یک روش دزدی جالب-فصل تابستان بود .صبح زودمحل کارم حاضر شدم.چند سفارش داشتم که باید آماده می کردم.مشغول کار شدم مدتی گذشت.جوانی جلوی کارگاه ظاهر شد.همش دور وبرش را می پائید من هم نیم نگاهی به او داشتم .هم مشغول کار بودم.جوان مردد بود .تااینکه وارد کارگاه شد وبه دور وبر کارگاه سرک کشید .من دست از کار کشیدم.نگاهی بهش کردم وگفتم-بفرمائید امری بود-اون لبخندی زد و سلام کرد وگفت راستش من داشتم می رفتم موتور بازار موتور سیکلت بخرم .(موتور بازار به محل کارگاه نزدیک بود) باخودم گفتم شما فرد فنی هستی .شاید سررشته ای از موتور سیکلت وقیمت آنها داشته باشی-من جواب سلامش را دادم وگفتم حقیقتش من زیاد در این مورد اطلاع ندارم .بهتره از افراد خبره در این کار کمک بگیری-اون معذرت خواست وخدا حافظی کرد ورفت من دوباره مشغول کار شدم نزدیک ظهر بود که صدایی از بیرون کارگاه آمد.نگاهی به طرف صدا کردم .دیدم اون جوانی که صبح به کارگاه آمده بود به ترکه موتوری سوار است.اون دست بلند کرد.منهم دستم را بلند کردم جواب سلامش را دادم.جوان با صدای بلند گفت.- من این موتوره خریدم چطوره؟-من گفتم مبارکه - اون مشغول صحبت با صاحب موتورسیکلت شد. منهم از داخل کارگاه اونها را نگاه می کردم .بعد صاحب موتورسیکلت برگه ای از داخل جیبش در آورد وبه خریدار داد و از موتور سیکلت پیاده شد من به حرکات ورفتار جوان خریدار مشکوک شدم چون وقتی صحبت می کرد بطرف من اشاره می کرد بنابراین من بطرف آنها راه افتادم .وقتی جوان منو دید که بطرفشان میرم .سریح برای روشن کردن موتورسیکلت با پا هندل زد خوشبختانه موتور روشن نشد من به سرعت فرمان موتور را گرفتم و به فروشنده موتورسیکلت رو کردم وگفتم این در مورد من بتو چی گفت -اون با تعجب نگاهی به من بعد به خریدار کرد وگفت مگه تو داداش این نیستی -من بی معطلی یقه جوان خریدار را گرفتم و از موتور سیکلت پیاده کردم رو به فروشنده کردم وپرسیدم دیگه چی گفت -جواب داد اون از من خواست تا درکارگاه داداشش منتظر بمانم تا اون هم موتور سیکلت را امتحان کند وهم مدارک موتور رابا یکی از دوستاش که خبره است چک کند.-من فورا مدارک موتور سیکلت راگرفتم وبه جوان فروشنده دادم وگفتم مردیکه می خواستی منو به دردسر بندازی را ه برو کشان کشان اونو به داخل کارگاه بردم.به جوان فروشنده گفتم .بهتره به پلیس زنگ بزنم تا به حسابش برسند.ناگهان جوان فروشنده من من کرد وسوار موتور سیکلت شده وبه سرعت به راه افتاد و رفت.حالا من ماندم واین دزد نابکار .حالا اون زبانش باز شده.هی می گفت.- ولم کن من کاری نکردم .هیچی رو نمی تونی ثابت کنی .-خلاصه نه شاهدی داشتم تازه طرف طلبکار هم شده بود ومی گفت تو بمن تهمت میزنی اگه ولم نکنی ازت شکایت می کنم .مجبور شدم ولش کنم .اون هم به سرعت پا به فرار گذاشت.منهم خدا را شکر کردم که از این دردسرخلاص شدم.نوشته: عبدالخلیل قوطوری