دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: روز جهانی کمک به جذامیان گرامی باد (بیوگرافی پدر جذامیان ایران)

  1. #1
    روابط عمومی کل سایت
    اکانت شخصی
    حسنعلی ابراهیمی سعید
    نوشته ها
    1,166
    ارسال تشکر
    6,985
    دریافت تشکر: 13,883
    قدرت امتیاز دهی
    11416
    Array

    Ok روز جهانی کمک به جذامیان گرامی باد (بیوگرافی پدر جذامیان ایران)



    به نام بزرگ پروردگار جهانیان

    با سلام و درود خدمت کلیه کاربران تلاشگر انجمن
    هشتم بهمن ماه برابر با 28 ژانویه، روز جهانی كمك به جذامیان نامیده شده است.
    از میان بیماری های باستانی، جذام از قدیمی ترین و پرآوازه ترین بیماری هاست.
    روز جهانی جذام درحالی فرا می رسد كه این بیماری تقریبا در سراسر جهان، رخت از یادها بسته است.

    جذام خطر مرگ ندارد؛ این در حالی است كه در صورت عدم درمان فرد را به معلولیت هایی دچار می كند.
    بر اساس تعریف سازمان جهانی بهداشت زمانی كه شیوع یك بیماری در كشوری به یك در هر ده هزار مورد برسد، آن بیماری حذف شده تلقی می شود.
    به گفته كارشناسان ایران سال هاست كه به این عدد رسیده است. تعداد موارد كشف شده جذام در ایران در سال ۱۳۷۰ ، ۱۹۱ مورد بوده كه در سال ۱۳۸۶شیوع این بیماری به ۳۷ نفر كاهش یافته است.

    جذام روزی بیماری فقر خوانده می شد؛ امروز نیز این روند حفظ شده و با وجود تكنیك های جدید تشخیص و درمان حتمی، كشورهای فقیرنشین و محروم از امكانات پیشرفته بهداشتی - درمانی هنوز هم با جذام دست به گریبان هستند. آنچه كه در این بیماری اهمیت دارد، آغاز سریع درمان است.

    جذام در طول تاریخ بیش از هر بیماری دیگری وحشت و انزوای مبتلایان و اطرافیان آنها را به دنبال داشت. امروز هم با وجود تاكید متخصصان به درمان صد درصد این بیماری، باز هم نشانه هایی از انگ و وحشت عموم جامعه نسبت به جذام دیده می شود. همچنین باید گفت كه برخلاف تصور عموم، انتقال این بیماری نیازمند تماس مداوم و نزدیك با فرد ناقل است.

    انگی كه به این بیماری زده شده از جمله موانع بر سر راه ریشه كنی قطعی این بیماری محسوب می شود؛ چرا كه ممكن است مبتلایان به آن به نوعی خود را از نظرها دور داشته و مخفی شوند.

    جذام نوعی بیماری مزمن است كه با عامل باكتری بوجود می آید و در صورت عدم درمان به موقع بروز آسیب های جدی و دائمی را به دنبال دارد.

    عدم درمان به موقع جذام، آسیب های جدی به پوست، اعصاب، دست و پا وچشم را سبب می شود.
    پوست و اعصاب مهم ترین مكان هایی هستند كه گرفتار این بیماری می شوند؛ هر چند كه سایر اندام های بدن هم از این بیماری مصون نیستند. از آنجا كه عصب اعضای درگیر در این بیماری از بین می رود، بیمار آسیب دیدگی و سوختگی حاصل از بیماری را احساس نمی كند و ضایعه حاصله ممكن است به زخم تبدیل شود.

    افراد معمولی هنگام تماس با جسم داغ سریع عكس العمل نشان داده و خود را از منبع گرما دور می كنند این در حالی است كه بیمار جذامی به دلیل از دست دادن حس و اعصاب خود، گرما را متوجه نشده و به سوختگی هایی مبتلا می شود كه نتیجه این سوختگی ها هم زخم در اندام هاست.

    این زخم ها می تواند پیشرفت كرده و در صورت عدم درمان منجر به آسیب های دایمی در اندام ها شوند. از طرف دیگر جذام ممكن است به صورت فلج ماهیچه و فلج عضلات خود را نشان دهد.

    برخلاف تصور عموم كه این بیماری را مسری خوانده و به شدت از مبتلایان وحشت دارند، جذام چندان مسری نبوده و انتقال آن نیازمند تماس مداوم با فرد مبتلاست.انتقال جذام به صورت مستقیم، از انسان به انسان و از طریق ترشحات تنفسی صورت می گیرد. سرایت این بیماری نیازمند دوره تماس طولانی است.

    همچنین برای مبتلا شدن به این بیماری وجود استعداد ژنتیكی لازم است. به این ترتیب همه افراد نمی توانند به آن مبتلا شوند. بیش از ۹۵درصد افراد جامعه در مقابل جذام مصون هستند. همچنین جذام می تواند هر دو جنس زن و مرد را گرفتار كند. دوره نهفتگی این بیماری طولانی و میان سه تا پنج سال است.

    به این ترتیب باكتری جذام چند سال پس از ورود به بدن خود را نشان می دهد. جذام خطر مرگ ندارد؛ این در حالی است كه در صورت عدم درمان فرد را به معلولیت هایی دچار می كند. جذام كه روزی «خوره» نامیده می شد و جوامع از جمله سازمان بهداشت جهانی را در تب و تاب و چاره اندیشی انداخته و آنها را با چالش هایی روبرو كرده بود، امروز با كاهش شیوع بیماری از ذهن ها حتی اذهان پزشكان هم دور مانده و كمتر سخنی از آن شنیده می شود.

    بر این اساس تشخیص موارد جدید مبتلایان این بیماری می تواند به تاخیر بیفتد. در حال حاضر شیوع جذام در ایران بسیار كاهش یافته و تقریبا بروز آن بسیار نادر شده است. هر چند در سال های دور بیماری های دیگری مانند سل و طاعون نیز شایع بودند؛ اما این بیماری های عفونی، فرد مبتلا را از بین می بردند و ظاهر بیماران تحت تاثیر قرار نمی گرفت. این در حالی است كه جذام خطر مرگ نداشته اما فرد را معلول و شكل ظاهری وی را از بین می برد. به همین علت تصور ناخوشایندی از بیماری در اذهان عموم ملت ها شكل گرفت. متاسفانه هنوز هم داغ اجتماعی ناشی از جذام در جوامع وجود دارد. امروزه با وجود درمان صد در صد جذام و چه بسا درمانی بسیار راحت تر از سایر بیماری ها، لازم است تصورات ذهنی قدیمی جذام از خاطره ها پاك شود.


    دکتر محمد حسین مبین پدر جذامیان ایران ، مردی از جنس باران






    نقل است حضرت امیر مومنان علی(ع) فرمودند: «من عاشق زندگی ام و بیزار از دنیا»
    از ایشان پرسیدند: «مگر بین زندگی و دنیا چه فرقی است؟»
    فرمود: « دنیا حرکت بر بستر خور و خواب و خشم و شهوت است و زندگی، نگریستن در چشم کودک
    یتیمی است که از پس پرده ی شوق به انسان می نگرد»




    نوشتن از کسی که دریای بی کران محبت است کاری بس دشوار است. کسی که چون چشمه های جوشانی دل کو ها ی سر به فلک کشیده جوشیده و با اتصال به رودخانه ها به دریایی بیکرانی از محبت رسیده است و چون گلی زیبا که بر روی سنگی سخت روئیده است و چون بلبلی سوخته دل که با وجود همه زخم های دلش باز هم به زندگی امید وار است،

    او همچون نوری است که دل تاریکی ها را می دَرد و مسافری ست میان راه های پر پیچ و خم زندگی که دست افتادگان را می گیرد.


    او شاعریست مملو از احساسات بی نظیر و طبیبی حاذق که نامش و آوازه شهرتش در همه جا گسترده شده است، طبیبی که سالهای بسیاری از عمرش را برای درمان بیمارانی صرف کرد که تا گذشته ای نه چندان دور همه مردم از آن ها گریزان بوده اند و به قولی دیگر او در این وانفسای عمر زندگی کرده و زندگی بخشیده است.



    نویسنده شاعر و پزشک توانای معاصر آذربایجان، استاد دکتر محمد حسین مبین در ۱۳ آذر سال ۱۳۰۶ شمسی در یکی از محلات قدیمی تبریز به نام چرنداب پا به عرصه هستی گذاشت.
    اوسه برادر و دو خواهر داشت که در بین آنها او پنجمین فرزند خانواده بود.


    تحصیلات ابتدایی را در دبستان معرفت تبریز به اتمام رسانده و در سال ۱۳۱۹ همگی به دلیل حضور برادر بزرگش در کرمان به آنجا کوچ کرده اند و کلاس شش و دوره دبیرستان را در کرمان به پایان رساند.



    آنگاه بعد از شش سال اقامت در کرمان به تبریز مراجعت و با اخذ دیپلم طبیعی از دبستان فردوسی در سال ۱۳۲۸ وارد دانشکده پزشکی تبریز شد و در سال ۱۳۳۴ به دریافت دکترای پزشکی نایل آمد.


    وی پس از طی خدمت نظام وظیفه در سال ۱۳۳۷ به استخدام وزارت بهداری درآمد و خدمات پزشکی ، اجتماعی خود را با بیماریابی جذام در آذربایجان شرقی آغاز کرد. و پس از یک سال فعالیت در امر بیماریابی در سال ۱۳۳۸ به عنوان کفیل آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز به ادامه فعالیت پرداخت.


    در سال ۱۳۴۱ با استفاده از بورس تحصیلی سازمان بهداشت جهانی برای طی دوره آموزشی علمی و عملی جذام، رهسپار کشورهای اروپایی اسپانیا و پرتقال و افریقایی،نیجریه و مالی گردید.

    پس از این دوره آموزش عالی به ایران مراجعت و بعنوان رئیس آسایشگاه باباباغی مشغول به خدمت شد.



    در سال ۱۳۴۸ با ادغام سازمان بهداری و دانشگاه تبریز به دانشگاه منتقل و با اغتنام فرصت با اخذ تخصص در رشته بیماریهای پوست و آمیزشی از دانشگاه تبریز توفیق یافت. در بخش پوست دانشکده پزشکی بیمارستان بابک(هفتم تیر ) به عنوان عضو هیئت علمی به خدمات علمی – پزشکی خود ادامه داد.

    استاد دکتر مبین، خدمت به جذامیان را از وظایف انسانی و پزشکی خود شمرده و در سال های دراز خدمت خود همواره در فکر آنها بوده و از مساعدت آنها فروگذار نکرده است بطوریکه از بهمن سال ۱۳۵۳ به عنوان عضو افتخاری انجمن کمک به جذامیان ایران و چند سالی نیز به عنوان رئیس انجمن کمک به جذامیان آذربایجان به این قشر محروم و مظلوم خدمت کرده است.


    چنانکه هر جا بحثی از جذام و جذامی به میان میاید نام این انساندوست قرین صحبت می گردد.
    دکتر مبین نه تنها در انجمن حمایت از جذامیان بلکه در بقیه مجامع خیریه نیز از آن جمله : کمیته امداد امام، انجمن خیریه

    نوبر تبریز، هیئت حمایت از مستمندان و هیئا عیادت از بیماران فعالانه حضور داشته و همکاری می نماید.
    وی در سال ۱۳۵۵ به عضویت هیئت تحریریه مجله پزشکی، دانشگاه علوم پزشکی تبریز انتخاب و هم اکنون نیز به این همکاری ادامه می دهد.


    استاد مبین در آبان ماه ۱۳۶۷ به افتخار بازنشستگی نائل آمد، معذالک خدمات خود را به عنوان رئیس مرکز بررسی و تحقیق بیماریهای پوست آذربایجان شرقی و بیمارستان جذامیان بابا باغی تبریز کماکان ادامه می دهد.
    بیمارستان جذامی بابا باغی در سایه تلاش خستگی ناپذیر وی پیشرفت قابل توجهی در بعد کمی و کیفی یافته و عزلتگاه متروک جذامیان به مرکز فعال تحقیق و بررسی جذام و درمان نگهداری جذامیان تبدیل شده است .

    در زمینه تعلیم و آموزش بیماریهای پوست به مرکز مجهز علمی و عملی مبدل شده و دانشجویان پزشکی ، پرستاری، کارشناسان و کاردانان علوم آزمایشگاهی و دانشجویان علوم انسانی و پیراپزشکی از امکانات آموزشی این مرکز استفاده کرده و عده زیادی از دانشجویان پزشکی پایان نامه های تحصیلی خود را با راهنمایی و همکاری ایشان تدوین و تهیه می کنند .


    ور در حال حاضر در ۸۷ سالگی، علی رغم شرایط سنی خود برنامه مطالعه روزانه داشته و قبل از ظهر نیز در دفتر انجمن جذامیان جلساتی دارند و روزی ۱۰ ساعت کار می کنم و بعد از ظهر نیز در مطب خود در خیابان طالقانی تبریز مشغول به طبابت هستند.




    پس از چندین سال تلاش سال گذشته همزمان با روز جهانی حمایت از جذامیان همایش نکوداشت دکتر محمدحسین مبیّن پدر جذامیان ایران برگزار شد.


    در این مراسم نشان افتخار تبریز را به عنوان نماد هنر و فرهیختگی شهر اولین‌های ایران به پاس سال‌ها فعالیت علمی وتحقیقاتی تقدیم دکتر سیدمحمد حسین مبین پدر جذامیان ایران شد، همچنین در این آیین از تندیس دکترمبین، کتاب زندگینامه و تمبر یادبود پدرجذامیان ایران نیز رونمایی شد.


    فعالیت های ادبی


    دکتر مبین، علاوه بر خدمات روزمره در امر جذام و حمایت از جذامیان به خاطر عشق و علاقه خاصی که به شعر و ادب ایران و آذربایجان دارد در وادی ادبیات نیز سهم وتلاش درخور و قابل تأمل دارد.
    وی در شعر “شمشک” تخلص کرده و آثار بسیاری در زمینه های مختلف ادبی خصوصا” ادبیات آذربایجان و کودکان دارد که برخی از این آثار چاپ و برخی دیگر نیز در نشریات مختلف کشور منتشر شده است از قبیل :

    ۱- به یاد شهریار (سوگواره و سوگ نامه ها
    ۲- سخنان عارفانه و نصایح حکیمانه نظامی گنجوی
    ۳- شیطان در شعر شهریار (گامی در راستای شهریار شناسی
    ۴- غنچه های خونین (قانلی چیچکلر)
    ۵- عاشیقلار (مقدمه ای بر کتاب آذربایجان عاشیقلاری)
    ۶- قاپیمیز آچیلیرگونشه ساری (مقدمه ای بر کتاب شعر ذوالفقار کمالی
    ۷- آچیل چتریم آچیل (اوشاقلار ادبیاتی”۱″)
    ۸- گل باهاریم گل (اوشاقلارادبیاتی “۲”)
    ۹- قوش یوواسی (اوشاقلار ادبیاتی “۳”)
    ۱۰- تبریز گنجه نهفته در بسته تاریخ
    و اشعار و قطعات منظوم دیگر از قبیل:
    حماسه خونین انقلاب اسلامی، سارای جذامی، آی بالام باغدا ناوار؟
    ، رسامین قلمینده طبیعت جانلانیر و…..


    همزمان با روز جهانی جذام از طرف تمامی کاربران سایت علمی نخبگان جوان برای همه کسانی که درگیر این بیماری هستند آرزوی عافیت و سلامت میکنیم .
    و برای دکتر محمدحسین مبیّن پدر جذامیان ایران و مفخر نخبگان ایران زمین
    آرزوی توفیق و سلامت و سعادت داریم

    ویرایش توسط روابط عمومی سایت : 27th January 2015 در ساعت 10:19 PM


    با سلام و عرض خیر مقدم به حضور سبزتان در این انجمن
    از شما کاربر عزیز تقاضا داریم لطفا و حتما جهت آشنایی با فضای این انجمن مطالب لینک های زیر رو مطالعه فرمایید
    و چنانچه سوال یا درخواستی دارید قبول زحمت فرموده و از طریق پیام خصوصی با روابط عمومیدر میان بگذارید


  2. 5 کاربر از پست مفید روابط عمومی سایت سپاس کرده اند .


  3. #2
    کـــــــاربر فــــعال
    رشته تحصیلی
    اقتصاد
    نوشته ها
    8,281
    ارسال تشکر
    21,844
    دریافت تشکر: 45,916
    قدرت امتیاز دهی
    82822
    Array
    Almas Parsi's: جدید94

    smilee1 پاسخ : روز جهانی کمک به جذامیان گرامی باد (بیوگرافی پدر جذامیان ایران)

    سفر به شهر جذامیان ایران





    وقتی اهالی این روستا از خانه بیرون می‌آیند مردم شهر از آنها می ترسند، حتما مریضی شان واگیر داشته که قرنطینه شده اند! صورتی وحشتناک دارند و روستا نیز هوایی آلوده. به آنها دست نزن، نزدیکشون نشو و چیزی نخور، اصلا مگر سوژه قحط است که به سراغ مردم این روستا آمده‌ای .

    به سمت غار گردشگری سهولان جاده ای تازه ساخت هدایتم می کند به سمت روستایی که آن را کوه هایی بلند در آغوش پهناور خود پنهان کرده اند انگار طبیعت هم می خواهد اهالی این روستا را جایی پنهان کند که دست هیچکس به آنها نرسد.اینجا بصری، روستای جذامیان تبعید شده ازاستانهای آذربایجان غربی، کردستان، همدان و آذربایجان شرقی است.






    وارد روستا که می شوم غریبه بودنم توی ذوق پیرزن و پیرمردهای جذام گرفته ای که از پشت پنجره حواسشان به همه جا هست می خورد. تا نگاهم به آنها می افتد محکم پنجره ها را می بندند و پرده ها را می کشند.* "اومدی عکسمونو بگیری که چی؟"دلم نه از ترس صدای فریادش در سکوت مرگبار روستا در ظهر یک روز زمستانی بلکه با دیدن صورت درهم کشیده اش ریخت. پوستی که در هم پیچیده بود، چشمانی که گرچه باز اما سفید بود و جز سیاهی چیزی نمی دید.

    پیرزن، انگشتانی که در مچ دستش درحال حل شدن بود را به شانه ام زد تا بگوید: "اومدی عکسمونو توی تلویزیون پخش کنی تا هر جا ما رو دیدن فرار کنن؟" صورتش را می پوشاند می خواهد برود که دوربینم را توی دستش می گذارم تا مطمئن شود اگر نخواهد عکسی نمی گیرم. آرام می شود.فاطمه خانم از راه می رسد و می گوید:" بچه‌هامون تو شهرهای دیگر عکسمون رو می بینن و غصه می خورن.

    می گن عکس مادر و پدرمون رو گرفتن تا دل همه به حالشون بسوزه! تو هم می خوای مثل همه اونهای دیگه ما رو مسخره خودت کنی! یا عکس بگیری که دیگرون وقتی صورتمون رو دیدن بفهمن جذامی هستیم و فرار کنن." قول می دهم از صورتش عکس نگیرم تا کسی او را نشناسد.

    فقط اجازه می دهد از دستانش عکس بگیرم.* "از من می ترسی؟" از پرسیدن این سوال جا می خورم. می ترسم. می گویم: "چرا باید بترسم؟"دستش را آرام روی صورتم می کشد خیره به چشمانم می شود تا ببیند می تواند تغییری را در صورتم حس کند! حرکتی نمی کنم انگشتانش مثل آجر سخت است. می گویم: "اگر فکر می کنی می خواهم اذیتت کنم نفرین کن من‌هم به حال تو دچار شوم."






    حالا او بود که از این حرفم تعجب می کرد. سرم را می بوسد. "خدا نکنه جوونی نمی تونی طاقت بیاری. وقتی فامیلت می فهمن جذام گرفتی ازت فاصله می گیرن. حتی شوهرت".اسمش عالیه است. وقتی دو دخترش را به دنیا آورد جذام گرفت.

    شوهرش هم به درد او دچار شد چون وضعیت بهداشت روستایشان بسیار بد بوده است.20 سال پیش که چند دکتر در سنندج آمار جذامی های روستایشان را می گرفتند او را به بصری آورند تا مثل بقیه اهالی اینجا دور از چشم بقیه زندگی راحت تری داشته باشد.وقتی خوره به تماشای چای خوردنم در استکان جذامی نشست!


    خوره کنار لب فاطمه خانم نشسته هنوز واکسن به او اجازه نداده از گوشه لبش تکان بخورد. با این حال تا جایی که توانسته پوست صورت فاطمه را در هم کشیده. مرا خواهر صدا می کند! به خانه اش دعوت می شوم. استکان چای را با شک و تردید تعارفم می کند. یک حبه قند را به زحمت با انگشتان نداشته اش از قندان برداشته در کف دستش می گذارد و به من می دهد.خیره می ماند تا ببیند چه واکنشی دارم.


    شاید اگر دقت می کردم لبخند مرموز خوره ی نشسته کنج لبش را می توانستم ببینم که منتظر است بگویم ممنون. نمی خورم یا میل ندارم آن وقت بزند زیر خنده ای سرد و بلند!چای را می خورم. یک لحظه توهم به سراغم می آید، ته استکان صورتم را می بینم که در هم رفته و اطرافیانم جذامی صدایم می زنند!







    فاطمه و عالیه نگاهم می کنند. از طعم خوش چای تعریف می کنم. تلاش خوره برای خندیدن به من ناکام ماند. پس برای دیدن بقیه جذامیان این روستا همراهم می شوند.پیرمرد دور افتاده از زندگی فقط زنده است

    40 سال پیش جذامیانی که از شهرهای دیگر باید تحت درمان قرار می گرفتند به این جا تبعید شدند تا ساکنانش از زخم نگاه دیگران در امان باشند. حالا 20 زن و 20 مرد در روستا جذام دارند و بقیه اهالی سالم هستند حتی بچه های جذامیان.

    چون این 40 پیرزن و پیرمرد آخرین نسل جذامی ها هستند.داخل یکی از این خانه ها پیرمردی تنها زندگی می کند اجازه نمی دهد کسی وارد خانه اش شود. کسی از حالش خبر ندارد هر از گاهی اهالی روستا از پشت پنجره نگاهش می کنند تا بدانند زنده است.پروانه، عروس فاطمه خانم هم به جمع ما می آید.

    برای پرستاری از بیماران به روستا آمد که همین جا ازدواج کرد و ماندگار شد. می گوید: " هر از گاهی مردم خیر غذاهای نذریشان را اینجا می آورند اما اهالی روستا بسیاری از اوقات گرسنه می مانند. همسایه ها هم نمی توانند به یکدیگر کمک کنند چون خودشان هم فقیرند."






    پروانه آشپزخانه روستا را نشانم می دهد که اگرچه زمانی برای تهیه غذای روستاییان ساخته شد اما مدتهاست که اجاقش کور است!گریه کودک، لذت دیدن شهر را به وحشت تبدیل کرد

    به خانه دیگری سر می زنم که نازبانو یکی دیگر از اهالی جذام گرفته و تبعیدی روستای بصری در آن زندگی می کند. با هیچ کسی حرفی نمی زند. فرزندانش 20 سال پیش وقتی فهمیدند مادر و پدرشان بیمارند آنها را در اتاقی قرنطینه کردند و بعد از اینکه اداره بهداشت آن زمان اعلام کرد جذامی ها را معرفی کنید آنها را از روستایشان در همدان به بصری آوردند و دیگر هیچگاه سراغی از آنها نگرفتند.

    هنوز جای زنگوله ای که سالها پیش اهالی روستایشان از ترس به گردن او بسته بودند پیداست.نازبانو و شوهرش همین چند سال پیش هوس کردند از روستا بیرون بروند که پسر بچه ای با دیدن انگشتان نداشته آنها گریه اش گرفت و مادرش از ترس او را دور کرد.

    به همین دلیل آنها از همان راهی که آمده بودند، برگشتند و دیگر حاضر نشدند پایشان را از روستا بیرون بگذارند!در خانه ناز بانو و شوهرش را نمی زنم راهم را به سمت خانه کافیه کج می کنم. زنی که ضایعات استخوانی جذام مچ دست و پایش را از او گرفته و چشمانش دیگر نمی بیند. وقتی در خانه اش را می زنم اصرار می کند برای ناهار مهمانش شوم.کافیه نمی تواند کار کند، چون حسی در دستانش ندارد تا به حال چندین بار دستانش روی شعله سوخته و او متوجه نشده است. به همین دلیل بیشتر مواقع دست و پایش را با پارچه می بندد تا اگر سوخت پارچه بسوزد نه پوستش.







    کافیه خانم درجوانی جذام گرفت و خانواده اش او را قرنطینه کردند. شوهرش طلاقش داد تا اینکه به اینجا آمد. می گوید: " فکر کنم 50 ، 60 یا 70 سالم باشد!"کافیه هر شب روزهای تلخی که پشت سر گذاشته را به یاد می آورد و به تنهایی دردهایش را با داروهایی که دیگر قدرتی برای کاهش دردش ندارند، تحمل می کند. اما هرروز صبح مرغ و خروسهایش در انتظار دانه و آبی جلوی در خانه اش غوغا می کنند.کافیه که تا همین ده سال پیش پسرش را ندیده بود، به سیامک نوه پسری اش دلخوش است. به کمک سیامک قیمه ای را تهیه می کند که نظیرش را در خانه خودم هم نخورده بودم. سیامک 6 ماه از سال را در کنار کافیه زندگی می کند.


    او می گوید: "تلخی نگاه مردم در مواجه با یک جذامی دردناکتر از خود این بیماری است."از کافیه خانم بابت پذیرفتنم در خانه اش تشکر می کنم. دستش را به نشانه خداحافظی در دستم می گیرم و روی ماهش را می بوسم... .فاطمه، عالیه، کافیه، پروانه خانم و بقیه اهالی روستای بصری با قومیتهای متفاوت، حتی پیرمرد پشت پنجره با صورتهایی در هم کشیده، پوستی زمخت و دلی مهربان تا خروجی روستا بدرقه‌ام می کنند. آنها نه ترس دارند و نه واگیر.


    تنها آنچه که از ذهنشان هیچ وقت بیرون نمی رود ترس از برخورد ناگهانی و نامهربان مردمی است که ممکن است هنوز از آنها و بیماریشان وحشت داشته باشند و اجازه ندهند از خلوتگاهشان بیرون بیایند و مانند بقیه افراد جامعه عمر باقیمانده خود را در میان جمع سپری کنند.





    نشسته ام به انتظار

    می گوید: پنج سال پیش مردی به روستا آمد گفت پسرم است، خودم را در اتاق حبس کردم. می‌ترسیدم از دیدن صورتم بترسد، برود و دیگر نیاید. از سوراخ کلید در می‌دیدمش. التماس کرد. گفت می‌داند انگشتان دست و پا ندارم. گریه کرد، گریه کردم. در را باز کردم اما در آغوشش نگرفتم. می ترسیدم به روزگارم دچار شود...

    18ساله بودم و تازه دلخوش به اینکه این بار فرزند سومم زنده به دنیا آمده و باید بساط بزرگ شدن او را پهن کنم.


    سرگرم زندگی بودم که نمی دانم آب گرم بود یا آب سرد. هر چه بود زیر پوستم حرکت می کرد.دکتر ده گفت مشکلی نیست. اهمیت ندادم. یک روز دستم را به قابلمه داغی گرفتم دستم نسوخت. شوهرم آن را برداشت.

    انگشتش تاول زد. تعجب کردم. چند ماه بعد انگشتم را روی آتش گرفتم، حسی نداشتم. یک بار وقتی بوی پوست سوخته به مشامم رسید تازه متوجه شدم انگشتم روی آتش است! آخرین نسل از جذامی ها هستم که زیبایی و جوانی ام را به خوره پیشکش دادم اما حتی فرشته مرگ هم نگاهم نکرد.

    داغ آینه سرد!

    آینه سرد خانه هر بار داغی تازه بر دلم می گذاشت. صورتم در هم رفته بود. در آینه می دیدم که پیر نشده ام اما پوستم پیر شده. دست و پایم به سختی حرکت می کرد. دیگر نه حس داشتم نه توان.طبیب گفت من یعنی دختر 18 ساله ای که تا همین چند سال پیش خواستگارها امان خانواده ام را بریده بودند و دخترهای ده به زیبایی ام حسودی می کردند؛ جذام گرفته!همین شد آغاز همه بدبختی هایم. شوهرم ترکم کرد و اجازه نمی داد پسرم را ببینم. طلاقم داد.


    از خانه که بیرون می آمدم همه فرار می کردند. بچه ها سنگ پرتاب می کردند. کدخدا گفت زنگوله به گردن راضیه ببندید تا هر وقت در روستا قدم می زند همه بفهمند و از او دوری کنند. روزی در کوچه باغهای ده، شوهرم را با زن دیگری دیدم! نگاهم نکرد. پسرم در آغوشش بود. تند راه رفت. راهش را کج کرد. خواهر و برادرم در اتاق پشتی را به رویم بستند. گفتند بیرون نیا. آبرویمان می رود.غصه داشتم مادر نبود!

    غذا را پشت در می گذاشتند و می رفتند. درد داشتم دارو نبود. غم داشتم همدرد نبود. غصه داشتم مادر نبود. شیر داشتم بچه نبود. هر شب دعا می کردم طلوع صبح را نبینم. چند نفر به ده آمدند می خواستند جذام گرفته ها را از روستاها با خودشان ببرند. برادرم گفت از روستا رفته ام. می ترسید من را بکشند!

    دو سال بعد دوباره آمدند این بار گفتند می خواهند ببرند درمان کنند. راضی شد. از اتاق بیرون آمدم. نمی دانم چه مدت در اتاق حبس بودم. نور خورشید زیاد شده بود. مردم ده جمع شده بودند. تا بیرون آمدم. فرار کردند.

    سوار ماشین شدم. برای همیشه از دور افتاده ترین ده در شهرستانهای کردستان که در آنجا به دنیا آمده بودم. زندگی کردم. بچه دار شدم، رفتم تا به اینجا آمدم.







    تا همین چند سال پیش روستای بصری در مهاباد را هیچ کس نمی شناخت. کوههای اطراف روستا نمی گذاشتند کسی به اینجا راه پیدا کند. جاده نداشت تا مردم از دیدن مان در امان بمانند!گفتند همین جا زندگی کن. چند تا خانه دیگر هم بود. اینجا همه درد من را داشتند. هر کس از روستایی و شهری آمده بود.

    اینجا روستای جذامیان شد.طبیب های زیادی آمدند و رفتند. دارو دادند و سوزن زندند درد کمتر شد اما گفتند هیچ وقت خوب نمی شوم. گفتند اگر خانواده ات زودتر به طبیب معرفی ات کرده بود حداقل می توانستیم از پیشرفت بیماری جلوگیری کنیم.اینجا در روستای بصری، مردی به اسم حمدالله، اهل مهاباد بود. خدا بیامرزدش.

    زنگوله دور گردنش را سیاه کرده و بریده بود. از مردم ده کتک خورده بود. بیرونش انداخته بودند داشت از گرسنگی می مرد. یک دژبان پیدایش کرد. به مریضخانه برد. با اینکه مریض بود اما به همه کمک می کرد. تنها دلخوشی اش شدم. عروسی کردیم.

    هنوز گوشواره سیاهی که مهرم کرده بود را دارم. هیچ وقت گوشواره را به صورتم ندیدم چون لاله گوشم را خوره خورده است. تنها دلخوشی ام هشت سال پیش وقتی خوره همه جانش را در دست گرفته بود، مرد.بچه ام مردی شده بود!

    تا اینکه پنج سال پیش مردی به روستا آمد. گفت پسرم است. خودم را در اتاق حبس کردم، خودش بود. مردی شده بود برای خودش. می ترسیدم از دیدن صورتم بترسد. برود و دیگر نیاید. از سوراخ کلید در می دیدمش. التماس کرد. گفت که می داند انگشتان دست و پا هم ندارم. گریه کرد، گریه کردم. در را باز کردم. در آغوشش نگرفتم. می ترسیدم به روزگارم دچار شود. طبیب گفت واگیر ندارم. خوشحال شدم روی ماهش را نمی توانستم ببینم.

    آب مروارید امان نمی داد. مرد شده ولی هنوز بچه ام هست!پسرش دانشجوست. 6 ماه در سال اینجاست. او که هست دیگر گرسنه نمی مانم. دستم را نمی سوزانم.

    هر روز صبح به مرغ و خروسها دانه می دهیم و وقتی پسرم و زنش به اینجا می آیند قرمه سبزی می پزیم. قاشق مخصوصی برایم آورده تا الان که انگشتی برای نگه داشتن قاشق ندارم با مچ دستم قاشق را گرفته و غذا بردارم.دلم به این خوش بود که زندگی زیبایی اش را به من نشان می دهد. اما چند ماه پیش برای گشت و گذار به شهر مهاباد رفتم. پسرکی در راه من را دید و فریاد زنان به سمت مادرش دوید. مادر پسر او را در آغوش گرفت. نمی دیدم اما می توانستم بفهمم که ترسیده. راهش را کج کرد و رفت. به روستا برگشتم. دیگر از اینجا بیرون نمی روم.


    هنوز مردم از جذامی می ترسند! اما من به همه آنهایی که نمی شناسم سلام می کنم و برای آنهایی که دوستم ندارند از ته دل دعا می کنم. من همه نامهربانی ها را می بخشم. حتی آنهایی که از ده بیرونم کردند یا سنگ به رویم پرتاب کردند و یا زنگوله به دور گردنم انداختند.نمی دانم چند سالمه هر چه هست نشسته ام به انتظار مرگ.

    با خوره که در تنم جا خوش کرده کنار آمده ام و هر چند وقت یک بار یکی از اعضای بدنم را پیشکشش می کنم!



    بخش گردشگری تبیان

    ویرایش توسط Almas Parsi : 28th January 2015 در ساعت 01:43 PM

  4. 4 کاربر از پست مفید Almas Parsi سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. هر روز چند تا میوه بخوریم؟
    توسط m@some در انجمن خبرهای پزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 11th August 2014, 01:43 PM
  2. مقاله: عجیب ترین روزهای مادر در دنیا: از روز مادر شوهر تا روز مادران بیوه!!
    توسط محمد نظری گندشمین در انجمن خواندنی ها و دیدنی ها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st July 2013, 04:01 PM
  3. قیمت میوه شکسته شد/ توزیع ۴هزار تن میوه از امروز
    توسط چکامه91 در انجمن اخبار اقتصادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 25th March 2013, 12:09 PM
  4. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 7th September 2012, 10:53 AM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 28th November 2008, 12:24 PM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •