دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 34

موضوع: "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    chemistry
    نوشته ها
    4,101
    ارسال تشکر
    14,444
    دریافت تشکر: 12,376
    قدرت امتیاز دهی
    1152
    Array

    Smile پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    با یه چشمش به دکتر نگاه می کرد ، با یه چشمش به زمین ... ،
    : این تنها فرصت منه ! یعنی بهش اعتماد کنم و همه چیز و بگم ؟! چهره اش محربون به نظر میرسه ، من و تا این جا آورده ! شاید قصدش سوئ استفاده باشه !! نه ! نمی تونه ، یه پزشکه ، به نظر وجدان کاری هم داره ! ولی باید احتیاط کنم ، نباید فرصتم رو از دست بدم ! بهش میگم ولی ...
    ادوارد شروع کرد به حرف زدن ، گفت :
    مدتی در سایت نیستم، لطفا سوالات شیمیایی خود را دربخش سوالات تالار شیمی بپرسید


  2. 8 کاربر از پست مفید *مینا* سپاس کرده اند .


  3. #22
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    گفت:
    راستش من از روستا اومدم، اونی که قراره تو مراسم ازدواج شاه زنش بشه
    اون
    اون
    ادوارد اشک تو چشماش حلقه زده بود ، روشو برگردوند و پشت به پزشک کرد و با بغض گرفته گفت:
    اون دختر همه چیز منه
    اون تمام زندگی منه
    همسایمون بود، با زور اوردنش
    ما می خواستیم با هم ... ( که ادوارد سرش رو می ندازه پایین و هق هق گریه می کنه)

    دکتر دیگه همه چیز رو فهمیده بود. دستش رو گذاشت زیر چونش و شروع به خاریدن کرد و فکر می کرد.
    بعد دستی به شونه ادوارد زد و گفت:
    اگه واقعا اینطوره که باید یه فکری بکنیم.
    ادوارد که گرمای دست دکتر رو نشانه ای محبت آمیز و قابل اعتماد دید برگشت و گفت : دکتر تو رو خدا کمکم کن تا بتونم دوباره امیلی رو پس بگیرم ، تو رو خدا ...

    اما از طرفی هم در قصر داشت اتفاقات تازه ای می افتاد.
    شاهزاده اي که در دربار شاه بود که هنوز ازدواج نکرده بود. شاهزاده هکتور عاشق الیزابت ، دختري بود که در بين درباريان زندگي مي کرد. اون هميشه مي ترسيد از اينکه شاه بخواد اون دختر رو از اون بگيره.
    اما از وقتي که فهميده بود که يه دختر روستايي زيبا رو آوردن که زن شاه بشه خوشحال بود که ديگه شاه دست از سر دختر مورد علاقه شاهزاده برداشته. از يک چيزي هم ناراحت بود . اون مي دونست که شاه پير ديگه عمري نداره . اگه بخواد با اين دختر روستايي ازدواج کنه و بعد بميره حتما بخشي از ثروت شاه به اون ميرسه .
    تازه بدتر اگه پاي بچه اي هم به ميون باز بشه.
    به همين خاطر به سراغ الیزابت رفت و نقشه ای که مادر شاهزاده و شاهزاده هکتور با هم کشیدن رو به الیزابت گفت. و قرار شد که الیزابت بره و خودشو به امیلی برسونه...

  4. 9 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


  5. #23
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    خوب مثل اینکه کسی نمی خواد یه نقشه بکشه باشه خودم می کشم

    شخصیت ها رو می گم تا یادتون بیاد:
    ادوارد
    امیلی ( دختر مورد علاقه ادوارد)
    بابای پیر ادوارد
    شاه
    شاهزاده هکتور
    الیزابت ( دختر مورد علاقه شاهزاده هکتور)
    و ...
    -------------------------------------------------------------
    نصف شب بود
    صدای خور و پف نگهبان زندان امیلی به گوش می رسید
    الیزابت یواش اومد کنار درب میله ای زندان و با صدای یواش و ظریفی گفت:
    آهای دختر
    آهای دختر
    امیلی با توام ...

    امیلی که از شدت خستگی به خواب رفته بود احساس کرد یکی داره صداش می زنه
    سریع پا شد و دید که الیزابت با دستاش اشاره می کنه که ساکت ساکت ...

    بعد یه کاغذ دستش داد و گفت: خوب فکراتو بکن . و رفت.
    توی کاغذ نوشته بود:

    اگه می خوای از اینجا نجات پیدا کنی باید خودتو به مریضی بزنی بقیه اش با ما...

  6. 7 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


  7. #24
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    امیلی چاره ای نداشت باید به اون دختر اعتماد می کرد . . .
    شروع کردن به زدن سیلی به خودش ، وقتی صورتش کاملا سرخ شد شروع کرد به سرفه کردن .
    نگهبان که از صدای سرفه های دختر به تنگ اومد موضوع بیماری اون رو به رییس زندان اطلاع داد .
    رییس گفت: خوب چرا مثل احمقا داری بروبر منو نگاه می کنی برو دنبال اون دکتر احمق ! این دختر رو باید فردا صبح صحیح و سالم تحویل خانم ژاویره بدی ؟
    سرباز فورا کسی به دنبال دکتر رفت ؟

    .................................................. ...........................
    دکتر نفس زنان در اتاق رو باز کرد . ادوارد از جاپرید. دکتر دست ادوارد رو گرفت و گفت : پسر الان وقتشه فورا آماده شو باید بریم زندان . . . .
    دکتر وسایل اش برداشت و به همراه ادوارد راهی زندان شدند .
    .................................................. ...................................
    رییس زندان :اون نمی تونه بیاد تو !!
    دکتر : اون شاگردمه و باید بیاد .چشمای من ضعیف شده و سوی نداره اون بهم کمک می کنه .
    رییس زندان که حوصله اش سر رفته بود از پس پیرمرد بر نمی آومد ؛ گفت : باشه برید داخل . . .
    .................................................. ..
    امیل پشت به سرباز روی زمین بی حال افتاده بود و سرفه هایش قطع نمی شد .
    دکتر و ادوارد وارد شدند . ادوارد امیل رو شناخت خواست بطرفش بره اما دکتر مانع اش .
    سرباز متوجه اونها شد . آه دکتر اومدید دختر بیچاره از صبح سرفه می کنه .
    دکتر به طرف امیل رفت و روی اون خم شد و دستش رو روی پیشانی امیل گذاشت : آه دختر بیچاره !
    ادوارد نگران به نظر می رسید کنار دکتر نشست .
    دکتر : پسر ساک رو بده به من .
    ادوارد خورجینی که وسایل دکتر در اون قرار داشت بر زمین گذاشت و خودشو به طرف امیل کشید.
    دکتر به طرف سرباز نگاهی کرد وگفت : مارو تنها بزار !!!
    سرباز سیاهچال را ترک کرد .
    ویرایش توسط LaDy Ds DeMoNa : 14th March 2010 در ساعت 02:33 PM
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  8. 7 کاربر از پست مفید LaDy Ds DeMoNa سپاس کرده اند .


  9. #25
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    سلام
    از امروز قصد داریم رمان شاه ادوارد رو ادامه بدیم.

    از همه دوستانی که قصد دارن توی نوشتن رمان سهیم باشن
    این فایل ورد رو دانلود کنن و بخونن تا سیر رمان تا الان دستشون بیاد
    بعد ادامه میدیم به یاری خدا


    فقط به این دو نکته هم دقت کنیم:
    1. برای اینکه همه دوستانی که دعوت شدن بتونن رمان رو بخونن از یک شنبه به بعد ادامه بدیم
    2. هر فرد هم روزی فقط یک بار می تونه قطعه ای از رمان رو بنویسه.
    اگه نیاز شد قانون ها رو اضافه می کنیم
    ویرایش توسط kamanabroo : 2nd July 2011 در ساعت 09:35 PM

  10. 9 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


  11. #26
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    20
    ارسال تشکر
    79
    دریافت تشکر: 63
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    خیلی دوست داشتم تو این موضوع شرکت کنم اما متاسفانه ادبیات من خیلی ضعیفه
    در ضمن داستانتون هم خیلی خوب داره پیش می ره

  12. 4 کاربر از پست مفید غزاله عطازاده سپاس کرده اند .


  13. #27
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    خوب کسی نبود که بخواد رمان رو ادامه بده؟
    بابا اعتماد به نفس داشته باشین
    شجاع باشین
    سرنوشت امیلی.... در دستان شماست

    حتما تا اینجاشو همه خوندین دیگه

  14. کاربرانی که از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند.


  15. #28
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    ببینین این شاه ادوارده منتظر بقیه ماجراست
    نبووووووووود

  16. #29
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    علوم آزمایشگاهی
    نوشته ها
    46
    ارسال تشکر
    181
    دریافت تشکر: 98
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    بابا همتون یه پا نویسنده اید ها!!!!!!

  17. کاربرانی که از پست مفید dousty سپاس کرده اند.


  18. #30
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    زیست شناسی عمومی
    نوشته ها
    499
    ارسال تشکر
    1,372
    دریافت تشکر: 2,858
    قدرت امتیاز دهی
    498
    Array
    shabhayebarare's: جدید4

    پیش فرض پاسخ : "شاه ادوارد" رمانی که شما آنرا می نویسید!!

    در همون زمان ادوارد داشت فکر میکرد که چه طوری میتونه وارد قصر بشه و امیلی رو نجات بده که فکری به ذهنش رسید مسابقه مسابقه ای که قرار بود قبل از مراسم ازدواج برگزار بشه بلند شد و به سمت قصر رفت عده ی زیادی از پهلوانان شهر جمع شده بودند تا در مسابقه شرکت کنند ادوارد هر طور بود خودش رو بین جمعیت جا داد و به در اصلی رسید اونجا دو تا سرباز درشت اندام ایستاده بودن و یکی هم اسامی رو می نوشت جلو تر رفت و توی مسابقه اسم نویسی کرد در دلش احساس بدی داشت باید نقشه ای حساب شده میکشید آیا میتونست امیلی رو نجات بده
    در آن سو امیلی توی سیاه چال تاریک و نمور داشت گریه میکرد و افسوس آینده ی خوب و خوشی رو که میتونست در کنار ادوارد داشته باشه رو میخورد . چند روز بعد به دستور شاه امیلی از سیاه چال به اتاق خودش فرستاده شد . اون کاملا افسرده شده بود دلش بهانه ادوارد رو میگرفت روبه روی آینه ی بزرگی ایستاد موهایش تقریبا در آمده بودند
    چند روز تا مراسم ازدواج باقی مانده بود ادوارد جوان شب و روز تمرین میکرد و نقشه میکشید نقشه اش باید کاملا حساب شده و بدون اشتباه پیش میرفت و اگر نه نتنها امیلی بلکه جان خودش را هم از دست میداد بلاخره روز عروسی فرا رسید همه شهر چراغانی شده بود مردم خوشحال بودند و میخواستن این عروس خوشبخت را ببینند در دل ادوارد غوغایی بود آیا نقشه اش همان طور که او میخواست پیش میرفت

  19. کاربرانی که از پست مفید shabhayebarare سپاس کرده اند.


صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •