حماسه آرش کمانگیر



داستان آرش را بسیار شنیده اید، آن مرزبان بی همانند و پهلوان بی همتایی که جان خود را در تیری نهاد و آن را رها کرد تا ایرانزمین را سرافرازی بخشد، بود و نبود آرش به یک تیر بستگی دارد آن تیر است که به آرش حیاتی جاودانه و نمیرانی می بخشد، او را یک استوره می سازد فراتر از مکان و زمان، تیر آخری که در قلب و جان ما نفوذ می کند و به اندیشه می رسد تیر آرش، آخرین تیر نیاکان ماست که هنوز در خیزش است تا به همه ی ما بیامورد که آنچه مهم، شگرف و گرانبهاست و باید آن را غنیمت شمرد فرصت هایست که یک تیر می تواند بوجود آورد و آرش تنها آن فرصت را غنیمت شمرد آری آرش کمانگیر سمبول و الگوییی برای ناسیونالیسم ایران است.
در کتاب های کهن آمده است:
«منوچهر پادشاه ایران از افراسیاب تورانی شکست خورد و سپاه ایران در«تبرستان» یا «آمل» به محاصره ی تورانیان افتاد. ایرانیان به ناچار از در صلح و آشتی درآمدند و دشمن ناجوانمرد که به ناتوانی ایشان پی برده بود کوشید که تا مرزهای خود را به داخل کشور ما گسترش دهد.
سپهبدان و سران و سرداران سپاه این ننگ را نپذیرفتند و شرایط صلح را قبول نکردند. بنابراین آماده شدند که با آخرین رمق های خود جنگ را از سرگیرند و شرافتمندانه بمیرند، چه در آیین و کیش مردان، مرگ خونین بر زندگی ننگین برتری دارد.
افراسیاب بدکنش که از پیامدهای نبرد دوباره، نگران بود پیشنهاد تازه و شگفتی را در میان آورد و پذیرفت که مرز دو کشور با افکندن تیری از کوه«ائیریو خئوت» در آمل به سوی شمال شرق تعیین شود. خردمندان و کارآگاهان که «یک تیر پرتاب»را فاصله ی چندانی نمی دیدند ریشخند افراسیاب را دریافتند و اعتراض کردند.
اما آرش که کمان گیری سترگ و سالخورده بود آن را فرصتی شمرد و با برهنه کردن و نمایش اندام ورزیده ی خویش، سلامت و توانایی آن را ضامن گشایش کار ایرانیان دانست. سخن ها به درازا کشید و پس از گفتگوهای بسیار منوچهر پادشاه ایران و بزرگان سپاه با نگرانی و ناباوری به این داوری عجیب تن دادند و مردمان امید بستند و آرش با کمان و ترکش خویش بر کوه فراز شد.
یکی دو تن که او را تا قله کوه همراهی کرده بودند، پس از آن حکایت کردند که آرش تیری را که افراسیاب بر آن نشانه نهاده بود از ترکش برآورد و آن را در چله ی کمان نهاد. آنگاه سر بسوی آسمان برداشت و نیایشگرانه زمزمه کرد و به ناگاه تا نیمه چرخید و در مسیر نشانه، زه کمان را تا بناگوش خویش کشید و ما از بیم و شکوه چشم برهم نهادیم و با ناله ی کمانی که کشیده و کشیده تر می شد برخود لرزیدیم و گیتی از چرخش واماند.
پس از آن غرشی که به از هم گسیختن ریسمان آسمان می مانست و نعره ای رعدآسا که فریاد ببری زخم خورده را به یاد می آورد و سفیر شکافنده تیری که از کمان جسته بود تا دیده بگشاییم آوازه صخره ای که آوار می شد در گوشمان پیچید و آنگاه باد بود و چکاد بود و ما بودیم که بر اندام از هم گسیخته آرش مویه می کردیم.
هفته ای افزونتر از 70 سال بر مردمان ایران سپری شد تا کاشفان و جویندگان دو لشکر تیر آرش را بر گرده ی گردوبنی در حدود فرغانه یافتند بر کرانه جیحون و به گفته ای در آنسوی قر و یا هر جای دیگر این سرزمین های دور که مرزهای ایرانزمین را تا نشانه های خویش می گستراند.
دیرینه ترین سرچشمه ی داستان آرش «تیریشت» است و نام اوستایی او در این اثر به صورت «رخشه» آمده است. در رساله ماه فروردین روز خرداد که متنی پهلوی است از او خبری می خوانیم. کتاب مینو خرد بدون آوردن نام آرش به داستان او اشاره هایی دارد و همچنین آثارالباقیه و غررالسیر به او پرداخته اند و کتاب های دیگر که از جهت اهمیت شاید به این پایه و مایه نباشند. همه سرچشمه های استوره آرش بشمار می روند که می تواند سرچشمه هایی برای اهل پژوهش قرار گیرد.