دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 7 , از مجموع 7

موضوع: نقد و بررسي سريالهاي روز جهان

  1. #1
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض نقد و بررسي سريالهاي روز جهان

    تايپيك تحليل سريالهاي روز جهان
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  2. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض پاسخ : نقد و بررسي سريالهاي روز جهان

    درمورد شخصیت گیوم جاندی:


    گیوم جاندی دختر یک خانواده متوسط به فقیر است که هم در خشکشویی اجاره ایشون و هم در یک رستوران کار میکنه و به مدرسه هم میره
    گیوم جاندی که دختری با بدنی نامتوازن و صورت نه چندان زیباست به مدرسه شین هوا میاد و اونجا توسط بچه های مدرسه مسخره میشه
    شخصیتی که خشن به نظر میاد و راحت با برخوردهای اطرافش کنار نمیاد
    دختری که مانند دیگر دخترهای شین هوا نیست
    تنها شخصیت فقیر شین هوا این دختر است
    ولی همین دختر آغازگر تحولی تازه در گروه ۴ گل معروف است و باعث اتفاقات زیادی در تغییر دادن خصوصیات این ۴ گل میشه
    بررسی شخصیت گیوم جاندی:
    گیوم جاندی که به نظر فردی خشن و بد اخت میاد ولی
    خیلی قلب صاف و ساده ای داره وتا کسی بهش یه مهربونی میکنه باهاش دوست میشه و بهش نزدیک میشه که بزرگترین ضعفش همینه
    شخصیتی که باعث میشه جون پیو همش خودش رو نبینه و به دیگران احترام بزاره
    باعث میشه جیهو دیگه تو خودش نباشه و به اطرافش نگاه کنه
    یی جونگ تحرک پیدا کنه و بعدا با دوست جاندی آشنا بشه
    و ووبین هم از این دوستی بینشون استفاده کنه و کم کم به فکر آینده زیباش بیفته
    گیوم جاندی واقعا همون لقب ابتدای سریال لایقشه
    دختر شگفت انگیز ما گیوم جاندی بود
    شخصیتی که با اینکه خودشو خانوادش میگفتن چهره زیبایی نداره ولی با نمک بود
    ساده بود
    و زیبا بود


    دختری که بارها به بیننده این رو القا میکرد که در آغوش بگیرش و بهش بگه جاندی تورو ماهم دوست داریم
    شخصیتی که هیچگاه آدم ازش بدش نیومد
    یک عاشق واقعی…که حتی زمانی که داشت جون پیو رو بخاطر فراموشیش از دست میداد به خاطر ایینکه جون پیو راحت باشه قبول کرد و فداکاری یک عاشق رو نشون داد!
    جاندی قصه ما هر بلایی بخاطر رسیدن به یک عشق سرش اومد ولی در نهایت صبر مشکل گشا بود

    در نهایت بازهم بر سر حرف اول هستم که
    جاندی دختر شگفت انگیز گلها بود…




    درمورد شخصیت ووبین:

    ووبین هم از یک خانواده ثروتمند است
    خانواده ای که بزرگترین کافه ها و کلوبهای شبانه ی کره را دارند
    و ووبین وارث معاملات املاکیهای سطح کره و همچنین نیمی از جزیره جیجو!
    وهمچنین تاریخچه ۵۰ساله مافیایی!!
    ووبین هم شخصیتی شاد دارد و بیشتر با یی جونگ میچرخه!
    شخصی که تو رقصیدن حاذقه و رقصش حرف نداره…
    بررسی شخصیت ووبین:
    ووبین هم مثه دوستاش شخصیتی فوق العاده تنهایی داره
    در طول داستان کم در مورد ووبین میفهمیم و حتی تا قسمت ۱۶ آنچنان ووبین دیالوگ نمیگه
    تا اونجایی که بازیگر این نقش کیم جون گفته بود من کارم با دیالوگ نیست و فقط بعضی اوقات میگم کوجو(ول کن رفیق )
    و از قسمت ۱۷ تا ۲۵ بیشتر دیالوگ گفتاری داشت وحتی به گذشته ووبین هم رفتیم و زمانی که ووبین دچار افسردگی شده بود و با یی جونگ صحبت میکرد شدیم
    ووبین شخصیت یک دوست خوب است
    دوستی که بِزَن بهادُر است و اگر ببیند دوستش را کسی میزند میرود و دخل طرف را میاورد!!
    در طول داستان بالاخره افراد با دخترها بیشتر نزدیکی میکنند ولی ووبین با اینکه در کلوبهای شبانه میرقصد ولی آنقدر به دخترها نزدیکی به عنوان دوست دختر نمیشود…(همانند یی جونگ)


    ووبین به خاطر روابط خانوادگی مافیاییشون به شکل نظامی بزرگ شده ولی قلب صافی داره و لبخند میزنه
    دوستیش با جاندی هم بدون دغل و نیرنگ بود و حتی بعد از نامزدی گوجونپیو با جاندی هم صحبت میشد تا او را آرام کند!!
    ووبین در طول سریال لباسهای خاص خودش را داشت و بیشتر اوقات یک کمربند به دور لباسش بود که شخصیت خاص نظم دهی اش را نشان میداد..
    ووبین شخصیتی خوبی داشت که دلش خیلی اوقات میخواست که مانند جاندی عادی باشد و پدرومادرش در کنارش باشد




    درمورد شخصیت یی جونگ:


    وارث موزه های بزرگ کره
    هنرمند کوزه گر معروف کره که در سال چندین بار کارهاش در نمایشگاههای اروپا به نمایش قرار میگیره
    مشهوربه شاهزاده گلها یکی از ۴ پسرمشهور دبیرستان شین هوا!
    مورد علاقه اکثر دخترها!
    ترومپت زنی که تو بهترین کلوبهای شبانه میزنه!
    پسر شادی که لبخنداش دلنشینه ولی…
    بررسی شخصیت یی جونگ:


    یی جونگ اکثر اوقات لبخند میزنه ولی خیلی تنهاست
    شخصیت ثروتمندی که هرچی داره بخاطر ارثی هست که از پدربزرگش بهش رسیده
    در طول داستان گذری هم به داستان یی جونگ میزنیم و میفهمیم که عاشق دختری بوده که بعدها از دستش داده…
    یی جونگ در عین بودن با دخترهای زیاد فوق العاده تنهاست و هیچکس از ته دل اونو دوست نداره
    فوق العاده کمبود محبت درونش حس میشه
    و در عین حال که از وضعیت پدرش که بعد از مرگ مادرش با هر زنی روابط برقرار میکنه بدش میاد خودش هم شبیه پدرش داره میشه و با هر دختری رابطه داره!!
    در داستان یی جونگ شخصیت گائول(دوست جاندی) اهمیت خاصی داره شخصیتی که یی جونگ رو از دره افسردگی بیرون میکشه و به یی جونگ میفهمونه زندگی همیشه بی خیالی نیست باید به افراد اهمیت داد و خودخواه نبود!!
    باید یی جونگ یی جونگ باشه نه اینکه هرروز نقش یک عاشق یک روزه رو بازی
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  3. #3
    کـــــــاربر فــــعال
    نوشته ها
    11,737
    ارسال تشکر
    9,700
    دریافت تشکر: 12,916
    قدرت امتیاز دهی
    1271
    Array

    پیش فرض پاسخ : نقد و بررسي سريالهاي روز جهان

    تحلیل شخصیتهای سریال پسران فراتر از گلها(بخش دوم)





    درمورد شخصیت جیهو:

    جیهو شخصیتی درونگرا که در طول داستان خیلی کم در مورد خودش حرف میزنه و هرچیزی که
    در طول داستان در موردش میفهمیم رو دیگرانی که باهاش در ارتباط بودن از دوست و آشنا گرفته تا همکلاسی هاش برامون تعریف میکنن
    نوه رییس جمهور قبلی کره
    شخصیتی که وارث شرکتهای تجاری بزرگی در کره است
    و همیشه در حال نواختن ویالون است
    جیهو بلای بزرگی نسبت به بقیه سرش اومده و
    پدر و مادرش رو در بچگی از دست داده
    شخصیتی با موهای طلایی و لباسی سفید
    شاهزاده قصه ها شباهت زیادی به همین جیهوی دوست داشتنی کم حرف دارد!!
    بررسی شخصیت جیهو:

    در نیمه ابتدایی سریال جیهو همیشه در گوشه ای در حال نواختن ویالون است و با دیگر دوستانش هم کمتر است
    و خیلی کمتر در جمع قرار میگیرد
    شخصیتی کم حرف که خیلی کم میشه در موردش فهمید
    شخصیتی که بدلیل از دست دادن پدر و مادرش در خردسالگی دچار
    افسردگی حادی در همان عنفوان شده و خیال میکند که پدر بزرگش بدلیل تصادفی که
    تنها جیهو از آن زنده مانده اونو مقصر میدونه ازش متنفره!!
    شحصیتی که بدلیل نداشتن کسی عاشق دختری(لی مین ها) میشه که زمانیکه بچه بوده از اون مراقبت میکرده و دوستش داره و به همین دلیل میخواست باهاش ازدواج کنه که کسی رو داشته باشه

    جیهو رو آتش نشان قلب جاندی هم میشه گفت
    یک دوست واقعی برای جاندی و گوجونپیو
    که هروقت جاندی به کسی نیاز داره که کمکش کنه جیهو سر میرسه
    از همون اول که دستمال آورد و صورت جاندی رو پاک کرد
    تا اونجا که نزدیک بود همراه با جاندی از مدرسه اخراج بشن!!!
    و در کنار گوجونپیو بدلیل عشق عمیقتر گوجونپیو به جاندی با اینکه جاندی رو خیلی دوست داشت
    ولی وقتی میتونست به جاندی برسه رو از دست داده بود از رقابت با گوجونپیو کنار کشید تا
    دوستش گوجونپیو افسرده نشه!!

    شخصیت زیبای پسران فراتر از گلها رو میشه منطقی ترین شخصیت اف۴ نامید شخصیتی که
    وقتی موضوع ارتباط پدربزرگش رو فهمید حتی در کنار پدربزرگش موند و اونو به خونش آورد و بدلیل علاقش بهش تغییر رشته دادو پزشکی رو همراه با جاندی ادامه داد!!
    جیهو دوست داشتنی ترین شخصیت اف۴ بود

    و بازهم همون حرف رو تکرار میکنم
    جیهو آتش نشان قلب جاندی!!


    در مورد شخصیت گوجونپیو:

    سردسته گروه اف۴
    و خودخواه ترین فرد اف۴
    شخصیتی که با هیچ دختری ارتباط برقرار نمیکنه
    و تنها با سه دوستش هست
    پولدارترین نوجوان جهان
    وارث شبزرگترین شرکت تجاری کره شین هوا!!

    بررسی شخصیت گوجونپیو:


    گوجونپیو با اذیت کردن و خرد کردن دیگران روزهاش رو سپری میکنه و هرکس حتی مثه لباس اونو
    تنش کنه آبروش رو میبره!!
    در این بین فکر کنید جاندی ای که دیگران باید باهاش منطبق شن وارد بشه
    و نسخه روبروی جاندی همین گوجونپیوست!
    گوجونپیو هم مانند جاندی راحت کوتاه نمیاد و خیلی جاندی رو اذیت میکنه ولی
    در آخر این اذیتها به عشقی پاک و ویژه تبدیل میشه
    این عشق از اون لحظه که جاندی به گوجونپیو گفت که من حتی دست هیچ پسری رو نگرفتم شروع شد
    گوجونپیو هم هرکاری برای نزدیکی به جاندی میکنه
    و شروعش با پاک کردن خون دماغ جاندی هست که جاندی هم برخوردی عصبی باهاش میکنه و بهش میگه از موهای مجعدت بدم میاد
    و گوجونپیو موهاش رو صاف میکنه تا جاندی ازش خوشش بیاد

    از ویژگیهای گوجونپیو لقب گذاری رو افراد هست
    به جاندی لک لک و جوجه اردک زشت میگه
    به جه کیونگ(نامزد گوجونپیو) میمون میگه!
    و به دختری که خودش رو جای جاندی میزنه بادوم زمینی میگه!!
    شخصیتی که ضرب المثلها رو اشتباه میگه!!
    با جاندی عشق و دوست داشتن رو تجربه میکنه

    شخصیتی که حتی کریسمسها رو تنها تجریه میکرد حالا کسی رو داره که براش شیرینی و غذاهای خوشمزه میپزه
    شخصیتی که حالا کسی رو داره که رو حرفش حرف میزنه
    شخصیتی که حالا کسی رو داره که غذاهای عادی مثله رامن میخوره
    گوجونپیو به خونه عادی جاندی میره خونه ای که به اندازه دستشویی قصر گوجونپیو نیست ولی صفا و عشقش خیلی زیاده
    خونه ای که همه کنار هم در یک اتاق روی زمین میخوابن و لباسی به گوجونپیو میدن که خیلی بهش کوتاهه ولی عشقش گوجونپیو رو جذب میکنه
    گوجونپیو با پدر و برادر جاندی به حموم عمومی میره و بیرون ماهی میخورن
    هیچوقت گوجونپیو این همه خوشی رو در یک روز نداشت با اینکه پولدارترین نوجوان جهان بوده ولی…

    همین ها بود که گوجونپیو رو جذب کرد
    و میخواست پول نداشته باشه ولی خوشحال باشه
    و در آخر تونست روی حرف مادرش وایسه و با عشقش باشه
    بازی تمام شد همه با هم کلاغ پر !!

    - – – ––•(-•LaDy Ds DeMoNa •-)•–– – – -


  4. #4
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    561
    ارسال تشکر
    3,183
    دریافت تشکر: 2,838
    قدرت امتیاز دهی
    167
    Array
    PiXiE's: پر انرژی

    Arrow فرار از زندان – فصل اول – فرار فقط شروع راه است



    فرار از زندان – فصل اول – فرار فقط شروع راه است

    سریال تلویزیونی فرار از زندان که از ۲۹ آگوست ۲۰۰۵ از شبکه تلویزیونی فاکس پخش شده است در حال حاضر با پخش چهاردهمین قسمت از فصل چهارم به ماجرای خود ادامه می دهد. سریالی که از ابتدا در سال ۲۰۰۳ از سوی پائول شیورینگ به کمپانی رسانه ای فاکس و سازمان های دیگر پیشنهاد شد اما با آن موافقت نشده بود و بیشتر برای ساخت اثر سینمایی در نظر گرفته شده بود و استیون اسپیلبرگ قرار بود قبل از ساخت جنگ دنیاها، کارگردانی آن را به عهده بگیرد. اما کمپانی فاکس، با توجه به اینکه سریال های ۲۴ و گمشده را تا این حد موفق دید که در صدد رقابت با آنها درآید، در سال ۲۰۰۴ با پیشنهاد پائول شیورینگ موافقت کرد و شیورینگ هم سناریوی قسمت هایی از آن را نوشت و کمپانی شروع به جمع کردن گروه فیلمبرداری، تجهیزات و انتخاب بازیگران کرد. شیکاگو به عنوان محل فیلمبرداری انتخاب شد و زندان جولیت به عنوان زندان خود داستان (فاکس ریور) قرار داده شد. فیلمبرداری با سلول قربانی اصلی داستان، لینکلن، که راجع به آن بیشتر صحبت خواهد شد آغاز شد. این سلول همان سلولی است که جان وین هم در آن در یکی از فیلمهایش در بند بوده است و به طوری فضای آن وحشت آور بوده که بسیاری از گروه حاضر به ورود به سلول نشدند. این سریال برای فیلمبرداری اش در محل های مشخص شده و هزینه ی استفاده از آنها ۲ میلیون دلار برای هر قسمت خرج برداشته است. با پخش اولین قسمت، این سریال توجه بسیاری از جمله قشر میان ۱۴ تا ۳۴ سال را به خود جذب کرد و محبوب تعداد زیادی بیننده شد.
    لذا در این مقاله سعی شده تا به جزئیات و تحلیل بیشتری در ارتباط با فصل اول این سریال پرداخته شود. داستانی با ژانری درام، هیجانی، جنایی و اکشن و با بازی دومنیک پورسل، ونتوورث میلر، رابین تونی، فرانک گریلو، آمائوری نولاسکو، پیتر استورماره، سارا وین کالیز و… ، مسائل عاطفی چندین خانواده را چنان به هم پیوند می زند تا درامی در عین حال تلخ رقم بزند که در آن قضاوت دوست و دشمن را دشوار کند. کلیه جزئیات فیلمنامه منطقی و تا حد زیادی بی نقص نوشته شده و اکثر اتفاقات غیر منطقی، فورا توجیح می شوند. داستانی نو به شیوه ای بسیار حیرت آور روایت می شود و موانعی که در داستان باعث ایجاد نقطه ی عطف می شوند به موقع و با پیش بینی دقیق قرار داده شده اند.
    همه چیز بر علیه یک نفر است و انسان ها کشته می شود تا بیگناهی آن یک نفر ثابت شود. لینکلن باروز که متهم به قتل برادر معاون رئیس جمهور است قرار است بوسیله ی صندلی الکتریکی اعدام شود و مدعی بر بی گناهی در این قتل است و یک نابغه به نام مایکل اسکوفیلد به سبب احساس مسئولیت نسبت به برادرش یا ادای دین، خود را به دام می اندازد. اما قبل از آن نقشه ای را طراحی می کند که از ابتدا تا انتهای آن دقیق و حساب شده است. او تمام این طراحی بی نظیرش را در بدنش خالکوبی کرده و پس از یک دزدی مسلحانه و محکومیتش برای ۵ سال حبس در زندان فاکس ریور ایالت ایلینویز، به دیدار برادرش می رود تا نقشه ی خود را با او مطرح کرده و آن را عملی کند. از آن طرف دوست دختر سابق و دوست دوران بچگی لینکلن، ورونیکا دوناوان در صدد است تا بی گناهی او را ثابت کند. اما او در بین راه خود دچار مشکلات زیادی می شود و در برابر هر مدرکی که بدست می آورد موانعی سرسخت قرار گرفته و بیشتر آنها را از دست می دهد. مایکل در زندان، با تعدادی زندانی آشنا میشود که هر کدام به طریقی قصد دارند در پروژه ی فرار او باشند و…
    اینکه چگونه داستانی به این صورت شکل می گیرد، از فساد در دستگاه اقتصادی آمریکا آغاز می شود. مافیای مدرن با عملکردی سایه وار، ویروسی لاعلاج است که بر پیکره ی سیاست، حکومت، اجتماع و به طور کل مردم ضربه می زند. هر کس که مانع پیشروی و نفوذ آنها شود از بین می رود، مگر اینکه به شکلی ماهرانه از دست آنها فرار کند. این فرار نه تنها، فرار از زندان است، بلکه فرار از دروغ ها، مشکلات، اجتماع بی رحم و صورت پشت نقاب انسانهاست. شروع یک جنایت به زندگی هایی ضربه می زند و کم کم ریشه اش قوی و کوبنده تر می شود. حقایق هیچگاه واقعیت نیستند و این مساله برای عده ای عشق، احساسات، گناه و خیلی چیزها از این قبیل را بی معنی می کند. به طوری که سه چیز در ذهن آنها شکل می گیرد: ۱- خشم ۲- انتقام ۳- فرار.
    در قسمتی که از نظر من مهم ترین روایت به شمار می آید یک فلش بک به زندگی سابق تمام کسانی بود که حالا قرار است فرار کنند. اگر کمی عمیق به این مساله نگاه کنیم، کاملا واضح است که هیچکدام ذاتا جنایتکار یا دزد نبوده اند. این فرار هیچکدام از آنها را توجیح نمی کند، اما کاملا اجتماعی کثیف با گرگ هایی که هر لحظه با طعمه، منتظر قربانیان خود هستند را توجیح می کند. داستان این مجموعه نشان می دهد، که از طرفی چنان یک نفر تلاش می کند تا عده ای را در دام خود محبوس و نابود کند و در طرفی دیگر کسی می کوشد تا عده ای را به دنیای جدید خود برساند، حال به اجبار باشد یا به اختیار و اینکه اولین هدفش، نجات برادرش از دامان مرگ باشد.
    عادت سریال های تلویزیونی این است که قبل از پایان هر قسمت، اتفاق یا قضیه ای بسازد که تا پخش قسمت بعد بیننده ی خود را شب و روز درگیر پیش بینی آن کند. تمام این مساله به نوع داستان و شیوه ی ساخت آن ارتباط دارد. در خیلی از سریال ها این مساله حل شده و در هر یک قسمتی یا دو قسمتی یک ماجرا را تمام می کند و با وجود کاراکترهایی ثابت، هر سری کاراکترهای مثبت و منفی جدیدی وارد داستان می کند. اما در فرار از زندان چنین نیست. در این سریال حتی فصل ها هم به دنباله ی هم هستند. فرار از زندان اندکی از این قاعده مستثنی نیست و چنان هیجانی را ایجاد می کند، که به معمای باقی مانده ی هفته ی بعد آن، ساعت ها فکر کنیم. شخصیت ها طوری پرداخت شده که هر کدام از ما بر حسب شخصیتمان می توانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم. هر کاراکتر و از هر نوع آن را می توان در این مجموعه دید.
    گاهی سریالهای تلویزیونی تاثیر گذارتر از خیلی فیلمهای سینمایی هستند و تقاوت اساسی میان آنها مدت زمانی است که مخاطب را درگیر خود می کنند و برتری سریال این است که فضا و زمان بیشتری برای رسیدگی به مسائل مختلف در اختیار دارد. فرار از زندان با پخش در شبکه های تلویزیونی، هر هفته فکر بیننده را درگیر می کند و سه سال است که این کار را به خوبی انجام می دهد. یکی از مهمترین امتیازات مثبتی که در این سریال و از این قبیل دیده می شود، آموزش مطالبی آموزنده است برای نسلی که آن را بیشتر دنبال می کنند و گاهی دوست دارند شرایط شخصیت ها را تجربه کنند. شخصیتی مثل مایکل اسکوفیلد نبوغش را ظاهرا منفی و باطنا مثبت به رخ میکشد. خلاقیات و نقشه هایش را مثل طراحی ساختمانی که حرفه ی اصلی اوست، طراحی می کند. به طوری که اگر یک ستون آن سست باشد، ساختمان نقشه به هم می ریزد. اما مایکل بر روی تمام ستونهای آن دقت می کند و ذکاوت او اجازه ی هیچ اشتباه بی موردی را نمی دهد.
    فرار از زندان در فصل اول شروع بسیار خوبی برای ادامه ی ماجرایی مفصل تر است و در واقع باید اذعان کرد که این فرار به معنی پایان تمام مشکلات نیست، بلکه آغاز خطراتی است که هر لحظه می تواند به تمام آرزوی انسانهایی پایان دهد. تقدیر، ثابت می کند که نهایاتا فرار آنها از زندان به چه می انجامد، دستیگیری یا آزادی. اما مشکل اینجاست تقدیر هر کدام از آنها بر روی پیشانیشان نوشته نشده و باید تا پایان ماجرا آن را دنبال کرد.
    ویرایش توسط PiXiE : 24th February 2010 در ساعت 07:15 PM
    Angels come from up above, to show {name}, God's eternal love

  5. کاربرانی که از پست مفید PiXiE سپاس کرده اند.


  6. #5
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    561
    ارسال تشکر
    3,183
    دریافت تشکر: 2,838
    قدرت امتیاز دهی
    167
    Array
    PiXiE's: پر انرژی

    Arrow نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل دوم

    نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل دوم

    فصل اول شاهد ماجرای نقشه و اجرای فرار توسط مایکل اسکوفیلد، برادرش و چند زندانی دیگر که فقط ۶ نفر از آنها به همراه اسکوفیلد و برادرش موفق به فرار از زندان فاکس ریور شدند، بودیم. در فصل اول موانع بسیاری بر سر راه اسکوفیلد و دوستانش بود و این موانع باعث می شدند تا زمان زیادی را از دست بدهند و حتی برادر مایکل، لینکلن باروز، تا یک قدمی اعدام نیز پیش برود. اما در این مسیر شانس، بسیار به کمکشان شتافت و آنها نهایاتا پس از طی حساس ترین مشکلات، از جمله از دست دادن جان آبروزی برای مدتی کوتاه، از دست دادن موقعیت های متفاوت در زندان و خیلی مصائب دیگری که تا فرار از زندان بر آنها گذشت. در فصل دوم فضای بازتری در دست کارگردان ها بوده و بررسی بیشتری در ارتباط با موضوع اصلی داستان، یعنی قتل برادر معاون رئیس جمهور و افشای آن را ایجاب می کرد. اما موضوع اینجاست که عامل اصلی تمام این توطئه ها که روزی معاون رئیس جمهور بوده، قبل از اینکه رای هایش را بشمارند، با مرگ رقیبش، به عنوان ریاست جمهوری دست پیدا می کند و حال کار مایکل و برادرش سخت تر می شود. ریاست زندان فاکس ریور که در فصل اول از مایکل درخواستی برای ساخت ماکت تاج محل، برای اهدای آن به همسرش در سالروز ازدواجشان کرده بود، کاملا از این فرار بهت زده و به دنبال دستگیری ۸ زندانی متواری است. حال تمام کشور به دنبال این ۸ نفر هستند و چهره ی آنها لحظه ای از صفحه ی تلویزیون، روزنامه ها و دیوارهای کشور محو نمی شود و برای دستگیری آنها جوایزی نیز در نظر گرفته شده است. اما اسکوفیلد، نقشه اش آنقدر دامنه دارد تا اسیر پلیس فدرال نشود.
    حال یک بار با هم مروری بر سرنوشت عده ای در فصل اول می کنیم. ال جی باروز، پسر لینکلن، به علت اتهام به قتل مادر و ناپدری خود که توسط عوامل رئیس جمهورکشته بودند و با صحنه سازی برایش پاپوش درست شد، توسط پلیس دستگیر شد. ورونیکا دوناوان (وکیل باروز) به اقامتگاه ترنس استیدمن، برادر معاون رئیس جمهور دست پیدا کرد. نیک ساروین، دوست ورونیکا که او را در این پرونده همراهی می کرد و پدرش، توسط عوامل رئیس جمهور به قتل رسید. ۸ نفر از زندان فاکس ریور فرار کردند: مایکل اسکوفیلد، لینکلن باروز، هیوایر پاتوشیک، بنجامین فرانکلین، تئودور بگول، دیوید توئینر آپولسکیس، جان آبروزی و فرناندو سوکری.
    هنری پوپ (واردن) رئیس زندان و برادلی بلیک سر نگهبان زندان به دنبال دستگیری آنها. چارلز وستمورلند، پیرمردی که به همراه زندانیها قصد فرار داشت، در لحظه ی آخر جان خود را از دست داد و قبل از مایکل، محل مخفی کردن پول هایی را گفت که سالها قبل در آنجا مخفی کرده است. دکتر سارا تانکردی هم بعد از اینکه در درمانگاه را برای زندانیها باز گذاشت، دچار عذاب وجدان شده و بعد از مدتها که از ترک اعتیادش می گذشت، با تزریق مورفین و نهایاتا بیهوشی، پس از مراجعه ی پلیس راهی بیمارستان شد.
    حال شرایط کاملا متفاوت شده و از همه طرف بر علیه دو برادر و دیگر زندانی ها و برای دستگیریشان بسیج شده اند و هر کدام به سمتی و برای رسیدن به هدف خود می روند. با وجود این فضای گسترده، امکان ایجاد مانع و نقطه ی عطف بر سر راه قهرمان داستان و یا به بیانی دیگر قهرمانامان داستان، بسیار بیشتر از فصل اول است. نکته ی مهمی که در تمام زندانی های فراری بعد از فرار دیده می شود، عشق است و اینکه هر کدام از آنها فقط برای عشق به یک نفر فرار کرده اند و نه فقط اینکه بخواهند خود از قفس فاکس ریور رهایی بخشند. حال این عشق، عشق به یک زن باشد، عشق به یک زندگی جدید، عشق به فرزند یا عشق به یک برادر. اما هر لحظه ممکن است جدایی از این عشق فرا برسد و چیزی نیست که دائما کنار یک نفر باشد. هر لحظه خطر اینکه به دام بیافتد، حس می شود. سرنوشت تک تک آنها مثل این است که ۸ رشته طناب در یک نقطه با هم گره بخورند و در همان نقطه ادامه ی طناب ها، آزادانه تا انتهای زندگی به سمتی حرکت کنند. اما در این میان کسی را گماشتند تا طناب ها را تک تک پاره کند و این شانس نو را از ۸ نفر بگیرد. ممکن است برای بعضی از آنها قضاوت تندی باشد، اما تمام این قضاوت به اجتماع اطراف آنها بستگی دارد. اینکه جامعه ی آرمانی هر کدام از آنها، آنها را بپذیرند یا اینکه پس زده شوند. هر چند مشکل است که پذیرفت، اما همه ی اینها به دلیل طبیعت انسانی است. طبیعتی که فقط دو سمت دارد و انتخاب از بین این دو، بسی دشوار است. دنیایی که در آن گذشته نقش خیلی بیشتری بازی می کند تا آینده.
    هر لحظه موانعی وارد می شوند، بیننده را وارد یک پیش بینی دو طرفه می کنند و اینجاست که گذشتن از سد این موانع و نتیجه ی آن یک درام می سازند. درامی که در یک سریال بارها دچار اختلاف ساختار می شود. چند اپیزود را یک کارگردان، چند اپیزود را کارگردانی دیگر و همینطور اختلاف ساختار دراماتیک و چگونگی تصویر کردن یک هدف دراماتیک به چند موضوع ضربه وارد می کند. روایت چیز واضحی است که با دنبال کردن آن، نهایاتا یک پایان را می دهد. اما تصویری که نقطه ی مشترک یک درام با اصل روایت را بیان کند، چیزی است که اگر رعایت نشود، در ساخت یک کل اختلاف ایجاد می کند. فرار از زندان یک کل است و ساختارش باید تا پایان یکجور حفظ شود و این اجازه ی بعضی خلاقیات را کمتر می دهد و دست یک کارگردان، تصویر بردار و یا یک تدوینگر را به اصول ابتدایی تا پایانی و به یک محدوده ی تعیین شده می بندد. در تمام قسمت های این مجموعه ریتمی از قبل تعیین شده وجود دارد و این ریتم کاملا ثابت است. این یک خاصیت مطلق و اصولی در تمامی سریالهای تلویزیونی است و تغییر نخواهد کرد. چون تهیه کننده ی آنها خود تلویزیون و کمپانی های رسانه ای است.

    فرار از زندان تنها یک سرگرمی نیست، بلکه مجموعه ای است از دردها، خیانت ها، مرگ ها، تولدها و آینده نگری ها. سرنوشت مثل سایه ای انسان را تعقیب می کند. ممکن است بتوان به سرنوشت چندین انسان پایان داد، اما یک روز، کسی دیگر به سرنوشت خودت پایان می دهد. هر چقدر در این راه قربانیانت را عذاب داده باشی، در مسیری دیگر و از سوی دیگران عذاب خواهی کشید. وقتی کسی از سوی مافوقش طرد شود، به فکر نابودی مافوقش می افتد. اما گویا این هرم پایانی ندارد و با کنار رفتن هر بالادست، بالادست دیگری ظهور پیدا می کند و این توطئه را تا جایی پیش می برد تا کمپانی اش را به هدف خود برساند.
    همانطور که تمام نقشه های مایکل اسکوفیلد از پیش برنامه ریزی شده و پیش بیینی شده است، نقشه های کمپانی هم به همین منوال پیش می رود و در مقابل هر حیله ی اسکوفیلد برای رهایی از این توطئه، مانعی آزار دهنده قرار می گیرد. اما اسکوفیلد آنقدر باهوش و نترس است که از پس این همه نقشه های فکر شده توسط کمپانی که مطمئنا توسط چندین مشاور حرفه ای طراحی می شود، برمی آید. به طوری که حتی ممکن است دشمن را هم محتاج ثروت فکری خود کند.
    در این قسمت دو شخصیت جدید وارد داستان می شوند که موانع زیادی برای قهرمان داستان در چنته دارند. رجی لی در نقش بیل کیم (مشاور رئیس جمهور) ، ویلیام فیتچر درنقش الکساندر ماهون (عامل کمپانی و مسئول پرونده فراریان زندان). هر دو شخصیت منفور و به شدت تاثیرگذار بوده اند. بازی بسیار گیرای ویلیام فیتچر، جان تازه ای به روند ماجرا می دهد و برخوردهایی ایجاد می کند تا کشش موضوع منطقی تر شود و حتی آنرا به فصل چهارم و پنجم نیز بکشاند.
    استفاده از نماهای کلوزاپ در این فصل از تعدادی شخصیت از قبیل مایکل اسکوفیلد، الکساندر ماهون و بنجامین فرانکلین بسیار موفقیت آمیز بوده و تا حد زیادی مدیوم قابل قبول یک اثر درام را ایجاد کرده است. نماهای واید (باز) در این فصل بیشتر از فصل اول دیده می شود و دلیل اصلی آن شرایط بسته ای است که داستان در فصل اول پیش می رود.
    وقتی در ایالت ایلینویز آمریکا، مایکل اسکوفیلد تمام مسائل را از قبل پیش بینی کرده و آن را به همراه خود و بر روی تنش به زندان می برد. حال همین مایکل اسکوفیلد اگر بدون هیچ نقشه و طراحی قبلی به مخوف ترین زندان جهان برود که تا به حال هیچکس از آن فرار نکرده و هر کس قصد فرار داشته، جانش را از دست داده است، آیا باز هم می تواند فرار کند. فرار چیزی است که در خون اوست. این جمله ای است که در فصل سوم گفته می شود. بهتر باشد بگوئیم استعداد شگرفی در وجود اوست. چه فاکس ریور باشد و چه سونا.
    ویرایش توسط PiXiE : 24th February 2010 در ساعت 07:09 PM
    Angels come from up above, to show {name}, God's eternal love

  7. #6
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    561
    ارسال تشکر
    3,183
    دریافت تشکر: 2,838
    قدرت امتیاز دهی
    167
    Array
    PiXiE's: پر انرژی

    Arrow نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل سوم

    نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل سوم

    قهرمان داستان فرار از زندان که نقشه ی فرارشان را تا رسیدن به مقصد یعنی پاناما، جزء به جزء طراحی کرده بود و به طوری آنها را رمزنشانی کرده بود که تشخیص معنای آنها بی نهایت مشکل می شد، اما این کار را الکساندر ماهون تا آخرین مرحله ی نقشه ی آنها انجام داد، منتها، با یک قدم عقب تر. اما کمپانی که تمامی آنها را پیش بینی کرده بود، با یک هدف نامعلوم، سیاستی را فراهم آورد، تا مایکل اسکوفیلد اسیر زندانی جدید در کشوری غریب شود. جایی که در آن از هر ملیتی زندانی هست و هر نوع مجرم، از قاتل و جنایتکار تا انواع دزد و قاچاقچی وجود دارد. فضایی وحشت زده و بی در و پیکر. پر از درگیری و برخوردهای وحشیانه، به طوری که ذره ای جان انسان اهمیت ندارد. دولت پاناما زندان را از بیرون زندان اداره کرده و داخل زندان بوسیله زندانیان و تبهکاران بزرگ و سابقه دار آنجا و با قوانینی بی رحمانه اداره می شود.
    بر خلاف فاکس ریور که به شخصیت یک زندانی احترام گذاشته می شد و به خواسته های زندانی رسیدگی می شد، در سونا همچنین چیزی نیست و تا جایی که ممکن است زندانی تمامیتش خرد می شود و به هیچ چیز جز مرگ و نابودی او توجه نمی شود. تمام قوانین آن بر همین اساس چیده شده و لحظه ای آرامش برای او وجود ندارد. محیطی آلوده و پر از پخش کننده و فروشنده ی مواد مخدر. هیچ کس تا به حال از این زندان نتوانسته فرار کند و هر اقدامی جهت فرار از آن به منزله ی مرگ است.
    لینکلن باروز که از سوی دولت ایالت متحده بی گناه شناخته شده و تبرئه شده است، این بار می خواهد برادرش را که به واسطه ی او گرفتار چنین زندان مخوفی شده، نجات دهد. اما مشکلاتی به وجود می آید که اسکوفیلد را وادار به ریختن طرحی دیگر برای فرار می کند. کاری که تا به حال غیر ممکن بوده و هیچ نقشه و اطلاعاتی در اختیار مایکل نیست و زمان هم برای او محدود است.
    فضایی که داستان در آن پیش می رود کاملا تازه و نا آشناست و شرایط هر یک از کاراکترها با گذشته شان کاملا فرق می کنند و این مساله، مسیر اتفاقات را کاملا عوض می کند. اتفاقاتی که تصمیم گیرنده ی آنها کمپانی است. چیزی که تنها اسم آن و چند عامل آن را می دانیم و هنوز ابهامی است که با وجود درگیریهای جدید قهرمان داستان، چیزی نیست که فرصتی برای بررسی داشته باشد. این بار مانعی که بر سر راه قهرمان داستان قرار گرفته، مانع ساده ای نیست و هر حرکتی می تواند برایش مشکل ساز شود.
    تنها داستانی که می توانست ادامه ی ماجرا را با جزئیات و حوادث بیشتری منعکس کند و بر پایه ی نام خود مجموعه (فرار از زندان) استوار باشد، همین چیزی است که در سیزده قسمت برای فصل سوم ساخته شده است. نه تنها کشش موضوع منطقی است، بلکه به توجیه موضوعات دیگری که ممکن است قهرمان با آن روبرو شده یا درصدد مواجهه با آن قرار گیرد، کمک کند. و بهتر می توان گفت، فرصت مناسبی است برای بسط ماجرا حول محوری عظیم به نام کمپانی، که کلیت داستان از ابتدا تا اینجا را شکل داده است. و به عبارت دیگر نقطه ی عطف کل فصل های سریال برای گسترش ماجرا به شخصیت ها ی جدیدتر و حتی کاراکترهایی که در گذشته کمتر در مورد آنها صحبت شده و در ادامه ی ماجرا نقش عمده ای در کل ماجرا پیدا می کنند.
    هنگامی که جرقه ی موضوعی در ذهن یک نویسنده می زند، قبل از نوشتن فیلم نامه ی آن، مطمئنا از انتهای آن با خبر است. اما مهم، گسترش موضوع در قالب یک سریال ۵ یا ۶ فصلی است که هر فصل آن بین ۱۵ تا ۲۲ قسمت است و آنقدر مانع و ضد قهرمان وجود داشته باشد، تا داستان به سرانجام خود برسد. با وجود فصل سوم، داستان فرار از زندان می تواند آنقدر شاخه و دامنه پیدا کند که روایت، جایی برای توجیه، کم نداشته باشد و کلیت ماجرا به هر شیوه ای بتواند ادامه پیدا کند.
    مساله ای که تبدیل به یک اصل در فرار از زندان شده، تبدیل یک ضد قهرمان، به قهرمان است.. این تبدیل در یک پروسه ی زمانی صورت می گیرد. در این زمان، ضد قهرمان داستان با موانعی مواجه می شود، که به نتایج مثبتی برای پیشبرد هدف قهرمان اصلی داستان کمک می کند و در طی این راه دچار مصائب و بن بست هایی می شود و از او قهرمان می سازد. برای مثال یکی از کاراکترهای ضد قهرمانی که با چنین قضیه ای روبرو شد، پائول کلرمن بود که نهایاتا در پایان فصل دوم موجب آزادی دکتر سارا تانکردی و لینکلن باروز شد. در این فصل هم باز از این مساله تکرار می شود و الکساندر ماهون و برادلی بلیک هم در حال گذراندن این پروسه هستند. اما شخصیت تئودور بگول، شخصیتی است که نه در پروسه ی زمانی قابل تغییر است و نه اینکه می توان اقداماتش را پیش بینی کرد. به موقع از وضعیتی که در آن به سر می برد، سواستفاده اش را می کند و به موقع هم گرفتار می شود. جایی داستان برای رسیدن به حقیقت به او نیاز پیدا می کند، در عین اینکه می تواند حرکت مثبتی انجام دهد، اما با یک حرکت منفی به دست یافته های قهرمان ماجرا ضربه می زند و خودش در گرداب عمیق تری گرفتار می شود. کاراکتری که به طور حتم تاثیر بسیار زیادی در روند داستان داشته است و این ضد قهرمان تحول نیافتنی را، رابرت نیپر به زیبایی هر چه تمام تر از فصل اول تا به حال ایفا کرده است.
    فرار از زندان سونا، فرار به سمت سرزمین بی صاحب با ذهنی پر از سوال و آرزوهای از دست رفته است. تنها چیزی، که برای یک نفر از هر چیزی در این دنیا مهمتر بوده باشد، مطمئنا دلیلی است برای اینکه به دنبال راهی برای جست و جوی حقیقت باشد و این حقیقت منشا تمام این مشکلات را نابود کند. البته اگر این حقیقت، خود واقعیت باشد.
    ویرایش توسط PiXiE : 24th February 2010 در ساعت 07:13 PM
    Angels come from up above, to show {name}, God's eternal love

  8. #7
    دوست آشنا
    رشته تحصیلی
    مهندسی معماری
    نوشته ها
    561
    ارسال تشکر
    3,183
    دریافت تشکر: 2,838
    قدرت امتیاز دهی
    167
    Array
    PiXiE's: پر انرژی

    پیش فرض نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل چهارم

    نقد و بررسی سریال فرار از زندان فصل چهارم

    پس از فرار از سونا اسکارفیلد در فکر انتقام گرفتن از کسانی که سارا را کشته اند میباشد که متوجه میشود که او زنده میباشد و پیش یکی از دوستان پدر مایکل بوده , پس از مدتی سارا را پیدا میکند و ...
    مایکل دنبال راهی است که سیلا را که فکر میکند اسامی و اطلاعات کمپانی است پیدا کند و آن را نابود کند ...
    یکی از ماموران پلیس فدرال مایکل , الکس ,سوکری و بلیک را پیدا کرده و به آنها پیشنهاد میدهد که با کمک هم سیلا را برای او پیدا کنند ! که پس از مذاکراتی با هم به توافق میرسند که در قبال سیلا حکم آزادی آنها را به آن ها بدهد ...

    آنها شروع به کار میکنند و به وسیله دستگاهی که عضو جدید گروه که فردی کره ای است ساخته کارت سیلا را کپی میکنند , اما متوجه میشوند که 6 کارت وجود دارد و تا چند قسمت بدنبال کپی این کارت ها میباشند ...
    پس از کپی هر 6 کارت حالا باید به سیلا واقعی که جعبه ای شامل همه اطلاعات ارزشمند است را از مکانی که زیر کمپانی قرار دارد و دارای پیشرفته ترین سیستم های امنیتی است بدزدند ...پس از موفق شدن آن را به مامور فدرال میدهند ولی او به آن ها نارو زده و هیچ چیزی به آن ها نمیدهد و باز فرار .......!

    آخر سیلا به دست مایکل باز میگردد و آن را به یکی از ماموران خواهان نابودی کمپانی میدهد و همه حکم آزادی خود را میگیرند ...

    هنگام عروسی مایکل و سارا پلیس سارا را به علت یک قتل دیگر که در طی این اتفاقات انجام داده میگیرد و به زندان میفرستد ...

    کسانی از طرف رئیس کمپانی که خود در زندان است مامور میشوند که سارا را در زندان به قتل برسانند , مایکل که این موضوع را میفهمد بار دیگر نقشه ای برای فراری دادن سارا میریزد که برای آزادی سارا فدا میشود ...(البته مایکل یک تومور مغزی بدخیم نیز داشت که دیر یا زود میمرد )


    ببخشید دیگه این فصل آخر یه نمه قشنگ نشد .....

    Angels come from up above, to show {name}, God's eternal love

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فرجام شناسي يهود به روايت تلمود
    توسط kamanabroo در انجمن يهوديت
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 6th December 2015, 12:09 AM
  2. عیسی مسیح و اسطوره‏شناسی
    توسط kamanabroo در انجمن مسیحیت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th July 2009, 12:35 AM
  3. 7سوال درباره ی جهان هستی
    توسط ریپورتر در انجمن اموزش نجوم و اختر فیزیک
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 9th July 2009, 07:40 PM
  4. همه چيز راجع به انفجار بزرگ(Big Bang)
    توسط pooriarezai7 در انجمن سایر موضوعات هوانوردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 16th March 2009, 11:56 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •