دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8

موضوع: ابياتي از کليات شمس تبريزي

  1. #1
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض ابياتي از کليات شمس تبريزي


    بسم الله الرحمن الرحيم

    در اين تاپيک قصد دارم ابياتي از کليات شمس تبريزي (اثر مولوي) که به نظرم زيبا مي آيند را قرار دهم
    دوستان هم اگر مايل باشند و چيزي در ديوان ياد شده برايشان جالب بود مي توانند بيان کنند


    چه داني تو که در باطن چه شاهي همنشين دارم - رخ زرين من مــــنگــر کـه پـاي آهـنـيـن دارم

    [SIGPIC][/SIGPIC]

  2. 6 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  3. #2
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    هر آن بیمار مسکین را که از حد رفت بیماری
    نماند مَر وِرا ناله، نباشد مَر وِرا زاری
    مر ورا: "مر"=حرف اضافه است ، "ورا" = به معني "وي را" (کلا" يعني وي را طاقت ناله و زاري هم نماند)

    نباشد خامشی او را از آن کان درد ساکن شد
    چو طاقت طاق شد او را، خموش است او ز ناچاری

    زمان رقت و رحمت بنالید از برای او
    شما یاران دلدارید، گرییدش ز دلداری

    ازیرا ناله یاران بود تسکین بیماران
    نگنجد در چنین حالت بجز نالهٔ شما یاری

    بود کاین ناله‌ها درهم، شود آن درد را مرهم
    درآرد آن پری رو را ز رحمت در کم آزاری
    پري رو= کنايه از خداوند
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  4. 6 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  5. #3
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    گفتند که شش جهت همه نور خداست
    فرياد ز حلق خاست کآن نور کجاست؟

    بيگانه نظر کرد به هر سو چپ و راست!
    گفتند: دمي نظر بکن بي چپ و راست
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  6. 6 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  7. #4
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    بعضي ابيات مولوي واقعا" يک احساس برتري را در آدم القا مي کند، حس مي کني با خواندنشان تازه مي شوي مثل اينکه از اين قالب جسم خاکي و از اين روزمرگي خارج مي شوي، گاهي کل يک غزل برايم جلوه مي کند و گاهي فقط يک بيت خاص آن،
    مخصوصا" بعضي غزليات وزنشان هم خيلي روان تر است و موقع خواندن براي شنودنده دلنشين تر هستند. سعي مي کنم در پستهايم منتخبي ازشون را (گاهي يک بيت و گاهي يک غزل) جمع آوري کنم.
    نمي دانم سليقه من چقدر با بقيه همخوان باشد! اون ابياتي را که بيشتر دوست دارم متفاوت رنگ مي کنم. بعضي ها هم معني هاي خيلي زيبايي دارند و شايد کمي هم راجع به آنها توضيح دهم.

    دگربار دگربار ز زنجیر بجستم
    از این بند و از این دام زبون گیر بجستم

    فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی
    به اقبال جوان تو از این پیر بجستم

    شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم
    و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم

    من از غصه چه ترسم چو با مرگ حریفم
    ز سرهنگ چه ترسم چو از میر بجستم؟


    به اندیشه فروبرد مرا عقل چهل سال
    به شصت و دو شدم صید و ز تدبیر بجستم

    ز تقدیر همه خلق کر و کور شدستند
    ز کر و فر تقدیر و ز تقدیر بجستم

    برون پوست، درون دانه، بود میوه گرفتار
    ازآن پوست وزآن دانه چو انجیر بجستم

    ز تأخیر بود آفت و تعجیل ز شیطان
    ز تعجیل دلم رست و ز تأخیر بجستم

    ز خون بود غذا اول و آخر شد خون شیر
    چو دندان خرد رست از آن شیر بجستم

    پی نان بدویدم یکی چند به تزویر
    خدا داد غذایی که ز تزویر بجستم

    خمش باش خمش باش به تفصیل مگو بیش
    ز تفسیر بگویم ز تف سیر بجستم
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  8. 5 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  9. #5
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    يک ماشين درب و داغون داشتم که خيلي اذيتم مي کرد، تازه مواقعي هم که سالم بود دنگ و فنگ بنزين و روغن و لاستيک و بيمه و کوفت و زهرمار و ....
    ديگه حوصله نداشتم، رفتم اين مراکزي که اتومبيل مي فروشند، چند روز علاف شدم تا با بدبختي فروختمش! اون چند روز حالم از هرچي ماشين و معامله و .... به هم خورد،
    راحت شدم! يک نفس راحت کشيدم!
    اطرافيان مي گفتند: حالا برو يک ماشين سالم خوب بخر .... گفتم عمرا"!!!!!!
    تازه راحت شدم، من که صبح تا شب مشغول کارم! آخر هفته هم اگر خواستم جايي بروم يک آژانس مي گيرم مثل آقاها مي روم و مي آيم!
    هر موقع هم که ماشين خراب شد پياده مي شوم و يک ماشين ديگه سوار مي شوم!، هم هزينه ام کمتر مي شود و هم يکي ديگه (راننده آژانس) هم نوني مي خورد!
    کل پول آژانسي که بخواهم در سال بدهم اندازه پول بيمه ماشينم هم نمي شود! مگر چقدر اين ور و اون ور مي روم؟
    حالا يک موقعي يک شوقي داشتم و ماشين گرفتم و ارضاء شدم (به قول بچه ها کرمم خوابيد!)، ولي ديگه بس است!
    بعد داشتم ديوان شمس را نگاه مي کردم به دو تا غزل زير برخوردم، انگار شرح حال من (منتهي در دوران مولوي) بود! آن موقع ها که ماشين نبود! در نتيجه مردم با خرشان اين مشکل را داشتند، بشنويد: (البته غزلها کامل نيست):
    کو خر من؟ کو خر من؟ پار بمرد آن خر من
    شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من
    گاو اگر نیز رود تا برود غم نخورم
    نیست ز گاو و شکمش بوی خوش عنبر من
    گاو و خری گر برود، باد ابد در دو جهان
    دلبر من دلبر من دلبر من دلبر من
    حلقه به گوش است خرم، گوش خر و حلقه زر!
    حیف نگر حیف نگر وا زر من وا زر من
    سر کشد و ره نرود ناز کند جو نخورد
    جز تل سرگین نبود خدمت او بر در من
    رفتم بازار خران این سو و آن سو نگران
    از خر و از بنده خر سیر شد این منظر من

    گفت کسی: چون خر تو مرد خری هست بخر
    گفتم خاموش که خر بود به ره لنگر من

    ............................................
    رفت دریغا خر من مرد به ناگه خر من
    شکر که سرگین خری دور شده‌ست از در من
    مرگ خران سخت بود در حق من بخت بود
    زآنکه چو خر دور شود باشد عیسی بر من
    از پی غربیل علف چند شدم مات و تلف
    چند شدم لاغر و کژ بهر خر لاغر من

    البته منظور اصلي دوري از دنيا پرستي و درگير شدن در ظواهر دنيوي است.
    حالا شما به جاي خر ، اتومبيل و به جاي علف ، بنزين و به جاي "تل سرگين" ، آلودگي هواي خروجي اگزوز و ..... قرار دهيد، دقيقا" وصف حال امروز است!
    ویرایش توسط علي پارسا : 6th December 2014 در ساعت 02:39 PM
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  10. 5 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  11. #6
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    از اين غزل خيلي خوشم مي آيد، تماما" اميد درش نهفته است، عبارتهاي "بلي" در پايان ابياتش مخصوصا" وقتي کمي با درنگ و محکم مي خوانمشان در گوشم مانند پاسخ خداوند جلوه مي کند. مثل اينکه ندايي آسماني بر جواب مثبت سوالها دارد تاکيد مي کند:

    باز گردد عاقبت این در؟ بلی
    رو نماید یار سیمین بر؟ بلی

    ساقی ما یاد این مستان کند؟
    بار دیگر با می و ساغر؟ بلی

    نوبهار حسن آید سوی باغ؟
    بشکفد آن شاخه‌های تر؟ بلی

    طاق‌های سبز چون بندد چمن
    جفت گردد ورد و نیلوفر؟ بلی

    دامن پرخاک و خاشاک زمین
    پر شود از مشک و از عنبر؟ بلی

    آن بر سیمین و این روی چو زر
    اندرآمیزند سیم و زر؟ بلی

    این سر مخمور اندیشه پرست
    مست گردد زان می احمر؟ بلی

    این دو چشم اشکبار نوحه گر
    روشنی یابد از آن منظر؟ بلی

    گوش‌ها که حلقه در گوش وی است
    حلقه‌ها یابند از آن زرگر؟ بلی

    شاهد جان چون شهادت عرضه کرد
    یابد ایمان این دل کافر؟ بلی

    چون براق عشق از گردون رسید
    وارهد عیسی جان زین خر؟ بلی

    جمله خلق جهان در یک کس است
    او بود از صد جهان بهتر؟ بلی

    من خمش کردم ولیکن در دلم
    تا ابد روید نی و شکر؟ بلی
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  12. 4 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  13. #7
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    چند بيت تو ديوان شمس هست، البته شايد من درست معني اش را متوجه نشده باشم ولي تا آنجا که درک من مي رسيد حکايتش اين است:
    يک روز يک نفر براي رفع حاجتي که داشت رفت پيش يک دعانويس، دعانويس هم دعايي روي کاغذ نوشت و گفت اين را زير خاک دفن کن تا حاجتت برآورده گردد، ولي حواست باشد که موقع دفن آن ياد "بوزينه" نيافتي! چون اگر ياد "بوزينه بيافتي" اثرش از بين رفته و به مرادت نخواهي رسيد،
    اون شخص هر طرفي که رفت که اون نوشته را دفن کند ياد "بوزينه" افتاد!!!!!
    آهي کشيد و تو دلش خطاب به اون دعا نويس گفت: اگر تو اسمي از "بوزينه" نياورده بودي هرگز من موقع دفن اين دعا ياد "بوزينه" نمي افتادم! عمرا"

    به نوعي دارد بيان مي کند که منظور دعا نويس در اصل اين بوده که آن شخص حتما" ياد "بوزينه" بيافتد.
    به نحوي يک چيز زيبايي را دارد القا مي کند، يعني بعضي مواقع خيلي چيزهاي اصلي در زندگي غير مستقيم به ما فهمانده مي شود.
    مثلا" کوچولو بوديم مي رفتيم عزاداري امام حسين به عشق غذا! (سوء تفاهم نشود، خودم را عرض مي کنم) بعد کم کم بزرگتر که شديم ديديم اصل چيز ديگري بود که در کنار آن به ما آموخته شد، حالا خودمان همان رفتار را براي تربيت بچه هايمان مي کنيم.
    يا رويدادهاي سختي در زندگي روي ميدهد و با آن مبارزه مي کنيم، فکر مي کنيم اينها اصل زندگي است، بعد مي بينيم به واسطه اين سختي ها چيزي در درون ما رشد يافته و به چيزي رسيده ايم که اون اصل بوده.
    البته اينها که گفته ام دقيق نيست، ولي به هر حال اين ابيات يک همچين چيزي به من القا مي کند، بشنويم:

    خواست یکی نوشته‌ای عاشقی از معزمی
    گفت: بگیر رقعه را زیر زمین بکن دفین

    لیک به
    وقت دفن این یاد مکن تو بوزنه
    زآنکه ز یاد بوزنه دور بمانی از قرین
    =(چون با به ياد آوردن "بوزينه" از نتيجه دلخواه خود که به قرينه دفن نوشته حاصل مي گردد دور مي افتي)


    هر طرفی که رفت او تا بنهد دفینه را
    صورت بوزنه ز دل می بنمود از کمین
    =(صورت بوزينه از کمينگاه دل وي برايش نمود پيدا مي کرد و قيافه بوزينه در خاطرش مجسم مي شد)


    گفت: که آه اگر تو خود بوزنه را نگفتیی
    یاد نبد ز بوزنه در دل هیچ مستعین
    مستعين = کسي که طلب کمک کرده (استعانت خواه!)


    البته اميدوارم معني اش را درست متوجه شده باشم!!!!!!!!!!
    از بچه هايي که ادبيات واردند خواهش مي کنم اگر اشتباهي دارم راهنمايي ام فرمايند تا از اشتباه درآيم. متشکرم

    (اميدوارم اشتباه فاحشي نکرده باشم که آبرويم برود، خودمونيم اگر در معني شعر يک اشتباه وحشتناک کرده باشم کلي بهم خواهيد خنديد!)
    چي کار کنم! معلم که ندارم! مجبورم خودم به زور راجع به اشعار فکر کنم تا بلکه چيزي ازش بفهمم!
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  14. 3 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


  15. #8
    دوست آشنا
    نوشته ها
    379
    ارسال تشکر
    1,164
    دریافت تشکر: 1,712
    قدرت امتیاز دهی
    874
    Array

    پیش فرض پاسخ : ابياتي از کليات شمس تبريزي

    آنکس که درون سينه را دل پنداشت - گامي دو سه رفت و جمله حاصل پنداشت
    تسبيح و سجاده، توبه و زهد و ورع - اين جمله رهست، خواجه منزل پنداشت
    [SIGPIC][/SIGPIC]

  16. 3 کاربر از پست مفید علي پارسا سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مقاله: نظام بودجه ريزي عملياتي
    توسط h.jabbari در انجمن حسابرسی و مديريت مالی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th December 2011, 07:23 PM
  2. معرفی: 23چيزي كه احتمالا درباره بدن وسلامتي نميدانستيد!!
    توسط poune در انجمن بیماریها
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 26th April 2011, 12:40 PM
  3. آموزشی: تفاوت حسابرس ، ذي حساب و مميزي مالياتي
    توسط AreZoO در انجمن حسابرسی و مديريت مالی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th September 2010, 06:58 PM
  4. خبر: برخي محصولات گوشتي براي بيماران دياليزي مضرند
    توسط Mina_Mehr در انجمن خبرهای پزشکی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 4th August 2009, 12:00 PM
  5. تقويم روميزي از نوع اينترنتي و ...
    توسط kamanabroo در انجمن تالار گفتگوی آزاد
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 20th March 2009, 03:00 AM

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •