دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 1 , از مجموع 1

موضوع: چگونه پنتاگون مردان طبقه فقیر را به مرگبارترین قاتلان روی زمین تبدیل مي‌کند

  1. #1
    همکار تالار نیروی نظامی وهوانوردی
    رشته تحصیلی
    تجربی
    نوشته ها
    2,617
    ارسال تشکر
    3,144
    دریافت تشکر: 2,553
    قدرت امتیاز دهی
    871
    Array

    پیش فرض چگونه پنتاگون مردان طبقه فقیر را به مرگبارترین قاتلان روی زمین تبدیل مي‌کند

    دیوید سوانسون

    چکیده:
    وخامت اوضاع اقتصادی در چند سال گذشته و نیاز روزافزون ارتش آمریکا به سربازان بیشتر برای به کارگرفتن آنها در مداخلات امپریالیستی خود در گوشه و کنار جهان، باعث شده است که این کشور سیاست‌های تازه‌ای را برای تأمین نیروهای مورد نیاز خود از میان جوانان به کار گیرد. استخدام کنندگان ارتش آمریکا با هدف گرفتن جوانان ساکن در شهرهای کارگری و فقیرتر این کشور، با سوء استفاده از نیازهای مالی این جوانان برای ادامه تحصیل و شکل دادن آینده خود، به سراغ آنان رفته و با دادن وعده‌های فریبنده آنها را جذب نیروهای مسلح مي‌کنند. بی آنکه از میزان خطر واقعی کشته شدن در میدان‌های جنگ چیزی به آنها گفته شود، یا پس از اتمام خدمت آنها، به موقع به تمام وعده‌های خود عمل کنند. این جوانان پس از گذراندن دوره آموزش‌های نظامی به انسان‌های جدیدی تبدیل مي‌شوند که بعدها و پس از ورود دوباره به جامعه، موجد مشکلات بسیاری خواهند بود.
    از زمان جنگ ویتنام به بعد، ایالات متحده تمام ظاهرسازی‌های احضار به خدمت زیر پرچم یکسان برای همهرا کنار گذاشته است. به جای آن میلیاردها دلار را برای استخدام نیرو، افزایش دستمزدهای نظامی و اعطای امتیازات ضمن عقد قرارداد هزینه مي‌کنیم تا زمانی که نیروی کافی را «داوطلبانه» از طریق امضای قراردادهایی جذب ارتش کنیم که به ارتش اجازه مي‌دهند شرایط آنها را به میل خود تغییر دهد. اگر باز هم نیروی بیشتری احتیاج بود، فقط کافی است زمان قراردادهای کسانی را که جذب کرده‌ای افزایش دهی. باز هم به تعداد بیشتری نیاز دارید؟ گارد ملی را فدرالی کنید و بچه‌هایی را به جنگ بفرستید که با این تصور قراردادهایشان را امضا کرده‌اند که قرار است به کمک قربانیان گردباد بشتابند. هنوز کافی نیست؟ پیمانکارانی را برای حمل و نقل، پخت و پز، نظافت و ساخت و ساز استخدام کنید. بگذارید سربازان، جنگجویان خالصی باشند که تنها وظیفه آنها کشتن است، درست همانطور که شوالیه‌ها عمل مي‌کردند. به این ترتیب شما در یک آن، حجم نیروهایتان را دوبرابر مي‌کنید بی آنکه کسی، جز آنها که سود مي‌برند، متوجه شوند.
    هنوز به قاتلان بیشتری احتیاج دارید؟ سرباز مزدور استخدام کنید. مزدوران خارجی را به کار بگیرید. کافی نیست؟ تریلیون‌ها دلار را روی فن آوری‌هایی هزینه کنید که هدفشان به حداکثر رساندن نیرو و توانایی یک سرباز است. از هواپیماهای بدون سرنشین استفاده کنید تا هیچ کس آسیبی نبیند. به مهاجران قول بدهید که اگر به ارتش بپیوندند، به آنها حق شهروندی مي‌دهید. معیارهای پرداخت حقوق را عوض کنید: سن آنها را بیشتر کنید؛ چاق ترشان کنید؛ وضع سلامتی شان را خراب تر کنید؛ سطح تحصیلاتشان را پایین تر بیاورید؛ سوایق جنایی برایشان جور کنید. دبیرستان‌ها را مجبور کنید تا نتایج آزمون استعداد و اطلاعات تماس با دانش آموزان را به استخدام کنندگان بدهند و آنها هم به دانش آموزان قول بدهند که آنها در دنیای شگفت انگیز مرگ، حق انتخاب حوزه فعالیتشان را خواهند داشت و اگر زنده بمانند، آنها را به کالج خواهید فرستاد. آهای، فقط قول بدهید که این کار هیچ هزینه‌ای برایتان ندارد. اگر آنها مقاومت کردند، معلوم مي‌شود که شما خیلی دیر دست به کار شده اید. بازی‌های ویدئویی تهیه شده به سفارش ارتش را به فروشگاه‌های محلات سرازیر کنید. ژنرال‌های یونیفرم پوش را به کودکستان‌ها بفرستید تا نحوه یادکردن سوگند وفاداری حقیقی و درست به پرچم را به آنها بیاموزند. ده برابر پولی را که ما صرف تحصیلات یک کودک مي‌کنیم، برای استخدام هر سرباز جدید هزینه کنید. هر کاری، هر کاری را که لازم مي‌بینید انجام دهید، جز از سر گرفتن برنامه احضار مشمولان به خدمت زیر پرچم.
    اما روی امتناع از احضار به خدمت زیر پرچم به شکلسنتی نامی گذاشته اند: احضار به خدمت فقرا!. چون مردم تمایلی به شرکت در جنگ‌ها ندارند ، کسانی که گزینه‌های شغلی دیگری دارند، تمایل دارند همان گزینه‌ها را انتخاب کنند. کسانی که به ارتشبه عنوان تنها گزینه انتخابی شان نگاه مي‌کنند و تنها فرصت برای تحصیلات کالج یا تنها راه آنها برای فرار از زندگی پر از مشکلات اقتصادی است، احتمال بیشتری دارد که برای ورود به ارتش ثبت نام کنند.
    «در سال 2004 ، هفتاد و یک درصداستخدام شدگان سیاه پوست، شصت و پنج درصد استخدام شدگان لاتین تبار، پنجاه و هشت درصد استخدام شدگان سفید پوست، از محلات دارای درآمد زیر متوسط بوده‌اند. درصد استخدام شدگانی که فارغ التحصیل دبیرستان‌های عادی بوده‌اند، از هشتاد و شش درصد سال 2004 به هفتاد و سه درصد در سال 2006 تنزل داشته است. استخدام کنندگان هرگز اشاره‌ای نمی‌کنند که تأمین پول کالج آنها دشوار است. فقط شانزده درصد پرسنل استخدام شده‌ای که چهار سال از خدمت نظامی شان را تمام کرده‌اند، تا حالا پول ادامه تحصیلشان را دریافت کرده‌اند. آنها نمی‌گویند که مهارت‌های شغلی که وعده‌اش را مي‌دهند، در دنیای بیرون از قلمرو نظامی ما به ازایی ندارد. فقط دوازده درصد کهنه سربازان مرد و شش درصد کهنه سربازان زن از مهارت‌هایی که در ارتش کسب کرده‌اند، در مشاغل فعلی شان استفاده مي‌کنند. و دست آخر هم اینکه، استخدام کنندگان خطر کشته شدن به هنگام خدمت را کمتر از اندازه واقعی جلوه مي‌دهند.»
    در مقاله‌ای به قلم یورگ ماریسکال در سال 2007 که در آن به تجزیه و تحلیل‌های انجام شده توسط «آسوشیتدپرس» اشاره مي‌شود، آمده است که «قریب سه چهارم سربازان آمریکایی کشته شده در عراق، اهل شهرهایی بوده‌اند که درآمد سرانه آنها زیر میانگین کشوری بوده است. بیشتر از نیمی از آنها اهل شهرهایی بوده‌اند که در آنها درصد کسانی که در فقر زندگی مي‌کنند، بالاتر از میانگین ملی بوده است.»
    ماریسکال مي‌نویسد: «این شاید اصلاً تعجبی را برنیانگیزد که «برنامه استخدام به علاوه جی‌ای دی ارتش» کهبر اساس آن داوطلبان بدون مدرک دبیرستان در صورت دارا بودن یک مدرک معادل دبیرستان مي‌توانند استخدام شوند، بر روی نواحی درون شهری تمرکز دارد.
    وقتی جوانان طبقه کارگری برای تحصیل وارد کالج محلی خود مي‌شوند، معمولاً با استخدام کنندگان نظامی مواجه مي‌شوند که برای تشویق آنها سخت فعالیت مي‌کنند. استخدام کنندگان مي‌گویند: «تو از اینجا به هیچ جا راهی نداری. اینجا بن بست است. من پیشنهاد بهتری برایت دارم.» مطالعات مورد حمایت مالی پنتاگون همچون «استخدام جوانان در بازار کالج: اقدامات جاری و گزینه‌های سیاست‌های آینده» علناً از کالج‌ها به عنوان رقیب شماره یک استخدام در بازار جوانان سخن مي‌گوید...
    «البته نیاز مالی، انگیزه اصلی تمام استخدام‌ها نیست. در اجتماعات طبقه کارگری از هر رنگی، معمولاً سنت‌های دیرپای خدمت نظامی وجود دارد و بین خدمت در ارتش و اثبات مردانگی نیز پیوندهایی وجود دارد. برای اجتماعاتی که معمولاً به آنها برچسب خارجی مي‌خورد، مثل لاتینی‌ها، آسیایی‌ها، نوعی وسوسه برای کسب یک وضعیت اقامتی قانونی یا شهروندی نیز وجود دارد. اما فشار اقتصادی، انگیزه‌ای انکار ناپذیر است...»
    ماریسکال مي‌فهمد که انگیزه‌های بسیار دیگری نیز در این امر نقش دارند، از جمله تمایل به انجام کاری مفید و مهم برای دیگران. اما به اعتقاد او چنین انگیزه‌هایی گمراه کننده هستند:
    «در این سناریو میل به «انجام کاری متفاوت» بعد از پیوستن به تشکیلات نظامی، به این معنی است که آمریکاییان جوان مي‌توانند مردم بی گناه را بکشند یا واقعیت‌های جنگ آنها را بی رحم کند. نمونه غم انگیز گروهبان پل کورتز را در نظر بگیرید کهوقتی در سال 2000 از دبیرستان مرکزی شهر کارگری بارستو در کالیفرنیا فارغ التحصیل شد، به ارتش پیوست و به عراق اعزام شد. در دوازدهم مارس 2002، او در یک تجاوز گروهی به یک دختر چهارده ساله عراقی و کشتن او و تمام خانواده‌اش مشارکت کرد.
    وقتی از یکی از همکلاسی‌های کورتز درباره او پرسیدند، وی جواب داد که «او هیچ وقت کاری شبیه به این را انجام نداده بود. او هیچ وقت به یک زن آزار نرسانده بود. او هیچ وقت کسی را نزده بود یا حتی دستش را به روی دیگری بلند نکرده بود. جنگیدن برای این کشور، یک موضوع است، اما نه وقتی که پای تجاوز و قتل به میان مي‌آید. کسی که این کار را کرده است، او نبوده است.» بیایید این ادعا را بپذیریم. با این حال به دلیل یک رشته از رویدادهایی که در بستر یک جنگ غیرقانونی و غیراخلاقی رخ مي‌دهد که نمی‌توان از آن سخنی گفت و بخشش پذیر نیست، او به موجودیت فعلی‌اش تبدیل مي‌شود. در بیست و یکم فوریه 2007 کورتز به جرم تجاوز و مشارکت در قتل چهار نفر، به حبس ابد در جهنم شخصی خودش محکوم شد.»
    در کتاب «شکاف تلفات» چاپ سال 2010 ، داگلاس کرینر و فرانسیس شن اطلاعات مربوط به جنگ جهانی دوم، جنگ کره، جنگ ویتنام و جنگ عراق را مورد بررسی قرار مي‌دهند. آنها در مي‌یابند که در جنگ جهانی دوم، یک روش احضار به خدمت زیر پرچم عادلانه وجود داشته است؛ در حالی که سربازانسه جنگ دیگر، به شکل بی تناسبی، متشکل از آمریکاییان فقیرتر و کمتر تحصیل کرده بوده است و همین امر باعث ایجاد یک «شکاف تلفات» شده است؛ شکافی که در کره و بعد در ویتنام به شکل شدیدی گسترده تر مي‌شود و با این حال در جنگ عراق، با توجه به اینکه ارتش از سیستم خدمت وظیفه به «داوطلبانه» تغییر سیاست داده است، دوباره به شدت عمیق تر مي‌شود. نویسندگان همچنین با اشاره به یافته‌های یک مطالعه، نشان مي‌دهند که هر چه آمریکاییان از وجود این شکاف تلفات بیشتر آگاه مي‌شوند، حمایت آنها از جنگ‌ها کمتر مي‌شود.
    چرخش از جنگ‌هایی که عمدتاً توسط اغنیا صورت مي‌گرفته است، به جنگ‌هایی که عمدتاً توسط فقراصورت مي‌گیرد، چرخشی بسیار تدریجی بوده است و هنوز راه بسیاری تا تکمیل شدن آن باقی مانده است. بنا به یک دلیل، احتمال اینکه کسانی که در عالی‌ترين پست‌های قدرت در ارتش قرار دارند از پیشینه‌های امتیازی برخوردار باشند، بیشتر است. و فارغ از پیشینه آنها، احتمال اینکه افسران ارشد، میدان‌های جنگ خطرناک را به چشم ببینند، بسیار کم است. جز در تصورات ما، هدایت نیروها در میدانجنگ دیگر به سیاق گذشته نیست. هم بوش پدر و هم بوش پسر زمانی که وارد جنگ شدند ـ دست کم در بدو امر که جنگ‌ها هنوز جدید و مهم بودند ـ شاهد بودند که نرخ مقبولیت آنها در افکارسنجی‌ها رشدی صعودی یافت. فکرش را نکنید که این رؤسای جمهور، جنگ‌هایشان را از دفتر بیضیدارای تهویه مطبوع انجام داده‌اند. یکی از نتایج این امر این است که کسانی که درباره مرگ و زندگی تعداد زیادی از افراد تصمیم گیری مي‌کنند، احتمال کمی دارد که عمق جنگ را از نزدیک ببینند یا تا به حال دیده باشند.
    کابوس دارای تهویه مطبوع
    بوش پدر جنگ جهانی دومرا از یک هواپیما ودر مسافتی دورتر از مرگ مشاهده کرده بود، هر چند نه به دوری ریگان که از رفتن به جنگ امتناع کرده بود. درست همان طور که دیدن دشمنان به چشم موجوداتی پست تر از انسان، کشتن آنها را آسان تر مي‌سازد، بمباران کردن آنها از اوج آسمان،از نظر روان-شناسی سهل تر مي‌شود تا مشارکت کردن در جنگ تن به تن با کارد یا تیراندازی به سوی خائنی که با چشم بند مقابل یک دیوار ایستاده است. رؤسای جمهور کلینتون و بوش پسر از رفتن به جنگ ویتنام خودداری کردند، هرچند که کلینتون از طریق امتیازهای تحصیلی و بوش از این طریق که پسر پدرش است. پرزیدنتاوباما هرگز جنگ را ندیده است. معاونان رئیس جمهوردن کوایل، دیک چنی و جو بایدن مثل کلینتون و بوش پسر از رفتن به خدمت وظیفه طفره رفته‌اند. معاون رئیس جمهور ال گور به مدت کوتاهی به جنگ ویتنام رفت، اما در مقام یک روزنامه نگار ارتش، نه سربازی که شاهد جنگ واقعی باشد.
    به ندرت پیش مي‌آید که کسی که درباره مرگ هزاران نفر تصمیم گیری مي‌کند، عملاً مشاهده چنین صحنه‌ای را تجربه کرده باشد. تا پانزدهم آگوست 1941، نازی‌ها تعداد بسیاری از مردم را کشته بودند. اما‌هاینریش هیملر، یکی ازکله گنده‌های ارشد نظامی این کشور که بر کشتار تعداد زیادی نظارت داشت، هرگز مرگ کسی را از نزدیک شاهد نبود. از او خواسته شد که یک صحنه تیراندازی در مینسک را تماشا کند. به قربانيان گفته مي‌شد توی یک گودال بپرند و بعد به آنها تیراندازی مي‌شد و رویشان با خاک پوشانده مي‌شد. بعد به تعداد دیگری مي‌گفتند که توی گودال بپرند. به آنها نیز تیراندازی مي‌شد و رویشان را با خاک مي‌پوشاندند. هیملر درست کنار گودال ایستاده بود و ناظر این صحنه بود، تا اینکه چیزی از محتویات سر یکی از قربانیان روی کتش پاشید. رنگ از روی او پرید و رویش را برگرداند. فرمانده محلی به او گفت:
    «به چشم‌های مردان این جوخه نگاه کنید. چه جور طرفدارانی در اینجا تربیت مي‌شوند؟ یا افراد روان پریش یا حیوان صفت!»
    هیملر به آنها گفت، با وجودی که وظیفه دشواری را بر عهده دارند کارشان را انجام دهند. سپس برگشت تا جنگ را از پشت میزش ادامه دهد.
    آیا تو هم کسی را کشته‌ای یا نه؟
    ظاهراً کشتن از آنچه که به نظر مي‌اید خیلی آسان تراست. در سراسر تاریخ مردان زیادی به خاطرامتناع از مشارکت در جنگ‌ها جانشان را به خطر انداخته‌اند:
    «مردان بسیاری از زادگاهشان گریخته‌اند، دوران‌های زندان طولانی را گذرانده‌اند، دست و پاهای خود را قطع کرده‌اند، به پاها یا انگشت‌های اشاره شان شلیک کرده‌اند، خود را به بیماری یا دیوانگی زده‌اند یا اگر توان مالی‌اش را داشته‌اند،به کسانی پول داده‌اند تا به جای آنها بجنگند. بعضی‌ها دندان‌هایشان را کشیده‌اند، بعضی‌ها خود را کور کرده‌اند و بعضی‌ها هم خود را ناقص العضو کرده‌اند تا به ما نپیوندند.» این گوشه‌ای از شکایت فرماندار مصر از استخدام سربازان از میان رعیت‌ها در اوایل قرن نوزدهم است. رتبه و درجه در ارتش قرن هجدهمی پروس چنان غیرواقعی بود که راهنمایان نظامیدر نزدیکی جنگل‌ها یا درختزارها اردویشان را برپا مي‌کردند. به این ترتیب سربازان به سادگی در میان درختان غیبشان مي‌زد.»
    هر چند که کشتن حیوانات ناانسان برای بسیاری از مردم خیلی راحت تر مي‌آید، کشتن یک انسان هم جنس خود به شدت خارج از روال معمول زندگی فردی است که با انسان‌هایی همزیستی دارد که آداب و رسوم زیادی را برای تغییر شکل دادن یک انسان معمولی به جنگجو تبدیل کردن او به وجود آورده‌اند . یونانیان باستان، آزتک‌ها، چینی‌ها، سرخ پوستان یانومامو از الکل یا مواد مخدر نیز برای تسهیل بیشتر کشت و کشتار توسط جنگجویانشان استفاده مي‌کردند.
    تعداد اندکی هستند که خارج از چهارچوب ارتش یک انسان را مي‌کشند و بیشتر آنها نیز کسانی هستند که مشکلات جدی دارند. جیمز گالیگان در کتابش «خشونت: تاملاتی در باب یک اپیدمی ملی» دلیل ریشه‌ای خشونت‌های منجر به قتل یا خودکشی را شرمساری و سرافکندگی ژرفمي‌داند، یک نیاز از روی درماندگی برای کسب احترام و جایگاه ( و اساساً عشق و توجه)؛ نیازی چنان شدید که فقط کشتن (خود و / یا دیگران) مي‌تواند درد ـ یا بهتر است گفته شود فقدان احساس ـ او را تسکین دهد.
    گالیگان مي‌نویسد، وقتی شخصی از نیازهای خود (و از شرمسار بودن) خود شدیداً شرمسار مي‌شود، وقتی که هیچ راه حل غیرخشونت آمیزی را نمی‌بیند و زمانی که وی فاقد توانایی احساس عشق یا گناه یا ترس مي‌شود، نتیجه احتمالی خشونت است. اما اگر خشونت آغاز شود چه مي‌شود؟ اگر شما انسان‌های سالم را در شرایط کشتن بدون فکر کردن قرار دهید چه مي‌شود؟ آیا نتیجه مي‌تواند ایجاد یک حالت ذهنی مشابه حالت شخصی شود که از درون به سمت کشتن تمایل دارد؟
    آنچنان که گالیگان بر اساس تجزیه و تحلیل معنای جنایت‌هایی که در آنها قاتلان بدن قربانیانشان یا بدن خودشان را مثله کرده‌اند توضیح مي‌دهد، احتمال درگیر شدن در خشونت ورزی کردن در خارج از صحنه جنگ، احتمالی منطقی نیست و غالباً تفکر جادویی در آن نقش دارد. او مي‌نویسد:«من متقاعد شده ام که رفتار خشونت آمیز حتی در بی احساس ترین، درک نشده و روان-پریشانه‌ترين حالت آشکار خود، واکنشی قابل درک نسبت به یک مجموعه قابل شناسایی و مشخص از شرایط است؛ و حتی زمانی که به نظر مي‌رسد انگیزه آنخشونت یک خود منفعتی «منطقی» بوده است، خشونت هدف تولید شده یک رشته انگیزه‌های غیرمنطقی، خودویرانگرانه و ناآگاهانه است که مي‌توان آنها را مورد مطالعه، شناسایی و فهم قرار داد.»
    مثله کردن اجساد، انگیزه آن هر چه باشد، عملی معمول در جنگ ها نیست، هرچند کهبیشتر کسانی در این اقدام مشارکت مي‌کنند که پیش از پیوستن به ارتش به سمت خشونت منجر به قتل متمایل نبوده‌اند.امروزه تعداد زیادی از عکس‌های جنگ عراق، اجساد و اجزای بدن را نشان مي‌دهد که مثله شده‌اند و به نمایش گذاشته شده‌اند که انگار برای آدم خوران توی یک دیس قرار داده شده‌اند. بسیاری از این تصاویر از سوی سربازان آمریکایی برای یک وب سایت ارسال شده‌اند که کار اصلی آن بازاریابی پورنوگرافی است. فرض بر این است که این تصاویر به عنوان پورنوگرافی جنگ دیده شوند. فرض بر این است که آنها از سوی افرادی تهیه شده‌اند که شیفته جنگ هستند، نه توسط هیملرها و دیک چنی‌هایی که از فرستادن دیگران به جنگ لذت مي‌برند، بلکه از سوی کسانی که عملاً از حضور در صحنه جنگ لذت مي‌برند، کسانی که برای تامین هزینه تحصیلات کالج خود یا ماجراجویی در ارتش ثبت نام کرده‌اند و به عنوان قاتلانی جامعه گریز آموزش دیده‌اند.
    در نهم ژوئن 2006 نیروهای نظامی آمریکا ابومصعبالزرقاوی را کشتند، عکسی از سر جسد مرده‌اش گرفتند و بعد خود جسد را منفجر و به هزاران تکه تقسیم کردند. سپس آن عکس را در یک قاب در یک کنفرانس مطبوعاتی به نمایش گذاشتند. از نحوه قاب گرفته شدن تصویر معلوم نبود که سر زرقاوی به تنش وصل است یا نه. علی الظاهر معنای این کار این بود که عکس، تنها مدرک مرگ او نیست، بلکه نشانه نوعی انتقام ازکشتار آمریکاییان به دست زرقاوی است.
    درک گالیگان از اینکه انگیزه‌های خشونت چیست، از کارکردن در زندان‌ها و مؤسسات بهداشت روانی کسب شده است، نه از مشارکت کردن در جنگ و نه از تماشای اخبار. او مي‌گوید که توضیحات آشکار از خشونت معمولاً اشتباه است:
    «بعضی از مردم فکر مي‌کنند که سارقان مسلح به خاطر به دست آوردن پول مرتکب جنایت‌هایشان مي‌شوند.البته گاهی اوقات پول نیز توجیه کننده رفتار آنان هست. اما وقتی که مي‌نشینی و با کسانی حرف مي‌زنی که مکرراً مرتکب چنین جنایاتی شده‌اند، آنچه مي‌شنوی این است که « تا قبل از این هیچ وقت توی زندگی ام آنقدر مورد احترام نبودم که وقتی برای اولین بار اسلحهرا به سمت یک نفر نشانه رفتم از آن برخوردار شدم.» برای مردانی که عمری را درکثافت تحقیر و حقارت زندگی کرده‌اند، وسوسه دستیابی فوری به احترام از این راه مي‌تواند بسیار با ارزش تر از هزینه زندان رفتن یا حتی مردن باشد.»
    اگر چه شاید خشونت دست کم در جهان غیرنظامی غیرمنطقی باشد، اما گالیگان به روش‌های مشخصی اشاره مي‌کند که از طریق آنها مي‌توان از خشونت پیش گیری یا آن را تشویق کرد. او مي‌نویسد، اگر شما بخواهید خشونت را افزایش دهید، باید گام‌های زیر را که ایالات متحده برداشته است، بردارید: تعداد بیشتر و بیشتری از مردم را با شدت و خشونت بیشتر و بیشتری مجازات کنید؛ مواد مخدری را که خشونت را به نمایش مي‌گذارند ممنوع کنید و موادی را که به خشونت دامن مي‌زنند قانونی و تبلیغ کنید؛ سیاست‌های مالیاتی و اقتصادی خاصی را برای تعمیق نابرابری‌ها در ثروت و در آمدها به کار بگیرید؛ فقرا را از تحصیل محروم کنید؛ به نژادپرستی دامن بزنید؛ سرگرمی‌هایی را تولید کنید که به خشونت حالتی شکوه آمیز مي‌دهند؛ سلاح‌های مرگبار را به سادگی در دسترس همه قرار دهید؛ قطب بندی نقش‌های اجتماعی مردان و زنان را به حداکثر خود برسانید؛ از خشونت برای تنبیه کودکان در مدرسه و خانه استفاده کنید؛ و نرخ بی کاری را تا مي‌توانید بالا نگه دارید. و چرا باید این کار را انجام دهید یا تحمل کنید؟ احتمالاً به این خاطر که بیشتر قربانیان خشونت فقرا هستند و فقرا، وقتی که خشونت بذر وحشت را در میان آنان مي‌پراکند، بهترخود را سازمان-دهی مي‌کنند و حقوق بیشتری را تقاضا می کنند.
    گالیگان با بررسی جرایم خشونت آمیز به ویژه قتل، توجهش را معطوف سیستم مجازات خشن ما از جمله مجازات مرگ، زندان طولانی و حبس انفرادی مي‌کند. او مجازات تلافی جویانه را مشابه همان نوع خشونت‌های غیرمنطقی مي‌بیند که که این مجازت‌ها برایشان در نظر گرفته شده‌اند. او خشونت ساختاری و فقر را به عنوان عواملی که لطمه بیشتری دارند مي‌بیند، اما به موضوع جنگ نمی‌پردازد. در ارجاعات پراکنده‌ای که گالیگان به جنگ مي‌کند، این نکته را روشن مي‌سازد که او جنگ را در فرضیه خشونت خود قرار مي‌دهد و با این حال در یک جا او با خاتمه دادن به جنگ‌ها مخالفت مي‌کند و در هیچ جا توضیح نمی‌دهد که فرضیه‌اش را چگونه مي‌توان به طور یکپارچه به کار گرفت.
    جنگ‌ها نیز درست مثل سیستم عدالت جنایی، توسط دولت‌ها ایجاد مي‌شوند. آیا آنها ریشه‌های مشترکی دارند؟ آیا سربازان و مزدوران و پیمانکاران و بروکرات‌ها احساس شرمساری و سرافکندگی مي‌کنند؟ آیا تبلیغات جنگی و آموزش‌های نظامی باید این ایده را در اذهان جا بیندازند که دشمن، یک جنگجو را بی آبرو و حیثیت کرده است و او اکنون باید برای اعاده احترام خود دشمن را بکشد؟ یا آیا تحقیر یک سرباز به قصد تولید واکنشی صورت مي‌گیرد که برعلیه دشمن جهت گیری شده باشد؟ درباره اعضای کنگره و رؤسای جمهور، ژنرال‌ها و رؤسای شرکت‌های اسلحه سازی و رسانه‌های شرکتی چه؟ چه کسانی عملاً تصمیم مي‌گیرند یک جنگ برپا شود و وقوع آن را امکان پذیر مي‌سازند؟ آیا آنها قبلاً جایگاه و احترام بالایی نداشته‌اند، حتی اگر هم به دلیل میل وافرشان به چنین توجهی بوده است که وارد عالم سیاست شده باشند؟ آیا انگیزه‌های محرک دیگری مثل سود مالی، تأمین بودجه‌های انتخاباتی و کسب آرا در اینجا دخیل نیستند، حتی اگر در مدرک «پروژه قرن آمریکای جدید» اشارات بسیاری به تهور و سلطه و کنترل شده باشد؟
    و درباره جامعه در کلیت خود چه؟ از جمله تمام آن طرفداران جنگ که رفتار خشونت آمیزی ندارند. شعارها و پلاکادرهایی که همه جا دیده و شنیده مي‌شوند عبارتند از: «این رنگ‌ها پاک نمی‌شوند»؛ «به آمریکایی بودن خود افتخار کنید» و «مبادا کوتاه بیایید». هیچ چیز نمی‌تواند غیرمنطقی تر یا نمادین تر از جنگ بر اساس یک شگرد یا یک احساس باشد، آنچنان که در «جنگ جهانی با ترور» شاهد هستیم، جنگی که با عنوان تلافی جویی به راه انداخته شده است، با اینکه تمام کسانی که این انتقام جویی به نام آنها به راه افتاده است اکنون مرده‌اند. آیا مردم فکر مي‌کنند که غرور و ارزش آنها بستگی به انتقامی دارد که باید آن را در بمباران کردن افغانستان تا جایی که دیگر هیچ کس باقی نماند تا در مقابل سلطه آمریکا مقاومت کند یافت؟ اگر چنین باشد، هیچ فایده‌ای ندارد که به آنان توضیح دهیم که چنین اعمالی عملاً باعث مي‌شود که ما احساس امنیت کمتری کنیم. اما اگر کسانی کهمشتاق احترامند دریابند که چنین رفتاری کشور ما را خوار یا آلت تمسخر مي‌کند، که دولت‌ها به مثابه احمق‌ها با آنها بازی مي‌کنند، که اروپاییان در نتیجه هزینه نکردن پول‌هایشان در جنگ از رفاه مادی بیشتری بهره مندند یا اینکه یکرئیس جمهور دست نشانده مثل حامد کرزای با چمدان‌هایی پر از پول‌های آمریکایی عازم آنجا شده است؟
    فارغ از این حرف‌ها، بر اساس یافته‌های سایر تحقیقات انجام شده، فقط حدود دو درصد از مردم عملاً از کشتن لذت مي‌برند و آنها هم کسانی هستند که از نظر ذهنی به شدت نابهنجار هستند. هدف آموزش‌های نظامی، تبدیل کردن انسان‌های عادی از جمله طرفداران عادی جنگ، به روان پریش‌هایی است تا دست کم در بستر جنگ آنهارا به بدترین کارهایی وادارند که در هیچ زمان یا مکان دیگری امکان ندارد دست به چنین اعمالی بزنند. در این روش اگر مي‌خواهید انسان‌ها را به شکلی قابل پیش بینی برای کشتن در جنگ آموزش دهید، باید آنها را در حین آموزش‌ها تحریک به کشتن کنید. تازه سربازانی که با کارد و به قصد کشتن آدمک‌ها به آنها حمله مي‌کنند، سرود «خون باعث رشد علف‌ها مي‌شود!» را مي‌خوانند و تمرینات شلیک به هدف، با اهدافی شبیه انسان انجام مي‌دهند، در میدان جنگ وقتی که در ذهنشان هراسان مي‌شوند، دست به کشتن انسان‌ها مي‌زنند. در میدان جنگ آنها به مغزهایشان احتیاجی نخواهند داشت. این بازتاب‌هایشان است که آنها را پیش خواهد برد. دیوید گراس من مي‌نویسد: «تنها چیزی که مي‌توان امیدوار بود روی مغز میانیتأثیر بگذارد، همان چیزی استکه روی یک سگ نیز تاثیر مي‌گذارد: شرطی شدن کلاسیک و مشاهده ای.»
    به نقل از: ماهنامه سیاحت غرب، شماره 91


    http://www.siahategharb.com/index.ph...01-25-15-46-31




    ویرایش توسط حسنعلی ابراهیمی سعید : 11th June 2015 در ساعت 12:25 AM

  2. کاربرانی که از پست مفید حسنعلی ابراهیمی سعید سپاس کرده اند.

    312

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بـوی عیـدی بـوی تـوپ؛ بـوی کاغـذ رنـگی ...
    توسط setayesh shb در انجمن سایر موضوعات هنر هفتم
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: 13th February 2015, 01:19 PM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 22nd August 2014, 02:45 PM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th December 2012, 02:22 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM
  5. استودیو آی وی وی و تولید واقعیت درعصر بازتولید مجازی
    توسط وحید 0319 در انجمن معماری- معماری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 31st October 2012, 04:00 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •