دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 49 از 52 نخستنخست ... 3940414243444546474849505152 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 481 تا 490 , از مجموع 513

موضوع: عشق ممنوع

  1. #481
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت
    فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت
    حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
    کنایتی است که از روزگار هجران گفت
    فغان که آن مه نامهربان دشمن دوست
    بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت
    من و مقام رضا و بعد ازین و جور رقیب
    که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
    نشان یار سفر کرده از که پرسم باز
    که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت
    غم کهن به می سالخورده دفع کنید
    که تخم خوشدلی اینست، پیر دهقان گفت
    گره به باد مزن گرچه بر مراد رود
    که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت
    به عشوه ای که سپهرت دهد زراه مرو
    تورا که گفت که این زال ترک دستان گفت
    مزن زچون و چرا دم که بنده ی مقبل
    قبول کرد به جان هرسخن که جانان گفت
    که گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد باز
    من این نگفته ام هرکس که گفت بهتان گفت

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  2. #482
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم
    طایر قدسم و از دام جهان برخیزم
    بولای تو که گر بنده ی خویشم خوانی
    از سرخواجگی کون و مکان برخیزم
    یارب از ابر هدایت برسان بارانی
    پیشتر زانکه چو گردی زمیان برخیزم
    برسرتربت من با می و مطرب بنشین
    تا ببویت زلحد رقص کنان برخیزم
    خیزوبالابنما ای بت شیرین حرکات
    کزسرجان و جهان دست فشان برخیزم
    گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
    تا سحرگه زکنار تو جوان برخیزم
    روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
    تا چو حافظ زسرجان و جهان برخیزم

    - - - به روز رسانی شده - - -

    گرچه افتاد ززلفش گرهی درکارم
    همچنان چشم گشادازکرمش می دارم
    بطرب حمل مکن سرخی رویم که چوجام
    خون دل عکس برون می دهد از رخسارم
    پرده ی مطربم از دست برون خواهد برد
    آه اگرزانکه دراین پرده نباشدبارم
    پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
    تادراین پرده جزاندیشه ی اونگذارم
    منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
    ازنی کلک همه قند و شکر می بارم
    دیده ی بخت به افسانه ی اوشددرخواب
    کونسیمی زعنایت که کند بیدارم
    چون تورادرگذرای یار نمی یارم دید
    باکه گویم که بگوید سخنی بایارم
    به صدامید نهادیم دراین بادیه پای
    ای دلیل دل گمگشته فرو مگذارم
    دوش می گفت که حافظ همه رویست و ریا
    بجز از خاک درش باکه بود بازارم

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  3. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  4. #483
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع



    گیوه ها را کندم و نشستم، پاها در آب:
    "من چه سبزم امروز
    و چه اندازه تنم هشیار است!
    نکند اندوهی، سررسد از پس کوه
    چه کسی پشت درختان است؟
    هیچ، می چرخد گاوی در کرد
    ظهر تابستان است
    سایه ها می دانند که چه تابستانی است
    سایه هایی بی لک
    گوشه ای روشن و پاک
    کودکان احساس! جای بازی اینجاست

    زندگی خالی نیست:
    مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست
    آری
    تا شقایق هست، زندگی باید کرد

    در دل من چیزی است
    مثل یک بیشه نور،
    مثل خواب دم صبح
    و چنان بی تابم، که دلم می خواهد
    بدوم تا ته دشت، بروم تا سرکوه
    دورها آوایی است، که مرا می خواند.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  5. 2 کاربر از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند .


  6. #484
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    ای سنگفرش راه که شبهای بی سحر
    تک بوسه های پای مرا نوش کرده ای!
    ای سنگفرش راه که در تلخی سکوت
    آواز گامهای مرا گوش کرده ای
    هر رهگذر ز روی تو بگذشت و دور شد
    جز من که سالهاست کنار تو مانده ام
    بر روی سنگهای تو با پای خسته ... آه!
    عمری به خیره پیکر خود را کشانده ام
    ای سنگفرش! هیچ در این تیره شام ژرف
    آواز آشنای کسی را شنیده ای؟
    در جستجوی او به کجا تن کشم، دگر
    ای سنگفرش، گمشده ام راندیده ای؟

    - - - به روز رسانی شده - - -

    دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
    گراز قفس گریزم کجا روم، کجا من!
    کجا روم که راهی به گلشنی ندارم
    که دیده برگشودم به کنج تنگنا من
    نه بسته ام به کس دل نه بسته کس به من دل
    چو تخت پاره بر موج رها رها رها من
    زمن هر آنکه او دور چو دل به سینه نزدیک
    به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من
    نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی
    که ترکنم گلویی به یاد آشنا من
    زبودنم چه افزود! نبودنم چه کاهد!
    که گوید به پاسخ که زنده ام چرا من
    ستاره ها نهفتم در آسمان ابری
    دلم گرفته، ای دوست هوای گریه با من.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  7. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  8. #485
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    آسمان همچو صفحهء دل من
    روشن از جلوه‌های مهتاب است
    امشب از خواب خوش گریزانم
    که خیال تو خوشتر از خواب است

    خیره برسایه‌های وحشی بید
    می‌خزم در سکوت بستر خویش
    باز دنبال نغمه‌ای دلخواه
    می‌نهم سر به روی دفتر خویش

    تن صدها ترانه می‌رقصد
    در بلور ظریف آوایم
    لذتی ناشناس و رویا رنگ
    می‌دود همچو خون به رگهایم

    آه... گوئی زدخمهء دل من
    روح شبگرد مه گذر کرده
    یا نسیمی در این ره متروک
    دامن از عطر یاس تر کرده

    برلبم شعله‌های بوسهء تو
    می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز
    در خیالم ستاره‌ای پرنور
    می‌درخشد میان هالهء راز

    ناشناسی درون سینهء من
    پنجه بر چنگ و رود می‌ساید
    همره نغمه‌های موزونش
    گوئیا بوی عود می‌آید

    آه ... باور نمی‌کنم که مرا
    با تو پیوستنی چنین باشد
    نگه آن دو چشم شورافکن
    سوی من گرم و دلنشین باشد

    بی‌گمان زان جهان رویایی
    زهره برمن فکنده دیدهء عشق
    می‌نویسم به روی دفتر خویش
    "جاودان باشی ای سپیدهء عشق"

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  9. #486
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    خوشست خلوت اگر یار یار من باشد
    نه من بسوزم و او شمع انجمن باشد
    من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
    که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
    روا مدار خدایا که در حریم وصال
    رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد
    همای گو مفکن سایه‌ی شرف هرگز
    در آن دیار که طوطی کم از زغن باشد
    بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
    توان شناخت زسوزی که در سخن باشد
    هوای کوی تو از سر نمی‌رود ما را
    غریب را دل سرگشته با وطن باشد
    بساز سوسن اگر ده زبان شود حافظ
    چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  10. #487
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    ای رفته زدل، رفته زبر، رفته زخاطر!
    برمن منگر؛ تاب نگاه تو ندارم
    برمن منگر؛ زانکه به جز تلخی اندوه
    در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

    ای رفته زدل، راست بگو، بهر چه امشب
    با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟
    گرآمده ای از پی آن دلبر دلخواه
    من اونیم، او مرده و من سایه اویم!

    من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است
    او در دل سودازده از عشق، شررداشت
    او درهمه جا، با همه کس، در همه احوال
    سودای تو را ای بت بی مهر، به سرداشت!

    من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است
    در دیده ی او آن همه گفتار، نهان بود
    وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ
    مرموزتر از تیرگی شامگهان بود

    من او نیم آری، لب من_ این لب بی رنگ_
    دیریست که با خنده ای از عشق تو نشکفت
    اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش
    مهتاب صفت برگل شبنم زده می خفت

    برمن منگر؛ تاب نگاه تو ندارم
    آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد!
    او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
    چون دید و چه ها کردو کجا رفت و چرا مرد!

    من گور وی ام، گور وی ام، برتن گرمش
    افسردگی و سردی کافور نهادم
    او مرده و در سینه ی من، این دل بی مهر
    سنگی است که من بر سر آن گور نهادم.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  11. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  12. #488
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    من سکوت خویش را گم کرده ام
    لاجرم در این هیاهو گم شدم
    من که خود افسانه می پرداختم
    عاقبت افسانه مردم شدم!
    ای سکوت، ای مادر فریادها
    سازجانم از تو پرآوازه بود

    تا در آغوش تو راهی داشتم
    چون شراب کهنه شعرم تازه بود
    در پناهت برگ و بار من شکفت
    تو مرا بردی به شهر یادها
    من ندیدم خوش تر از جادوی تو
    ای سکوت، ای مادر فریادها!

    گم شدم در این هیاهو، گم شدم
    تو کجایی تا بگیری داد من؟
    گرسکوت خویش را می داشتم
    زندگی پربود از فریاد من!

    - - - به روز رسانی شده - - -

    دیشب ای بهتر زگل! در عالم خوابم شکفتی
    شاخ نیلوفر شدی در چشم پرآبم شکفتی
    ای گل وصل از تو عطرآگین نشد آغوش گرمم
    گرچه بشکفتی ولی در عالم خوابم شکفتی
    برلبش، ای بوسه شیرین تر از جان! غنچه کردی
    گل شدی، برسینه همرنگ سیمایم شکفتی
    شام ابرآلود طبعم را دمی چون روزکردی
    آذرخشی بودی و در جان بی تابم شکفتی
    یک رگم خالی نماند از گردش تند گلابت
    ای گل مستی که در جام می نابم شکفتی
    بستر خویش از حریری نرم چون مهتاب کردم
    تاتو چون گلهای شب در باغ مهتابم شکفتی
    خوابگاهم شد بهشتی، بسترم شد نوبهاری
    تاتو، ای بهتر زگل! در عالم خوابم شکفتی

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  13. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  14. #489
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    دود می‌خیزد زخلوتگاه من
    کس خبر کی یابد از ویرانه‌ام؟
    با درون سوخته دارم سخن
    کی به پایان می رسد افسانه‌ام؟

    دست از دامان شب برداشتم
    تا بیاویزم به گیسوی سحر
    خویش را از ساحل افکندم در آب
    لیک از ژرفای دریا بی‌خبر

    برتن دیوارها طرح شکست
    کس دیگر رنگی در این سامان ندید
    چشم می‌دوزد خیال روز وشب
    از درون دل به تصویر امید

    تا بدین منزل نهادم پای را
    از درای کاروان بگسسته‌ام
    گرچه می سوزم از این آتش به جان
    لیک بر این سوختن دلبسته‌ام

    تیرگی پا می‌کشد از بام‌ها
    صبح می‌خندد به راه شهر من
    دود می‌خیزد هنوز از خلوتم
    با درون سوخته دارم سخن

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  15. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


  16. #490
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    مکانیک سیالات
    نوشته ها
    11,179
    ارسال تشکر
    13,156
    دریافت تشکر: 21,945
    قدرت امتیاز دهی
    56319
    Array
    ریپورتر's: خوشحال2

    پیش فرض پاسخ : عشق ممنوع

    فقط با کلید حقیقت می‌شود قفل حقیقت را بازکرد.
    ما می‌توانیم چشمانمان را به روی حقیقت‌ببندیم
    اما حقیقت هرگز چشمانش را بر روی ما نمی‌بنند.
    حقیقت گاهی روشنایی است و گاهی تاریکی
    این ما هستیم که باید بدانیم چه وقت‌فانوسمان
    را روشن و چه وقت خاموش کنیم.
    حقیقت آینه شکسته‌ای است
    که هروقت به آن نگاه می‌کنیم
    به جای آنکه خودمان را در آن چند تکه ببینیم
    باید آن چند تکه را در خودمان ببینیم.

    نا له پنداشت که در سینه ی ما جا تنگ است

    رفت و برگشت سراسیمه که دنیا
    تنگ است

  17. کاربرانی که از پست مفید ریپورتر سپاس کرده اند.


صفحه 49 از 52 نخستنخست ... 3940414243444546474849505152 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. قوانين احمـقانه! (طنز!)
    توسط SysT3M در انجمن سرگرمي(طنز، بازي فكري، ...)
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: 31st August 2010, 07:39 PM
  2. قوانین جالب
    توسط آبجی در انجمن دانستنیهای آموزشی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2010, 10:07 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th January 2010, 06:10 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th January 2010, 12:55 PM
  5. خبر: افزايش وسعت مناطق شکار ممنوع در خوزستان
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن اخبار اجتماعی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 14th February 2009, 12:14 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •