دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: حکایت : شاید انگشت اشاره‌مان شکسته است!

  1. #1
    یار همیشگی
    نوشته ها
    4,745
    ارسال تشکر
    13,936
    دریافت تشکر: 12,415
    قدرت امتیاز دهی
    766
    Array

    Ok حکایت : شاید انگشت اشاره‌مان شکسته است!

    نقل است مریضی با حالتی زار و درمانده نزد طبیب رفت و به او گفت که بیماری عجیبی به جانش افتاده و هر جای بدنش را که فشار می‌دهد دردی عظیم و جانکاه او را فرامی‌گیرد و این درد آنقدر زیاد است که به گریه می‌افتد. نمی‌داند دچار چه نفرینی شده است که همه قسمت‌های سالم بدنش ناگهان به این روز افتاده‌اند.

    طبیب با تعجب گفت: "این غیرممکن است که همه بخش‌های سالم بدن ناگهان از کار بیفتند." مریض با قیافه حق به جانبی گفت: "ببینید حتی وقتی لاله گوشم را هم فشار می‌دهم باز همان درد جانگداز فرامی‌رسد و مرا عذاب می‌دهد!"

    طبیب کمی بیمار را معاینه کرد و سپس با خنده گفت: "شما همه جای بدنتان سالم است. مشکل شما این است که انگشت اشاره دست شما شکسته و به‌همین دلیل هر وقت آن را روی بخشی از بدن خود، هر جایی که باشد قرار می‌دهید درد شدیدی را حس می‌کنید. ای کاش به جای اینکه به جان بدن خودتان بیفتید، انگشت خود را روی سنگ و خاک و در و دیوار می‌گذاشتید. فورا می‌فهمیدید که مشکل در کجاست و بی‌جهت به بخش‌های سالم بدن خود شک نمی‌کردید."


    پیام پنهان در این لطیفه تلخ آنقدر روشن است که جای هیچ توضیح اضافه‌ای باقی نمی‌ماند. فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و به آدم‌هایی که انسان‌های سالم و پاکدامن را بیمار و ناپاک می‌دانند و به هر جا دست می‌زنند نشان بیماری و ناپاکی را آنجا می‌بینند دقت کنید، انگشت اشاره شکسته این افراد را به خوبی خواهید دید.



    منبع: مجله موفقیت

  2. 9 کاربر از پست مفید AvAstiN سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر فعال سایت
    رشته تحصیلی
    کلام,فقه,اصول,
    نوشته ها
    4,108
    ارسال تشکر
    27,914
    دریافت تشکر: 19,740
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    kamanabroo's: جدید150

    پیش فرض پاسخ : حکایت : شاید انگشت اشاره‌مان شکسته است!

    ما انسانها شايد خيلي از چيزهايي رو كه به درد مون بخوره رو بلديم
    چيزهايي كه هم به درد زندگي دنيامون مي خوره هم به درد پرورش روح مون.

    اما مشكلمون اينه كه « سوراخ دعا رو گم مي كنيم»
    مثلا مي دونيم كه اذيت و آزار بده ، اما نمي دونيم كه چه چيزهايي مصداق اون هستند ....

  4. 3 کاربر از پست مفید kamanabroo سپاس کرده اند .


  5. #3
    دوست آشنا
    نوشته ها
    1,104
    ارسال تشکر
    5,214
    دریافت تشکر: 4,319
    قدرت امتیاز دهی
    39
    Array

    پیش فرض پاسخ : حکایت : شاید انگشت اشاره‌مان شکسته است!





    نگاه مثبت چاره بسياري از مشكلات ماست و نگاه منفي بعضا موجب سقوط ...


    حكايت جالبي خوندم ديدم بي مناسبت با موضوع نيست :

    پير مردي بر قاطري بنشسته بود و از بياباني مي گذشت... سالِـكي را بديد كه پياده بود.
    پير مرد گفت : اي مرد به كجا رهسپاري ؟
    سالِـك گفت : به دهي كه گويند مردمش خدا نشناسند و كينه و عداوت مي ورزند و زنان خود را از ارث محروم مي‌كنند.
    پير مرد گفت : به خوب جايي مي روي
    سالك گفت : چرا ؟
    پير مرد گفت : من از مردم آن ديارم و ديري است كه چشم انتظارم تا كسي بيايد و اين مردم را هدايت كند
    سالك گفت : پس آنچه گويند راست باشد ؟
    پير مرد گفت : تا راست چه باشد.
    سالك گفت : آن كلام كه بر واقعيتي صدق كند.
    پير مرد گفت : در آن ديار كسي را شناسي كه در آنجا منزل كني ؟
    سالك گفت : نه
    پير مرد گفت : مردماني چنين بد سيرت چگونه تو را ميزبان باشند ؟
    سالك گفت : ندانم.
    پير مرد گفت : چندي ميهمان ما باش. باغي دارم و ديري است كه با دخترم روزگار مي گذرانم.
    سالك گفت : خداوند تو را عزت دهد اما نيك آن است كه به ميانه مردمان كج كردار روم و به كار خود رسم
    پير مرد گفت : اي كوكب هدايت شبي در منزل ما بيتوته كن تا خودت را بازيابي و هم ديگران را بازسازي
    سالك گفت : براي رسيدن شتاب دارم
    پير مرد گفت : نقل است شيخي از آن رو كه خلايق را زودتر به جنت رساند آنان را تركه مي زد تا هدايت شوند . ترسم كه تو نيز با مردم اين ديار كج كردار آن كني كه شيخ كرد
    سالك گفت : ندانم كه مردم با تركه به جنت بروند يا نه ؟
    پير مرد گفت : پس تامل كن تا تحمل نيز خود آيد . خلايق با خداي خود سرانجام به راه آيند
    پيرمرد و سالك به باغ رسيدند . از دروازه باغ كه گذر كردند
    سالك گفت : حقا كه اينجا جنت زمين است . آن چشمه و آن پرندگان به غايت مسرت بخش اند
    پير مرد گفت : بر آن تخت بنشين تا دخترم ما را ميزبان باشد
    دختر با شال و دستاري سبز آمد و تنگي شربت بياورد و نزد ميهمان بنهاد . سالك در او خيره بماند و در لحظه دل باخت . شب را آنجا بيتوته كرد و سحرگاهان كه به قصد گزاردن نماز برخاست پير مرد گفت : با آن شتابي كه براي هدايت خلق داري پندارم كه امروز را رهسپاري
    سالك گفت : اگر مجالي باشد امروز را ميهمان تو باشم
    پير مرد گفت : تامل در احوال آدميان راه نجات خلايق است . اينگونه كن
    سالك در باغ قدمي بزد و كنار چشمه برفت . پرنده ها را نيك نگريست و دختر او را ميزبان بود . طعامي لذيذ بدو داد و گاه با او هم كلام شد . دختر از احوال مردم و دين خدا نيك آگاه بود و سالك از او غرق در حيرت شد . روز دگر سالك نماز گزارد و در باغ قدم زد پيرمرد او را بديد و گفت : لابد به انديشه اي كه رهسپار رسالت خود بشوي
    سالك چندي به فكر فرو رفت و گفت : عقل فرمان رفتن مي دهد اما دل اطاعت نكند
    پير مرد گفت : به فرمان دل روزي دگر بمان تا كار عقل نيز سرانجام گيرد
    سالك روزي دگر بماند
    پير مرد گفت : لابد امروز خواهي رفت , افسوس كه ما را تنها خواهي گذاشت
    سالك گفت : ندانم خواهم رفت يا نه , اما عقل به سرانجام رسيده است . اي پيرمرد من دلباخته دخترت هستم و خواستگارش
    پير مرد گفت : با اينكه اين هم فرمان دل است اما بخر دانه پاسخ گويم
    سالك گفت : بر شنيدن بي تابم
    پير مرد گفت : دخترم را تزويج خواهم كرد به شرطي
    سالك گفت : هر چه باشد گر دن نهم
    پير مرد گفت : به ده بروي و آن خلايق كج كردار را به راه راست گرداني تا خدا از تو و ما خشنود گردد
    سالك گفت : اين كار بسي دشوار باشد
    پير مرد گفت : آن گاه كه تو را ديدم اين كار سهل مي نمود
    سالك گفت : آن زمان من رسالت خود را انجام مي دادم اگر خلايق به راه راست مي شدند , و اگر نشدند من كار خويشتن را به تمام كرده بودم
    پير مرد گفت : پس تو را رسالتي نبود و در پي كار خود بوده اي
    سالك گفت : آري
    پير مرد گفت : اينك كه با دل سخن گويي كج كرداري را هدايت كن و باز گرد آنگاه دخترم از آن تو
    سالك گفت : آن يك نفر را من بر گزينم يا تو ؟
    پير مرد گفت : پير مردي است ربا خوار كه در گذر دكان محقري دارد و در ميان مردم كج كردار ,او شهره است
    سالك گفت : پيرمردي كه عمري بدين صفت بوده و به گناه خود اصرار دارد چگونه با دم سرد من راست گردد ؟
    پير مرد گفت : تو براي هدايت خلقي مي رفتي
    سالك گفت : آن زمان رسم عاشقي نبود
    پير مرد گفت : نيك گفتي .. اينك كه شرط عاشقي است برو به آن ديار و در احوال مردم نيك نظر كن , مي خواهم بدانم جه ديده و چه شنيده اي ؟
    سالك گفت : همان كنم كه تو گويي
    سالك رفت , به آن ديار كه رسيد از مردي سراغ پير مرد را گرفت
    مرد گفت : اين سوال را از كسي ديگر مپرس
    سالك گفت : چرا ؟
    مرد گفت : ديري است كه توبه كرده و از خلايق حلاليت طلبيده و همه ثروت خود را به فقرا داده و با دخترش در باغي روزگار مي گذراند
    سالك گفت : شنيده ام كه مردم اين ديار كج كردارند
    مرد گفت : تازه به اين ديار آمده ام , آنچه تو گويي ندانم . خود در احوال مردم نظاره كن
    سالك در احوال مردم بسيار نظاره كرد . هر آنكس كه ديد خوب ديد و هر آنچه ديد زيبا . برگشت دست پير مرد را بوسيد
    پير مرد گفت : چه ديدي ؟
    سالك گفت : خلايق سر به كار خود دارند و با خداي خود در عبادت
    پير مرد گفت :
    وقتي با دلي پر عشق در مردم بنگري آنان را آنگونه ببيني كه هستند،نه آنگونه كه خود خواهي









    تا تو به خاطر مني كس نگذشت بر دلم

    مثل تو كيست در جهان تا ز تو مهر بگسلم ...










  6. 2 کاربر از پست مفید امير آشنا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. یک فنلاندی در انگشت خود حافظه "یو اس بی" کار گذاشت + عکس
    توسط moji5 در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 19th October 2009, 03:17 AM
  2. چرا حلقه ازدواج در انگشت چهارم قرار می‌گیرد!!؟
    توسط MR_Jentelman در انجمن دانستنيها( علمي، آموزشي)
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th July 2009, 05:41 PM
  3. تست روانشناسی: معنای هر انگشت برای انگشتر
    توسط ØÑтRдŁ§ در انجمن آزمون های روان شناختی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 12th February 2009, 08:48 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •