دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 258 نخستنخست 12345678910111252102 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 2574

موضوع: شعرهای تنهایی

  1. #11
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    نگاهي كردومن را دربه در كرد

    يقيين كرد عاشقم بعدش سفر كرد

    شكستي خورد آمد تا بماند

    ولي من رفته بودم او ضرر كرد

  2. #12
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    مطمئن باش و برو ضربه ات کاري بود

    دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگيم خنديدي

    به من و عشق پاکي که پر از ياد تو بود

    و به يک قلب يتيم

    که خيالم مي گفت تا ابد مال تو بود

    تو برو برو تا راحت تر تکه هاي دل خود را سر هم بند زنم

  3. #13
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض فروغ

    روز اول پيش خود گفتم
    دگرش هرگز نخواهم ديد
    روز دوم باز مي گفتم
    ليك با اندوه و با ترديد
    روز سوم هم گذشت اما
    برسر پيمان خود بودم
    ظلمت زندان مرا مي كشت
    باز زندانبان خود بودم ....

  4. #14
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    آن روزها رفتند
    آن روزهاي خوب
    آن روزهاي سالم سرشار
    آن آسمان هاي پر از پولک
    آن شاخساران پر از گيلاس
    آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها به يکديگر
    آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش
    آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها
    ان روزها رفتند
    آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من
    آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد
    چشمم به روي هرچه مي لغزيد
    آنرا چو شير تازه مينوشيد
    گويي ميان مردمکهايم
    خرگوش نا آرام شادي بود
    هر صبحدم با آفتاب پير
    به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت
    شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت

  5. #15
    کارشناس تالار معماری
    رشته تحصیلی
    معماری
    نوشته ها
    937
    ارسال تشکر
    4,652
    دریافت تشکر: 2,773
    قدرت امتیاز دهی
    269
    Array

    پیش فرض

    تو به من خندیدی.....


    و نمی دانستی

    من به چه دلهره از باغچه ی همسایه ,
    سیب را دزدیدم

    باغبان از پی من تند دوید.

    سیب را دست تو دید.

    غضب آلود به من کرد نگاه


    سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

    و تو رفتی و هنوز

    سالهاست در گوش من آرام
    آرام

    خش خش گام تو تکرار کنان

    می دهد آزارم

    و من اندیشه کنان

    غرق این پندارم

    که چرا


    خانه ی کوچک ما... سیب نداشت؟

  6. #16
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    آن روزها رفتند
    آن روزهاي برفي خاموش
    کز پشت شيشه ، در اتاق گرم ،
    هر دم به بيرون ، خيره ميگشتم
    پاکيزه برف من ، چو کرکي نرم ،
    آرام ميباريد

  7. #17
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    بر نردبام کهنه ي چوبي
    بر رشته ي سست طناب رخت
    بر گيسوان کاجهاي پير
    و فکر مي کردم به فردا ، آه
    فردا –
    حجم سفيد ليز .
    با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز ميشد
    و با ظهور سايه مغشوش او، در چارچوب در
    - که ناگهان خود را رها مي کرد در احساس سرد نور –
    و طرح سرگردان پرواز کبوترها
    در جامهاي رنگي شيشه
    … فردا

  8. #18
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    گرماي کرسي خواب آور بود
    من تند و بي پروا
    دور از نگاه مادرم خط هاي باطل را
    از مشق هاي کهنه ي خود پاک مي کردم
    چون برف مي خوابيد
    در باغچه ميگشتم افسرده
    در پاي گلدانهاي خشک ياس
    گنجشک هاي مرده ام را خاک مي کردم

  9. #19
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    آن روزها رفتند
    آن روزهاي جذبه و حيرت
    آن روزهاي خواب و بيداري
    آن روزهاي هر سايه رازي داشت
    هر جعبه ي صندوقخانه سر بسته گنجي را نهان مي کرد
    هر گوشه ، در سکوت ظهر ،
    گويي جهاني بود
    هر کس ز تاريکي نمي ترسيد
    در چشمهايم قهرماني بود

  10. #20
    دوست آشنا
    نوشته ها
    535
    ارسال تشکر
    252
    دریافت تشکر: 1,122
    قدرت امتیاز دهی
    37
    Array

    پیش فرض

    آن روزها رفتند
    آن روزهاي عيد
    ان انتظار آفتاب و گل
    آن رعشه هاي عطر
    در اجتماع ساکت و محجوب نرگس هاي صحرايي
    که شهر را در آخرين صبح زمستاني
    ديدار مي کردند
    آوازهاي دوره گردان در خيابان دراز لکه هاي سبز

صفحه 2 از 258 نخستنخست 12345678910111252102 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •