شيخ صفي الدين ابوالفتح اسحق بن شيخ امين الدين جبرائيل اردبيلي(۶۵۰-۷۳۵ه.ق) عارف و صوفي مشهور ايراني ، كه سلاطين به سبب انتساب به نام او به صفويه يا صفويان موسوم شده اند . صفي الدين پسر سلطان جبرائيل بود و در اردبيل به دنيا آمد (۷۱۳ - ۶۳۱ خورشيدي برابر ۷۳۵ - ۶۵۰ قمري)

پدر و اجداد وي در قريه كلخوران اردبيل زراعت داشتند و پيشينيان آنها از قريه رنگين گيلان به اسفرنجان در حدود اردبيل آمده بودند. پدر او امين الدين جبرائيل نام داشت و مي گويند با وجود مكنتي كه از راه كشاورزي به هم رسانيده بود، علاقه به عزلت و انزوا داشت و از معاشرت با خلق اجتناب مي ورزيد. صفي الدين در سال 650 قمري در محيط انزواي خانواده و در صفاي زندگي روستايي به دنيا آمد. در عين اشتغال به مقدمات علوم رسمي، تمايلي به زهد و رياضت يافت و به روزه داري و شب زنده داري پرداخت. گاه اوقات خويش را در مقابر اولياء بسر مي برد و گاه روياها و مكاشفات صوفيانه مي ديد و گاه در كوه سبلان براي آنچه وي آنرا "ملاقات مردان خدا" مي خواند، مي رفت و در آن حال، از آب و خاك آن كوه چيزي به تبرك همراه مي آورد. اينكه از علوم رسمي چه اندازه بهره داشت معلوم نيست اما از اقوال و احوالش، آشنايي كافي با علوم شرعي پيداست. به هرحال آنگونه كه از قول مؤلف "عالم آراي عباسي" بر مي آيد «مدتي به اكتساب فضايل و كمالات صوري پرداخت» و اين كمالات او لامحاله، آن اندازه بود كه قرآن را حفظ كرد، در فرايض و سنن وقوف تمام يافت چنانكه از لغات عربي و فارسي و تركي و مغولي هم بهره مند گشت و به قول مؤلف "روضات الجنان" از اشعار و نكات و لطايف نيز محتظي شد

پيش از رسيدن به اين مقامات، صفي الدين اسحق جوان ، ويژگي هاي خود را داشت . ابن بزار اردبيلي كه كتابي در ترجمه ي احوال و اقوال و كرامات او نوشته و پژوهشگران آن را مأخذي معتبر مي شمارند، مي نويسد صفي الدين در جواني از بابت زيبايي و حسن صورت چنان بود كه او را " يوسف ثاني " لقب داده بودند و"… به سن بلوغ نا رسيده زنان در عشق او دست ها مي بريدند " ولي " دل مبارك او از ايشان مي رميد " و اين حسن صورت در دوران بلوغ به مرتبه اي كه اولياءالله " وي را پير آذري خواندندي " و " جماعت طالبان او را زرين محاسن مي گفتند " .او در زمان خويش مورد بزرگداشت مردم بود و مردم آن سامان او را به نام پير و رهنما پذيرا بودند.از او ديواني به زبان آذري در دست است. شيخ صفي هم‌زمان با الجايتو ايلخان مغول مي‌زيست و سلطان محمد الجاتيو (معروف به خدابنده) با وي با حرمت تمام سلوك مي كرد.

مي گويند اين ايلخان مغول، وقتي بناي شهر سلطانيه خويش را تمام كرد، در ضمنِ ساير مراسم و تشريفات، مشايخ و علماء عصر را هم در آنجا به مهماني خواند. چون طعام پيش آوردند، شيخ صفي الدين اردبيلي و شيخ علاءالدوله سمناني در دو جانب سلطان نشسته بودند. شيخ صفي الدين غذايي نخورد، اما شيخ علاءالدوله ابايي نكرد. سلطان پرسيد كه اگر طعام ما حرام بود؛ شيخ علاءالدوله چرا خورد؟ صفي الدين جواب داد شيخ علاءالدوله درياست؛ دريا را هيچ چيز نمي آلايد. شيخ علاءالدوله هم گفت: شيخ صفي شاهبازست، به هر طعمه اي ميل نمي كند. اين روايت كه در آثار صوفيه تا حدي به تواتر نقل شده است، حرمت شيخ را در نزد بزرگان عصر خويش نشان مي دهد.

شيخ صفي خود پيشتر پيرو شيخ زاهد گيلاني بود و دختر او فاطمه خاتون را نيز به زني گرفته بود. زهد و ساده‌زيستي او با وجود داراييش در آن زمان نامور بود. شيوه زندگي و گيرايي او و ناماوري خانقاهش به زودي براي او و فرزندانش پيرواني را از شام و تركيه و بخش‌هاي ديگر ايران فراهم ساخت. پس از او پسرش شيخ صدرالدين موسي جاي پدر را گرفت.

صفي الدين به سبب كثرت رياضت و مخصوصاً به جهت افراط در روزه و اجتناب از حيواني، در اواخر عمر تدريجاً ضعيف و مكرر بيمار شد. در پايان عمر تقريباً به كلي از غذا افتاده بود و جز غذاهاي ساده غير حيواني و آب قند، چيزي از گلويش پائين نمي رفت. با اينحال، تا ممكن بود در اداي وظايف شرعي اهتمام داشت. به علاوه خانقاه او محل اطعام فقرا و پناه ضعفا و مسكينان بود و همين نكته دستگاه او و اخلافش را همچنان محل محتاجان و درويشان مي داشت. در مرض موت هم، "محافظت سفره و خدمت ضعفا" را با تأكيد تمام، سفارش مي كرد. در آخرين روزهاي بيماري، در اثر ضعف شديد، تقريباً از سخن گفتن هم بازماند. فقط آهسته قرآن مي خواند و آخرين سخنش اين بود: «صلو عليه و سلموا تسليماً». روز دوشنبه دوازهم محرم سنه 735 قمري، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگي وفات يافت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در مجاورت خلوت خانقاه خويش دفن شد. هنگام وفات وي، پسرش شيخ صدرالدين موسي، در مسافرت بود و زن شيخ هم كه در ايام بيماري از شيخ مراقبت مي كرد، چند هفته بعد از شوهر وفات يافت.


مذهب

هر چند كه در عمل ، مي توان شيخ صفي الدين را پايه گذار دودمان صفوي بشمار آورد كه مذهب اثني عشري را به عنوان مذهب رسمي كشور تبليغ كردند و رواج دادند ، ولي صفي الدين رسماً خود يك سني شافعي بوده . با اين همه ، با در نظر گرفتن آب و هواي آشتي گرايانه ي مذهبي دوره ي حكومت مغولان در ايران ، روي اين مطلب تأكيد زيادي نمي توان كرد :

بيشتر مورخان، وي را سني مذهب دانسته اند دكتر عبدالحسين زرين‌كوب محقق و مورخ فقيد هم، در كتاب مشهورش "جستجو در تصوف ايران" با استناد به منابع تاريخي متعدد و گوناگون، وي را سني مذهب مي داند. دكتر زرين كوب مي نويسد:

مذهب خود او (شيخ صفي الدين) تسنن بود و با آنكه بعضي اقوال و اشعار منقول ازو، از اتكا بر محبت و مهر علي حاكي است، اين محبت علي با تسنن وي كه در تاريخها از جمله حتي در "احسن التواريخ" بدان اشارت هست، مغايرت ندارد. در مكتوبي هم كه عبيدالله خان ازبك به شاه طهماسب صفوي (سال 936 هجري) مي نويسد، گفته مي شود كه "پدر كلان شما، جناب مرحوم شيخ صفي مردي عزيز اهل سنت و جماعت بوده است"

دكتر زرين كوب در جاي ديگري از اين كتاب مي نويسد:

در هر حال سيادت شيخ صفي ظاهراً محل انكار نيست، اما تشيع او محل ترديدست؛ بلكه تسنن او كه از مقالات و سخنان خودش برمي آيد، امري است كه وجود نام ابوبكر و عمر در انساب خاندانش نيز آنرا تائيد ميكند و بعيدست كه آن را بتوان حمل بر كتمان و تقيه كرد. با اينهمه تسنن شيخ صفي و اخلاف و اجداد او، از اظهار محبت و تكريم فوق العاده در حق اهل بيت رسول خالي نبود و سيادت خود وي و مبالغه اش در تعظيم و تكريم آل پيغمبر، هيچ يك با تسنن وي منافات نداشت
عارفانه ها

▪ سوال كردند از آيت " يا اَيَّتها النفسِ المطمئنة ارجعي الي رَبِكِ راضيةً مرضيةً ، فادخلي في عبادي و ادخلي جنتي ( فجر آيات ۲۷- ۳۰) مراد به اين بهشت مضاف با حق تعالي چيست ، و آن بهشت كدام است ؟

ـ شيخ فرمود: كه نفس مطمئنه را دو صفت است ؛ صفت راضيه و صفت مرضيه . و بهشت دو نوع است : خاص و عام . بهشت عام آن است كه در آنجا اكل و شرب و شهوت است و آن از بندگان عام است كه مستوجب آن باشند ، اما بهشت خاص مضاف " و ادخلي جنتي " با حق تعالي ، از آن بندگان خاص است و آن لقاء و وصال و مشاهده است كه در آنجا اكل و شرب و شهوت را مدخلي نيست

منبع : http://ardabiltarikhy.tebyan.net/vie...?PostID=186837