دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 3 از 32 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 316

موضوع: ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

  1. #21
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    خواستن موبد شهرو را و عهدبستن شهرو با موبد

    ز رويم آب خوبي را جدا کرد
    بلورين سرو قدم را دوتا کرد



    هر آن پيري که برنايي نمايد
    جهانش ننگ و رسوايي فزايد


    چو کاري بيني از من ناسزاوار
    به زشتي هم به چشم تو شوم خوار


    چو بشنيد اين سخن موبد منيکان
    بدو گفت: اي سخنگو ماه تابان


    هميشه شادکام و شادمان باد
    هر آن مادر که همچون تو پري زاد


    دهان پرنوش بادا مادرت را
    که زاد اين سرو بالا پيکرت را


    زميني کاو ترا پرورد خوش باد
    درو مردم هميشه شاد و گش باد


    چو در پيري بدين سان دلستاني
    چگونه بوده اي روز جواني


    گلت چون نيم پژمرده چنينست
    سزاوار هزاران آفرينست


    به گاه تازگي چون فتنه بودست
    دل آزاد مردان چون ربودست


    کنون گر تو نباشي جفت و يارم
    نيارايي به شادي روزگارم


    ز تخم خويش يک دختر به من ده
    به کام دل صنوبر با سمن به


    کجا چون تخم باشد بي گمان بر
    بود دخت تو مثل تو سمن بر


    به نيکي و به شادي درفزايم
    که باشد آفتاب اندر سرايم


    چو يابم آفتاب مهرباني
    نخواهم آفتاب آسماني


    به پاسخ گفت شهرو شهريارا
    ز داماديت بهتر چيست ما را


    مرا گر بودي اندر پرده دختر
    کنون روشن شدي کارم ز اختر


    به جان تو که من دختر ندارم
    وگر دارم چگونه پيش نارم


    نزادم تاکنون دختر و زين پس
    اگر زايم تويي داماد من بس


    به شوهر بود شهرو را يکي شاه
    بزرگ و نامور از کشور ماه


    شده پير و بيفسرده ورا تن
    به نام نيکيش خواندند قارن


    چو با جفت عنين خويش پيوست
    چو شاخ خشک گشته سرو او پست


    چو شهرو خورد پيش شاه سوگند
    بدين پيمان دل شه گشت خرسند


    سخن گفتند ازين پيمان فراوان
    به هم دادند هر دو دست پيمان


    گلاب و مشک را درهم سرشتند
    وزو بر پرنيان عهدي نبشتند


    که شهرو گر يکي دختر بزايد
    به گيتي جز شهنشه را نشايد


    نگر تا در چه سختي اوفتادند
    که نازاده عروسي را بدادند

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 5 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #22
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر زادن ويس از مادر

    جهان را رنگ و شکل بي شمارست
    خرد را بافرينش کارزارست


    زمانه بندها داند نهادن
    که نتواند خرد آن را گشادن


    نگر کاين دام طرفه چون نهادست
    که چونان خسروي در وي فتادست


    هوا را در دلش چونان بياراست
    که نازاده عروسي را همي خواست


    خرد اين راز را بر وي بنگشاد
    که از مادر بلاي وي همي زاد


    چو اين دو نامور پيمان بکردند
    درستي را به هم سوگند خوردند


    نگر چندين شگفت آمد ازيشان
    کجا بستند بر نابوده پيمان


    زمانه دستبرد خويش بنمود
    شگفتي بر شگفتي بر بيفزود


    برين پيمان فراوان سال بگذشت
    ز دلها ياد اين احوال بگذشت


    درخت خشک بوده تر شد از سر
    گل صدبرگ و نسرين آمدش بر


    به پيري بارور شد شهربانو
    تو گفتي در صدف افتاد لولو


    يکي لؤلؤ که چون نه مه برآمد
    ازو تابنده ماهي ديگر آمد


    نه ماهي بود گفتي مشرقي بود
    کزو خورشيد تابان روي بنمود


    يکي دختر که چون آمد ز مادر
    شب ديجور را بزدود چون خور


    که و مه را سخنها بود يکسان
    که يارب صورتي باشد بدين سان


    همه در روي او خيره بماندند
    به نام او را خجسته ويس خواندند


    همان ساعت که از مادر فرو زاد
    مرو را مادرش با دايگان داد


    به خوزان برد او را دايگانش
    که آنجا بود جاي و خان و مانش


    ز ديبا کرد و از گوهر همه ساز
    بپرورد آن نيازي را به صد ناز


    به مشک و عنبر و کافور و سنبل
    به آب بيد و مورد و نرگس و گل


    به خز و قاقم و سمور و سنجاب
    به زيورهاي نغز و در خوشاب


    به بسترهاي ديبا و حواصل
    بپروردش به ناز و کامه دل


    خورشها پاک و جان افزاي و نوشين
    چو پوششهاي نغز و خوب و رنگين


    چو قامت برکشيد آن سرو آزاد
    که بودش تن ز سيم و دل ز پولاد


    خرد در روي او خيره بماندي
    ندانستي که آن بت را چه خواندي


    گهي گفتي که اين باغ بهارست
    که در وي لاله هاي آبدارست


    بنفشه زلف و نرگس چشمکانست
    چو نسرين عارض و لاله رخانست
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #23
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    گفتار اندر زادن ويس از مادر

    بنفشه زلف و نرگس چشمکانست
    چو نسرين عارض و لاله رخانست



    گهي گفتي که اين باغ خزانست
    که در وي ميوه هاي مهرگانست


    سيه زلفينش انگور ببارست
    زنخ سيب و دو پستانش دو نارست


    گهي گفتي که اين گنج شهانست
    که در وي آرزوهاي جهانست


    رخش ديبا و اندامش حريرست
    دو زلفش غاليه گيسو عبيرست


    تنش سيمست و لب ياقوت نابست
    همان دندان او در خوشابست


    گهي گفتي که اين باغ بهشتست
    که يزدانش ز نور خود سرشتست


    تنش آبست و شير و مي رخانش
    هميدون انگبينست آن لبانش


    روا بود ار خرد زو خيره گشتي
    کجا چشم فلک زو تيره گشتي


    دو رخسارش بهار دلبري بود
    دو ديدارش هلاک صابري بود


    به چهره آفتاب نيکوان بود
    به غمزه اوستاد جاودان بود


    چو شاه روم بود آن روي نيکوش
    دو زلفش پيش او چون دو سيه پوش


    چو شاه زنگ بودش جعد پيچان
    دو رخ پيشش چو دو شمع فروزان


    چو ابر تيره زلف تابدارش
    به ابر اندر چو زهره گوشوارش


    ده انگشتش چو ده ماسوره عاج
    به سر بر هر يکي را فندقي تاج


    نشانده عقد او را در بر زر
    بسان آب بفسرده بر آذر


    چو ماه نو برو گسترده پروين
    چو طوق افگنده اندر سرو سيمين


    جمال حور بودش طبع جادو
    سرين گور بودش چشم آهو


    لب و زلفينش را دوگونه باران
    شکربار اين بدي و مشکبار آن


    تو گفتي فتنه را کردند صورت
    بدان تا دل کند از خلق غارت


    و يا چرخ فلک هر زيب کش بود
    بران بالا و آن رخسار بنمود

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 6 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #24
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    پروردن ويس و رامين به خوزان بنزد دايگان

    چنين پرورد او را دايگانش
    به پروردن همي بسپرد جانش


    به دايه بود رامين هم به خوزان
    هميدون دايگان بر جانش لرزان


    به هم بودند آنجا ويس و رامين
    چو در يک باغ آذرگون و نسرين


    به هم رستند آنجا دو نيازي
    به هم بودند روز و شب به بازي


    چو سالي ده بماندستند نازان
    پس آنگه رام بردند زي خراسان


    که دانست و کرا آمد گماني
    که حکم هردو چونست آسماني


    چه خواهد کرد با ايشان زمانه
    در آن کردار چون دارد بهانه


    هنوز ايشان ز مادرشان نزاده
    نه تخم هر دو در بوم اوفتاده


    قضا پردخته بود از کار ايشان
    نبشته يک به يک کردار ايشان


    قضاي آسمان ديگر نگشتي
    به زور و چاره زيشان برنگشتي


    چو برخواند کسي اين داستان را
    بداند عيبهاي اين جهان را


    نبايد سرزنش کردن بديشان
    که راه حکم يزدان بست نتوان
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 5 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #25
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نامه نوشتن دايه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به طلب ويس

    چو قد ويس بت پيکر چنان شد
    که همبالاي سرو بوستان شد


    شد آگنده بلورين بازوانش
    چو يازنده کمند گيسوانش


    سر زلفش به گل بر سايه گسترد
    به ناز دل نيازي را بپرورد


    پراگنده شده در شهر نامش
    ز دايه نامه اي شد نزد مامش


    به نامه سرزنش کرده فراوان
    که چون تو نيست بدمهري به گيهان


    نه بر فرزند، جانت مهربانست
    نه بر آن کس که وي را دايگانست


    نه فرزند نيازي را نوازي
    نه بر ديدار او يک روز نازي


    به من دادي ورا آنگه که زادي
    سزاي دخترت چيزي ندادي


    کنون بر رست پيش من به صدناز
    به پرواز اندر آمد بچه باز


    همي ترسم که گر پرواز گيرد
    به کام خود يکي انباز گيرد


    بپروردم ورا چونانکه بايست
    به هر رنگي و هر بويي که شايست


    به ديباها و زيورهاي بسيار
    ز رخت و طبل هر بزاز و عطار


    همي نپسندند اکنون آنچه ما راست
    وگرچه گونه گونه خز و ديباست


    چو بيند جامه هاي سخت نيکو
    بگويد هر يکي را چند آهو


    که زردست اين سزاي نابکاران
    کبودست اين سزاي سوکواران


    سفيدست اين سزاي گنده پيران
    دو رنگست اين سزاوار دبيران


    چو برخيزد ز خواب بامدادي
    ز من خواهد حرير استاربادي


    چو باشد روز را هنگام پيشين
    ز من خواهد پرند و بهمن چين


    شبانگه خواهدم دو رويه ديبا
    نديمان از پري رويان زيبا


    کم از هشتاد زن پيشش نبايند
    که کمتر زين نديمي را نشايند


    هر آن گاهي که با ايشان خورد نان
    همه زرينه خواهد کاسه و خوان


    اگر روزست و گر شب گاه و بيگاه
    کنيزک خواهد اندر پيش پنجاه


    کمرها بسته، افسر بر نهاده
    پرستش را به پيشش ايستاده


    که من زين بيش او را برنتابم
    همان چيزي که مي خواهد نيابم


    که باشم من که دارم رخت شاهان
    به کام خويش و کام نيک خواهان


    چو اين نامه بخواني هر چه زوتر
    بکن تدبير شهر آراي دختر


    ز صد انگشت نايد کار يک سر
    نه از سيصد ستاره نور يک خور


    چو آمد نامه دايه به شهرو
    به نامه در سخنها ديد نيکو
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #26
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    نامه نوشتن دايه نزد شهرو و کس فرستادن شهرو به طلب ويس


    چو آمد نامه دايه به شهرو
    به نامه در سخنها ديد نيکو



    به نيکي يافت آگاهي ز دختر
    که هم رويش نکو بود و هم اختر


    به مژده پيگ او را تاج زر داد
    بجز تاجش بسي زر و گهر داد


    چنان کردش ز بس دينار و گوهر
    که بودي زاد بر زادش توانگر


    پس آنگه چون بود شاهانه آيين
    فرستادش فراوان مهد زرين


    به پيش مهدش اندر خادماني
    به بالا هر يکي سرو رواني


    شدند از راه سوي ويس شادان
    ز خوزان آوريدندش به همدان


    چو مادر ديد روي دخترش را
    سهي بالا و نيکو پيکرش را


    خجسته نام يزدان را فرو خواند
    بسي زر و بسي گوهر برافشاند


    چو او را پيش خود برگاه بنشاخت
    رخش از ماه تابان باز نشناخت


    گل رخسارگانش را بياراست
    بنفشه زلفکانش را بپيراست


    عبير و مشکش اندر گيسوان کرد
    ز گوهر ياره اندر بازوان کرد


    به ديباهاي زربفتش برافروخت
    بخور عود و مشکش زير بر سوخت


    چنان کرد آن نگار دلستان را
    که باد نوبهاري بوستان را


    چنان آراست آن ماه زمين را
    که ماني صورت ارژنگ چين را


    چنان بنگاشت آن زيبا صنم را
    که نقاشان چين باغ ارم را


    چنان بايسته کرد آن بافرين را
    که در فردوس، رضوان حور عين را


    اگر چه صورتي باشد بي آهو
    به چشم هر که بيند سخت نيکو


    چو آرايش کنند او را فراوان
    به زر و گوهر و ديباي الوان


    شود بي شک ز آرايش نکوتر
    چنان کز گونه گردد سرخ تر زر
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #27
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    دادن شهرو ويس را به ويرو و مراد نيافتن هردو

    چو مادر ديد ويس دلستان را
    به گونه خوار کرده گلستان را


    بدو گفت اي همه خوبي و فرهنگ
    جهان را از تو پيرايه ست و اورنگ


    ترا خسرو پدر بانوت مادر
    ندانم در خورت شويي به کشور


    چو در گيتي ترا همسر ندانم
    به ناهمسرت دادن چون توانم


    در ايران نيست جفتي با تو همسر
    مگر ويرو که هستت خود برادر


    تو او را جفت باش و دوده بفروز
    وزين پيوند فرخ کن مرا روز


    زن ويرو بود شايسته خواهر
    عروس من بود بايسته دختر


    به خوبي هست ويرو همچو خورشيد
    به زيباييست ويسه همچو ناهيد


    ازان خوشتر نباشد روزگارم
    که ارزاني به ارزاني سپارم


    چو بشنيد اين سخن ويسه ز مادر
    شد از بس شرم رويش چون معصفر


    بجنبيدش به دل بر مهرباني
    نمود از خامشي همداستاني


    نگفت از نيک و بد بر روي مادر
    که بود اندر دلش مهر برادر


    دلش از مهرباني شادمان شد
    فروزان همچو ماه آسمان شد


    به رنگي مي شدي هر دم عذارش
    به رو افتاده زلف تابدارش


    بدانست از دلش مادر همانگاه
    که آمد دخترش را خامشي راه


    کجا او بود پير کارديده
    بد و نيک جهان بسيار ديده


    به برنايي همان حال آزموده
    همان خاموشي او را نيز بوده


    چو ديد از مهر دختر را نکوراي
    بخواند اخترشناسان را ز هر جاي


    بپرسيد از شمار آسماني
    کزو کي سود باشد کي زياني


    از اختر کي بود روز گزيده
    بد بهرام و کيوان زو بريده


    که بيند دخترش شوي و پسر زن
    که بهتر آن زهر شوي اين زهر زن


    همه اخترشناسان زيج بردند
    شمار اختران يک يک بکردند


    چو گردشهاي گردون را بديدند
    ز آذرماه روزي برگزيدند


    کجا آنگه ز گشت روزگاران
    در آذرماه بودي نوبهاران


    چو آذرماه روز دي درآمد
    همان از روز شش ساعت برآمد


    به ايوان کياني رفت شهرو
    گرفته دست ويس و دست ويرو


    بسي کرد آفرين بر پاک دادار
    چو بر ديو دژم نفرين بسيار


    سروشان را به نام نيک بستود
    نيايشهاي بي اندازه بنمود


    پس آنگه گفت با هر دو گرامي
    شما را باد ناز و شادکامي


    نبايد زيور و چيزي دلاراي
    برادر را و خواهر را به يک جاي


    به نامه مهر موبد هم نبايد
    گوا گر کس نباشد نيز شايد


    گواتان بس بود دادار داور
    سروش و ماه و مهر و چرخ و اختر


    پس آنگه دست ايشان را به هم داد
    بسي کرد آفرين بر هردوان ياد


    که سال و ماهتان از خرمي باد
    هميشه کارتان از مردمي باد


    به نيکي يکدگر را يار باشيد
    وزين پيوند برخوردار باشيد


    بمانيد اندرين پيوند جاويد
    فروزنده به هم چون ماه و خورشيد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #28
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    آمدن زرد پيش شهرو به رسولي

    چو بدفرجام خواهد بد يکي کار
    هم از آغاز او آيد پديدار


    چو خواهد بود روز برف و باران
    پديد آيد نشان از بامدادان


    چو خواهد بود سال بد به گيهان
    پديد آيدش خشکي در زمستان


    درختي کاو نباشد راست بالا
    چو بر رويد شود کژيش پيدا


    چو خواهد بود بر شاخ اندکي بار
    به نوروزان بود بر گلش ديدار


    چو تير از زه بخواهد تافتن سر
    پديد آيد در آهنگ کمان ور


    هميدون کار آن ماه دل افروز
    پديد آورد ناخوبي همان روز


    کجا چون آفرين برخواند شهرو
    نهادش دست او در دست ويرو


    همي کردند ساز ميهماني
    در آن ايوان و کاخ خسرواني


    ز دريا دود رنگ ابري برآمد
    به روز پاک ناگه شب در آمد


    نه ابرست آن تو گفتي تندبادست
    کجا در کوه خاکستر فتادست


    ز راه اندر پديد آمد سواري
    چو کوه ويژه زيرش راهواري


    سياه اسپ و کبودش جامه و زين
    سوارش را هميدون جامه چونين


    قبا و موزه و رانين و دستار
    به رنگ نيل کرده بود هموار


    جلال و مطرف و مهد و عماري
    به گونه چون بنفشه جويباري


    بدين سان اسپ و ساز و جامه مرد
    چو نيلوفر کبود و نام او زرد


    رسول شاه و دستور و برادر
    هم او و هم نوندش کوه پيکر


    ز رنج راه کرده لعل گون چشم
    گره بسته جبينش را ز بس خشم


    چو شيري در بيابان گور جويان
    و يا گرگي سوي نخچير پويان


    به دست اندر گرفته نامه شاه
    ز بويش عنبرين گشته همه راه


    کجا نامه حريري بد نبشته
    به مشک و عنبر و مي در سرشته


    سخنها گفته اندر نامه شيرين
    به عنوانش نهاده مهر زرين


    چو زرد آمد سوي درگاه ويرو
    به پشت اسپ شد تا پيش شهرو


    نمازش برد و پوزش خواست بسيار
    که پيشت آمدم بر پشت رهوار


    کجا فرمان شاهنشه چنينست
    مرا فرمان او همتاي دينست


    مرا فرمان چنان آمد ز خسرو
    که روز و شب مياساي و همي رو


    به راه اندر شتاب تو چنان باد
    که گردت را نيابد در جهان باد


    چنان بايد که راني باره بشتاب
    به پشت باره جويي خوردن و خواب


    همي تا باز مرو آيي ازين راه
    نياسايي ز رفتن گاه و بيگاه


    به راه اندر نه خسبي نه نشيني
    ز پشت باره شهرو را ببيني


    رساني نامه چون پاسخ بيابي
    عنان باره سوي مرو تابي


    پس آنکه گفت با خورشيد حوران
    سلامت باد بسيار از خسوران


    درودت باد شهرو از شهنشاه
    ز داماد نکوبخت و نکوخواه


    درودت با بسي پذرفتگاري
    به شاهي و مهي و کامگاري


    پذيرشهاي او کردش همه ياد
    پس آنگه نامه خسرو بدو داد


    چو شهرو نامه بگشاد و فرو خواند
    چو پي کرده خري در گل فرو ماند


    کجا در نامه بسياري سخن يافت
    همان نو کرده پيمان کهن يافت


    سر نامه به نام دادگر بود
    خدايي کاو هميشه داد فرمود


    دو گيتي را نهاد از راستي کرد
    به يک موي اندران کژي نياورد


    چنان کز راستي گيتي بياراست
    ز مردم نيز داد و راستي خواست
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #29
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    آمدن زرد پيش شهرو به رسولي

    چنان کز راستي گيتي بياراست
    ز مردم نيز داد و راستي خواست



    کسي کز راستي جويد فزوني
    کند پيروزي او را رهنموني


    به گيتي کيميا جز راستي نيست
    که عز راستي را کاستي نيست


    من از تو راستي خواهم که جويي
    هميشه راستي ورزي و گويي


    تو خود داني که ما با هم چه گفتيم
    به پيمان دست يکديگر گرفتيم


    به مهر و دوستي پيوند کرديم
    وزان پس هر دوان سوگند خورديم


    کنون سوگند و پيمان را مفرموش
    بجا اور وفا در راستي کوش


    به من تو ويس را آنگاه دادي
    که تا سي سال ديگر دخت زادي


    چو من بودم ترا شايسته داماد
    به بخت من خدا اين دخترت داد


    به بخت من بزادي روز پيري
    چو سروي بار او گلنار و خيري


    بدين دختر که زادي سخت شادم
    به درويشان فراوان چيز دادم


    کجا يزدان اميدم را وفا کرد
    بدين پيوند کامم را روا کرد


    کنون کان ماه را يزدان به من داد
    نخواهم کاو بود در ماه آباد


    که آنجا پير و برنا شاد خوارند
    همه کنغالگي را جان سپارند


    جوانان بيشتر زن باره باشند
    در آن زن بارگي پرچاره باشند


    هميشه زن فريبي پيشه دارند
    ز رعنايي همين انديشه دارند


    مباد آن زن که بيند روي ايشان
    که گيرد ناستوده خوي ايشان


    زنان نازک دلند و سست رايند
    به هر خو چون برآري شان برآيند


    زنان گفتار مردان راست دارند
    به گفت خوش تن ايشان را سپارند


    زن ارچه زيرک و هشيار باشد
    زبون مرد خوش گفتار باشد


    بلاي زن دران باشد که گويي
    تو چون مه روشني چون خور نکويي


    ز عشقت من نژند و بي قرارم
    ز درد و زاري تو جان سپارم


    به زاري روز و شب فرياد خوانم
    چو ديوانه به دشت و که دوانم


    اگر رحمت نياري من بميرم
    بدان گيتي ترا دامن بگيرم


    ز من مستان به بي مهري روانم
    که چون تو مردمم چون تو جوانم


    زن ارچه خسروست ار پادشايي
    وگر خود زاهدست ار پارسايي


    بدين گفتار شيرين رام گردد
    نينديشد کزان بدنام گردد


    اگرچه ويسه بي آهو و پاکست
    مرا زين روي دل انديشناکست


    مدار او را به بوم ماه آباد
    سوي مروش کسي کن با دل شاد


    مبر انده ز بهر زر و گوهر
    ک ما را او همي بايد نه زيور


    مرا پيرايه و زيرو بسي هست
    سزاتر زو به گنج من کسي هست


    من او را روز و شب در ناز دارم
    کليد گنجها او را سپارم


    دل اندر مهر آن بت روي بندم
    هر آنچه او پسندد من پسندم


    فرستم زي تو چندان زر و گوهر
    که گر خواهي کني شهري پر از زر


    ترا دارم چو جان خويشتن شاد
    زمين ماه را بي بيم و آزاد


    بدارم نيز ويرو را چو فرزند
    کنم با وي ز تخم خويش پيوند


    چنان نامي کنم آن خاندان را
    که نامش ياد باشد جاودان را


    چو شهرو خواند مشکين نامه شاه
    چنان شد کش نبود از گيتي آگاه


    ز شرم شاه گشت آزرده خويش
    دلش پيچان شده از کرده خويش


    فرو افگنده سر چون شرمساران
    همي پيچيد چون زنهار خواران


    هم از شاه و هم از دادار ترسان
    که بشکست اين همه سوگند و پيمان


    بلي چونين بود زنهار خواري
    گهي بيم آورد گه شرمساري


    چنان چون بود شهرو دلشکسته
    لب از گفتار بسته دم گسسته


    مرو را ديد ويس ماه پيکر
    ز شرم و بيم گشته چون معصفر


    برو زد بانگ و گفتا چه رسيدت
    که هوش و گونه از تن بر پريدت


    ز هنجار خرد دور اوفتادي
    چو رفتي دخت نازاده بدادي


    خرد کردار چونين کي پسندد
    روا باشد که هر کس بر تو خندد



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #30
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : ويس و رامين، اثري فاخر از فخرالدين اسعد گرگاني

    سخن پرسيدن ويس از زرد و جواب شنيدن

    پس آنکه گفت با زرد پيمبر
    چه نامي وز که داري تخم و گوهر


    جوابش داد: کز کسهاي شاهم
    به درگاهش ز پيشان سپاهم


    چو با لشکر بجنبد نامورشاه
    من او را پيشرو باشم به هر راه


    هر آن کاري که باشد نام بردار
    شهنشه مر مرا فرمايد آن کار


    چو رازي باشدش با من بگويد
    ز من تدبير خواهد راي جويد


    به هر کاري بدو دمساز باشم
    به هر سري بدو همراز باشم


    هميشه سرخ روي و خويش کامم
    سيه اسپم چنين و زرد نامم


    چو بشنود آن نگارين پاسخ زرد
    به گرمي و به خنده پاسخش کرد


    که زردا زرد باد آن کت فرستاد
    بدين فرزانگي و دانش و داد


    به مرو اندر شما را باشد آيين
    چنين ناخوب و رسوا و بنفرين


    که زن خواهد از آنجا کش بود شو
    ز پاکي شو و زن هر دو بي آهو


    نبيني اين همه آشوب مهمان
    رسيده بانگ خنياگر به کيوان


    به بت رويان شهر و نامداران
    سرا آراسته چون نوبهاران


    به زيورها و گوهرهاي شهوار
    طرايفها و ديباهاي زرکار


    مهان نامي از هر شهر و کشور
    يلان جنگي از هر مرز و گوهر


    بتان ماهروي از هر شبستان
    گلان مشک موي از هر گلستان


    به رنگ و روي جامه دلفروزان
    ز بوي اسپرغم و از عود سوزان


    به فرياد آمده دل زير هر بر
    ستوهي يافته هر مغز در سر


    نشاط هر کسي با همنشيني
    زبان هر کسي با آفريني


    که جاويد اين سرا آراسته باد
    پر از شادي و ناز و خواسته باد


    درو خرم ويوگان و خسوران
    عروسان دختران داماد پوران


    کنون کاين بزم دامادي بديدي
    سرود و آفرين هر دو شنيدي


    عنان باره شبرنگ برتاب
    شتابان رو به ره چون تير پرتاب


    بدين اميد مسپر ديگر اين راه
    که باشد دست اميد تو کوتاه


    به نامه بيش ازين ما را مترسان
    که داريم اين سخن با باد يکسان


    مکن ايدر درنگ و راه برگير
    که ويرو هم کنون آيد ز نخچير


    ز من آزرده گردد وز تو کين دار
    برو تا خود نه کين باشد نه آزار


    وليکن بر پيام من به موبد
    بگو چون تو نباشد هيچ بخرد


    بسي گاهست خيلي روزگارست
    که نادانيت بر ما آشکارست


    ز پيري مغزت آهومند گشتست
    ز گيتي روزگارت در گذشتست


    ترا گر هيچ دانش يار بودي
    زبانت را نه اين گفتار بودي


    نچستي زين جهان جفت جوان را
    وليکن توشه جستي آن جهان را


    مرا جفت و برادر هر دو ويروست
    هميدون مادرم شايسته شهروست


    دلم زين خرم و زان شاد باشد
    ز مرو و موبدم کي ياد باشد


    مرا تا هست ويرو در شبستان
    نباشد سوي مروم هيچ دستان


    چو دارم سرو گوهربار در بر
    چرا جويم چنار خشک و بي بر


    کسي را در غريبي دل شکيباست
    که اندر خانه کار او نه زيباست


    مرا چون ديده شايستست مادر
    چو جان پاک بايسته برادر


    بسازم با برادر چون مي و شير
    نخواهم در غريبي موبد پير


    جواني را به پيري چون کنم باز
    ملا گويم ندارم در دل اين راز

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 3 از 32 نخستنخست 12345678910111213 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تازه ترين سرويس قاشق و چنگال
    توسط وحید 0319 در انجمن تصاویر معماری داخلی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: 9th December 2012, 05:41 PM
  2. سازگاري سرويس اسناد گوگل با تمام گوشي‌ها
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 24th November 2010, 12:08 AM
  3. خبر: تحول ارتباطات آنلاين با سرويس جديد گوگل
    توسط A.L.I در انجمن اخبار وب و اینترنت
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 2nd June 2009, 11:28 PM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •