ابلیس وقتی نزد فرعون آمد وی خوشه ای انگور در دست داشت و تناول میکرد .
ابلیس گفت :
هیچکس تواند که این خوشه انگور را مروارید ساختن ؟
فرعون گفت نه .
ابلیس به لطافت سحر آن خوشه انگور را مروارید ساخت .
فرعون بسیار تعجب کرد و گفت :
اینک استاد مردی توئی .
ابلیس سیلی بر گردن او زد و گفت :
مرا با این استادی حتی به بندگی قبول نکردند . تو با این حماقت چگونه دعوی خدائی کنی؟.................
علاقه مندی ها (Bookmarks)