زنگار گرفته است گلویم گله داری؟
غم غرق شده در بر و رویم گله داری؟
بی خانه ام از شیوه چشمان خرابت
مستانه زدم های به رقیبم گله داری؟
با شعله ای از عشق به جانم شرری زن
پیمانه كش هر چه سبویم گله داری؟
پروانه شده شاهد خودسوزی قلبم
آشفته ام از لؤلؤ جوی ام ، گله داری؟
نایم به نوا آمده كمتر گله گی كن
از حنجره چهچهه گویم گله داری؟
خورشید به چشمان تو زیباست ! عزیزم !
از ته دل بگو در این روز های از چه گله داری؟
مهتاب دلت را به نگاه سیهم بخش
شهداد ترین خاطره گویم ، گله داری؟
تا آمده ام از رفتنم گله گویم
زنگار گرفته است گلویم ، گله داری؟
دوباره شب شد و من مست عشق، بی خوابم
چو قطره ای به دل موج ، در تب و تابم
به شوق غرق شدن در كران چشمانت
به جان خریده خطر ، رهنورد گردابم
اگر كه سیب ، همای سعادت حوّاست
برای چیده شدن از دلت ، چه بی تابم
قدم قدم به سرای دلم ، قدم بگذار
شمیم عطر نفس های سرد مهتابم
برای دیدن لبخند تو ، همه ایام
درون پرده ی غم نیز هم ، شادابم
غزلترین غزلم را برای تو گفتم
شریك ثانیه های لحظه ی نابم
قسم نمی خورم كه پس از تو نفس بكشم
كه بعد تو ، بدنم سرد ، قعر مردابم