دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: سرجوخه سر افکنده

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض سرجوخه سر افکنده

    سرجوخه از خواب بیدار شده بود
    پوتین هایش را پوشید
    آماده ی نبرد شد
    جلیقه اش را بست
    پوتین هایش را محکم...
    اسلحه اش را گرفت
    ناگهان یک عدد اسب را در آن دور دست دید!
    با خود گفت
    مرا اسب سواری عاشقم من!
    دوید و دوید
    به اسب رسید
    اما او اسب نبود!
    او یک عدد خر بود که با ریا کاری و تغییر چهره از دور همانند اسب ها بود!
    او یک عدد الاغ بود
    الاغی بر روی کوه
    که دردناک تر از هر چیزی
    رئیس اسب ها شده بود
    آن الاغ که اسمش چغندر قلی بود
    اسب ها را فریب داده بود!
    آنچه دردناک تر و بد تر بود
    اینکه هنوز بسیاری از اسب های نادان
    آن الاغ را حتی می پرستیدند!
    بدین گونه
    سرجوخه که این داستان بمانند خوابی از چشمش عبور کرده بود
    تصمیم بر تغییر ساختار و رخنه در حکومت الاغ قصه ی ما چغنرر قلی گرفت

  2. 3 کاربر از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند .


  3. #2
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مدیریت دفاعی
    نوشته ها
    4,430
    ارسال تشکر
    5,018
    دریافت تشکر: 13,826
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    Capitan Totti's: جدید40

    پیش فرض پاسخ : سرجوخه سر افکنده

    بدین گونه
    سرجوخه که این داستان بمانند خوابی از چشمش عبور کرده بود
    تصمیم بر تغییر ساختار و رخنه در حکومت الاغ قصه ی ما چغنرر قلی گرفت
    ...

    اما ناگهان فرمانده گروهان او را صدا کرد
    سرجوخه ، کدوم گوری هستی ؟ بیا این ور تر
    سرجوخه صدای او را شنیده بر دیده ی منت نهاد
    و رو به سوی فرمانده نمود و به احترامش به پیش فنگ نمود
    سر و صورت او را بوسید و
    ندای گروهان ما دلاوره ، فرماندشون تکاوره!سر داد...
    ستوان (فرمانده) که ازین ندا بسی خشنود گشتیده بود
    رو به سوی سرجوخه نمود ، پیشانی اش را بوسه ای زد
    و بدو گفت امروز هم میهنانمان برای چشم به سوی تو دوخته اند
    که از مرز دفاع و مانع ورود جنایتکاران شوی!
    سرجوخه این را بشنید و رو به آسمان نهاده و قدری تامل نمود
    و با صدای بلند ، لبیک گویان فریاد کشید
    بار الها
    من سرجوخه ی بزرگ ، میخواهم از مرزهای مسلمین با جان و دل دفاع کنم!
    اشک در چشمان سرجوخه و ستوان بمانند دریایی طوفانی ، به حرکت در آمد و از هم وداع نمودند
    ستوان به سرجوخه فرمود ، فرزندم ، 3روز مرخصی تشویقی برایت نبشتم...
    برو خوش باش!
    سرجوخه زجه کنان رو به سوی اسمان نهاد و گفت ،خدایا من وظیفه ام را انجام داد و بس!
    ستوان منطقه را ترک نمودو...
    سرجوخه که باید در آن محل نگهبانی میداد و مانع ورود دیگران به مرز میهن میشد
    دعوت خواب را لبیک گفته و به خواب فرو رفت!
    ساعتی بعد از خواب بیدار گشته
    و رو به اسمان نهاده و گفت ، خدایا دیدی چقدر خوب نگهبانی دادم؟
    به ناگه صدای شیهه ی اسبی از دور دست ها توجه سرجوخه را به خود جلب کرد
    آری آری ، او یک عدد اسب از مبارزین و جنبش های ضد الاغیسمی
    الاغی که رئیس اسب ها بود ، بود!
    سرجوخه به سوی او دوید...


  4. کاربرانی که از پست مفید Capitan Totti سپاس کرده اند.


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •