در این چمن چو در اید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در این چمن چو در اید خزان به یغمایی
رهش به سرو سهی قامت بلند مباد
در ان بساط که حسن تو جلوه اغازد
مجال طعنه بدبین و بدپسند مباد
دیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از ان خط چون سلسله دامی نفرستاد
دردا که از ان اهوی مشکین سیه چشم
چون نافه بسی خون دلم در جگر افتاد
ویرایش توسط مدیر تالار ادبیات : 15th August 2013 در ساعت 10:57 PM
دل برگرفته بودم از ایام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگر سوزه بود باز جگر سـازه شود
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
در شب کوچک من افسوس / باد با برگ درختان میعاد دارد
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دل که خونابه ی غم بود و جگرگوشه ی درد
بر سر اتش جور تو خرابش کردند!
در کش بریده زلفش / بر کش در این میانش
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)