عیسی مسیح و اسطوره‏شناسی


1.پیام عیسی و مسئله اسطوره شناسی
ملکوت یا پادشاهی خداوند جان کلام موعظه عیسی مسیح است.در طول قرن نوزدهمالهیات‏و علم کشف و تفسیر، ملکوت خداوند را اجتماعی معنوی می‏دانستند متشکل ازانسانهایی که‏از اراده خداوندی که حاکم بر اراده‏شان بود تبعیت می‏کردند.آنان ازرهگذر چنین تسلیم و اطاعتی‏در پی گسترش دامنه قانون خداوند در جهان بودند.در اقوالآمده است که آنان ملکوت خداوندرا قلمروی می‏دانستند که هر چند معنوی است ولی دردرون جهان است.قلمروی که در همین‏جهان و در متن تاریخ این جهان شکوفا می‏شود و اثرمی‏گذارد.
سال 1892 شاهد انتشار کتاب موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند اثر یوهانس وایس«~ (Johannes Weiss) ~»بود.این کتاب دوران ساز تفسیری را مردود انگاشت که تا آن زمانعموماپذیرفته شده بود.وایس نشان داد که ملکوت خداوند درون ماندگار«~ (immanent) ~»این جهان‏نیست و بخشی از تاریخ جهان نخواهد شد، بلکه بیشتر ماهیتی معاد شناختیدارد.به عبارت‏دیگر ملکوت خداوند امری متعالی و فراتر از نظم تاریخی است.ملکوتخداوند نه از رهگذرسعی و تلاش انسان بلکه صرفا به میانجی فعل فوق طبیعی خداوند بهوجود خواهد آمد.خداوند ناگهان جهان و تاریخ را به پایان خواهد رساند و دنیای جدیدیبه وجود خواهد آورد که‏همان جهان سعادت جاودان است.
این برداشت از ملکوت خداوند اختراع عیسی نبود، بلکه مشابه برداشتی بود که دربرخی محافل خاص یهودیانی رواج داشت که جملگی منتظر پایان این جهان بودند.این تصویراز درام‏معاد شناختی، محصول ادبیات آخر الزمانی یهود بود که کتاب دانیال نبیقدیمیترین نسخه‏موجود آن است.تفاوت اصلی موعظه عیسی با تصاویر آخر الزمانی دراممعاد شناختی و بامفهوم سعادت جاودان عصری که خواهد آمد در آن بود که عیسی از ترسیمو ارائه تصاویر دقیق‏اجتناب می‏کرد .او خود را به بیان این عبارت محدود می‏کرد کهملکوت خداوند خواهد آمد وانسانها باید مهیای رویارویی با داوری و عدالتی باشند کهدر راه است.گذشته از این تفاوت،عیسی در انتظارات معاد شناختی معاصران خود شریک بودو به همین دلیل او نیز دعا و نیایش‏را به مریدانش تعلیم می‏داد.
نام تو مقدس باد
پادشاهی تو فرا می‏رسد
اراده تو بر زمین حاکم خواهد شد همانطور که بر ملکوت حاکم است.
عیسی انتظار داشت که این اتفاق در آینده نزدیکی به وقوع بپیوندند و می‏گفت کهظهور این‏عصر را می‏توان از پیش در معجزه‏ها و عجایبی که او انجام می‏دهد مشاهدهکرد، خصوصا درتسخیر و دفع ارواح خبیثه.عیسی فجر پادشاهی خداوند را به منزله نمایشکیهانی عظیمی‏ترسیم کرد .ابو البشر«~ (Son fo man) ~»سوار بر ابرها از ملکوت می‏آیدو مردگان بر می‏خیزند و روزداوری فرا می‏رسد: برای درستکاران دوره سعادت آغازمی‏شود، در حالی که نصیب لعنت شدگان‏عذاب دوزخ است.
هنگامی که مطالعه الهیات را آغاز کردم، متألهان نیز درست مثل افراد معمولی ازنظریه‏های‏یوهانس وایس به هیجان آمده، وحشت‏زده شده بودند.به یاد می‏آورم استاد مندر برلین‏یولیوس کافتان«~ (Julius Kaftan) ~»که «اصول و عقاید» درس می‏داد می‏گفت: «اگر چنانچه یوهانس‏وایس بر حق باشد و مفهوم ملکوت خداوند، مفهومی معاد شناختی باشداستفاده از این مفهوم‏در علم اصول ناممکن می‏شود.» ولی در سالهای بعد متألهانی ازجمله یولیوس کافتان قانع‏شدند که حق با وایس بوده است.شاید در اینجا بتوانم بهآلبرت شوایتزر«~ (Albert Schweitzer) ~»اشاره کنم، کسی که نظریه وایس را به صورتافراطی بسط داد.او بر این عقیده است که نه تنهاموعظه و پیام و خودآگاهی عیسی بلکهنحوه زندگی روزمره او شدیدا متأثر از انتظاری‏معاد شناختی بود که محصول نهایی آننوعی اصل معاد شناختی جهان شمول است.
امروزه هیچ کس شک ندارد که برداشت عیسی از ملکوت خداوند، برداشتیاساسامعادشناختی است ـ این گفته حداقل درباره الهیات اروپایی و تا آنجایی که منمی‏دانم درباره محققان و مدرسان آمریکایی عهد جدید صادق است.در واقع بیش از پیشآشکار شده است که‏انتظار معاد شناختی و امید، گوهر اصلی پیام عهد جدید است.درکاجتماع مسیحیان اولیه از ملکوت خداوند مشابه تعبیر عیسی بود.این اجتماع نیزانتظارداشت ملکوت خداوند در آینده‏ای نزدیک به وقوع بپیوندد، به همین سبب پل نیزگمان‏می‏کرد زمانی که این جهان به آخر رسد و مردگان برخیزند او هنوز هم زنده خواهدبود.بی صبری‏و اضطراب و شک و تردیدی که در اناجیل مشابه«~ (Synoptic gospels) ~»نیزمشهود است و حتی‏اندکی پس از نگارش این اناجیل باطنینی بیشتر در متونی چون رسالهدوم پطرس«~ (Peter) ~»پژواک‏می‏یابد، جملگی مؤید همین باور همگانی [پایان قریبالوقوع جهان‏] اند.مسیحیت هیچگاه ازاین امید که ملکوت خداوند در آینده نزدیک تحققخواهد یافت دست بر نداشته، هر چند این‏انتظار تا کنون بی‏فایده بوده است.می‏توانیمعبارتی از انجیل مرقس را نقل کنیم که گفته معتبری‏از عیسی نیست ولی اجتماع اولیهاین گفته را به او نسبت داد: «به راستی به شما می‏گویم در جمع‏شمایان کسانی حضوردارند که طعم مرگ را نخواهند چشید، پیش از آنکه به چشم خویش فجرشکوهمند ملکوتخداوند را ببینند .» آیا معنای این آیه روشن نیست؟ هر چند بسیاری ازمعاصران عیسیاکنون مرده‏اند، با وجود این باید این امید را حفظ کرد که ملکوت خداوند هنوزهم ممکناست در طول حیات نسل فعلی تحقق یابد.
امید عیسی و اجتماع مسیحیان اولیه به ثمر نرسید، همان جهان هنوز نیز هست و تاریخادامه‏دارد .جریان تاریخ اسطوره را ابطال کرده است.از آنجا که «ملکوت خداوند» مانندمفهوم درام‏معادشناختی مفهومی اسطوره‏ای است، پیش فرضهای انتظار برای استقرار ملکوتخداوند نیزبه همین اندازه اسطوره‏ای هستند.بر طبق این پیش فرضها هر چند خالق جهانخداوند است ولی‏شیطان و ابلیس بر آن حکم می‏رانند و جنود شیطان علت تمامی شرور وگناهان و بیماریهاهستند.کل مفهومی از جهان که در موعظه عیسی و همچنین عهد جدید پایهاستدلال قرار گرفته‏است عموما اسطوره‏ای هستند: مثلا مفهوم جهان به منزله ساختاریسه طبقه‏ای متشکل ازملکوت و زمین و دوزخ، یا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی درجریان وقایع، یا مفهوم‏معجزه‏ها، خصوصا مفهوم مداخله قدرتهای فوق طبیعی در حیاتباطنی روح، و سرانجام مفهوم‏وسوسه و تباهی آدمیان به دست شیطان و حلول ارواح خبیثهدر آنان.چنین مفهومی از جهان رامفهومی اسطوره‏ای می‏نامیم زیرا که متفاوت است بامفهومی از جهان که علم از آغاز پیدایشش‏در یونان باستان به آن شکل و بسط داده است،مفهومی که تمامی انسانهای جدید«~ (modern) ~»آن را پذیرفته‏اند .در این مفهوم جدیداز جهان شبکه علت و معلولی بنیان همه چیزهاست.هر چندنظریه‏های فیزیکی جدید عامل بختو تصادف را در زنجیره علت و معلولی فرایندهای ذرات‏بنیادین مؤثر می‏دانند ولی زندگیروزمره ما و اهداف و اعمالمان تحت تأثیر این عامل قرارنگرفته‏اند.به هر تقدیر علمجدید باور ندارد که قدرتهای فوق طبیعی بتوانند در جریان طبیعت‏دخالت کنند یا بهتعبیری در آن نفوذ کنند.
این امر در مورد مطالعه جدید تاریخ نیز صدق می‏کند، رویکردی که هیچ گونه مداخلهخدا یاارواح خبیثه و یا شیاطین را در جریان تاریخ قبول ندارد.در عوض فرض بر این استکه تاریخ،کلی واحد است که به خودی خود کامل است، هر چند که با جریان طبیعت متفاوتاست زیرا درتاریخ قدرتهایی معنوی دست‏اندرکارند که بر اراده انسانها تأثیرمی‏گذارند.باوجودی که ضرورت‏فیزیکی، تعیین کننده تمامی وقایع تاریخی نیست وانسانها مسئول اعمالشان هستند ولی هیچ‏چیز بدون انگیزه عقلانی به وقوعنمی‏پیوندد.اگر غیر از این بود مسئولیت معنایی نداشت.البته‏هنوز هم خرافه پرستی دربین انسانهای جدید وجود دارد اما وجود آنها استثنایی و حتی نابهنجاراست .انسانهایجدید این نکته را بدیهی می‏دانند که دخالت قدرتهای فوق طبیعی در جریان‏تاریخ وطبیعت همانقدر بی‏اثر است که در حیات درونی و باطنی و زندگی عملی خود آنها.
حال پرسش اجتناب ناپذیر آن است که آیا موعظه عیسی درباره ملکوت خداوند و ابهامعهدجدید در کلیت آن هنوز هم برای انسان جدید حائز اهمیت است؟ عهد جدید از عیسیمسیح‏سخن می‏گوید، نه فقط از موعظه عیسی درباره ملوک خداوند بلکه قبل از هر چیزاساسا از شخص‏او سخن می‏گوید، وجودی که از همان بدو شروع مسیحیت اولیه به اسطورهمبدل شده بود.
محققان عهد جدید در این نکته اختلاف دارند که آیا عیسی به راستی مدعی مقام مسیحوپادشاه عصر سعادت جاودان بود، و آیا خود را همان ابو البشر می‏دانست که گفته می‏شدسوار برابر از ملکوت خواهد آمد.اگر چنین است پس فهم عیسی از خود، فهمی اسطوره‏ایبود.در اینجانیاز نداریم یکی از این دو راه را بر گزینیم.به هر صورت اجتماع مسیحیاناولیه به او همچون‏چهره‏ای اسطوره‏ای می‏نگریست.این اجتماع از او انتظار داشت تا درهیئت ابو البشر سوار بر ابرظاهر شود و به عنوان داور جهان، رستگاری و لعنت ابدی رابه همراه آورد.زمانی که گفته‏می‏شود عیسی ثمره روح القدس و زاده باکره‏ای است،پرتوی از اسطوره بر شخص او افکنده‏می‏شود، تفسیری که در باورهای اجتماعات مسیحیانهلنی حتی بارزتر می‏شود زیرا این‏اجتماعات او را به تعبیری ما بعد الطبیعی پسر خدامی‏دانستند، موجودی ازلی و ملکوتی که برای‏رستگاری، هیئتی بشری به خود گرفت و رنج وعذاب بسیار حتی رنج صلیب را محتمل شد.
آشکار است که چنین مفاهیمی اسطوره‏ای هستند زیرا در اسطوره‏های یهود و غیر یهودکاملارواج داشتند و پس از آن به شخصیت تاریخی عیسی منتسب شدند.خصوصا مفهوم ازلیبودن‏پسر خدا که در هیئت بشری به جهان نزول کرد تا بنی نوع بشر را نجات دهد خودبخشی از آموزه‏غنوصی«~ (Genostic) ~»درباره رستگاری است که امروزه هیچ کس دراسطوره‏ای بودن آن تردیدنمی‏کند .این امر ما را با پرسشی بس مهم روبرو می‏کند: اهمیت موعظه و پیام عیسی و عهدجدید در کلیت آن برای انسان جدید در چیست؟
از نظر انسان جدید برداشت اسطوره‏ای از جهان، و مفاهیمی چون معادشناسی و منجیورستگاری، همگی متعلق به گذشته‏اند و زمانشان به آخر رسیده است.آیا می‏توان انتظارداشت‏که ما خود فهم عقلانی خویش را به قصد پذیرش آنچه نمی‏توانیم صادقانه حقیقی‏اشبدانیم،قربانی کنیم«~ (Sacrificium intellectus) ~»ـ آن هم صرفا به این دلیل کهچنین مفاهیمی در انجیل‏آمده است؟ یا اینکه باید از آن گفته‏های انجیل که شامل اینمفاهیم اسطوره‏ای است بگذریم وگفته‏های دیگری انتخاب کنیم که برای انسان جدید سدهاو موانع بزرگی نباشند؟ در واقع، پیام وموعظه عیسی محدود به گفته‏های معاد شناختینیست.او از اراده خداوند هم خبر داد، اراده‏ای‏که در حکم فرمان و دعوت الهی به امرخیر است.عیسی طالب صداقت و خلوص و آمادگی‏برای ایثار و عشق ورزیدن است.او طالب آناست که انسان با تمام وجود مطیع خداوند باشد ومنکر این خیال موهوم است که آدمیبتواند فقط با اطاعت از احکام ظاهری شرع، وظیفه خویش‏را نسبت به خداوند به انجامرساند.اگر از دید انسان جدید درخواستها و فرامین اخلاقی عیسی‏در حکم موانعی بزرگهستند باید گفت که این موانع سد راه، آرزوهای خود خواهانه اویند نه سدراه فهم و درکاو.
پیامد اینهمه چیست؟ آیا باید موعظه اخلاقی عیسی را حفظ کنیم و موعظه معادشناختی‏اش‏را رها سازیم؟ آیا باید پیام عیسی درباره ملکوت خداوند را به آن بهاصطلاح پیام اجتماعی‏فرو بکاهیم؟ یا شق سومی هم وجود دارد؟ ما باید بپرسیم که آیاموعظه معاد شناختی و گفته‏های‏اسطوره‏ای در کل حاوی معنای عمیقتری است که حجاباسطوره آن را پنهان کرده باشد.اگرچنین است بیایید مفاهیم اسطوره‏ای را دقیقا به ایندلیل که می‏خواهیم معنای عمیقتر آنها راحفظ کنیم کنار بگذاریم.من این روش تأویلانجیل را که سعی دارد معنای عمیقتری را در پس‏مفاهیم اسطوره‏ای باز یابد اسطورهزدایی«~ (mythologizing ـ de) ~»می‏نامم که مطمئنا اصطلاحی‏مناسب نیست .هدف اینروش، تأویل احکام اسطوره‏ای است نه حذف آنها.این روش به قلمروهرمنوتیک یا علم تأویلتعلق دارد.معنای این روش زمانی به بهترین نحو فهمیده می‏شود که ما معنای اسطوره رادر کل روشن سازیم.
اغلب گفته شده است که اسطوره شناسی، علمی ابتدایی است که هدفش تبیین پدیده‏هاوحوادثی است که عجیب و غریب و شگفت‏آور یا ترسناک‏اند، آنهم از طریق منسوب ساختناین‏پدیده‏ها به علل ما فوق طبیعی ـ به خدایان یا به ارواح خبیثه.برای مثال هنگامیکه نگرش‏اسطوره‏ای، پدیده‏هایی همچون خسوف و کسوف را به چنین عللی نسبت می‏دهد،خصلت‏بعضا ابتدایی خود را آشکار می‏کند، ولی اسطوره چیزی بیش از اینهاست.اسطوره‏هااز خدایان‏و شیاطین به منزله قدرتهایی سخن می‏گویند که آدمی خود را وابسته به آنهامی‏داند، قدرتهایی‏که او محتاج لطف و هراسان از غضب آنهاست.اسطوره‏ها مبین اینبصیرت‏اند که آدمی ارباب‏جهان و زندگی‏اش نیست و در جهانی زندگی می‏کند که همچونحیات خود وی مملو از معماهاو اسرار است.
اسطوره فهمی خاص از وجود بشری را نشان می‏دهد.اسطوره متکی بر این باور استکه‏بنیاد و محدوده جهان و حیات بشری در قدرتی نهفته است فراتر از همه چیزهایی که مابتوانیم‏محاسبه و یا مهار کنیم.اما سخن اسطوره شناسی درباره این قدرت نارسا وناکافی است زیرابه گونه‏ای از آن سخن می‏گوید که انگار این قدرت، قدرتی دنیویاست.اسطوره از خدایانی سخن‏می‏گوید که نماینده قدرتی ورای جهان فهمیدنی ومرئی‏اند.اسطوره به گونه‏ای از خدایان واعمالشان سخن می‏گوید که گویی انسان‏اند وهمچون انسان عمل می‏کنند، ولی با این فرق که به‏خدایان قدرتی فوق بشری اعطا شده استو اعمالشان محاسبه ناپذیر است و می‏توانند نظم‏عادی و معمول وقایع را بشکنند.شایدبتوان گفت اسطوره‏ها به واقعیت متعالی، عینیتی این‏جهانی و درونیمی‏بخشند.اسطوره‏ها به آنچه غیر جهانی است عینیتی جهانی می‏بخشند.
همه این نکات در مورد آن مفاهیم اسطوره‏ای نیز که در انجیل یافت می‏شود صادقاست.بر اساس تفکر اسطوره‏ای خداوند در ملکوت سکنی دارد.معنای این عبارت چیست؟ معنایآن‏کاملا روشن است و به روشی خام و نارسا این نکته را بیان می‏کند که خداوند درورای جهان‏است و متعالی است.تفکری که هنوز قادر نباشد به طور انتزاعی درباره تعالیبیندیشد قصدش‏را به یاری مقوله فضا بیان می‏کند، خدای متعال همچون وجودی تصورمی‏شود که در فاصله‏ای‏بس دور، در فضا بر فراز جهان ایستاده است، زیرا بر فراز اینجهان، جهان ستاره‏هاست که از نورآنها حیات انسان روشن و شاد می‏شود.هنگامی که تفکراسطوره‏ای، مفهوم دوزخ را نشان‏می‏دهد خصلت متعالی شر را قدرتی مهیب می‏داند کههمواره بنی نوع بشر را آزار می‏دهد.جای دوزخ و انسانهایی که به دوزخ فروافتاده‏اند، زیر زمین و در ظلمات است، چرا که ظلمات برای‏انسان مهیب و دهشتناکاست.
این برداشتهای اسطوره‏ای از ملکوت و دوزخ برای انسان جدید دیگر پذیرفتنی نیستزیرا ازدید تفکر علمی صحبت از «بالا» و «پائین» در جهان هیچ گونه معنایی ندارد، ولیاندیشه تعالی‏خداوند و شر اهریمنی هنوز هم حائز اهمیت است.
مثال دیگر، مفهوم شیطان و ارواح خبیثه است که انسان در دام قدرت آنهامی‏افتد.مبنای این‏درک از شیطان آن است که اعمال ما ـ صرف نظر از شروری که به صورتیتوضیح ناپذیر ازخارج بر ما عارض می‏شوند ـ غالبا برای خودمان بسیار مرموز و گیجکننده‏اند.اغلب شهوات برانسانها حکومت می‏کند و آنان صاحب اختیار خود نیستند، ونتیجه این امر نیز خبائث‏توضیح ناپذیری است که از آدمیان سر می‏زند.در اینجا نیزمفهوم شیطان به عنوان حاکم جهان،بیانگر بینشی عمیق است، یعنی این بینش که شر نهتنها در اینجا و آنجای جهان یافت می‏شودبلکه تمامی شرور جزئی، قدرتی واحد را تشکیلمی‏دهند که دست آخر از اعمال خود آدمیان‏سرچشمه می‏گیرد، اعمالی که جو یا سنتیمعنوی را شکل می‏دهند که همگان در برابرش تسلیم‏می‏شوند.نتایج و تأثیرات گناهان مابه قدرتی حاکم بر ما بدل می‏شود که نمی‏توانیم خود را ازبند آن آزاد کنیم.هر چندتفکر ما دیگر اسطوره‏ای نیست ولی خصوصا در عصر حاضر اغلب ازقدرتهای اهریمنی حاکم برتاریخ سخن می‏گوئیم، قدرتهایی که حیات اجتماعی و سیاسی را تباه‏می‏کنند .چنین زبانیاستعاری و در حکم سخن مجازی است ولی در عین حال مبین این معرفت‏یا بصیرت است که آنشری که هر انسانی فردا در قبال آن مسئول است، اکنون خواه ناخواه به‏شکل قدرتی درآمده است که همه افراد نوع بشر به صورتی مرموز اسیر و بنده آن‏اند.
حال سؤالی مطرح می‏شود: آیا می‏توانیم از پیام عیسی و موعظه اجتماع مسیحیاناولیه‏اسطوره‏زدای ی کنیم؟ از آنجا که این موعظه در پرتو باور معاد شناختی شکل گرفتهبود اولین سؤال‏این است: معنای معاد شناسی در کل چیست؟
2.تفسیر معاد شناسی اسطوره‏ای
در زبان الهیات سنتی، منظور از معاد شناسی همان آموزه آخرین چیزهاست، و «آخر» بهمعنای‏آخر جریان زمان است، یعنی پایان جهان قریب الوقوع است درست همانطور که آیندهبرای حال‏حاضر قریب الوقوع است.ولی در موعظه‏های حقیقی پیامبران و عیسی «آخر» معنایوسیعتری دارد.همانطور که در مفهوم ملکوت، تعالی خداوند با مقوله فضا بیان می‏شود،در مفهوم پایان‏جهان نیز اندیشه تعالی خدا با مقوله زمان بیان می‏گردد.اما مسئلهصرفا در خود اندیشه تعالی‏خلاصه نمی‏شود بلکه نکته مهم تعالی خداوند است، خداوندیکه هیچگاه همچون پدیده‏ای‏آشنا حضور ندارد بلکه همیشه همان خدایی است که می‏آید،خدایی در پس حجاب آینده‏نا معلوم.پیام و موعظه معاد شناختی، زمان حال را در پرتوآینده می‏نگرد و خطاب به آدمیان‏می‏گوید که این جهان حاضر، جهان طبیعت و تاریخجهانی که در آن زندگی خود را می‏گذرانیم ودر آن برای آینده نقشه می‏کشیم یگانه جهانموجود نیست، این جهان موقتی و گذرا است، آری،در مقایسه با جاودانگی نهایتا جهانیاست پوچ و غیر واقعی.
این درک از جهان فقط خاص معاد شناسی اسطوره‏ای نیست، بلکه خود نوعی معرفت است‏کهشکسپیر آن را به زیبایی بیان می‏کند:
برجهای سر به فلک کشیده، دژهای با شکوه،
معبدهای پر جلال، خود این کره خاکی سترگ،
و هر آنچه در اوست غبار خواهد شد،
و همچون این مناظر پوچ رنگ باخته،
اثری بر جای نخواهد گذاشت.و ما از همان گوهریم
که خوابها را از آن ساخته‏اند، و عمر کوتاهمان‏با غنودنی به فرجاممی‏رسد...نمایشنامه طوفان، پرده چهارم‏این درک همان درکی از جهان است که در بینیونانیان نیز رایج بود، هر چند که آنان به‏معاد شناسی مشهود در تعالیم پیامبران وعیسی اعتقاد نداشتند.اجازه دهید از یکی از سروده‏های‏پیندار«~ (pindar) ~»نقل قولکنم:موجوداتی یک روزه، آدمی به راستی چیست؟ یا چه نیست؟هیچ چیز مگر رویایی بر ساختهاز سایه‏ها.«~ 96 ـ Pythia Odes 8,95 ~»و نقل قولی از سوفوکل«~ (Sophocles) ~»:دریغا! چیستیم ما میرایان زنده مگر جمعی از اشباح یا سایه‏های بی‏پیکرآژاکس 125ـ 126وقوف به محدودیت حیات بشری به آدمیان هشدار می‏دهد «خودسر» نباشند و آنان رابه «دور اندیشی» و «خشیت» فرا می‏خواند. «این نیز چندان نپاید» و «به قدرت خویش غرهمشو»گفته‏هایی است برگرفته از حکمت یونان باستان.تراژدی یونان حقیقت چنین عباراتیرا در قالب‏تصاویر تراژیک سرنوشت بشری نشان می‏دهند.همانطور که اشیل می‏گوید ماباید از سربازان‏به خون فتاده در نبرد پلاتو بیاموزیم که:انسان فانی نباید بیش ازحد به خود غره شود...به راستی که زئوس مغروران گستاخ را عقوبت می‏کندو چه سخت استعقوبت او.پارسیان 820 ـ 828و باز هم از آژاکس اثر سوفوکل نقل قول کنیم، آنجا کهآتنه در مورد آژاکس مجنون می‏گوید:اولیس، از آنچه می‏بینی عبرت گیر، و هرگزباخدایان به لاف و گزاف سخن مگو،و اگر از بخت خوش، قدرت بازوان‏یا ثروت بی‏کران تو رابر همنوعات رفعت داد،سینه از باد غرور فراخ مکن، عزت و ذلت‏میرایان روزی بیش نپاید،اما خدایان دوستدارحزم‏اند و بیزار از جسارت.127 ـ 133اگر تفکر معاد شناختی حقیقتامبین فهم و ادراک همگانی ابنای بشر از نا امنی زمان حال درمواجهه با زمان آیندهباشد پس باید پرسید تفاوت ادراک یونانی و انجیلی در چیست؟ یونانیان‏قدرت ذاتی امرمتعالی و قدرت خدایانی را که در قیاس با آنها تمامی امور انسانی هیچ‏اند، درمقوله «سرنوشت» جستجو می‏کردند.آنان مفهوم اسطوره‏ای معاد شناسی را واقعه‏ای کیهانیدرپایان زمان نمی‏دانستند و می‏توان گفت تفکر یونانی شباهت بیشتری به تفکر انسانجدید دارد تا به تفکر انجیلی، چرا که در نظر انسان جدید دوره معاد شناسی اسطوره‏ایبه پایان رسیده است.اما این امکان وجود دارد که معاد شناسی انجیلی دوباره ظهورکند.ولی معاد شناسی اسطوره‏ای‏در شکل اسطوره‏ای قبلی‏اش ظهور نخواهد کرد، بلکه منشأظهور آن این تصور خوفناک خواهدبود که تکنولوژی جدید، خصوصا دانش اتمی قادر است باسوء استفاده از علم و تکنولوژی‏بشری کره زمین را منهدم سازد.هنگامی که درباره امکانوقوع این فاجعه در اندیشه‏فرو می‏رویم، وحشت و اضطرابی را حس می‏کنیم که موعظه واخطار معاد شناختی درباره پایان‏قریب الوقوع جهان بدان دامن می‏زد.مطمئنا چنینموعظه‏ای به میانجی مفاهیمی بسط یافت که‏امروزه دیگر قابل فهم نیستند.ولی چنینموعظه‏هایی به راستی مبین آگاهی از تناهی جهان و آن‏پایانی هستند که برای همه ماقریب الوقوع است چرا که ما جملگی موجودات همین جهان‏متناهی هستیم.این بصیرت همانبصیرتی است که ما به رسم معمول چشمانمان را به رویش‏می‏بندیم، هر چند که ممکن استتکنولوژی جدید ما را متوجه آن سازد.عمق و ژرفای این‏بصیرت است که توضیح می‏دهد چراعیسی، به مانند پیامبران عهد عتیق، انتظار داشت پایان‏جهان در آینده‏ای نزدیک بهوقوع بپیوندد.عظمت و جلال خداوند و ناگزیری داوری و عدالتش،و در تقابل با اینها،پوچ بودن جهان و انسانها با چنان شدتی احساس می‏شد که گویی پایان جهان‏نزدیک است وساعت آخر فرا رسیده است.عیسی با اشاره به وقایع معاد شناختی، اراده خداوندو مسئولیتانسان را اعلام می‏کند، ولی اعلام اراده خداوند به این دلیل نیست که او معادشناس‏یا آخرت‏گرا«~ (eschatologist) ~»است .بر عکس او آخرت‏گراست زیرا که ارادهخداوند را اعلام‏می‏کند.
حال می‏توان تفاوت میان درک انجیلی و یونانی از وضعیت انسان در قبال آیندهنامعلوم را باوضوح بیشتری دید.تفاوت میان این دو در این واقعیت نهفته است که درتفکر پیامبران و عیسی‏ماهیت خداوند شامل چیزی بیش از قدرت مطلق اوست و عدالت وداوری او به غیر از طاغیان‏خودسر و گناهکار، شامل حال دیگران هم می‏شود.در نظرپیامبران و عیسی خداوند آن یگانه‏مقدس است که طالب حق و درستکاری است، طالب عشق بههمسایه است و از این رو داور وقاضی همه تفکرات و اعمال انسانی است.پوچ و تهی بودنجهان صرفا به دلیل گذرا بودن آن‏نیست بلکه به این دلیل نیز هست که آدمیان جهان رابه مکانی تبدیل کرده‏اند که شر در آن‏گسترش یافته و گناه بر آن حاکم شده است.از اینرو جهان با داوری و عدالت خداوند پایان‏می‏پذیرد.یعنی موعظه‏های معاد شناختی نه فقطاز پوچ بودن وضعیت انسانی خبر می‏دهند وهمچون حکمت یونان انسانها را به اعتدال وتواضع و تسلیم فرا می‏خوانند، بلکه در وهله اول و بیش از همه چیز انسانها را بهمسئولیت در قبال خداوند و توبه از گناهان دعوت می‏کنند.موعظه‏های معاد شناختیانسانها را به انجام اراده خداوند فرا می‏خوانند.و بدین ترتیب، تفاوت‏بارزموعظه‏های معاد شناختی عیسی با موعظه‏های معاد شناختی آخر الزمانی یهود آشکارمی‏شود .هیچ یک از آن تصاویر مربوط به خوشبختی آتی که مکتب آخر الزمانی در ارائهآنهابی‏همتاست در موعظه‏های عیسی مشهود نیست.
هر چند در این مورد، سایر تفاوتهای میان تفکر انجیلی و یونانی را بررسی نمی‏کنیمـ برای‏مثال، مسئله تشخیص خدای واحد، یا رابطه شخصی خدا و انسان، یا این باور اهلکتاب که‏خداوند خالق جهان است ـ ولی باید به نکته مهم دیگری توجه کنیم و آن اینکهموعظه‏معاد شناختی، پایان قریب الوقوع جهان را اعلام می‏دارد.اما این پایان، گذشتهاز رستاخیز وداوری نهایی، مبین آغاز عصر رستگاری و سعادت جاودان است.پایان جهانعلاوه بر معنای‏منفی، معنایی مثبت هم دارد.به بیانی غیر اسطوره‏ای، می‏توان گفت کهتأکید گذاردن بر تناهی‏جهان و انسان، در قیاس با قدرت متعالی خداوند، گذشته ازاخطار و هشدار، دلداری وتسلی خاطر را نیز شامل می‏شود.حال ببینیم آیا یونان باستانهم درباره پوچی جهان و اموراین جهانی به این روش سخن می‏گوید.گمان می‏کنم بتوانطنینی از این صدا را در پرسش اوریپید«~ (Euripide) ~»شنید .
چه کسی می‏داند که آیا زندگی به راستی همان مرگ است‏و مرگ همان زندگی است؟«~ (ed. Nancd) Frg. 638 ~»سقراط در پایان دفاعیه‏اش به قضات می‏گوید:
اما اکنون زمان رفتن فرا رسیده است.من به سوی مرگ می‏روم و شما به دنبال زندگی،اما مقصدکدام یک از ما بهتر است، فقط خدا می‏داند و بس.آپولوژی،«~ 42a ~»
افلاطون از زبان سقراط نیز به همین سبک سخن می‏گوید:
اگر روح فنا ناپذیر باشد، باید مراقبش باشیم، نه فقط برای زمانی که آن رازندگی‏اش می‏نامیم، بلکه برای همه زمانها.رساله فایدون،«~ 107c ~»ورای همه اینهاباید به این گفته مشهور فکر کنیم:مشق مردن کنید.فایدون،«~ 67e ~»طبق نظریات افلاطونمشق مردن از خصایص زندگی فیلسوف است.مرگ، جدایی روح ازجسم است.مادامی که آدمی زندهاست روح به جسم و نیازهای آن محدود است.فیلسوف درزندگی‏اش تا حد ممکن می‏کوشد روحشرا از جسمش جدا نگه دارد، زیرا جسم مخل آرامش‏روح و مانع دستیابی آن به حقیقتاست.فیلسوف در پی تزکیه نفس است یعنی در پی رهایی ازبند تن و به همین سبب «توجهخویش را به مرگ معطوف می‏کند
اگر بگوئیم امید افلاطونی به حیات پس از مرگ معاد شناختی است، پس معادشناسی‏مسیحی با معاد شناسی افلاطونی تا آنجا موافق است که هر دو انتظار سعادت پس ازمرگ رامی‏کشند و هر دو این سعادت را آزادی می‏نامند.از نظر افلاطون این آزادی همانرهایی روح ازجسم است، رهایی آن روحی که اکنون می‏تواند حقیقتی را کشف کند که بنیانواقعیت وجوداست و البته از نظر تفکر یونانی قلمرو واقعیت، قلمرو زیبایی نیز هست.باتوجه به نظرات‏افلاطون می‏توان این سعادت متعالی را نه فقط از جنبه منفی و انتزاعیبلکه از جنبه مثبت هم‏توصیف کرد .از آنجا که قلمرو تعالی، قلمرو حقیقت نیز هست وحقیقت را می‏توان در بحث،یعنی در گفتگو (دیالوگ) یافت، افلاطون قلمرو تعالی را بهصورت مثبت، به عنوان حوزه‏ای ازگفتگو ترسیم می‏کند...سقراط می‏گوید بهترین حالتزمانی است که بتواند همچون زندگی‏خاکی، حیات ابدیش را نیز صرف تحقیق و کارش کند. «گفتگو و معاشرت و بحث و جدل با آنان [مردگان‏] برترین خوشبختی است.» (آپولوژی،«~ 41c) ~»
اما در تفکر مسیحی، آزادی، رهایی آن روحی نیست که به درک حقیقت قانع است،بلکه‏آزادی، رهایی انسانی است که می‏خواهد خودش باشد.آزادی، رهایی از گناه است،رهایی ازشرارت، یا همانطور که پل قدیس می‏گوید، رهایی از شهوت جسمانی و رهایی ازخود قدیمی‏است زیرا که خداوند مقدس است.از این رو دستیابی به سعادت به معنایدستیابی به رحمت و عدالتی است که خداوند آن را مقرر کرده است.علاوه بر این ممکننیست بتوان سعادت کسانی‏را که بر حق‏اند و کلام از وصف آن قاصر است شرح داد مگر باتصاویر نمادینی چون ضیافت‏با شکوه و یا با تصاویری نظیر آنچه در مکاشفات یوحناترسیم شده است.به گفته پل: «ملکوت‏خدا اکل و شرب نیست بلکه درستکاری و آرامش ونشاطی است که از روح القدس سرچشمه‏می‏گیرد.» (رومیان 17 : 14) و عیسی گفته است: «زیرا هنگامی که از میان مردگان برخیزند نه‏نکاح می‏کنند و نه منکوحه می‏کنند، بلکهمانند فرشتگان در آسمان می‏باشند.» (مرقس 25: 12)بدن روحانی جای بدن جسمانی رامی‏گیرد.مطمئنا آن زمان دانش ناقص ما کامل می‏شود، وهمانطور که پل می‏گوید همه چیزرا روشن خواهیم دید (قرنتیان اول 12 ـ 9: 13) .ولی این‏مفهوم به هیچ وجه همانندآگاهی از حقیقت به تعبیر یونانی نیست، بلکه رابطه‏ای بری از تلاطم باخداوند است،همان طور که عیسی نوید داد افرادی که قلبشان پاک است می‏توانند خداوند راببینند (متی 8: 5) .
اگر چیزی بیشتر بتوان گفت این است که فعل خداوند در جلال او به اوج و کمالمی‏رسد.ازاینرو کلیسای خداوند در حال حاضر هدفی ندارد مگر ستایش و تجلیل خداوند ازطریق سلوک‏درست (فیلیپیان 11: 1) و شکر گزاری (قرنتیان دوم 20: 1؛ 15: 14 از رومیان 6: 15) .از اینرو آینده‏کلیسا در کاملترین حالتش همان اجتماع بندگانی است که با مدحو ثنا و شکر گزاری، خداوند رانیایش می‏کنند.مثالهایی از این دست در مکاشفات یوحنامشهود است.
به طور حتم هر دو برداشت از سعادت متعالی، اسطوره‏ای است، هم برداشت افلاطونی کهبرگفتگوی فلسفی مبتنی است و هم برداشت مسیحی که بر پرستش استوار است.هر دومی‏خواهنداز جهان متعالی به گونه‏ای صحبت کنند که گویی جهانی است که در آن آدمی به کمال‏ذاتحقیقی و واقعی‏اش می‏رسد.این ذات فقط به شکل ناقص در این جهان متجلی می‏شود،ولیهمین ذات است که حیات ما را در این جهان با شور و شوق و تمنی قرین می‏سازد.
تفاوت بین این دو برداشت ناشی از نظریه‏های متفاوت درباره ماهیت بشریاست.افلاطون‏قلمرو روح را قلمروی بدون زمان و تاریخ می‏داند زیرا ماهیت بشر را بهزمان و تاریخ وابسته‏نمی‏داند .اما برداشت مسیحی بر آن است که آدمی وجودی ذاتاموقتی است، یعنی وجودی‏تاریخی است با گذشته‏ای که شخصیتش را شکل می‏دهد و آینده‏ایکه همیشه وقایع جدیدی راپیش رویش قرار می‏دهد.از اینرو آینده پس از مرگ و ورای اینجهان آینده‏ای کاملا جدید است«~ (totaliter aliter) ~».پس از آن «ملکوتی نو و زمینینو خواهد بود» (مکاشفات یوحنا 5 ـ 21،رساله دوم پطرس 13: 3) و آنکه اورشلیم جدید رامی‏بیند صدایی می‏شنود که می‏گوید «الحال همه چیز را نو می‏سازم.» (مکاشفات یوحنا 5: 21) پل و یوحنا این نوشدن را پیشگویی می‏کنند .پل می‏گوید: «پس اگر کسی در مسیحباشد خلقت تازه‏ای است، چیزهای کهنه در گذشت، اینک‏همه چیز تازه شده است.» (قرنتیاندوم 17: 5) و یوحنا می‏گوید: «و نیز حکمی تازه به شمامی‏نویسم که آن در وی و در شماحق است زیرا که تاریکی در گذر است و نور حقیقی الآن‏می‏درخشد.» (یوحنا، رساله اول 8: 2) ولی آن نو شدن را نمی‏توان دید، «زیرا که زندگی ما بامسیح در خدا مخفی است، (کولسیان 3: 3) «هنوز ظاهر نشده است آنچه خواهیم بود.» (رساله‏اول یوحنا 2: 3) اینآینده نا معلوم به شیوه‏ای خاص در تقدیس و عشقی ظاهر می‏شود که‏مشخصه ملهمان ومعتقدان به روح القدس و مؤمنان به کلیسا است.این آینده را جز با نمادهای‏تصویرینمی‏توان توصیف کرد: «زیرا که به امید نجات یافتیم، لکن چون امید دیده شد دیگرامیدنیست، زیرا آنچه کسی بیند چرا دیگر در امید آن باشد، اما اگر امید چیزی را داریمکه‏نمی‏بینیم با صبر انتظار آن را می‏کشیم.» (رومیان 5 ـ 24: 8) از اینرو این امیدیا این ایمان رامی‏توان آمادگی برای آینده نامعلومی نام نهاد که خداوند به ما خواهدداد.به طور خلاصه، ایمان‏یعنی به رغم رویارویی با مرگ و تاریکی پذیرای آینده خداوندبودن.
و همین امر گویای معنای عمیقتر موعظه‏های اسطوره‏ای عیسی است ـ پذیرا بودن آیندهخداکه حقیقتا برای هر یک از ما قریب الوقوع است؛ باید برای این آینده آماده بود،آینده‏ای که‏همچون رهزنی در شب، زمانی که انتظارش را نداریم، از راه می‏رسد؛ بایدآماده بود چرا که این‏آینده قاضی و داوری خواهد بود برای همه کسانی که خود را محدودبه این جهان کرده‏اند، همه‏آنانی که رها نشده‏اند و پذیرای آینده خدا نیستند.
اجتماع مسیحیان اولیه، موعظه‏های معاد شناختی عیسی را حفظ کردند و آنها را درشکل‏اسطوره‏ایش ادامه دادند.ولی خیلی زود جریان اسطوره‏زدایی، به صورت نسبی با پل وبه‏صورت ریشه‏ای با یوحنا آغاز شد.گام مهم در این راه هنگامی برداشته شد که پلاعلام کرد نقطه‏گذر از جهان قدیم به جهان جدید مربوط به آینده نیست بلکه قبلا درظهور عیسی مسیح تحقق‏یافته است. «لیکن چون زمان به کمال رسید خدا پسر خود رافرستاد.» (غلاطیان 4: 4) به طور حتم‏پل هنوز هم انتظار داشت پایان جهان همچوننمایشی کیهانی باشد: فرج«~ (Parousia) ~»مسیح،مسیحی که سوار بر ابرهای ملکوتمی‏آید، رستاخیز مردگان، داوری و عدالت نهایی.ولی باظهور مسیح واقعه مهم و حیاتیقبلا اتفاق افتاده است.کلیسا اجتماع معاد شناسانه برگزیدگان‏است، اجتماعی از مقدسانکه از قبل بر حق شناخته شده‏اند و زنده‏اند چون به مسیح اعتقاددارند، به مسیحی کهدر مقام آدم ثانی مرگ را ملغی ساخت و زندگی و فنا ناپذیری را با پیام خود بشارت داد (رومیان 14 ـ 12: 5؛ تیمو تاؤس دوم 10: 1) . «مرگ در ظفر بلعیده شده است.» (قرنتیاناول 54: 15) از اینرو پل می‏گوید هنگامی که انجیل یا بشارت عیسی اعلام شد،انتظاراتو نویدهای پیامبران پیشین به انجام رسید: «اینک زمان مقبول است [که اشعیاء نبی ازآنخبر داد] اینک آن روز نجات است.» (قرنتیان دوم 2: 6) .روح القدسی که انتظار می‏رفتهدیه‏زمان سعادت باشد از پیش هدیه داده شده بود.به این شیوه آینده پیش بینی شدهبود.
این اسطوره‏زدایی را می‏توان در موردی خاص مشاهده کرد.در انتظارات آخر الزمانییهودمنتظر ماندن برای ملکوت مسیحایی مؤثر بود.ملکوت مسیحیایی به عبارتی همان دورهفترت«~ (interregnum) ~»میان زمان جهان قدیم و عصر جدید است.پل اندیشه اسطوره‏ای وآخر الزمانی‏فترت مسیحایی را، که در پایان آن مسیح ملکوت را به خداوند تسلیممی‏کند، چنین توصیف‏می‏کند: فترت همین زمان حال حاضر است که میان رستاخیز مسیح وفرج او در آینده قرار دارد. (قرنتیان اول 24: 15) این امر به آن معناست که زمانحالی که در آن بشارت مسیحی موعظه‏می‏شود در واقع همان زمان ملکوت مسیحایی است کهسابقا [یهودیان‏] منتظر فرا رسیدن آن‏بودند.اینک عیسی همان مسیح و خداوندگارماست.
بعد از پل، یوحنا معاد شناسی را به شیوه‏ای اساسی اسطوره‏زدایی کرد.از نظر یوحناآمدن وعزیمت عیسی واقعه‏ای معاد شناختی است. «و حکم این است که نور در جهان آمد ومردم‏ظلمت را بیشتر از نور دوست داشتند از آنجا که اعمال ایشان بد است.» (یوحنا 19: 3) «الحال‏داوری این جهان است و الآن رئیس این جهان بیرون افکنده می‏شود.» (یوحنا 31: 12) از نظریوحنا رستاخیز عیسی و نزول روح القدس«~ (pentecost) ~»و فرج عیسیجملگی یک واقعه‏هستند، و آنان که به این امر معتقدند از قبل دارای زندگی ابدیشده‏اند. «آن که به او ایمان آرد بر اوحکم نشود اما هر که ایمان نیاورد الآن بر اوحکم شده است.» (یوحنا 18: 3) «آن که به پسر ایمان‏آورده باشد حیات جاودانی دارد وآن که به پسر ایمان نیاورد حیات را نخواهد دید بلکه غضب‏خدا بر او می‏ماند.» (یوحنا 36: 3) «آمین آمین به شما می‏گویم که ساعتی می‏آید، بلکه اکنون‏است، که مردگان آوازپسر خدا را می‏شنوند و هر که بشنود زنده گردد .» (یوحنا 25: 5) «عیسی‏بدو گفت منقیامت و حیات هستم.هر که به من ایمان آورد اگر مرده باشد زنده گردد و هر کهزنده‏بود و به من ایمان آورد تا به ابد نخواهد مرد.آیا این را باور می‏کنی. » (یوحنا 25: 11)
در کلام پل و همچنین یوحنا، مورد خاصی وجود دارد که به ما اجازه می‏دهدفرآینداسطوره‏زدایی را دقیقتر مشاهده کنیم.در انتظارات معاد شناختی قوم یهودمی‏بینیم که دجال«~ (christ ـ anti) ~»موجودی کاملا افسانه‏ای است.برای مثال درتسالونیکیان دوم در این مورد کاملا توضیح داده شده است (12 ـ 7: 2) .اما در یوحنامعلمان دروغین نقش این موجود افسانه‏ای رابازی می‏کنند.به نظر من این مثالها نشانمی‏دهند که اسطوره‏زدایی از خود انجیل آغاز شده است‏و همین امر است که رسالت امروزیما برای اسطوره‏زدایی را توجیه می‏کند.
پیام مسیحی و جهان بینی جدید
اعتراضی که اغلب به تلاشهای اسطوره‏زدایی می‏شود بدین سبب است کهاسطوره‏زدایی‏جهان بینی جدید را ملاکی می‏داند برای تفسیر متون مقدس و پیام مسیحی،و متون مقدس وپیام مسیحی مجاز نیستند چیزی بگویند که با جهان بینی جدید در تضادباشد.
البته حقیقتی است که اسطوره‏زدایی، جهان بینی جدید را ملاک می‏داند.اسطوره‏زداییردمت ن مقدس و یا کل پیام مسیحی نیست، بلکه رد جهان بینی متون مقدس است که جهانبینی‏دوران گذشته است و اغلب اوقات در اصول مسیحی و در موعظه‏ها وتعلیمات کلیسا پابر جامانده است.اسطوره‏زدایی انکار این مسئله است که پیام متون مقدس و کلیسا محدودبه‏جهان بینی قدیمی است، جهان بینیی که اکنون منسوخ شده است.
تلاش برای اسطوره‏زدایی با بصیرتی مهم آغاز می‏شود: موعظه‏ها و تعلیمات مسیحیتاجایی که تعلیم کلام خداوند باشد و به امر خداوند و با نام او صورت گیرد آموزه‏ایرا ارائه‏نمی‏دهد که خرد و یا ایثارگری فکری بتوانند آن را بپذیرند.موعظه‏ها وتعلیمات مسیحی‏بشارت«~ (kerygma) ~»اند، ابلاغی که خطابش نه به خرد نظری بلکه بهفردی است که به آن گوش‏می‏سپارد .از اینروست که پل می‏گوید ما مقبول ضمیر هر کسیهستیم که در حضور خداونداست. (قرنتیان روم 12: 4) اسطوره‏زدایی این کارکرد موعظه رابه مثابه پیامی شخصی روشن‏می‏سازد و در این راه موانع کاذب را از سر راه بر می‏داردو موانع واقعی را نشان می‏دهد: کلام‏صلیب«~ (the word fo the cross) ~».
از آنجا که جهان بینی متون مقدس اسطوره‏ای است برای انسان جدید پذیرفتنینیست،انسانی که شیوه اندیشیدنش را علم شکل داده است و به همین سبب تفکرش دیگراسطوره‏ای‏نیست.انسان جدید همیشه از وسایلی فنی که ثمره علم هستند بهرهمی‏جوید.انسان جدیددر صورت ابتلای به بیماری همیشه به پزشکان و علم طب متوسلمی‏شود.انسان جدید درمورد امور اقتصادی و سیاسی از نتایج علوم روانشناختی و اجتماعیو اقتصادی و سیاسی وسایر علوم بهره می‏گیرد .هیچ کس عامل دخالت مستقیم قدرتهایمتعالی را به حساب نمی‏آورد. البته امروزه افرادی با شیوه تفکر ابتدایی و خرافیهنوز هم وجود دارند.ولی اگر موعظه‏ها وتعلیمات کلیسا به اینگونه تفکرات توجه کند وخود را با آنها وفق دهد مرتکب اشتباهی‏فاجعه‏آمیز خواهد شد .طبیعت انسان را می‏تواندر ادبیات جدید مشاهده کرد.برای مثال دررمانهای توماس‏مان، ارنست یونگر، تورنتنوایلدر، ارنست همینگوی، ویلیام فاکنر، گراهام‏گرین، آلبر کامو یا در نمایشنامه‏هایژان پل سارتر، ژان آنوی، ژان ژیرودو و غیره.یا بیایید به‏روزنامه‏ها نگاهیبیفکنیم.آیا تا به حال در روزنامه‏ای خوانده‏اید که عامل وقایع سیاسی یااجتماعی یااقتصادی قدرتهای فوق طبیعی مثل خدا، فرشتگان یا شیاطین باشند؟ چنین وقایعی‏همیشه بهقدرتهای طبیعی یا اراده خوب و بد انسانها، یا به حکمت و حماقت بشر نسبتداده‏می‏شوند.
علم امروز دیگر شبیه علم قرن نوزدهم نیست و با اطمینان می‏توان گفت تمامی نتایجعلم‏نسبی‏اند و هیچ نوع جهان‏بینیی که وابسته به گذشته یا حال یا آینده باشد قطعیتندارد.به هر تقدیر نکته اصلی نتایج خاص و معین تحقیقات علمی و محتوای جهان بینیخاصی نیست‏بلکه شیوه تفکری است که جهان‏بینی ما از آن ناشی می‏شود.برای مثال در اصلتفاوتی نمی‏کندکه زمین به دور خورشید بگردد یا خورشید به دور زمین، ولی اهمیتفراوانی دارد که انسان‏جدید حرکت جهان را حرکتی بداند که از قانون کیهانی پیرویمی‏کند، یعنی قانون طبیعی که‏خرد و عقل بشری قادر به کشف آن است.از اینرو انسانجدید فقط پدیده‏ها و وقایعی را واقعی‏می‏داند که در درون چهار چوب نظم عقلانی جهانقابل فهم باشند.انسان جدید معجزه‏ها رانمی‏پذیرد چرا که آنها در نظم قانونمند جاینمی‏گیرند.هنگامی که تصادفی عجیب یاخارق‏العاده اتفاق می‏افتد، او تا علت عقلانی آنرا نیابد آرام نمی‏گیرد.
تفاوت و تباین بین جهان بینی قدیمی انجیل و جهان بینی جدید، تباین بین دو شیوهتفکراست، تفکر اسطوره‏شناختی و تفکر علمی.روش تفکر علمی و پژوهش امروز در اصولهمان‏شیوه علم روش شناختی و انتقادی از آغاز پیدایشش در یونان باستان است.علمیونانی باپرسش درباره مبدأ و منشئی آغاز می‏شود که از آن جهان را می‏توان به مثابهجهانی واحد ودارای نظم قانونمند و هماهنگ تصور و درک کرد.به همین سبب علم یونانی درصدد است تا به‏شیوه‏ای عقلانی صدق هر گزاره‏ای را معین سازد.این اصول عینا در علمجدید نیز وجود دارند ومهم نیست که نتایج تحقیقات علمی مرتب در حال تغییرند زیرا کهتغییر، خود از نتایج همین‏اصول ثابت است.
مسلما توانایی یا عدم توانایی جهان بینی علمی برای درک کل واقعیت جهان و حیاتانسانی مسئله‏ای فلسفی است.دلایلی در دست است که در مورد توانایی این علم تردیدکنیم و باید این‏مسئله را در فصل‏های آتی بیشتر بشکافیم، ولی در اینجا کافی استبگوییم که شیوه تفکرانسانهای جدید حقیقتا با جهان‏بینی علمی شکل گرفته است وانسانهای جدید برای زندگی‏روزمره‏شان به این جهان بینی نیاز دارند.
از این رو امکان نو سازی جهان بینی قدیمی انجیل خوش خیالی بیش نیست.رهاییاساسی‏و ریشه‏ای از جهان بینی اسطوره‏ای کتاب مقدس، انتقاد آگاهانه است که مانعواقعی را روشن وبرجسته می‏سازد.مانع واقعی این است که کلام خداوند انسان را به ورایامنیتی که ساخته دست‏خود انسان است فرا می‏خواند.جهان بینی علمی موجد وسوسه‏ای عظیممی‏شود، و آن اینکه‏انسان تلاش می‏کند تا بر جهان و زندگی‏اش حاکم شود.او قوانینطبیعت را می‏داند و می‏تواند ازقدرتهای طبیعت برای برآوردن نقشه‏ها و آرزوهایشاستفاده کند.انسان با دقتی هر چه تمامترقوانین زندگی اجتماعی و اقتصادی را کشفمی‏کند و پس از آن با کارآیی هر چه بیشتر زندگی‏اجتماعی را سازمان می‏دهد ـ بنا بهگفته مشهور سوفوکل«~ (Sophocles) ~»در آنتیگون«~ (Antigone) ~»عجایب بسیاری وجودداردولی هیچ کدام عجیبتر از انسان نیست.
از این رو انسان جدید در معرض خطر فراموش کردن دو چیز قرار دارد: نخست اینکهخواست‏خوشبختی و امنیت و فایده و سود شخصی نباید هدایت کننده نقشه‏ها و اعمال اوباشد بلکه‏هادی آنها باید واکنش مطیعانه به خیر و حقیقت و عشق از رهگذر اطاعت ازفرمان خدا باشد،فرمانی که انسان با خود خواهی و گستاخی به دست فراموشیمی‏سپارد.دومین خطر ناشی از این‏توهم است که انسانها بیندیشند که می‏توانند امنیتحقیقی را با سازمان دادن زندگی شخصی واجتماعی به دست آورند.وقایع و مقدراتی وجوددارند که آدمی نمی‏تواند آنها را در ید قدرت‏خود بگیرد.آدمی نمی‏تواند کارهای خودرا دوام بخشد.زندگی انسان زودگذر است و فرجام آن‏مرگ .تاریخ ادامه دارد و همهبرجهای بابل را بارها و بارها فرو ریخته است.هیچ گونه امنیت‏واقعی و قطعی وجودندارد و دقیقا همین توهم است که باعث می‏شود انسانها با تمام وجود درآرزوی امنیتباشند.
دلیل اساسی این میل و آرزو چیست؟ اندوه است، یعنی همان اضطراب یا هیبت«~ (anxiety) ~»پنهان که هر گاه انسان می‏اندیشد باید امنیتی برای خود فراهم سازد بهاعماق روحش می‏خلد.
کلام خداوند است که انسان را دعوت می‏کند تا از خود خواهی و امنیت موهومی کهبرای‏خود ساخته است دور شود.کلام خداوند است که او را به سوی خدا فرا می‏خواند،خدایی که‏ورای جهان و ورای تفکر علمی است.کلام خداوند در عین حال او را به نفسحقیقی خودفرا می‏خواند .چرا که نفس انسان و حیات درونی و وجود فردی او ورای جهاندیدنی و تفکرعقلانی است.کلام خداوند انسان را در وجود فردی خود مورد خطاب قرارمی‏دهد و از اینرو اورا از قید جهان و اندوه و اضطراب آزاد می‏سازد، اندوه واضطرابی که هنگام فراموش کردن جهان‏ماورا انسان را در خود غرق می‏سازد.انسانها سعیمی‏کنند با توسل به علم جهان را به تصرف‏خود در آورند ولی در واقع این جهان است کهآدمیان را تصرف می‏کند.ما در زمان خود شاهدیم‏که تا چه حد انسانها به تکنولوژیوابسته‏اند و تا چه حد تکنولوژی پیامدهای دهشتناکی داشته‏است .ایمان به کلام خداوندیعنی رها کردن امنیت انسانی صرف و فائق آمدن بر یأس و نومیدی‏که از تلاش برای یافتنامنیت حاصل می‏شود، تلاشی که همیشه بیهوده و بی‏حاصل است.
در این معنا، ایمان هم تکالیفی است که پیام الهی از ما می‏خواهد و هم هدیه آناست.ایمان‏پاسخی است به پیام الهی.ایمان رها کردن امنیت شخصی آدمی است و کسب آمادگیتا فقط درجهان ماورای نادیدنی و در وجود خدا امنیت بیابد.این امر بدان معناست کهایمان همان امنیت‏است در جایی که امنیتی وجود ندارد؛ همانطور که لوتر«~ (Luther) ~»گفت ایمان، آمادگی برای‏ورودی مطمئن و بی‏پروا به تاریکی آینده است، ایمان بهخدایی که حاکم بر زمان و جاودانگی‏است، خدایی که مرا فرا می‏خواند، خدایی که منمخاطب فعل او بودم و هم اکنون نیز هستم ـ چنین ایمانی فقط زمانی حقیقی است که «علیرغم همه چیز» بر ضد جهان باشد.چرا که در جهان‏از خدا و اعمال او نشانی نمی‏توان دیدو آدمیانی نیز که طالب امنیت در جهان هستند نمی‏توانندآن را ببینند.می‏توان گفتکلام خداوند انسان را در ناامنی‏اش مخاطب قرار می‏دهد و او را به‏آزادی فرامی‏خواند چرا که انسان آزادی خود را با رفتن به طرف امنیت از دست می‏دهد .این‏قاعدهممکن است تناقض نما«~ (paradoxical) ~»به نظر می‏آید ولی هنگامی که به معنای آزادیتوجه‏کنیم این قاعده روشن می‏شود.
آزادی اصیل و واقعی، نوعی خودکامگی ذهنی«~ (subjective arbitrariness) ~»نیست،آزادی‏نهفته در اطاعت است.آزادی خودکامگی ذهنی توهمی بیش نیست چرا که انسان را دردست‏سوائق خود رها می‏کند تا در هر لحظه همان کاری را انجام دهد که هواهای نفسانی وشهواتش به‏او می‏گوید .چنین آزادی پوشالیی در حقیقت بر شهوت و هوای نفسانی لحظه‏ایمتکی است.
آزادی واقعی، رهایی از قید انگیزه‏های آنی است؛ آزادیی است که در برابرخواسته‏ها و فشارهای‏دم به دم انگیزه‏ها تاب می‏آورد.چنین آزادیی فقط در صورتی بهدست می‏آید که سلوک و رفتارآدمی را انگیزه‏ای تعیین کند که از زمان حال فراتر رود،انگیزه‏ای که نامش قانون است.آزادی،اطاعت از قانونی است که اعتبارش مشخص شده است ومورد قبول است و انسان سلطه آن را بروجود خود باز می‏شناسد.این قانون فقط و فقطمی‏تواند قانونی باشد که منشأ و پایه عقلی آن درماوراست و می‏توان آن را قانونمعنوی یا به زبان مسیحی قانون خداوند نامید.
فلسفه یونان باستان و مسیحیت، اندیشه آزادیی را که قانون معین ساخته است یعنیاطاعت‏آزاد یا آزادی مطیعانه را به خوبی می‏شناختند.به هر تقدیر در اعصار جدید اینمفهوم آزادی ازمیان رفت و رویکردی موهوم یعنی آزادی خودکامگی ذهنی جایگزین آن شد،اندیشه‏ای که تن‏به هنجار و یا قانونی ماورایی نمی‏دهد.از پی چنین اندیشه‏ای، نسبیگرایی رایج می‏شود که‏تکالیف اخلاقی و حقایق مطلق را به رسمیت نمی‏شناسد.پایان راهچنین تحولی نیهیلیسم‏است.
دلایل متعددی بر این تحول مترتب است.نخست، تحول علم و تکنولوژی است که موجب‏اینتوهم می‏شود که آدمی ارباب جهان و زندگی خود است.دومین دلیل، نسبی گرایی تاریخی‏استکه زاییده جنبش رمانتیک است.نسبی‏گرایی تاریخی بر این عقیده است که خرد حقایق‏ابدیو یا مطلق را درک نمی‏کند بلکه تابع تحول تاریخی است.به عبارت دیگر هر حقیقتیفقطبرای زمان و نژاد یا فرهنگی معین دارای اعتبار نسبی است و از اینروست که درنهایت جستجوی‏حقیقت بی‏معناست .
دلیلی دیگر نیز برای تبدیل آزادی اصیل و واقعی به آزادی ذهنی وجوددارد.اساسیترین‏سبب ابتلا به هیبت، رویارویی با آزادی و میل به ایمن بودن است.آزادیواقعی حقیقتا آزادیی‏قانونمند است نه آزادیی توأم با امنیت.این آزادی از پی مسئولیتو تصمیم‏گیری به دست می‏آیدو از اینرو آزادی در ناامنی است.آزادی خودکامگی ذهنی خودرا به این سبب ایمن می‏داند که‏نسبت به قدرتی متعالی متعهد و مسئول نیست چرا که بادر دست داشتن علم و تکنولوژی خودرا ارباب جهان می‏پندارد.آزادی ذهنی زاییده آرزویایمن بودن است؛ در واقع هیبتی است که‏هنگام رویارویی با آزادی اصیل و واقعی ایجادمی‏شود.
اینک کلام خداوند است که انسان را به آزادی اصیل، به اطاعت آزاد فرا می‏خواند، وتکلیف‏اسطوره‏زدایی چیزی بیش از این نیست که فراخوانی کلام خداوند را روشنسازد.اسطوره‏زدایی،متو ن مقدس را تفسیر می‏کند تا برای مفاهیم اسطوره‏ای معنایعمیقتری بیابد و کلام خداوند را از چنگال جهان بینی‏های گذشته آزاد سازد.
از این رو به خطا دست به اعتراض می‏زنند و می‏گویند اسطوره‏زدایی پیام مسیحی راعقلانی‏می‏کند و آن را حاصل تفکر عقلانی بشر می‏داند و سر خدا را نابودمی‏سازد.حاشا که چنین‏باشد، بر عکس اسطوره زدایی معنای سر خداوندی را روشن و آشکارمی‏سازد.فهم ناپذیری‏خداوند در قلمرو تفکر نظری نهفته نیست بلکه در قلمرو وجود شخصینهفته است.ایمان درپی یافتن آن نیست که خداوند به خودی خود چه نوع وجودی است بلکهفعل او با آدمی همان‏سری است که ایمان به کشف آن علاقه دارد.این سر برای تفکر سرنیست بلکه اراده‏های طبیعی وآرزوهای آدمیان آن را سر می‏دانند.
کلام خداوند سری نیست که سد راه فهم من شود، بر عکس من بی آنکه کلام خداوندراحقیقتا بفهمم قادر نیستم آن را باور کنم، ولی فهمیدن به معنای تبیین عقلانینیست.برای مثال‏می‏توانم معنای دوستی و عشق و ایمان و وفاداری را بفهمم و دقیقا بادرک و فهمی اصیل وواقعی بدانم که دوستی و عشق و ایمان و وفاداری که شخصا مرا شادمانمی‏کنند اسراری هستندکه قادر به کشف آنها نیستم ولی شاکرانه آنها را می‏پذیرم، چراکه من آنها را با یاری تفکر عقلانی‏و تحلیلهای روانشناختی و انسان شناختی درکنمی‏کنم، بلکه فقط آمادگی فارغ البال برای‏رویاروییهای شخصی مرا قادر به درک اینمفاهیم می‏کند.با این آمادگی می‏توانم این مفاهیم رابه شیوه‏ای معین قبل از اینکهاز آنها بهره‏مند شوم درک کنم چرا که وجود شخصی من محتاج‏آنهاست.سپس آنها را در حالجستجو و طلبشان درک می‏کنم.با وجود این بر آورده شدن‏تمناهای من و آمدن دوستی بهدیدارم واقعیتی است که جزو اسرار باقی می‏ماند.
به شیوه‏ای مشابه می‏توانم معنای لطف خداوند را بفهمم، یعنی تا هنگامی که شاملحال‏من نشده است در طلبش باشم و هنگامی که شامل حال من شد شاکرانه آن را بپذیرم.اینسرهمواره سر به مهر باقی خواهد ماند که لطف شامل حال من می‏شود و خدای رحمان، خدایمن‏است؛ و این نه بدان سبب است که خداوند به شیوه‏ای غیر عقلانی عمل می‏کند و روندطبیعی‏وقایع را بر هم می‏زند بلکه به این سبب است که نمی‏توان درک کرد که خداوند بهعنوان خداوندرحمان با کلامش با من روبرو شود.
مأخذ:
این مقاله ترجمه‏ای از فصول 1 و 2 و 3 کتاب زیر است:
«~ .s sons,New York,1958' Jesus Christ and Mythology,Rudolf Bultmann,charles scribner ~»
منابع مقاله:
مجله ارغنون 6/5 ، بولتمان ، رودولف؛
ترجمه: هاله لاجوردی

www.hawzah.net/Hawzah/Articles/Articles.aspx