دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: دل نیست که! زمین گلفه...!

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض دل نیست که! زمین گلفه...!

    بعد از داستان های حاشیه ای و نیمه طنز !

    و بقول برخی ها؛ منافات با روح ادبیات !

    البته من دقیقا نمیدونم رو چه اصلی منافات با روح ادبیات است !

    داستانهایی که بر اساس تاثیر بخشی از بزرگان طنز پردازی مثل شیرین سخن دو عالم سعدی کبیر و عبید زاکانی

    و ایرج میرزا و تا این اواخر گل آقای مرحوم و عزیز به نگارش میاوردم !!

    بگذریم...

    میخوام یه داستان عشق و عاشقانه بنویسم...

    مخاطب رم خودم قرار میدم تا به کسی توهین !! نشده باشه

    داستان یکم...

    امروز روز زادروز امام نخست شیعیان است و دانشگاه ها بسته و من بی قرار و دلسوخته ی اویم...

    با خود عهد می بندم که این بار ازو خجالت نکشم...

    اما نمیشود؛ من میترسم

    خجالت میکشم؛ سرخ و سپید میشوم وقتی او را احساس میکنم

    چه رسد به اینکه جلو رفته و وی را از دوستانش جدا نموده و با گستاخی محض بر وی سخنانی عاشقانه گویم

    پس این بار بزرگ عشق و دوست داشتن رو چه کنم؟

    با خود فکر میکنم به یکی از اساتید که رابطه ی خوبی با وی دارم؛ درد خود را گفته و از وی تقاضای کمک کنم

    تا او با فرد مورد علاقه ام !‌ گفت و گو کند...

    سمت چپ ذهنم بر سمت راست کوبانده و گوید؛ " تو گفتگو با یک دختر را گستاخی و سخت

    و گفتگو درباره ی همان دختر را با یک استاد 60 ساله ! عدم گستاخی و راه حل میدانی ؟!‌"


    اینجاست که فردا میشود ! "الکی !!"

    من وارد کلاس شده و با چشمانی تیز وی را نگریسته و با چهره ای معصوم ! بر وی لبخندی زده و به آرامی میگویم

    سلام...!

    تا فردا دیگه...


  2. 3 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : دل نیست که! زمین گلفه...!

    داستان دوم

    امروز وقتی وارد شده و چشمانم بر چهره ی او؛ فتاد

    دل از کف برهانیدم و به سوی تخته سیاه "سفید ! " رفته و گچی رنگی بر دستانم گرفته و به آرامی

    شروع به نگارش شعری از رهی معیری در آورده

    " شب ؛ این سر گیسوی ندارد که تو داری... آغوش گل این بوی ندارد که تو داری... "

    خواهران بسیار مشعوف شده بودند و یکی ار برادران مناسبت این شعر را از من بپرسید

    و من در دلم؛ او را نشان داده و برای فرار ازین موقعیت آن را به سال روز ؛ زاد روز رهی معیری نسبت دادم!

    در حالی که این چنین نبود و تاریخ اش را دروغ گفتم !

    او ! " همان معشوق !" که از قبل ابراز ارادت خود را به وی اطلاع داده و هنوز فرصتی برای دیدار و گفتگوی مجدد بدست نیامده بود

    با دیدن این شعر ؛ منظور من را به کل !!‌ دریافت نموده ؛ اما با حرکتی سرد و شکننده؛ بر جزوات درس خود می نگریست

    این حرکت ؛ مرا بشدت می آزرد !!

    استاد ورد شد، استاد سخن میگفت و استاد و دانشجویان متعجب از من

    تا اینکه استاد نگران شده و مرا فرا خوانده و بپرسید که آقای علی اکبر !! امروز چرا هیچ سوالی نپرسیدی ؟!

    با صدای آهسته و لرزان و خسته و آزرده اظهار فضل ! نمودم که سوالی ندارم...

    استاد که اینگونه شده بود !

    فرمود که عجیب است !

    راستشو بگو؛ عاشق شدی !!

    من که قند در آبم دل شده بود !!

    و ازین سخن بسیار لذت بردم و میخواستم بگویم آری استاد ؛ همون ردیف سوم خانوم رضایی "مثلا !"

    اما به استاد فرمودم!

    استاد ؛ من نگران تحولات یمن و عراق و سوریه و... هستم!!

    کاش زبانم را یکی از دوستان سایت !! می برید و میزاشت رو سینه ی اصتاد !

    این سخنان رو به استاد نمی گفتم...

    خلاصه منی که بشدت بر شعار "ما برای درک مطلب آمدیم" تاخته و افزودم؛

    مدرک بر سر و صورتم بخورد !! من برای خانم رضایی"الکی !!" آمده ام امروز !!

    آن تراکت بگذشت و دوستان هم جنس مرا به سلفی دانشگاه دعوت کردند و پاسخ من منفی بود !

    چشم و دل و روح و روانم دل افگار و مشوش او بود ؛ نه خوردن و آشامیدن و آموختن و گفتگو !

    با چشمانم او را تعقیب نموده تا از فرصت استفاده و او را به تنهایی در گوشه ای به دام انداخته

    و سخنان روز قبل خویش را به اتمام برسانم...

    همان روزی که در درب دانشگاه؛ پدر ایشان بر وی بوق و چراق میزد که سوار شو !

    و او ؛ مرا به گفتگویی در آینده ! "بعدا !!" پاسخ داد

    اما مگر این دو دختر خانم؛ ازو جدا میشوند ؟!

    تنها نمیشود

    کوشش بسیار نامد سودمند...

    آنتراکت پر !

    کلاس تمام شد و باز هم خود را بر انتظار وی ؛ ترغیب نموده...

    به بیرون از دانشگاه برفتیم...

    آری آری ا او تنها شد !

    اکنون فقط باید منتظر سوار بر تاکسی شدن دوستانش باشم

    تا در اوج تنهایی بر وصال معشوق قدمی نهانم

    اما هرچه می ایستم که اینها بگذرند؛ گویی از ابتدای پدید آمدن این خیابان؛

    هیچ تاکسی و وسیله ی نقلیه ای عبور ننموده و من هم همچنان منتظر فرصت...

    تا اینکه آن دو دوست معشوقه ی داستان ما! به سراغ وی میروند...

    تا با خودروی پدر او ؛ ازین خیابان خالی از وسیله ی ماشینی ؛عبور نمایند... !!

    امروز هم نشد...!

  4. کاربرانی که از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th February 2014, 11:25 PM
  2. خبر: هارپ چیست و ارتباطش با زلزله چیست (لطفا توجه فرمایید)مهم
    توسط Almas Parsi در انجمن دانستنیهای کاربردی عمومی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: 25th April 2013, 09:35 AM
  3. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th January 2013, 12:11 PM
  4. آموزشی: صرع چیست ؟ علل ایجاد صرع چیست ؟ آیا صرع وراثتی است؟
    توسط poune در انجمن صرع و تشنج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 1st March 2011, 04:41 PM
  5. مقاله: Api چیست ؟ علت استفاده از آن چیست ؟
    توسط بانوثریا در انجمن بخش مقالات نرم افزار
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st April 2010, 09:53 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •