فكر مي كنم جاي اين تاپيك خالي بود تو بخش پزشكي .
استفاده از تجربيات ديگران ، مي تونه خيلي فايده ها داشته باشه .
خب شروع كنين
فكر مي كنم جاي اين تاپيك خالي بود تو بخش پزشكي .
استفاده از تجربيات ديگران ، مي تونه خيلي فايده ها داشته باشه .
خب شروع كنين
دكترها خاطره بگن يا ما هم از خود درماني هامون بگيم؟
اين خاطرات و تجربياتي كه مي گم همش مالم خودم نيست ولي به نظرم جالبه
بعضياشم كه مال خودمه خيلي جالبه
اوليش مربوط به روزاي اولي كه وارد دانشگاه شده بودم .
همون اول كه تازه ترمك بودم
از شرايط و جو دانشگاهمون خوشم نميومد واسه همين به توصيه ي يكي از دوستام كه ترم 6 بود رفتم پيش يكي از استادامون
اون دوستم كلي ازش تعريف كرد كه خيلي اهل احترام به دانشجويه و خيلي تحويلتون مي گيره و اينا
گفت كمكتون مي كنه
ماهم از همه جا بي خبر با يكي ديگه از دوستام رفتيم تو اتاق اون استاده
اول كه سلام كرديم جواب سلام درستي نداد!
يكم تعجب كرديم فكر كرديم شايد نشنيده !
دوستم شروع كرد به صحبت كردن كه ما دوست داريم كه از همين ترم اول پايه اي كار كنيم و پژوهش كنيم و اينا
اومديم پيش شما تا ما رو راهنمايي كنين
استاده يهو گفت كه برين وقتي خواستين تز PHD تون رو بدين بياين در رو اتاق من رو بزنين !!!
من كلي كار دارم وقت اين حرفا رو ندارم !!
ما هم اين طوري بوديم
رفتيم بيرون با كلي سر خوردگي
بعدا فهميديم كه اين استاده اصلا اخلاقش همينه محل كسي رو نمي ده !
رفتيم ريختيم رو سر اون سال بالاييه كه ما رو دست انداخته بود .....
يادمه حدود 6 سال قبل تو دانشگاه يكي از دوستان خيلي بهم لطف داشت گير داده بود بيا بهم سرم قندي بزن بي خودي مي گفت مي خوام سر حال بشم خلاصه هرچي ازش خواستم بي خيال بشه قبول نكردو كم كم داشت ازم دلخور ميشد ... منم كه جايي نداشتم گفتم بخوابه رو ميز ناهارخوري اتاق انترنا اونم خوابيدو داخل رگش آنژيوكت گذاشتمو بهش سرم وصل كردم . از اونجا كه اونجا پايه سرم نداشتيم سرمو دادم دستش گفتم من فعلا كار دارم خودت همينجور كه خوابيدي سرمم بالا نگهدار خواستم يه كاري كنم كه ديگه هوس اين برنامه ها رو نداشته باشه ولي اشتباه مي كردم چون انقدر بهش مزه داد كه مجبورم كرد بعدها هم بهش سرم بزنم
تا تو به خاطر مني كس نگذشت بر دلم
مثل تو كيست در جهان تا ز تو مهر بگسلم ...
حدود يك سال سن داشتم.
اون موقع ساكن تهران بودم.
به علت يك بيماري عفوني شديد بستري شدم.
و انواع آزمايشهاي مختلف روم انجام ميشد.
فكر كنم داشتن انواع زهر و پادزهرا رو روم امتحان ميكردن!!!
كلاً يه عضو ثابت آزمايشگاه شده بودم.
شايد اگه چند سال ديگه ميبودم الان واسه خودم دكتري بودم.
به زنمم ميگفتن خانم دكتر!
خلاصه يه روز يكي از دكتر هاي جوان مياد بالاي سر من و سرم قندي كه به من آويزون بوده رو
با شدت و عصبانيت ميكنه و ميگه اين كه مردنيه!
واسه چي توي شرايط جنگ سرم ها رو واسه اين افراد حروم ميكنيد!
كه مادر من از ديدن اين اوضاع بيهوش ميشه!
از اينجا به بعدش رو هم بابام ميگه:
يهو همه جا شلوغ شد و انواع دكتر و پرستار و انترن ريختن تو اتاق
و همه خشكشون زده بود!
كه يه دكتر پير اومد توي اتاق و شديداً دعوا كرد دكتر جوان را
و يك سرم ديگر خودش آورد و زد به دست ما.
جالب اينجا بود كه من با اتمام همين سرم آخر با سلامت از بيمارستان مرخص شدم!
و چند سال بعد اون بيمارستان و پرسنل و بيمارانش
توسط برادران ديني و مظلوم عراقي ما بمباران شد.
تا خاطره اي ديگر شما دوستان را به خدا ميسپارم
شاد و موفق و واقع بين باشيد
اين خاطره مال خودم نيست ولي باحاله
یه آقا اومده بود به من می گفت خانم دکتر معده من کمی اسیدی هست..!!
ببخشید مگه معده قلیایی هم داریم البته برخی حیوانات قلیایی هست
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)