دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
دلگیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه
امشب دگر ز هر که و هر کار خسته ام
دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم
آوخ ... کزین حصار دل آزار خسته ام
هوا گرفته بود ، باران می بارید ، كودكی آهسته گفت : خدایا گریه نكن درست میشه ...
ما را دل و دماغ به غارت ببرده است
این چرخ بد سرشت و خوشی دزد روزگار
رفت از بر من آنکه مرا مونس جان بود
دیگر به چه امید در این شهر توان بود
در جان من وزیدی مثل صبا و رفتی
ای بی وفا شکستی رسم وفا و رفتی
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
يك عمر جدايي به هواي نفسي وصل
گيرم كه جوان گشت زليخا به چه قيمت
تو از حوالـــــی اقلـیم هرکجـــا آباد
بیا که صاف شود این هوای بارانی
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
[شادم به دمی کز ارزویت گذرد /خوشدل به حدیثی که زرویت گذرد
نازم به دو چشمی که به سویت نگرد/بوسم کف پای که به کویت گذرد
دل صنوبریم همچو بید لرزان است
ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست
توکه ازمحنت دیگران بی غمی
نشایند که نامت دهند آدمی
یه هیزم شکن وقتی خسته میشه که تبرش کند بشه نه هیزماش زیاد بشه تبر ما آدما هم باورمونه نه آرزوهامون
یارب به خدایی خداییت وانگه به کمال پادشاهیت
از عشق به غایتی رسانم کو ماند اگر چه من نمانم
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)