.: شاهدا هم بیان امضا کنن... آها...

    (د. برادران را هدایت میکند تا امضا کنند.)

    -منا.: چی؟ .... مگه اینا امضا بلدن؟ (میخندد.)
    -د.: (خنده) انگشت که میشه بزنن ... (رو به برادران) برین نشونش بدین. (استامپ را نشان میدهد.) توی اون انگشت بزنین بعد بزنین روی کاغذ.

    (خنده ی برادران. ارسلان انگشت دست راستش را آماده میکند و به آن زل میزند. توی استامپ میزند و آن را بالا می آورد. باز به آن زل میزند. آن را در دهانش میکند و در می آورد. میخندد. باجلان هم استامپ را برمیدارد وکف کله ی مناف را با آن مهر میکند. خنده. مناف دستی به سرش میکشد و دستش را نگاه میکند. حالتی از ناراحتی و تعجب دارد.)

    -منا.: هاه؟... برین گم شین.

    (دفتر سیاه را برمیدارد و بالای سر میبرد و به جان همه می افتد. خنده ی د. د. و خانم از در فرار میکنند. برادران هم با هم و با خنده از پنجره ی اتاق میپرند پایین. مناف سراسیمه روی پنجره خم میشود و پایین را نگاه میکند.)

    -منا.: چی؟ ... خوبید بابا جان؟

    (صدای خنده ی برادران. مناف دست راستش را که کفش به طرف زمین است، به نشانه ی اطمینان از سلامتی برادران کمی بالا و پایین میبرد. دوربین عقب میرود. مناف برمیگردد و مشغول کاری میشود. تصویر او مات میشود و در جلوی کادر باز همان چریک خسته دل را با همان حالت میبینیم. بعد از اینکه با دوربینش نگاه کرد، آن دفتر سیاه از بالا در سرش میخورد. کوچکترین عکس العملی نشان نمیدهد. باز آبش را میخورد و میرود. مناف با دفترش متعجب ایستاده. با تعجب به دفترش نگاه میکند و همان حرکت دست را تکرار میکند.)
    (ملت توی سلف جمع شده اند. همهمه ای است. دوربین روی میز د. و خانم میرود. غذای د. تمام شده.)

    -د.: (خنده) کم بود... جواب نداد... برم یه ساندویچ بگیرم... تو را یه تلفن هم میزنم.
    -خا.: زیاد نخور چوب کبریت... معده ات تعجب میکنه.

    (خنده ی د. بلند میشود و به طرف راست میرود. دوربین هم با او میرود. روی میز بغل دستی صدیقی خوابیده. د. خندان میرود. دوربین روی صدیقی میماند. در خواب حرف میزند.)

    -صدیقی: (خواب آلود) ناهار که خوردین ، نرین بگیرین بخابین ها!... 13 دقیقه به پشت دراز بکشین، بعد بلند شین outline بنویسین....

    (در این لحظه چند نفر وارد میشوند. انگار دنبال چیزی میگردند. متوجه صدیقی میشوند و روی سرش می آیند.)
    -: اه استاد اینجاس!
    -: این که به ما گفت صبر کنیم، 5 دیقه دیگه میاد.
    -: ببریمش سر کلاس.

    (دو طرف میز را میگیرند و آن را میبرند. صدیقی کماکان خواب است. د. خندان می آید. در دستان خیسش یک ساندویچ است. مینشیند و مشغول به خوردن میشود.)

    -خا.: ببینم... تو چرا اینقده می ***ی؟
    -د.: (خنده) خوب آب زاید بدن باید دفع شه.
    -خا.: تو که اصلا" آب نمیخوری که اضافه بیاد... نکنه کلیه هات میزون نیست؟
    -د.: نه بابا.

    (در این حین امیریل با عجله می آید.)

    -امیر: سلام.... آقای دیلماجیان .. کلاس بلور نمیای؟
    -د.: برو .. منم میام.
    -خا.: کجا رو میام؟ ناسلامتی عروسیته نسناس.
    -د.: من که رفتم. (خنده. میرود.)

    (دوربین در ورودی دانشکده را نشان میدهد. مردم دارند میروند. آخر دست د. و خانم نشان داده میشوند.)

    -خا.: خوب.... بریم؟
    -د.: نه ... تو برو... من ماشین آورده ام. (خنده.)

    (د. میرود. دوربین روی خانم زوم میکند. بسیار عصبانی است. صدای استارت ماشین. خانم درخت دستش را بالا می آورد و میدود و از کادر خارج میشود. صدای خرد شدن ماشین. خنده.)
    (د. نشان داده میشود که دارد پیاده میرود: کیفش روی دوشش است. میخندد. ناگهان یک 18 چرخ از جلویش رد میشود. به فکر فرو میرود.)

    -د.: اه! این کلخوران نبود؟...

    (دور و بر را سریع نگاه میکند. روبروی دوربین قرار مگیرد. دوربین به سویش میرود. صدای جیر جیر می آید. با کف دستش دوربین را نگه میدارد. حالا از بغل نشان داده میشود: سه چرخه ی یک بچه را نگه داشته. د. از جیبش کارتی را در می آورد و به بچه نشان میدهد.)

    -د.: من یک مترجم هستم.
    -بچه: خوب باش!
    -د.: بزن کنار ببینم.

    (او را میکشد و کناری می اندازد. خودش سوار میشود و میرود.)

    -د.: آقای کلخوران .... برای من زن بد انتخاب میکنی؟.... حالتو میگیرم. (خنده)... سه چرخه هه جواب میده ها!

    (د. از بالاتنه نشان داده میشود. میخندد و تکان تکان میخورد. اطرافش به سرعت در گذر است. دسته ی سه چرخه را گرفته، دارد پا میزند. دوربین پایین تر می آید و او را نشان میدهد که پشت یک تریلر است و دارد پا میزند. دوربین نشان میدهد که ماشین کلخوران ایستاد.)

    -د.: آقای راننده وایسا.

    (تریلر می ایستد. دوربین ته تریلر است. د. پا میزند و آرام آرام می آید تا از ته کفه ی تریلر می افتد. خنده. بلند میشود. باز هم پا میزند و کمی جلوتر میرود. خانمی را میبیند که سوار ماشین کلخوران میشود.)

    -د.: (خنده) حالا برای من زن نافرم انتخاب میکنی،خودت میری دو تا دو تا زن میگیری؟ ... باشه... به زنت میگم... اینم مدرکش.

    (ماشین ک. پوف میکند و میرود. د. به طرف ته تریلر پا میزند. وقتی رسید، بند کیفش را به قلاب ته تریلر میزند.)

    -د.: آقای راننده گاز بده.

    (پوف. تریلر میرود و د. در حالیکه روی سه چرخه میخندد، پشت سرش میرود.)
    (د. میبیند که پلیس ک. را نگه داشته.)

    -د.: آقای راننده وایسا.

    (تریلر می ایستد و د. با شکم به لبه ی کفی آن میخورد. خنده. بلند میشود و پلیس را میبیند که از ک. تست میگیرد.)

    -د.: (خنده) معتادم که هستی.... گور خودتو کندی.

    (به طرف ک. پا میزند. اندکی که میرود، به زمین میخورد. انگار کسی او را از پشت کشیده باشد. بلند میشود. به پشتش نگاه میکند: سیمی سیاه صاف صاف شده. خنده.)

    -د.: آقای راننده برگردیم ... سیم تلفنه بیشتر از این نمیاد.

    (در این لحظه یک آچار چرخ بزرگ به کنارش پرت میشود.)

    -د.: (خنده) باشه... خودم میرم.

    (و پا میزند و میرود. دوباره آن چریک خسته دل می آید، همان کارها را تکرار میکند و میرود.)
    (دری آهسته در تاریکی باز میشود. یک نفر با خنده ی زیر و تکان خوردن، آهسته داخل میشود: د. است. روی سبز ضعیفی روی میزش دیده میشود. به طرف آن میرود. حالا از روبرو نشان داده میشود که جلوی مانیتور نشسته و دارد تایپ میکند. کلماتی ناواضح که در حال تایپ شدن هستند، در عینکش دیده میشود. خنده ی آرام. ناگهان کل اتاق روشن میشود. خانم در قاب در نشان داده میشود: عصبانی است.)

    -د.: (خنده)من ...من ...(خنده)

    (د. نشان داده میشود که از پشت یقه به چیزی آویزان است و بالا و پایین میرود. میخندد. دوربین عقب تر می آید. خانم دارد با یک دستگاه بدنسازی پشت بازو و زیر بغل کار میکند. د. به جای وزنه مورد استفاده قرار گرفته. خانم با زور زدن حرف میزند.)

    -خا.: کدوم گوری بودی، چلقوز؟
    -د.: (خنده) کار داشتم.. خوب.
    -خا.: چه کاری؟
    -د.: رفته بودم در مورد شوهر خواهرت تحقیق کنم. (خنده)
    -خا.: یه کم تأخیر فازی داری... تحقیق بعد از عروسی؟ نوش دارو بعد از مرگ ایوان ایلیچ؟
    -د.: (خنده) حالا بعدا" میفهمی چه لطفی در حقش کرده ام.
    -خا.: (دسته ی وزنه ها را رها میکند. د. به زمین میخورد.) تو از این عرضه ها نداری.
    -د.: بعدا" میبینی... حالا شام چی داریم؟
    -خا.: قرص Mega Mass. کراتین هم داریم.... سق میزنی؟
    -د.: (با خود) شانس ما رو ببین... زن ورزشکار... بیچاره به ارسلان و باجلان... اگه ازشون بپرسن مادرتون چه کاره اس، چی باید بگن؟ :"والا وزنه برداره!"
    -خا.: چی زرت و پرت میکنی؟
    -د.: (خنده) هیچی. میگم بچه هام چه مادر خوبی پیدا کردن!
    -خا.: زیاد حرف نزن... برو بکپ. از وقت خاب بچه ها خیلی گذشته.

    (د. با خنده میرود. در صحنه ی بعد او از بالا نشان داده میشود که در تختش دراز کشیده. کیفش از شانه اش آویزان است. لبخند میزند. دوربین آرام، نزدیک و نزدیک تر میشود. ناگهان به سر د. میخورد. د. میخندد. دوربین عقب تر می آید و به چپ میرود. سیخ را از گوش د. در می آورد و از سوراخ گوش وارد میشود.)
    (ابتدا تصویر سیاه است. کمی کمرنگ تر میشود. دو نفر در تصویر می آیند که دارند با هم کل کل میکنند. معلوم میشود که مورفیوس و فرویدند.)

    -مور.: عمو زیگموند... شما اجازه بده..
    -فروید: به جان موری نمیشه... این دفه دیگه نوبت منه... آفرین. حالا برو.

    (مور. میرود. فروید نزدیک تر می آید. به دوربین زل میزند. سیگارش را میکشد.)

    -فر.: چطوری عمو؟ .... تحلیلت رو دیدم... حقا که شاگرد خودمی... حیف عمرم به دنیا نبود یه کم بهت درس بدم.

    (خنده ی د.)

    -فر.: حالا اومدم تو ضمیر ناخودآگاهت یه چیزی بهت بگم. ... (پکی به سیگار میزند. یک نفر دیگر نزدیک می آید.) این آقا رو میشناسی؟... ایشون دکتر مهندس پروفسور
    مختارالدین ولو هستن. ایشون میگن که جبر نداریم و اختیاره. ... در ضمن اون ته رو نگاه کن. (پرنده ای سفید در حال پرواز است.) ... تو ناخودآگاهت این پرنده هست. این نماد رهاییه. یا همون اختیار.
    -د.: (فقط صدا) سفید هم هست... archetype یه چیز رمزگونه... برای اطلاعات بیشتر به کتاب handbook مراجعه کنید، بخش تحلیل Moby Dick. در ضمن پرواز نماد یه چیز دیگه هم هست...
    -فر.: (با عصبانیت پکی به سیگار میزند.) بچه با پشت دست میزنم تو دهنت ها!... تو نمیخاد به من بگی چی نماد چیه.... در ضمن هیچ وقت جلوی من حرفی از اون مردیکه ی یونگ نزن. ... اه اه همه چیزو من یادش دادم، حالا شمشیر رو از رو بسته.... به خدا من بهش گفتم برای دکترا بره خارج. حالا برگشته علیه من ...
    -د.: (خنده) فکر کنم ناخودآگاهم قاطی کرده... این که یه چیز دیگه اس.
    -فر.: با من کل کل نکن بچه... مگه displacement و substitution نخوندی؟
    -د.: (خنده) آره.... (مکث) راستی اون کیه؟
    -فر.: کدوم؟
    -د.: اون.

    (با اشاره ی د. مردی نشان داده میشود که دارد با شیلنگ جایی را آبپاشی میکند. فشار آب خیلی زیاد است.)

    -فر.: نمیدونم... خودت فکر کن ببین نماد چیه.... حالام اینجا وانسا... یه سر میری خودآگاه؛ از اون سرم میری برای رد تئوری جبری... ده بجنب.

    (دوربین کمی عقب میرود. از آن بالا کفتر نمی آید؛ بلکه یونگ می افتد کنار فروید.)

    -یو.: پشت سر من چی میگفتی؟ (پکی به سیگار فر. میزند.)
    -فر.: هیچی عزیزم. میگفتیم تو دو روز زوانکاوی خوندی، رفتی بعدش علیه ما تئوری دادی. (پکی به سیگارش میزند.)
    -یونگ: بد که نگفتم ... آخه توی ببو میگفتی لیبیدو کاملا" ***ualاه. (پکی به سیگار فر. میزند.)
    -فر.: هست. (پک)
    -یو.: نیست. (پک)
    .
    .
    .

    (در این لحظه د. با لباس خواب و شب کلاه و کیف به دوش از کنارشان رد میشود.)

    -فر.: (با تعجب رو به دوربین) صبر کن ببینم... آقای کارگردان مگه نگفتم اینجا ناخودآگاهه.... خود د. اینجا چه میکنه؟
    -کارگردان: (فقط صدا) شما خودتو ناراحت نکن. Ego بود. داشت میرفت خودآگاه.
    -د.: کی میگه اول دارم میرم یه تلفن بزنم. (خنده)
    -فر.: (برمیگردد) بچه اون شیلنگ رو ببند.... یارو اصلا" نفهمید دلالتش چیه. (رو به یونگ.) هست. (پک)
    -یو.: نیست. (پک)

    (در اثنای این مکالمه بی پایان همان چریک خسته دل وارد میشود. همان کارها را میکند و توی دوربین می آید.)
    (ناگهان د. از خواب میپرد توی دوربین. خنده. صحنه ی بعد او را نشان میدهد که کنار خانم دم دری منتظرند. . دیلماج یک دسته گل رز آورده. رویش نوشته "از طرف ایجنت اسمیت." دوربین روی این زوم میکند.)

    -خا.: حالا مجبور بودی این وقت شب بیای اینجا؟
    -د.: آره بابا... اختیار ثابت شده... وقتشه کسانی که پشت به آفتاب کردن رو با آفتاب روبرو کنم. (خنده)

    (چشمان د. ریز میشود. در افکار او میرویم. آژان را میبینیم که بالاتنه اش لخت است و رو به دوربین کرده. از پشتش نور شدیدی میتابد. صدای طنین انداز د. می آید.)

    -د.: (خنده) آژان! الان وقتشه که رو به آفتاب کنی. چون دیگه اختیار به دو ضلع و زاویه ی بین ثابت شده. (خنده.)
    -آ.: (خیلی تصنعی) وای وای .... من در چه جهلی بودم!

    (برمیگردد. پشتش سوخته. تصویر تکان میخورد. خنده. باز تکان میخورد. نگهان د. به حالت اول برمیگردد.)

    -خا.: هوی! کجایی؟ ... میگم به درک که اختیاره.

    (خنده. در باز میشود. همان اتفاقات قسمت 3 می افتد. البته تا آنجا که آژان وارد اتاق خودش میشود: با این تفاوت که این بار دوربین از سمت د. آژان و سایر وقایع را نشان میدهد.)

    -د.: خوب دیگه ... اختیارم که ثابت شد... (خنده.) بریم.... خداحافظ. مراقب زندگیتون باشین.

    (با خانم بلند میشوند. بیرون می آیند و در را پشت سرشان میبندند. د. دم در کمی مکث میکند. میخندد.)

    -د.: این آژان رو دیدی؟ (خنده) تو GN همیشه کل fragشو میخابوندم. (خنده)... ای...

    (باز به ذهن د. میرویم. در آن سربازان به شکل خود دوستان در آمده اند. د. یک دفعه با بازوکایش جلو میپرد. صدای نزار دوستانش می آید.)

    -: بکشش.
    -: تو تنها امید مایی.

    (پشت سرش نشان داده میشود که کلخوران، علامه، گوشی باشی همگی خسته و مجروح نشسته اند و سنگر گرفته اند. آژان هم از روبرو نشان داده میشود با rifleاش نشانه میرود. در این لحظه صورت د. را میبینیم. یک چشمش را میبندد. نشانه میرود. دستش را روی ماشه میبینیم. ماشه را به جلو میراند.)

    -:نه!

    (دود حاصل از رها شدن گلوله همه جا را میگیرد. وقتی دود کنار میرود، آژان نشان داده میشود که برشکم د. نشسته، نوک تفنگش را در گوش د. فروکرده و دارد ناخن میگیرد. د. هم دراز کش به زمین افتاده. میخندد. هر دفعه که با خندیدن تکان میخورد، آ. تفنگ را بیشتر در گوشش فشار میدهد و میگوید: "ساکت!" دوربین میچرخد و دوستان را نشان میدهد. بازوکای عمل نکرده در دهان کلخوران گیر کرده: چشمانش گشاد شده. همه نگرانند.)

    -:ای بابا... آخه چرا بازوکا رو برعکس گرفتی؟

    (کلخوران سیگارش را بالا می آورد. حرکت کند میشود. انفجار. دود همه جا را میگیرد. )
    (دود کنار میرود. صدای بلبل. دوربین از بالای تیر برق به پایین می آید تا جاده را نشان دهد. د. نشان داده میشود که دور سرش یک نایلون مشکی کشیده و زیر گردنش آن را گره زده. دارد با سه چرخه از دور می آید. از خنده تکان میخورد. چون نمیبیند گیج میزند و زیگ زاگ به چند تیر برق میخورد. هر بار که به تیر برق میخورد، میخندد. بالاخره پیاده میشود. دست به دیوار میگیرد و کورمال کورمال راه میرود. در این اثنا دستش به زنگ چند خانه ی دیگر هم میخورد. همین طور که میرود صدای "کیه؟، کیه؟" می آید. خنده. دست به چند پلاک هم میزند تا به شماره ی مورد نظر برسد. سرانجام میرسد. زنگ میزند. به زور نفس میکشد.)

    -د.: ای خدا... (خنده) دارم خفه میشم... (خنده.)

    (وقایع همان رویدادهای قسمت 4 است. با این تفاوت که دوربین در چشمان د. است: یعنی انگار روی دوربین یک نایلون مشکی کشیده باشیم. همان طور که قبلا" داشتیم، د. با سه چرخه اش میرود. تصویر کماکان سیاه است. نفس نفس. یک دفعه صدای ترمز محکم ماشینی به گوش میرسد. صدای تصادف. خنده.)
    (در سیاهی یک دایره ی سفید و درخشان ظاهر میشود. دوربین که در چشمان د. است جلو میرود.)

    -د.: (خنده) ایول... NDE زدم.... اونم که اوربه... دایره اس نماد تمامیت... خوبه. اینم از آخرین مقاله ی کتابم.

    (ناگهان دایره باز میشود: یک خرگوش سفید بوده که داشته با زبان شکمش را تمیز میکرده.)

    -د: نه... خرگوش... archetype شکست... آخه چرا؟ ... شاید بهتر باشه بیشتر راجع به خرگوشه مطالعه کنم.

    (جلوتر میرود. در دست راستش یک spotlight دیده میشود. صداهایی می آید. جلوتر میرود. شنل قرمزی و پدر و مادرش معلوم میشوند.)

    -پدر: آخه دختر تو که هنوز سن و سالی نداری... چرا از این کارا کردی؟... اونم با کی.. باگرگ؟
    -مادر: (با گریه) شیرمو حلالت نمیکنم.
    -شنل.: من این کار رو نکردم... اصلا" مدرکتون چیه؟
    -پدر: بیا. (کتاب handbook را برایش باز میکند و به او نشان میدهد. شنل. هم نگاه میکند.) قرمز نماد همونه دیگه؟
    -شنل.: کی میگه. اینجا رو نگاه کن. (با انگشت به داخل کتاب اشاره میکند. پدر هم نگاه میکند.) باید یه کم بیشتر راجع به archetype ها مطالعه کنین. قرمز نماد انقلاب هم هست.... کمونیستها هم ازش استفاده میکنن.
    -پدر: (کتاب را محکم میبندد) دیگه بدتر ... آخه دختر مگه تو دین و ایمون نداری، رفتی کمونیست شدی...مردم چی میگن ... "رفیق شنل قرمزی!" (دستش را از افسوس به پایش میزند.) خانم بیا بچه ای که تربیت کردی تحویل بگیر! (صدای گریه ی مادر. رو به د.) آقای د. از شما خیلی ممنونم... واقعا" ما رو نجات دادین...

    (دوربین جلوتر میرود. یک spotlight دیگر در چپ: Agent Smith است.)

    -A.: بیا بیا بیا... همین جا خوبه.

    (یک کامیون عقب عقب می آید. با دستور A باری از آهن را خالی میکند. A رو به د. میکند: با خجالت زدگی.)

    -A: واقعا" از شما ممنونم... از وقتی که گفتین مناد عصر آهنم، رفتم تو کار تجارت میل گرد و تیر آهن و از این جور چیزا... گور بابای Matrix .... سود تو این چیزاس... ان شاء ا... جبران کنیم.... یواش تر خالی کنین...

    (دوربین جلوتر میرود. یک spotlight دیگر در راست: نیو و ترینیتی و پدر و مادرش. ترینیتی چادر نماز به سر دارد. بحث داغی در جریان است.)

    -پدر: آقای نیو... شما که این مشکل رو داشتین چرا از اولش به ما نگفتین؟
    -مادر: خوب شد از محلتون تحقیقات کردیم. وگرنه الان معلوم نبود سر دخترم چی می اومد.... خدا این د. رو خیر بده. اگه نبود از کجا میدونستیم تو اسکیزوفرنی داری ها؟
    -نیو: من...
    -پدر: حرف نزن. یک کلام، ختم کلام: ما دختر به آدم اسکیزوفرنیک نمیدیم.

    (نیو جلو می آید و نگاهی به ترینیتی میکند. بعد رو به دوربین میکند.)

    -نیو: یک دهنی ازت بزنم، حظ کنی... زایان که میای... اون وقت من میدونم و تو.

    (نیو پرواز میکند و میرود. دوربین ترینیتی را نشان میدهد که آرام اشکش را با گوشه ی چادرش پاک میکند.)

    -پدر: دخترم گریه نکن... شوهر که قحط نیست... همین آقای د.... بچه خوب و پاکیه... اهل روانکاوی هم که...

    (دوربین جلوتر میرود. یک spotlight دیگر در چپ: فروید و مورفیوس کنار هم ایستاده اند و دست در گردن هم کرده اند. هر دو لبخند میزنند. فر. پکی به سیگارش میزند و در حالیکه به دوربین نگاه میکند، آن را به مور. تعارف میکند. مور به سیگار نگاه میکند. لبخندش محو میشود. به فر. نگاه میکند. فر. هم نگاهی به او میکند و سیگارش را پس میکشد. باز هر دو لبخند میزنند.)

    -فر.: موری جان ... بده بهش.
    -مور.: چشم.

    (دست در جیبش میکند و همان دو قرص را در می آورد. دو دستش را جلوی د. میگیرد و لبخند میزند.)

    -د.: قرمز archetype چی بود؟... شنل قرمزی ... انقلاب... کمونیسم... آبی چی بود؟ ... آرامش... استقلال...
    -فر. : (با عصبانیت) ده یکی شو بخور بچه ... اینقدم حرف نزن.
    -د.: اول برم یه تلفن بزنم. (خنده)

    (فروید اشاره ای به مور. میکند. او هم قرصها را زمین می اندازد. خم میشود و یک خرگوش را که پشتش زرد است برمیدارد و نزدیک دوربین میکند.)

    -د.: نه... نه.... خرگوش ... نماد باگز بانی... شکست (خنده.)...

    (خرگوش جلوتر می آید. صدای خنده ی د. خفه میشود. دماغ خرگوش تکان تکان میخورد. سیاهی چشم خرگوش صفحه را میگیرد.)

    (دوربین یک دیوار را نشان میدهد. کلخوران و آژان از راست آرام آرام وارد کادر میشوند. هر دو جوراب مردانه ی سفید به سر کشیده اند. آ. عینک آفتابی از روی جوراب به چشم دارد و قسمت ریش پروفسوری اش را از جوراب بریده. ک. هم همان لباس قبلی را به تن کرده. نزدیک دهان یک دایره ی کوچک از جوراب را سوراخ کرده و از همان سوراخ سیگار را به دهان میبرد.)

    -آ.: حالا علیه ما مدرک رو میکنی.
    -ک.: عجب ماریه ... ای کثافت مرض!
    -آ.: حالیت میکنم... (رو به ک.) قلاب بگیر ببینم.
    -ک.: (پکی به سیگار میزند.) کفشتو در بیار. دستم کثیف میشه.

    (آ. کفشش را در می آورد. دوربین روی دستهای قلاب شده ی ک. است. سیگار همچنان در دستش است. پای آ. که جوراب خاکستری پوشیده، روی دست ک. قرار میگیرد.)

    -آ.: آی سوختم..

    (پایش را به سرعت تکان میدهد و بالا میپرد. او نشان داده میشود که از روی دیوار پایین میپرد. از باغچه آرام رد میشود. به یک بوته گل رز برمیخورد. مکث میکند. سرش را تکان میدهد و میرود.)
    (دری در اتاق تاریکی باز میشود. آ. که تصویرش سیاه است از قاب در آهسته وارد میشود. روبرویش دست راست نور سبز ضعیفی دیده میشود. آرام به طرف این نور میرود. چراغ قوه ی کوچکی را روشن میکند. قسمتی از میز د. معلوم میشود. نور به راست حرکت میکند. یک پوشه ی سبز دیده میشود که رویش با ماژیک سیاه نوشته شده: "پروژه های ضد ایجنتی" طوری که "ی" آن زیر "ایجنت" کشیده شده. زیر این در پرانتزی نوشته شده: "سبز archetype رویش و امید است.")

    -آ.: (بسیار آرام) ای لعنتی!

    (نور باز به راست میرود و روی چراغ کوچکی که آن نور سبز از آن متصاعد میشود، می ایستد. نور پایین تر می آید: کیبورد کامپیوتر د. است. نور روی نوشته ی Caps Lock زیر آن چراغ میرود. آ. از دور نشان داده میشود که آن نور سبز به شکل دایره ی کوچکی روی پیشانی اش افتاده. سرش را بالا می آورد.)

    -آ.: (با عصبانیت) یک حالی ازت بگیرم...

    (یک پاکت بزرگ روی میز انداخته میشود. رویش نوشته: "برسد به دست خانم د." صدای نرم پای آ. می آید که دارد میرود. دوربین از روی پاکت آ. را نشان میدهد که از در خارج میشود. در بسته میشود و تاریکی همه جا را میگیرد.)

    (صدای کنده شدن چسب نواری. تصویر مانند بیدار شدن از خواب پلک پلک میزند و تصویری ناواضح را از یک نفر که دارد دور ذوربین دستش را میگرداند، نشان میدهد. تصویر واضح میشود: مهدی فخیم زاده است. دوربین از بغل د. را در تخت بیمارستان نشان میدهد. فخیم. دارد دور گردن د. چسب نواری کلفتی می پیچد.)

    -د.: (خنده) اه... فروید!
    -فخیم.: (یک لحظه از پیچیدن دست برمیدارد. دوباره شروع به پیچیدن میکند.) استغفر ا... کله ات کنده شده بود. از تو نایلون درش آوردم، با چسب چسبوندمش.

    (در این لحظه خانم با عصبانیت تمام از در وارد میشود. تخت د. را از زمین بلند میکند و دو بار آن را lift میکند. خنده. فخیم. از آن تعجب های بی تناسبش میکند. خانم تخت را زمین میگذارد.)

    -خا.: فکر کردی سر منو کلاه گذاشتی مچول؟
    -د.: (خنده) چی شده مگه؟

    (خانم پاکت را روی شکم د. می اندازد.)

    -خا.: بگیر بخون، میفهمی.... پس بگو چرا ورزش نمیکرد، لعنتی!
    -د.: (خنده) کی میگه من ورزش نمیکنم؟
    -خا.: اه؟ چه ورزشی؟
    -د.: کشتی.
    -خا.: به هیکلت هم میاد.... کدوم سالن میری؟
    -د.: (خنده) سالن نیست. ... میرم فرهنگستان.
    -خا.: مگه تو فرهنگستانم میشه کشتی گرفت؟
    -د.: چرا که نه (خنده)...

    (تصویر د. خندان fade میشود. د. نشان داده میشود با دوبنده ی قرمز که با حریف سرشاخ میشود. دوربین عقب می آید: این دو روی یک میز مطالعه ی بزرگ دارند کشتی میگیرند. دور این میز چند نفر مشغول مطالعه هستند. یکی دو نفر از این افراد با عصبانیت بلند میشوند و میروند. یک دفعه د. روی کتاب یک نفر کول انداز میشود. خنده. آن فرد با عصبانیت بلند میشود.)

    -کتابخوان: اه!... چه وضعشه؟ .... اینجا محل مطالعه اس. برین تو سالن.

    (د. نشان داده میشود که میخندد. این خنده با خنده ی زمانی که دارد پاکت را باز میکند، یکی میشود. دوربین روی نامه ای که از پاکت در می آید، میرود:
    "سلام خانم د. همان طور که میدانید شوهرتان تکرر موال دارد. طی تحقیقاتی که ما در این زمینه داشتیم، برایمان ثابت شد ایشان همیشه برای پاسخ گویی تماس طبیعت به موال مراجعت نمیکنند. مشاهده ی مستقیم ما نشان داده که ایشان در موال به دور از چشم شما دود میشکند. در ضمن یک برگ فتوکپی از کلیه های ایشان پیوست میباشد تا این ادعا رد شود که کلیه های این حضرت داغان می باشد. با احترام The Agent و کلخوران.")

    -د.: ای عوضیا... (خنده) آخه خانم وقتی آدم تکی میره تلفن بزنه، چطوری میشه مشاهده ی کرد؟
    -خا.: چرا نمیشه...

    (تصویر خانم fade میشود. درِ یک توالت نشان داده میشود. صدای فلاش توالت. د. خندان از در بیرون می آید و از کادر خارج میشود. دوربین بالا میرود و سقف را نشان میدهد: آژان به سقف چسبیده. عینک آفتابی به چشم دارد. لبخندی میزند. از جیب شلوارش برسش را در می آورد و موهایش را شانه میکند. بیشتر لبخند میزند. عینکش می افتد. لبخندش محو میشود. خودش هم می افتد. دوربین همچنان سقف را نشان میدهد. صدای فلاش.)

    (تصویر fade میشود. فتوکپی روی نامه آورده میشود: تصویر anima و animus جدا از هم در طرفین، روی هر کدام یک گوشی تلفن است. مابین این دو یک علامت تعجب بزرگ دیده میشود که زیرش یک ساندویچ است.)

    -د.: (خنده) آخه چطور میشه از کلیه فتوکپی گرفت؟ (خنده)
    -خا.: اینم میشه... نگاه کن ....

    (بازهم تصویر fade میشود. اتاق کپی دانشکده نشان داده میشود. خیلی شلوغ است. صداهای درهم و برهمی می آید.)

    -: از هر کدوم 10 سری.
    -: جزوه ی ما حاضر نشد؟
    -: آقا کپی فرهنگ سگ ما آماده نیست؟

    (در این حین آژان عینک آفتابی به چشم وارد میشود. مردم را کنار میزند و به پیش خوان میرسد.)

    آ.: خسته نباشین. لطفا" یک برگ از این.

    (آ. خم میشود و از پشت سرش د. را که بالاتنه اش لخت است، در بغل میگیرد: طوریکه سرش در دست چپش باشد و زیر زانوهایش در دست راستش. او را روی میز پیش خوان میکوبد. مسئول کپی هم مانند آ. ، د. را بغل میکند و بعد او را روی دستگاه کپی میکوبد.)

    -مسئول: پشت و رو؟
    -آ.: نه. فقط پشت.

    (مسئول کپی د. را روی دستگاه به حالت طاق باز قرار میدهد و در آن را میبندد. نوری از زیر د. رد میشود. د. میخندد.)
    (تصویر به خانم برمیگردد. بسیار عصبانی است. خنده. به طرف تخت میرود. آن را برمیدارد و چند بار آن را lift میکند.)

    -فخیم.: (با تعجب) آبجی... مریضه .... پوره میشه ها!

    (خانم او را هم میگیرد و روی تخت می اندازد و به lift کردن ادامه میدهد. دوربین این عمل را از دور نشان میدهد. در این لحظه همان چریک خسته دل می آید و همان کارها را میکند. ناگهان خانم او را از پشت میگیرد و روی تخت می اندازد و به lift کردن ادامه میدهد. خنده.)

    (دوربین یک چکش چوبی را نشان میدهد که بر میزی کوبیده میشود. چندین بار کوبیده میشود تا خرد شود. دوربین عقب می آید و قاضی را پشت میز و ارسلان و باجلان را کنار میز نشان میدهد. ارسلان خرد شده ی چکش را در دست دارد و میخندد.)

    -قاضی: آقا جان! نکوب دیگه. بسه. (رو به د.) جناب دیلماج در پرونده ی شما دو اتهام سنگین وجود داره.... اول اینکه شما کتابی رو از یک یهودی به نام خارشوت باربوت ترجمه کردین. این آقا ساکن زایانه. این یه جرم سیاسی خفنیه....

    (در این لحظه از ته سالن سه نفر از صندلیهایشان بلند میشوند و با مشتهای گره کرده چند بار این شعار را میدهند: "انرژی هسته ای حق مسلم ماست." بعد ساکت میشوند. د. پشت سرش را نگاه میکند. نیو را مات در ته سالن سمت راست میبیند. نیو واضح میشود و صورت د. مات. نیو انگشت خود را به نشانه ی تلافی کردن به طرف د. تکان میدهد. دوباره تصویر نیو مات میشود. د. با خنده صورتش را برمیگرداند.)

    -قا.: اتهام دوم شما هم طبق شکایت خانم شما مبنی بر استفاده ی ظاهری و طولانی مدت از مواله....
    -د.: (خنده) آقای قاضی اینا همه اش defense mechanismاه.
    -قا.: توضیح شما قابل قبول نیست. اگه میشه یه دلیل دیگه ارائه کنین.
    -د.: (خنده) جناب قاضی... میدونین... آدم وقتی دستشویی میره، 21 گرم از وزن بدنش کم میشه.... خوب، تا این 21 گرم از آدم دربیاد، طول میکشه. (خنده)
    -قا.: به هر حال من نمیدونم... برای رسیدگی به این دو مورد شما باید 37 اردیبهشت ...ببخشید 12 تیر بیایید دادگاه.
    -د.: (خنده) به این میگن تپق فرویدی... فروید میگه آدم وقتی تپق میزنه.....

    (قا. با حالتی کلافه مانند به ارسلان و باجلان اشاره میکند. آنها هم برای ساکت کردن دادگاه با مشت روی میز میزنند. میز ترک برمیدارد. میخندند. قا. با ناراحتی به آنها نگاه میکند.)

    -قا.: چکار میکنین؟

    (میخندند. کم کم همه جای ساختمان ترک برمیدارد. از سقف خاک و سنگ میریزد. ملت فرار میکنند. همچنان به مشت زدن و خندیدن ادامه میدهند. ساختمان خراب میشود وگرد و خاک همه جا را میگیرد. خنده ی د.)...



    مدتی در سایت نیستم، لطفا سوالات شیمیایی خود را دربخش سوالات تالار شیمی بپرسید


  6. کاربرانی که از پست مفید *مینا* سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •