یارب چو برآرنده ی حاجات تویی
هم قاضی وکافی ومهمات تویی
یارب چو برآرنده ی حاجات تویی
هم قاضی وکافی ومهمات تویی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود / رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شدده ام بی سر و سامان که مپرس
سبك باران به شور آيند از هر حرف بى مغزى
به فرياد آورد اندك نسيمى هر نيستان را
ای گل خوش نسیم من .بلبل خویش را مسوز / کز سر صدق می کند شب همه شب دعای تو
واعظ مكن نصيحت شوريدگان كه ما
با خاك كوي دوست به فردوس ننگريم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
در کارگه کوزه گری رفتم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
ناگاه یکی کوزه برآورد خروش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
شال می بست و ندایی مبهم /که کمربند شهادت محکم
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
مور بدو گفت بدین سان جواب
غافلی ای عاشق بی صبر و تاب
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)