شخصی خدمت آیت الله العظمی اراکی آمد و گفت : آقا مرا یک نصیحتی بفرمایید.آقا فرمودند : شغلت چیست؟گفت : نجار هستم.آقا فرمودند : یک در بساز بگذار جلوی قلبت و هیچ کس را جز خدا راه نده.
پنهان کردن راز زندگی !!
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفریدفرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواندو از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آنرا در زمین مدفون کن فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده ولی خداوند فرمود :اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط تعداد کمی ازبندگانم قادر خواهند بود آن را بیابنددر حالی که من می خواهم راز زندگی در دستر س همه بندگانم باشددر این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربانراز زندگی را در قلب بندگانت قرار بدهزیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلبو درون خودش نگاه کند و خداوند این فکر را پسندید!!
مردی به نزد جوانمردی آمد وگفت تبرکی میخواهم جامه ات را. تا من نیز از جوانمردی بهره ای ببرم.جوانمرد گفت: جامه مرا که بهایی نیست اما سوالی دارم پاسخ گو من برای تو جامه ام را میدهممرد گفت بپرس جوانمرد گفت: اگر مردی جامه زنی را بپوشد زن خواهد شد؟مرد گفت :نهجوانمرد گفت:پس در پی آن نباش که جامه ی جوان مردان را بر تن کنی که اگر پوست جوانمرد را نیز بر تن بکشی سودی نخواهد داشت زیرا جوانمردی به جان است نه به جامه
علاقه مندی ها (Bookmarks)