دل می رود ز دست صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
دل می رود ز دست صاحب دلان خدارا
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
در آستانه مهر قلم ها گوش تیز می کنند تا در دفتر انتظار اینگونه دیکته کنند ، ابری نیست ، ماه پشت ابر نیست ، او آمد ، او در باران آمد ...
دیروز نه پریروز اشکنه داشتیم
خاستیم بخوریم قاشق نداشتیم
خاستیم بخابیم بالیشت نداشتیم
just for today
می روی و گریه می آید مرا / ساعتی بنشین که باران بگذرد
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
در آن درگه که گه گه که که که که شود / به امروزت مشو غره نه ای آگه
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
هرچند بر تن شهدا چشم کار کرد
بر زخم های کاری تیغ و سنان فتاد.
يا صاحب الزمان
دیگر ای گندم نمای جو فروش / با ردای عجب عیبت را مپوش
" برای آنکه در زندگی پخته شویم نباید هنگام عصبانیت از کوره در برویم "
شبی مجنون به لیلی گفت که ای محبوب بی همتا تو را عاشق شود پیدا ولی مجنون نخواهد شد
دیدی که مرا جز تو کسی یاد نکرد ؟ / جز غم که 1000 آفرین بر غم باد
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)