دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16

موضوع: ياد اون قديما بخير...

  1. #11
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    برق و كنترل
    نوشته ها
    602
    ارسال تشکر
    646
    دریافت تشکر: 2,611
    قدرت امتیاز دهی
    40
    Array

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...

    باز ياد قديما بخير .. ياد مشهدي باقر با اون ماستهاي فله اي كه هنوز مزه اش زير زبونمه .. نگين بهداشت و اين حرفا به قول مادرم ادم با خدايي بود حلال و حروم ميكرد زياد .. شايدم به خاطر همينم بود كه طعم شير و ماستي كه ميداد دست مردم يه چيز ديگه بود .. بنده خدا پيرمرد فك كنم تا اخرين روز زندگيش كار ميكرد .. ياد نخود چي كشمش و نقل بخير .. خلافتر بگيم ياد لواشك و قره قروت هم بخير ... بستني الاسكا و قيفي .. ادامس لوله اي يه تومني ..

    ياد قاسم پسر همسايه بالاييمون بخير .. وقتي فكر ميكنم يبينم وقتي بچه بودم مرد بودن رو ازش ياد گرفتم ..همكلاسي خودم بود تا كلاس دوم با هم بوديم .. مادرش عصمت خانوم يا به قول مادرم مامان قاسم (چشمك) خياطي ميكرد .. پدرش كارگز بود و سال دوم كه بوديم فوت كرد .. خدا بيامرزدش .. من لبخند تو صورت اين ادم نديدم .. نه عيد نه غير عيد نه .. چهره شخك و مصمم و جدي داشت و پيشوني پر از خط و و با ته ريشي و سيگار رو لب ..ولي هميشه ان تايم بود .. پوست دستش زمخت بود بعد فهميدم به خاطر بناييه .. قاسم هم ميرفت .. ولي بعد فهميدم كه مادرش نذاشته و گفته درستو بخون ..پسر نابغه اي نبود ولي بي استعداد هم نبود .. از سال دوم ميرفت سر كار .. كار كه چه عرض كنم اگه كيك شكري فروختن رو بهش بگيم كار .. به قول خودش پول قلم خودكار خودش و خواهرش رو درمياورد .. سال دومي كه مادرش هم نميتونست كار كنه خيلي بيشتر درگير بودند .. صبحش تو مدرسه كف دستي ميخورد از اقا معلم .. و تنبيه ميشد و شب هم ميرفت كارگري .. و تو كل اون مدرسه فقط من ميدونستم .. صبح ها بعضي وقتها ميرفتم كمكش ولي اغلب چون قدم كوتاه تر بود و چثه ام كوچك تر نميتونستم زياد وايسم ..و از همه بدتر انتظار خيلي خستم ميكرد ..و يه چيز ديگه اينكه هنوز حساب كتابم سرعت نداشت .. پول ابي بيست تومني بود پول سفيد ده تومني .. اگر كسي صد تومني ميداد حسابش برام سخت ميشد بنابراين اشتباه ميكردم ..

    صبح دفتر مشق ها اماده بود .. من چپ اند قيچي مينوشتم .. قاسم اصلا نمينوشت .. و كتك ميخورد حسابي و شده بود تنبل كلاس و ته ميزي .. كسي اصلا نميدانست كه اصلا دفتري براي نوشتن نداشت ..حالا كه فكر ميكنم و يادم مياد اصلا نشنيدم كه حتي تو شوخي همون دوران هم معلممون رو مسخره كنه ديروز تو اتوبوس ديدم كه چهار تا بچه مدرسه اي از فيلمي كه از معلم بيچاره گرفتن هر و كر ميخندن و شده اسباب تفريح .. با زماني كه گذشت ادب هم كمرنگ تر شد ..يادش بخير يه روز به خاطر اينكه دوستمي رو ثابت كنم مشق ننوشتم و اتفاقا اقاي باقري معلم گرام كه اتفاقا الان معاونت مهمي هم در اموزش و پرورش فارش داره و همچنان خدمتشون ميرسيم از سر اينكه عدالت رو اجرا كنه بنده رو هم از كتك با شلنگ محروم نكردند و با تخفيف ويژه شش عدد شلنگ كف دستي خورديم .. و خداييش تا مغز دستم درد گرفت و خيلي تحمل كردم كه گريه نكنم .. و به پيوست تنبيه به خانوداه محترم هم خبر داده شد و از كارتون ديدن و بازي كردن هم تا اطلاع ثانوي محروم شدم .. مهم نبود .. گرچه پسر شجاع رو تا مدتي نديدم ولي پسر شجاعي بود كه هر روز ميدديمش و دوس داشتم كه برم و با اون كيك بفروشم .. حاج قاسم ثلث سوم نشده كلمدرسه رو گذاشت كنار و شد رفوزه تو كوزه و درس عبرت سايرين .. ولي كسي خبر نداشت كه قاسم مردي بود كه براي ابروي زندگي و خانوادش خيلي تلاش ميكرد.. اينها چيزهاي ست كه در زندگيم لمس كردم و ديدم .. هزار تا بهانه داشت .. ولي نه دزد شد ..نه معتاد شد ..
    توکلت علی الحی الذی لا یموت

  2. 5 کاربر از پست مفید Amir سپاس کرده اند .


  3. #12
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    برق و كنترل
    نوشته ها
    602
    ارسال تشکر
    646
    دریافت تشکر: 2,611
    قدرت امتیاز دهی
    40
    Array

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...

    یاد قدیما بخیر .. یاد کوچه پس کوچه های تو در توی راه مدرسه بخیر .. اویزون میشدیم بهار نارنج بچنییم .. وقتی میرفتیم سر کلاس کلاس بوی بهار نارنج میداد .. حالا کلاسمون بوی دلتنگی میده .. وقتی کسی میمرد مادر میگفت رفته پیش خدا و تو بهشت .. بعضی وقتها احساس مردگی میکنم ولی روی زمینم.. راستی دلتنگی های بچگی هم یه جور دیگه بود
    توکلت علی الحی الذی لا یموت

  4. 5 کاربر از پست مفید Amir سپاس کرده اند .


  5. #13
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    كارشناسي ارشد
    نوشته ها
    21
    ارسال تشکر
    91
    دریافت تشکر: 52
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...


  6. #14
    کاربر جدید
    رشته تحصیلی
    كارشناسي ارشد
    نوشته ها
    21
    ارسال تشکر
    91
    دریافت تشکر: 52
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...

    نقل قول نوشته اصلی توسط Amir نمایش پست ها
    یاد قدیما بخیر .. یاد کوچه پس کوچه های تو در توی راه مدرسه بخیر .. اویزون میشدیم بهار نارنج بچنییم .. وقتی میرفتیم سر کلاس کلاس بوی بهار نارنج میداد .. حالا کلاسمون بوی دلتنگی میده .. وقتی کسی میمرد مادر میگفت رفته پیش خدا و تو بهشت .. بعضی وقتها احساس مردگی میکنم ولی روی زمینم.. راستی دلتنگی های بچگی هم یه جور دیگه بود
    چرا اینقدر یاد گذشته افتادی

  7. #15
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    برق و كنترل
    نوشته ها
    602
    ارسال تشکر
    646
    دریافت تشکر: 2,611
    قدرت امتیاز دهی
    40
    Array

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...

    سوال جالبی بود .. واقعان چرا یاد گذشته میکنیم ؟ تو همه پستهای که زده شد چه چیزی مشترک بود .. سادگیو صداقت که کنار اونا ارامش هست .. که این روزا کمتر میبینمش ..سوال اینکه در واقع ما در گذشته چی چیزی رو جستجو میکنیم ایا زمان محتوی چیزهای خوب هست که داره اونا رو با جلو رفتن از دست میده یا ما ادمها داریم راهی رو میریم که از این چیزهای خوب دور میشیم .. در جواب دوست عزیز باید بگم بد نیست گاهی به گذشته سری بزنیم دستمالی به خاطرات بکشیم شاید چیزیهای بدرد بخوری رو یادمون بیارند
    توکلت علی الحی الذی لا یموت

  8. 3 کاربر از پست مفید Amir سپاس کرده اند .


  9. #16
    یار همراه
    رشته تحصیلی
    برنامه ریزی اموزشی نیروی انسانی
    نوشته ها
    2,289
    ارسال تشکر
    6,414
    دریافت تشکر: 9,022
    قدرت امتیاز دهی
    5174
    Array
    ساناز فرهیدوش's: لبخند

    پیش فرض پاسخ : ياد اون قديما بخير...

    ه موقع ها هم تاریخ تکرار میشه ها ! دوران تاریخی کسب لیسانس که می خندیدم و گاه درس می خوندیم .
    حالا دوباره با هم بازم سر یک کلاسیم منتها الان درس می خونیم و گاهی از لابه لای کتا بهی قطور به هم لبخند می زنیم .نمی دانم خنده ا را در کدام صفحه نشانه گذاشته بودم .شما ندیدید ؟
    http://roksana65.blogfa.com/ساناز فرهیدوش
    وبلاگ خودشکوفایی

  10. کاربرانی که از پست مفید ساناز فرهیدوش سپاس کرده اند.


صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •