دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب
دلم تنگه پرتقالِ من!
بردرت می آمدم, هرشب مراوامیزدی
گفتمت نامهربانی دم ز حاشامیزدی
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
یکی قطره باران ز ابری چکید/خجل شد چو پهنای دریا بدید
دردم از یار است و درمان نیز همدل فدای او شد و جان نیز هم
حافظ
مهرت به دل نشست و عشقت بزد به جانم
آن گیسو ی بهشتی برد از سرم امانم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خوذد ارزق نکنیم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما را ز تو جز خودت تمنایی نیست / حلوا به آن ده که محبت نچشیده
هر آن طفل چو جور آموزگار/نبیند جفا بیند از روزگار
رای رای توست خواهی جنگ خواهی اشتیما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)