داستان واركرافت (هنر جنگ)

پيش نويس
داستان واركرافت داستاني سراسر حماسه و زيبايي هست كه كماكان با خوندنش به هنر تالكين پي ميبريم البته فقط حدود 15% آغازين هنر و دستمايه ي تالكين هست و چون اجل بهش مهلت اينو نداد تا حماسه ارباب حلقه ها رو تكرار كنه ادامه كار رو شاگرد و دستيار تالكين يعني ريچارد . اي .ناك به كمك كريستوفر تالكين پسر تالكين بزرگ توتنست داستان را به اتمام برسونه اما اين داستان هيچ محبوبيتي در بين طرفداران تالكين پيدا نكرد تا اينكه بليزارد حقوق ديجيتالي اين داستان رو اعم از بازي و فيلم را در سال 1992 خريداري كرد و پس ساخت بازي از روي اين داستان اي . ناك توانست با فروش كم سابقه كتاب هاي اين سري مزد زحماتش را دريافت كند.
بعد از ساخت سري دوم بازي ناك از نوشتن سناريوي تحميلي بليزارد سر باز زد و همين امر باعث شد تا بليزارد براي سري سوم دو نويسنده ديگر به نام كريس متزن و جف گروب كه از اساتيد داستان نويسي هستند را انتخاب كرد و شكوه بليزارد در واركرافت 3 كه بعد ها پايه و اساس ورلد آو واركرافت شد شكل گرفت و به عقيده هواداران داستان از سري داستان هاي تالكين هيچي كم نداره.

همون طور كه ديديد من سعي ميكنم از كلمات انگليسي استفاده نكنم و اگر براي كلمه معناي خاصي وجود نداشته باشه از كلمه انگليسي اما با خط فارسي استفاده ميكنم و يه ستاره كنارش ميزارم(مثل آليانس *)
براي ديدن مناطق و محل هاي كه توي داستان ميگم به اين نقشه رجوع كنيد.

روي اسم افراد و مكانهاي مهم كه كليك كنيد عكس اونا رو نشون ميده البته فقط براي اولين بار كه اسمشون برده ميشه.

داستان اصلي خيلي قبل از اينجاي كه من شروع ميكنم پي ريزي ميشه اما من سعي كردم از وقايع بازي شروع كنم اما اگه جاي لازم شد به گذشته اشاره ميكنم.

اتحاد آليانس ها * داستان انسان ها در پس جنگ كبير دوم


حماسه ي واركرافت

دومين جنگ كبير بر عليه اورك ها آليانس ها را در وضع بدي قرار داده بود اورك هاي بي رحم كه تحت رهبري دووم هامر* هدايت ميشدند نه تنها به مركز سرزمين خازمودان* كه تحت سلطه دورف ها بود نفوذ كرده بودند بلكه بسياري از شهر هاي مركزي لردران (اتحاد آليانس ها كه انسان ها ،درف ها ، الف ها وجادوگران كرين تور را لردران مينامند) را در سر راهشان با خاك يكسان كرده بودند. اورك ها حتي توانسته بودند تا جزيره ي دوردست الف ها يعني كويل تالاس* نيز دست يابند و دست به غارت آنجا بزنند اما با رسيدن نيروهاي الف هاي جنگلي متوقف شدند آخرين ارتش آليانس ها كه به رهبري آندولين لوتار ،لايت برينگر و درياسالار آلين پرادمور هدايت ميشد ، اورك ها را مجبور به عقب نشيني به سمت جنوب يعني سرزمين نابود شده آزروت (اولين پادشاهي اي كه اورك ها اآن را نابود كردند) كردند.
سرلوتار موفق شد تا قبيله دووم هامر را از لردران بيرون براند و آنها را تا سرزمين هاي تحت كنترل اورك ها در آزروت كنند.
سِر لوتار دژ آتشفشاني اورك ها يعني بلك راك اسپاير* را محاصره كردند وحمله سختي را عليه نيروي دفاعي دژ تدارك ديدند . با سخت شدن شرايط براي اورك ها دووم هامر و سردم دارانش تصميم گرفتند از راه مارپيچ كوه از پشت به لوتار حمله كنند و در جلگه هاي سوزان بلك راك با پالادين هاي لوتار درگير شدند.
در گوشه اي از صحنه ي نبرد لوتار و دووم هامر درگيري سختي را شروع كرده بودند كه لحظه به لحظه خسته تر ميشدند در نهايت دووم هامر سِر لوتار را از صحنه مهيب نبرد به تاريخ پيوند زد.
اما كشته شدن دلاور انسانها آن چنان تاثيري را كه دووم هامر انتظار داشت را در پي نداشت.
توراليون دلير ترين فرمانده لوتار سپر خون آلود لوتار را از زمين برداشت وهم قطاران اندوهگين خود را با فرياد ((به نام لردران ،به نام آزروت و به ياد لوتار!!!)) براي يك ضد همله هدايت كرد.
سربازان خشمگين لردران براي گرفتن انتقام فرمانده محبوب خود به صف هاي استوار اورك ها هجوم بردند. سربازان توراليون اورك ها را يكي پس از ديگري تكه تكه ميكردند و به دژ نزديكتر ميشدند و تا نابودي كامل بلك راك دست از كار نكشيدند.دژ اورك ها سقوط كرد و باقيمانده اورك ها راهي جز فرار به آخرين بازمانده شكوه اورك ها باقي نمانده بود : يعني دروازه تاريكي
Dark Portal




1.پي نوشت : چون كه اين داستان ممكنه تا قسمت 30 و يا بيشتر طول بكشه پس از مديران عزيز ميخوام كه بهم امتياز هديه ندن !!!! تا در آخر يه هويي از خجالتم در بيان :دي (البته وظيفمه كه به سايت خدمت كنم فقط خواستم اينو بگم كه يه هو مديرا تو رو در بايسي گير نكنن بخوان هر روز هي امتياز بدن يه بار آخر كار بدن كه اصلاح الگوي مصرف هم آغاز بشه)

2.از اين به بعد سعي ميكنم هر شب يه قسمت اضافه كنم البته اين دفعه كم بود ولي از دفعه هاي بعد بيشترش ميكنم.


3. مهم: لطفا كسي بدون اجازه به خودش مجوز نده كه ادامه از ادامه داستان چيزي بگه.
__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28
بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟


سرنوشت شوم


تراليون و سربازانش ،باقي مانده ي اورك ها را تا باتلاق ها و درياچه هاي گنديده و مسمومي كه دروازه ي سياه را در خود جاي داده بود تعقيب كردند . در زير دروازه ي عظيم تاريكي گروه از هم پاشيد و خونين ترين درگيري جنگ دوم به پا شد اما به دليل كم بودن اورك ها و جادوي **** خون (كه باعث ميشد اورك ها از گروه هاي خود جدا شده و نظم خود را از دست بدهند اما در عوض به قدرت و شهامت بسيار زيادي براي مدت كوتاهي دست يابند. ) يكي پس از ديگري در خشم ارتش متحدان غرق شوند و از پا در آمدند.
پتك محاصره شد و به دام ارتش متحدان افتاد و اسير شد و به لردران فرستاده شد ، بسياري از افراد و فرماندهانش را در يك محل جمع كردند و در غل و زنجير به سمت شمال فرستادند تا در لردران و ساير نقاط از آنها به عنوان برده استفاده كنند.
فقط چند ماه از نبرد مدافعين شمال (نبردي كه در بالا ذكر شد با نام اصلي ندر گارد) ميگذشت كه نيروهاي دروازه ي تاريكي شروع به فعاليت مجدد كردند و راه جديدي را به سوي دِرِنور باز كردند . بازمانده ي قبايل اورك به رهبري ساحر اعظم نرزول مجدداً به سوي آزروت حمله ور شدند اما هدف از حمله به دست آوردن تعدادي از اشياي جادوي از آزروت بود كه ممكن بود باعث افزايش قدرت نرزول شود ، اورك ها تصميم گرفتند كه دروازه هاي ديگري را رو به سوي آزروت باز كنند تا شايد بتوانند با اين كار براي هميشه از دنياي قرمز و نفرين شده خود درينور فرار كنند.
كينگ ترانوس ،پادشاه لردران از آنجاي كه مطمئن بود نرزول خود را براي حمله جديد عليه متحدان آماده ميكند ، ارتش هاي خود را به درينور فرستاد تا براي هميشه به تهديد اورك ها خاتمه دهند و نسل آنها را منقرض كنند . ارتش متحدان با تمام قوا توست فرمانده خدگر و ژنرال توراليون هدايت ميشد ند با اورك ها در سرزمين هاي سوزان درينور درگير شدند . ولي حتي با كمك تكاور الف ها به رهبري آلريا و گروه دورف ها كه به رهبري شاهزاده كوردران ، نتوانست جلوي نرزول را بگيرد و نرزول موفق شد دروازه هاي جديدي رو به سوي آزروت بگشايد.
پس از جمع شدن نيروي هاي كه توست دروازه هاي جادويي كه نرزول ايجاد كرده بود زلزله ي مهيبي ايجاد شد و باعث شد كه زمين تكه تكه شود .در حالي كه خدگر و افرادش با نا اميدي تلاش ميكردند كه به آزروت بازگردند ، نرزول و يارانش توانستند به يكي از دروازه ها برسند و خود را به آزروت برسانند اما خدگر و افرادش كه ديگر اميدي نداشتند تصميم گرفتند تا جان خود را فداي لردران كنند و دروازه هاي جادوي را نابود كنند تا آزروت كه در طرف ديگر دروازه ها بودند از نابودي سرزمين آتشين آسيبي نبيند. قهرمانان آزروت را نجات دادند و دروازه ها را نابود كنند اما از آنها چيزي نماند جز تنديسي يادبود!

__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28
بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟
دلاوري به نام رونين

بعد از نابودي دومين دروازه ي تاريكي ،نيروهاي متحدان توانستند اكثر قبايل پراكنده و بازمانده در آزروت را جمع آوري كنند و به اردوگاه هاي كاراجباري كه خيلي سريع بعد از پايان جنگ دوم ساخته شدند ، بفرستند . اردوگاه ها خيلي سريع تا حداكثر گنجايش پر ميشدند و با دقت از آنها نگهباني ميشد اما با تمام سختگيري ها اورك هايي بودند كه موفق به فرار شدند: افراد قبيله ي آوازِ جنگ (warsong) موفق شدند به جنوب بروند و از دست سربازان متحدين بگريزند. همچنين مردم قبيله ي معده ي اژدها (dragonmaw) كه آن قدر بزرگ و قدرتمند بود كه بتواند صلح دلچسب لردران را به خطر بيندازد ، نيز موفق به فرار شدند.
قبيله معده ي اژدها كه توست ساحري دانا و زيرك به نام نكروس (nekros) هدايت ميشد ، موفق شده بود قسمت هاي وسيعي از شمال خازمودان را به وسيله ي اژدها و تعدادي نيروي زميني از چنگ دورف هاي كوهستان خارج و به تصرف خود درآورد . نكروس اين قدرت را داشت تا ملكه ي اژدهايان الكستراسزا (alexstrasza) و گروه اژدهايان قرمز او را به كنترل خود در آورد. او اين كار را به كمك شئ باستاني به نام روح ديو (demon soul ) انجام ميداد. نكروس ارتش خود را در ارگ باستانيِ دورف ها گريم باتول (grim batol) مستقر كرد كه در بالاي كوهستان قرار داشت و به كمك اژدهايان غير قابل نفوذ شده بود.
در ارگ نكروس ارتش بسيار زيادي را آماده نبرد ميكرد و قصد داشت اورك ها را دوباره متحد كند تا انتقام پتك تباهي را بگيرد. اما با وجود قدرت بسيار زياد نكروس مداخله ي جادوگر ديوانه و شجاعي به نام رونين (rhonin) برنامه هاي نكروس را نقش بر آب كرد .رونين و يارانش كه توست بازماندگان دورف حمايت ميشدند موفق شدند لطمه ي زيادي به روح ديو بزنند اما آن نتيجه اي را كه انتظارش را داشتند به دست نيامد زيرا قدرت هاي رونين در حدي نبود كه بتواند روح ديو را نابود كند و اين شئ جادوي خود به خود ترميم ميشد .
در حالي كه دورف ها و ياران رونين سعي ميكردند تا اورك ها را سرگرم كنند تا شايد رونين راهي براي نابودي روح ديو پيدا كند وارد شدن نكروس به صحنه ي نبرد موازنه ي جنگ را بر هم زد. ساحر نيرومند با استفاده از نيرو هاي جادويي خود با رونين درگير شد و با استفاده از جادو توفاني وحشتناك ساخت و رونين و يارانش را در شرايطي دشوار و خطرناك در لبه ي كوه قرار داد . در حالي كه چيزي به سقوط رونين از كوه نمانده بود نكروس كه مست قدرت بود تبر خود را به كوه كوباند و با يك جادوي مهيب باعث ريزش كوه شد و اين بزرگترين اشتباه او بود زيرا يكي از صخره هاي جدا شد و روي روح ديو افتاد و در يك انفجار ،شئ شيطانيِ نوراني ، درخشش خود را از دست داد .
الكستراسزا از كنترل اورك ها خارج شد و توانست آزادانه فكر كند ، ملكه اژدهايان و يارانش در يك انتقام خونين همه جا را به آتش كشيدند و قبيله ي معده ي اژدها با خاك يك سان شد. رونين فرياد زد :آخرين قدرت اورك هاي دنيا نابود شد....



__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28
بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟

اختلافات داخلي متحدين!


با مرگ نكروس ، آخرين ساحر و رهبر اورك ها ،اورك هاي باقي مانده در اردوگاه بي اراده و نا اميد شدند و در حالت رواني بدي قرار گرفتند . الاقه خود را به جنگ و مقاومت از دست دادند و آخرين چيزي كه از فرهنگ و محلي كه در آن بزرگ شده بودند را به مرور از ياد بردند.

در سالهاي بعد از شكست اورك ها ،رهبران بعضي كشورهاي متحد شروع به مشاجره و بهانه گيري در مورد مرزبندي ها كردند و سطح روابط سياسي مابين متحدان روز به روز كمرنگ تر ميشد. كينگ ترانوس پادشاه لردران و حافظ اتحاد كم كم به اين نتيجه رسيد كه آن اتحادي كه در بحراني ترين شرايط جنگ پا بر جا بود در اين صلح آرام در حال نابودي است و مدت زيادي دوام نخواهد آورد. ترانوس رهبران متحدان را قانع كرد تا پول و كارگر بفرستند تا كمكي براي بازسازي شهر بادِ طوفان (storm wind city) كه در دوران اشغال آزروت از بين رفته بود باشد. ماليات ها كه هزينه ي سنگين نگهداري و رسيدگي به اردوگاه هاي اورك نيز به آن اضافه شده بود باعث شد تا بسياري از رهبران متحدين مثل جئنِ يال قهوه اي (genn greymane ) شاه گلينيس (gilneas) به اين نتيجه برسند كه بهتر است از متحدين جدا شوند.
رفته رفته شرايط وخيم تر ميشد الف هاي اصيل و تندروي ماه نقره اي (silver moon) پيمان خود را به بهانه ي رهبري ضعيف متحدان كه باعث از بين رفتن و سوختن مقدار زيادي از جنگل هاي آنها در طول جنگ شده است با متحدان باطل كردند اين در حالي بود كه كينگ ترانوس به آنها يادآوري كرد كه اگر فداكاري انسانها كه در طول جنگ جانشان را فدا كردند تا از كشور الف ها دفاع كنند نبود چيزي به نام كول تالاس ديگر وجود نداشت ، اما بي فايده بود الف ها تصميم گرفته بودند مسير دلخواهشان را دنبال كنند.
اما اين تازه اول كار بود و با جدايي الف ها ،گلينيس و استورم گارد (stormgarde) نيز پيمان شكني كردند و از متحدين جدا شدند.
اما با اين حال كه متحدان تكه تكه شدند ،ولي كينگ ترانوس هنوز متحداني داشت كه روي آنها حساب ميكرد. درياسالار پرادمور از كول تيراس (kul tiras) و شاه جوان آزروت واريان ويرين (varian wrynn) هنوز با متحدان بودند ، همچنين فرقه ي جادوگران كيرين تور (kirin tor) كه به وسيله جادوگر كبير آنتونيداس (Antonidas) رهبري ميشدند پشتيباني كامل دالاران (dalaran) را از كينگ ترانوس اعلام كردند. از همه لذت بخش تر براي كينگ ترانوس متعهد شدن شاهِ نيرومند دورف ها شاه مگنيِ ريش برنزي (magni bronzebeard) براي دفاع از لردران بود.او گفت به خاطر كمك متحدان براي نجات خازمودان از دست اورك ها انسان ها تا ابد به گردن دورف ها حق دارند و يك پيمان دائمي با ترانوس امضا كرد.

درقسمت بعد ميخوانيم:
سالها يكي پس از ديگري روز ها را ميدريدند و تنها پسر كينگ ترانوس بزرگ و بزرگتر ميشد آري او آرتاس (Arthas) بود.
__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28
بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟


دلاور جوان :آرتاس


سالها مي گذشت اين در حالي بود كه كم كم سختي ها كم تر ميشد و يك صلح پايدار در تمام لردران برقرار بود.
كينگ ترانوس و اسقفِ اعظم آلانسوس فاول (Alonsus faol) به سختي و پيوسته كار ميكردند تا دوباره پادشاهي را بسازند و به كشور هايي كه هنوز به متحدان وفادار بودند كمك كنند.
پادشاهيِ جنوب آزروت دوباره رشد كرد وتوانست به وسيله رهبري خوب شاه ويرين خودش را به عنوان يك قدرت نظامي مطرح كند و مقدار زيادي از شكوه گذشته را به دست بياورد. اوتر آورنده ي روشنايي رهبر والامقامِ فرقه پالادين ها با سازماندهي مهاجرين ،سركوب راهزنان و موجودات شيطاني در سراسر قلمرو صلح را پايدار نگاه ميداشت.درياسالار پرادمور و ناوگان نيرومندش دزدان دريايي را شكار ميكرد و خطوط تجارت را محافظت كرده و نظم را در سراسر دريا حفظ ميكردند. ولي با وجود تمام دلاوري هاي اين قهرمانان نسل جديد قهرمانان بودند كه در قلب مردم جاي ميگرفتند.
تنها پسر كينگ ترانوس ،آرتــــــــــــــــــــاس (Arthas) به مردي جوان ،قوي و بي پروا تبديل شده بود. پرنـسِ جوان به وسيله ي مورادينِ ريش برنزي (
muradin bronzebeard) برادر شاهِ دورف ها تعليم ميديد و به يك جنگجوي واقعي تبديل شده بود و با اين كه جوان بود به يكي از بهترين شمشيرزنان لردران تبديل شده بود.در سن 19 سالگي به خدمت فرقه دستِ نقره اي (order of the silver hand) وارد شد. كه به وسيله ي لرد اوتر رهبري ميشد ، اوتر ساليان سال در كنار ترانوس و از برادر به او نزديك تر بود و به آرتاس به چشم برادر زاده خود و نه تنها يك شاگرد نگاه ميكرد.اما با اين حال آرتاس كمي گستاخ بود و كمتر به نصيحت هاي لرد اوتر گوش ميداد. ولي هيچ كس نمي توانست به اندازه ي او شجاعت و بي باك باشد.وقتي كه گروه هاي جنگ جوي ترول هاي زول آمان (zul aman) شروع به قتل و غارت روستاها در حاشيه ي مرزي كول تالاس كردند ، آرتاس خيلي سريع اقدام كرد و تمام ترول ها را شكار كرد و به غارت و وحشي گري آنها پايان داد...
اما مردم لردران جز قدرت و جنگ آوري هاي آرتاس به زندگيِ خصوصي او نيز اهميت زيادي ميدادند. شايعه هاي مبني بر اينكه يك رابطه عاشقانه بين آرتاس و دوشيزه جينا
پرادمور (lady jaina proudmoore) وجود داشت بسيار داغ بود و خيلي سريع در سراسر لردران پخش شد. جينا جوانترين دختر دريا سالار پرادمور و دوست كودكي آرتاس بود.
اين بانوي جوانِ زيبا ولي خجالتي ستاره اي در ميان شاگردان كيرين تور نيز بود . جينا به وسيله ي جادوگر اعظم و محترم آنتونيداس تربيت شده بود. او در يادگيري علوم و فنون جادويي يك پيشرو و نابغه محسوب ميشد و بسياري را شگفت زده كرده بود. با وجود وظايف سختي كه بر دوششان بود ، آرتاس و جينا موفق شده بودند رابطه ي دوستانه ي خود را حفظ كنند.
با در نظر گرفتن سن زياد شاه ترانوس و وضع سلامت كينگ ترانوس و وضع سلامت شاه كه رو به وخامت بود ، مردم از اين كه ميديدند پرنس محبوبشان با يك فرد اصيل ازدواج خواهد كرد كه خون شاهانه در رگ هايش در جريان است بسيار شادمان بودند...
اما آرتاس و جينا ميدانستند كه اين رابطه ديري ديگر نخواهد پاييد!!!

در قسمت بعدي ميخوانيم :
بعد از گذشت حدود 13 سال در صلح و آرامش هم اكنون دوباره اورك ها بازگشته اند تا پايه هاي لردران را به لرزه بيندازند.
__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28


پايان صلح

جينا در تمام عمر خود انواع جادوها را آموزش ديده بود و مي دانست كه آينده ي او در تعليم علم و دانش است نه زنداني شدن در قصر پادشاهي.
چيزي كه مردم را ناراحت ميكرد اين بود كه اين دو عاشق ناخواسته از هم جدا شده بودند و دليلش هم اتفاقات عجيبي بود كه در حال رخ دادن بود.

بعد از گذشت تقريبا سيزده سال در صلح . آرامش ، شايعه هاي جنگ دوباره شروع به منتشر شدن نمود. مأموران پادشاه گزارش دادند كه يك رهبر تازه كار و جوان اورك شروع به جمع كردن آن چه از اورك ها باقي مانده بود كرده و توانسته يك گروه جنگجوي اوركِ كار آزموده تعليم دهد. رهبر جوان هم چنين به چندين اردوگاه حمله كرده و تعدادي از برادران در بندش را رها كرده و هم چنين تلاش كرده تا يكي از فرماندهان خود را آزاد كند. آنها حتي توانسته بودند دارن هولد (
Durnholde) كه يك قلعه ي نگهباني براي حفاظت از اردوگاه ها بود را تصرف كنند و افسران فرمانده اي كه آن را اداره ميكردند را بكشند.
كينگ ترانوس ،اوتر و پالادين هايش را براي سركوبي اورك جوان فرستاد ولي اورك هاي حيله گر هيچ وقت يافت نشدند.اوركِ جوان توانست به انسان ها ثابت كند كه در فنون نظامي يك پديده است . حتي بهترين تاكتيك هاي اوتر هم نتوانست جلوي روش جنگ و گريز او را بگيرد.
در حالي كه فشار شديدي بر روي شاه به خاطر شورش جديد اورك ها بود ،كينگ ترانوس اخبار ناراحت كننده اي از جبهه اي ديگر دريافت كرد و بسيار آشفته شد. شايعه مبني بر اينكه تعدادي از فرقه هاي آندد (Undead كه به فارسي نا مرده ترجمه شده اما من به دليل اينكه نا مرده رو قبول ندارم از آندد استفاده ميكنم)شروع به شكل گيري در شمال هستند . اين گروه مردم ناراضي از وضع كنوني را يافته و به آنها پيشنهاد زندگي جاودانه به جاي بردگيِ براي شاه را ميدادند . بعد از سالهاي زيادي كه در صلح و صفا گذشته بود شاه ترانوس ميدانست كه مشكلات تازه در حال شروع شدن هستند. او بعد از فكر به اين كه لردران تا به حال از سد همه مشكلات عبور كرده قدري آرامش يافت و ميدانست تا وقتي كه مدافعانش اعم از جديد و قديم از او حمايت ميكنند لردران هرگز سقوط نخواهد كرد و طلوع بيشماري را خواهد ديد....
ولي وي در اشتباه بود........


در قسمت بعد ميخوانيم : فصل جديد .
__________________
illidan :44 __Kain :28 __Raziel :28 __Chun Li :46___Ken:51___shinobi :28
بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟ بايد ديد ديگه كدوم اسطوره از ياد رفته؟؟؟
پيش نويس:
همون طور كه همه متوجه شدند داستان از اواخر جنگ بزرگ دوم شروع شد و تا اينجا ادامه داشت اما داستان از ديد انسان ها روايت ميشد و حالا ميخوايم بر گرديم به اول داستان اما داستان رو از ديد اورك ها براتون روايت كنيم تا ببينيم تو اين مدت اورك ها چيكار ميكردن و سپس بريم سراغ ادامه ي داستان ،ممكنه بعضي جاها واستون آشنا باشه الته خيلي كم چون بعضي جاها با انسان ها مشترك بوده.

يه اتفاق ديگه هم افتاد و او اين بود كه آرتاس امشب تو فيس آف هست و از همه دوستان واركرافت دوست و اونايي كه تا اينجاي زندگي آرتاس رو خوندن و خوششون اومده درخواست ميكنم حمايتشون رو با راي دادن به آرتاس اعلام كنن ممنون.البته آرتاس زندگي خيلي پيچيده اي داره كه بعدا بهش ميرسيم.




فصل دوم :
خيانت گولدان

در روزهاي پاياني جنگ دوم در حالي كه متحدان هيچ تواني براي مبارزه با هورد(HORDE) ((هورد نقطه ي مقابل آلييانس يا متحدين هست كه متشكل از اورك ترول و تاوورن هست)) ندارند و پيروزي هورد قطعي شده ،نسل انسان ها به آخرين روزهاي سلطنتش بر زمين نزديك ميشود.درگيري سنگيني بين دو قدرت در آزروت در گرفت.
ساحر شرور [فقط کسانی که ثبت نام کرده اند قادر به دیدن لینک ها خواهند بود ] ،رهبر فرقه ي غير قانوني سايه ،گروهي از قبايل شورشي را بر عليه پتك تباهي رهبر نظامي اورك ها شوراند. در حالي كه پتك تباهي مشغول تدارك آخرين حمله اش بر عليه پايتخت لردران بود ، حمله اي كه ميتوانست آخرين مقاومت و بازمانده هاي متحدان را در هم بشكند ، گولدان و قبايل شورشي اش پست ها و قرارگاه هاي خود را رها كردند و به سمت دريا رفتند. پتك تباهي كه نيمي از ارتش خود را به خاطر خيانت گولدان از دست داده بود بهت زده مجبور به عقب نشيني شد و بزرگترين شانس خود را براي پيروزي بر متحدان از دست داد.
گولدان تشنه ي قدرت بود و هميشه دلش ميخواست به قدرت فنا ناپذيري و خدايي دست پيدا كند ذهن مسموم او به غير از قدرت به چيز ديگري فكر نميكرد.او پس از رفتن به دريا يك جستجوي دشوار براي پيدا كردن مقبره ي زير آب سارگراس (sargeras) را شروع كرد كه گفته شده بود نيروي عظيمي در آن پنهان است. گولدان ذره اي به وظايفش كه در برابر پتك تباهي و ديگر برادران اوركش بر دوش داشت فكر نميكرداو كه قبيله ي غارتگرِ طوفان (storm reaver) و پتك شفق (twilight's hammer ) را با خود همراه مرده بود، بالاخره توانست مقبره ي سارگراس را با زحمت هاي فراوان از زير آب بيرون بياورد . اما وقتي قفل مقبره را باز كرد و وارد آن شد تنها هيولايي ديوانه را آنجا يافت..
پتك تباهي كه به دنبال راهي بود تا اورك هاي نا فرمان را ادب كند ، نيرو هاي خود را فرستاد تا گولدان را بكشند و اورك هايي كه با او رفته اند را سر عقل بيورند و آنها را بازگردانند.
اما گولدان به خاطر حماقت و عتش به قدرت رسيدنش توست هيولاي مقبره كشته شد ،به دنبال كشته شدن رهبرشان اورك هاي فراري خيلي راحت توست نيرو هاي پتك تباهي شكست خوردند ،بسياري كشته شدند و بقيه هم تسليم شدند. با اين كه شورش سركوب شد، هورد نتوانست چيزي را كه از دست داده بود باز پس گيرد ، خيانت گولدان نه تنها باعث اميد متحدان شد بلكه زمان زيادي هم براي ساماندهي به نيروهايشان داد تا آنها خود را براي تلافي آماده كنند.
لرد لوتار وقتي ديد هورد از درون گسسته شده ،آن چه از نيروهايش باقي مانده بود را جمع كرد و به سمت اورك ها حمله ور شد و آنها را به سمت جنوب يعني زادگاهش آزروت عقب راند. در آنجا متحدان نيروهاي پتك تباهي را در دژ آتشفشانيشان بلك راك محاصره كردند.
با اين كه لوتار كشته شد اما ستوانش تراليون هدايت نيروهاي باقي مانده رو بر عهده گرفت و اورك ها را وادار به عقب نشيني كرد و بالاخره در آنجا تراليون موفق شد دروازه تاريكي را نابود كند تا مانع ورود نيروي كمكي براي اورك ها شود ، با نابودي دروازه تاريكي و جنگ داخلي اورك ها ، هورد سرانجام از داخل گسسته شد و در قدرت متحدين غرق شد.
پراكنده هاي اورك به سرعت جمع آوري شدند و به اردوگاه هاي كار اجباري فرستاده شدند.
اما بسياري به پايداري اين صلح اعتقادي نداشتند .خدگر شاگرد پيشين مديو (mediveh) ((مديو رو توي دموي فروزن ترون ميتونيد ببينيد فردي كه با شمايل كلاغ به سمت كاخ لردران مياد و با كينگ ترانوس صحبت ميكنه))، رهبر متحدان را قانع كرد تا دژ ندرگارد (
nethergarde) را بسازد تا بر باقي مانده ي دروازه ي تاريكي نظارت كند تا مباذا در اينده حمله اي از درينور صورت پذيرد...

بازگشت نرزول


وقتي كه جنگ دوم كم كم رو به خاموشي رفت متحدان قدم هاي استواري براي كنترل اورك ها برداشتند . تعدادي اردوگاه نگهداري عظيم ساخته شد تا به عنوان خانه براي اورك هاي در بند باشد. اين اردوگاه ها كه در جنوب لردران ساخته شده بود به وسيله ي پالادين ها وسربازان كارآزموده محافظت ميشدند و به نشانه اي از پيروزي و موفقيت متحدان تبديل شده بودند. اگرچه اورك هاي اسير هنوز ميل جنگاوري خود را حفظ كرده بودند ، اما رهبران اردوگاه ها كه در دژ نظامي درام هول واقع بودند به هر ترتيبي كه بود آرامش و نظم را حكم فرما ميكردند.

اين در حالي بود كه در جهان داغ و سرخ رنگ درينور ،ارتش اورك جديدي آماده حمله به متحدان بودند در حالي كه متحدان فكرش را نيز نميكردند.ساحر ارشد نرزول كه مربي گولدان بود ، قبيله هاي جنگجوي باقي مانده در درينور را در زير پرچم سياه خود جمع كرد. نرزول ميخواست دروازه هايي را بر روي درينور باز كند تا اورك ها را به به سوي يك جهان تازه و خالي از سكنه هدايت كند .اما براي به دست آوردن انرژي ايجاد اين دروازه ها به تعدادي شئ جادويي كه در آزروت بود احتياج داشت تا قدرت او را افزايش دهد. براي تصاحب كردن آنها نرزول دروازه ي تاريكي را دوباره باز كرد و قبايل پر ولع خود را به سوي آزروت فرستاد.

هورد جديد كه به وسيله فرماندهام كارآزموده اي همچون گرام فرياد جهنمي (grom hellscream) از قبيله ي آواز جنگ(warsong) و كيل راگ چشمِ مرگ (kilrogg deadeye) از قبيله ي گودال خون ريزي (bleeding hollow)هدايت ميشد، دفاع متحدان را غافلگير كرده و شروع به وحشي گري در حومه ي شهر ها كردند.

به خاطر رهبري موفق نرزول اورك ها خيلي سريع اشيا را پيدا كردند و به درينور بازگشتند.

كينگ ترانوس كه متقائد شده بود كه اورك ها در حال تدارك حمله ي جديدي هستند بهترين فرمانده هانش را فرا خواند ، او به سردار تراليون و ساحر اعظم خدگر فرمان داد تا ارتش خود را از دروازه ي تاريكي عبور داده و با حمله به درينور براي هميشه به خطر حمله ي اورك ها پايان دهند. نيروي تراليون و خدگر وارد درينور شدند و در شبه جزيره اي كه بين مواد مذاب بود با اورك ها درگير شدند اما در حالي كه هيچ كدام از طرفين بر ديگري چيره نميشد نرزول زمان لازم را براي به وجود آوردن دروازه ها را از دست نداد و موفق شد دروازه ها را احداث كند . در زماني كه نيروهاي متحدان با نا اميدي به مبارزه ادامه ميدادند انرژي مهيب دروازه ها شروع به تكه تكه كردن درينور كرد فرماندهان نرزول كه به اين نتيجه رسيده بودند كه نقشه ي نرزول چيزي جز نابودي براي آنها ندارد بقيه سربازان را جمع كردند و به سوي آزروت فرار كردند. در حالي كه گروهي از اورك ها به آزروت رسيدند ناگهان دروازه ي تاريكي در پشت سر آنها به هزاران تكه تبديل شد شخصي دروازه ها را از داخل نابود كرد و براي اورك ها راه بازگشتي باقي نگذاشت...


در قسمت بعد ميخوانيم :داستان نكروس از نگاهي ديگر..



از اين به بعد نسبت به تعداد تشكر (كه نشانگر قدرداني شما هست) آرت ورك هاي خيلي زيبا و كميابي از واركرافت واستون ميزارم.(هر چي لطف شما بيشتر خدمت من هم بيشتر :D )



نكروس و روان اهريمن.

اگر چه گرام فرياد جهنمي و قبيله اش موفق شدند از دست متحدان بگريزند ولي چشمِ مرگ و قبيله اش گودال خونريزي محاصره شدند و به اردوگاه هاي كار اجباري در لردران فرستاده شدند. با وجود هزينه ي سنگينِ شورش اورك ها به متحدان ،رؤساي اردوگاه ها موفق شدند تا دوباره نظم و آرامش را به اردوگاه ها برگردانند و وظيفه ي سنگينشان را به خوبي انجام دهند.
در همان زمان گروهي بزرگ از اورك ها دور از چشم متحدان با آزادي مشغول پرسه زدن در شمال خازمودان بودند. اين گروه كه قبيله معده ي اژدها نام داشتند به وسيله ساحر بدنام نكروس هدايت ميشدند. نكروس موفق شده بود به وسيله يك شي جادويي به نام روان اهريمن (در فصل اول به روح ديو اشاره شد اما ، روان اهريمن در كتاب ها ترجمه شده پس منم از روان اهريمن استفاده ميكنم) بر روي ملكه ي اژدهايان اكستراسزا و گروه اژدهايان جنگي او كنترل پيدا كند.او با استفاده از قدرت اژدهايان ،يك ارتش مخفي در ارگ تاريخي دورف ها گريم باتول ساخت .هدف نكروس اين بود كه با كمك اژدهايان قرمز نيرومند و ارتش خود شروع به فتح آزروت كند ،او اميدوار بود هورد را دوباره متحد كند و انتقام سختي از متحدان بگيرد. با اين حال يك گروه كوچك از متحدان كه توسط ساحر توانا رونين هدايت ميشدند موفق شدند تا روان اهريمن را نابود كرده و ملكه اژدهايان را از بند نكروس آزاد كنند.
خشم و نفرت فراواني كه در دل اكستراسزا و ديگر اژدهايان از نكروس وجود داشت باعث شد كه آنها گريم باتول را تكه تكه كنند و قبيله معده ي اژدها را به خاكستر تبديل كنند. نقشه بزرگ نكروس براي اتحاد دوباره هورد با آمدن نيروهاي متحدان از سراسر لردران و دستگير شدن باقي مانده ي افراد نكروس به باد رفت!
آيا شكست قبيله معده ي اژدها مساوي با پايان حيات هورد و اورك بود؟؟؟

در قسمت بعد ميخوانيم :اورك ها روز به روز روحيه ي خود را در اردوگاه ها از دست ميدادند و ديگري تلاشي براي فرار نميكرد و دليلش هم ......


بيماريِ عجيب
در ماه هايي كه ميگذشت ، اورك ها بيشتري به اردوگاه هاي نگهداري و كار اجباري فرستاده ميشدند .با زياد شدن تعداد اسرا اردو گاه ها تا چندين برابر ظرفيت خود پر شدند و اين باعث اغتشاش (تنم ميخاره آخه به اين كلمه آلرژي دارم) وشلوغي شد. اين جريان متحدان را مجبور به ساخت اردوگاه هاي جديدي در دشت هاي جنوبي كوهستان آلتراك كرد. براي اداره ي تعداد رو به رشد اردوگاه هاي جديد كينگ ترانوس ماليات هاي جديدي را براي كشورهاي متحد وضع كرد .اين ماليات هاي جديد باعث بالاتر رفتن تنش سياسي بين متحدان شد و به زودي اختلاف هايي بر سر مرزبندي ها ايجاد شد. به نظر مي آمد كه عهدنامه اي كه در تاريكي جنگ بسته شد به زودي از هم گسسته خواهد شد.
در ميان آشفتگي هاي سياسي ،بسياري از سرپرستان اردوگاه اعلام كردند كه تغييرات ناخوشايندي در ميان اورك هاي اسير در حال به وقوع پيوستن هست.
تلاش اورك ها براي فرار از اردوگاه و درگيري با نگهبانان به شدت در حال كاهش بود.اورك ها كناره گير و بي حال شده بودند.باورش بسيار سخت بود، اورك ها كه مدتي پيش وحشي ترين موجوداتي بودند كه پا به آزروت گذاشته بودند به شدت آرام و كم حركت شده و تمام ميل خود را براي جنگيدن و خون ريزي را از دست داده بودند.اين سستي عجيب به سرعت در حال گسترش بود و باعث مبهوت شدن سران متحدان شده بود.
بعضي ميگفتند كه اين يك بيماري عجيب است كه فقط اورك ها گرفتار آن ميشوند ،ولي جادوگر اعظم آنتونيداس فرضيه ي ديگري داشت .با تحقيق از اندك چيزي كه درباره ي تاريخ اورك يافته بود ،دريافته بود كه اورك ها تحت تسلط و نفوذ يك قدرت بسيار قوي و يا جادوي يك ساحر بسيار نيرومند قرار دارند و اين قدرت از چندين نسل پيش بر روي آن ها تأثير گذاشته است. او به اين نتيجه رسيد كه اورك ها از ابتداي ورود به آزروت تحت تاثير اين قدرت قرار داشته اند. بر آنتونيداس مشخص شد كه اهريمن با مسموم كردن خون اورك ها باعث شدند تا آنها قدرت غير طبيعي به دست بياورند ، بسيار خشن و بسيار مقاوم شوند و به ماشين هاي ويرانگري تبديل شوند كه همه چيز را در سر راه خود نابود كنند.
آنتونيداس اين نظريه را مطرح كرد كه سستي همگاني بين اورك ها يك بيماري نيست ،بلكه حالتي گذراني است كه به اورك ها به خاطر دور شدن از قدرت ساحري كه آنها را ويرانگر و خون خوار كرده بود دست داده است و به نوعي آن ها در حال بهبود و ترك آن نيروي شيطاني هستند. با وجود اين كه نشانه ها درست بود و آنتونيداس تقريبا درست تشخيص داده بود ولي نتوانست درماني براي وضعيت فعلي اورك ها پيدا كند. همچنين بسياري از دوستان جادوگرش و تعدادي از رهبران متحدان با مقابله با او برخواستند و گفتند كه يافتن يك معالجه براي وضعيت فعلي اورك ها مخاطره ي بزرگي است و ممكن است ايجاد يك فاجعه بكند و در نهايت چاره انديشي در مورد وضعيت عجيب اورك ها را به فراموشي سپردند، استنتاج آنتونيداس اين بود تنها راه معالجه اورك ها معالجه ي فيزيكي نيست و بايد روح و روان آنها را معالجه كرد...

در قسمت بعد ميخوانيد : نرزول و بازگشت سايه ها...