دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 62

موضوع: مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

  1. #11
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    حال عشق شاهزاده با گدا

    گر وفايي درين گدا بودي / اين چنين دربدر چرا بودي؟



    در سگ دربدر وفا نبود / دربدر خود بجز گدا نبود


    بنده، چون کرد بندگي کسي / نخرندش، که گشته است بسي


    گه بهمزاد خود برآشفتي / بصد آشفتگي باو گفتي:


    ميل علت چو نيست بيش از من / پس چرا آمدي تو پيش از من؟


    گاه از مکتبش برون کردي / جگرش را بطعنه خون کردي


    که: بمکتب دگر ميا با من / يا تو آيي درين طرف يا من


    که قلم را بخاک افگندي / گه ورق را ز يکدگر کندي


    کردي اظهار رشک و غيرت خويش / رشک خوبان بود ز عاشق بيش


    صفحه را پيش روي آوردي / چهره خويش را نهان کردي


    فتنه اهل حسن در عالم / بر سر عاشقان بود ماتم


    شاه در فکر کار درويشست / خواجه را ميل بنده خويشست


    گر سپاهي بشاه خود نازد / شاه هم بر سپاه خود تازد


    از خجالت هلاک شد درويش / گفت: راضي شدم بمردن خويش


    جان گدازست ناتواني من / مرگ بهتر ز زندگاني من


    آه! ازين طالعي که من دارم / گريه از بخت خويشتن دارم


    شوخ من، گر چه نکته دان افتاد / ليک بسيار بدگمان افتاد


    خواستم سوي گوهر آرم دست / دستم از سنگ حادثات شکست


    عمر ميخواستم ز آب حيات / تشنه مردم ز شوق در ظلمات


    شاه شيرين زبان شکر لب / بار ديگر چو رفت از مکتب


    خواند همزاد را بخدمت خويش / که: چه ميگفت با تو آن درويش؟


    قصه را پيش شاه کرد بيان / بطريقي که حال گشت عيان


    يافت شه از اداي آن تسکين / بست دل در وفاي آن مسکين


    کو رسولي که از براي خدا / حال من هم کند بشاه ادا؟


    تا دگر قصد اين گدا نکند / بند بندم ز هم جدا نکند

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  2. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  3. #12
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    افشاي راز عشق و ملامت عوام


    باز چون مهر از فلک سر زد / شاه از خواب ناز سر بر زد


    دل پر از مهر و لب پر از خنده / از عتاب گذشته شرمنده


    پيش درويش همچو گل بشکفت / رفت در خنده همچو غنچه و گفت:


    پس ازين به که ما بهم باشيم / هر دو شاه و گدا بهم باشيم


    زانکه شاه و گدا بهم گويند / بي گدا نام شاه کم گويند


    نام شاه و گدا بهم گيرند / بي گدا نام شاه کم گيرند


    عزت سروران ز درويشيست / فخر پيغمبران ز درويشيست


    همه شاهان گداي درويشند / در پناه دعاي درويشند


    شاه چون لطف کرد بيش از پيش / ميل درويش گشت بيش از بيش


    چند روزي چو در ميان بگذشت / حال درويش زين و آن بگذشت

    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  4. 4 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  5. #13
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    خبردار شدن مردم از حال درويش و پيدا شدن رقيب کافرکيش بدانديش

    اهل مکتب شدند واقف حال / گفتگو شد ميانه اطفال


    زين حکايت بهم خبر گفتند / اين سخن را بيک دگر گفتند


    طفلکان جمله شوخ و حيله گرند / همچو طفلان اشک پرده درند


    گر کسي پيش طفل گويد راز / راز او را بغير گويد باز


    عاقبت تشت او ز بام افتاد / اين صدا در ميان عام افتاد


    همه جا اين فسانه پيدا شد / عيب جو را بهانه پيدا شد


    پند گويان ملامتش کردند / بملامت علامتش کردند


    در ره عشق جز ملامت نيست / عاشقي کوچه سلامت نيست


    دل گرفتار اين ملامت باد / وز غم عافيت سلامت باد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  6. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  7. #14
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    راندن کوتوال گدا را از مکتب برقابت خود

    هيچ جا در جهان حبيبي نيست / که بدنبال او رقيبي نيست


    مردمان تا حبيب مي گويند / در برابر رقيب مي گويند


    تا کسي جان بآن جهان نبرد / از بلاي رقيب جان نبرد


    شاه را سنگدل رقيبي بود / يک ز انصاف بي نصيبي بود


    کار او زهر چشم بود از قهر / کاسه چشم او چو کاسه زهر


    بغضب تيز کرده خويش را / خنده هرگز نديده رويش را


    مهر آزار خلق در مشتش / شکل کژدم گرفته انگشتش


    هر که سر پنجه اي چنين دارد / مشت کژدم در آستين دارد


    با وجود چنين ستيزه و قهر / مير بازار بود و شحنه شهر


    حکم بر خاص و عام بود او را / اختيار تمام بود او را


    سفله را هرگز اعتبار مباد / مدعي صاحب اختيار مباد


    حاصل قصه آن که: آن بد کيش / گشت واقف ز قصه درويش


    همچو سگ تند شد بقصد گدا / تا ازان آستانش ساخت جدا


    آن گدا را چو راند از در شاه / مدتي مي نشست بر سر راه


    از سر راه نيز مانع شد / سعي درويش جمله ضايع شد


    غير ازينش نماند هيچ رهي / که رود شب بکوي دوست گهي


    کرد بيچاره اين چنين تدبير / که رود شب بکوي او شبگير


    راز او چون بروي روز افتاد / شب تاريک دلفروز افتاد


    پرده صد هزار عيب شبست / يکي از پرده هاي غيب شبست


    شب که سر بر زند ز سر ظلمات / در سياهي نمايد آب حيات


    نور معراج در دل شب تافت / مصطفي آنچه يافت در شب يافت
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  8. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  9. #15
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    رفتن گدا بشب بر در شاهزاده

    يک شب القصه رو بشاه آورد / رو بشاه جهان پناه آورد


    با تن زار و سينه غمناک / دل مجروح و ديده نمناک


    هر قدم رو بخاک مي ماليد / از دل دردناک مي ناليد


    هر دم آهي کشيدي از دل تنگ / تا از آن آه سوختي دل سنگ


    از غم دل بسينه سنگ زدي / با دل از کينه طبل جنگ زدي


    رخ بر آن خاک آستان سودي / آستان را ز بوسه فرسودي


    گفتي: اين آستانه محترمست / سگ اين کوي آهوي حرمست


    هر که او ره بدين طرف دارد / پاي او بر سرم شرف دارد


    بر در شاه ديد شير سگي / سگ نگويم، پلنگ تيز تگي


    داغ مهر و وفا نشاني او / خواب مردم ز پاسباني او


    گفتش: اي سرور وفاداران / در وفا بهتر از همه ياران


    گفت: اي از مي وفا سرمست / روز و شب هيچ خورد و خوابت هست؟


    رشته دوستيست هر رگ تو / تو سگ کوي يار و من سگ تو


    پنجه و ناخنت بخون شکار / سرخ همچون گلست و تيز چو خار


    دست تو در حناست گل دسته / گل سرخ آن کف حنا بسته


    کف پاي تراست نقش نگين / در نگين تو جمله روي زمين


    بارها صيد فربه آوردي / خود قناعت باستخوان کردي


    هست شکل دم تو قلابي / که مرا مي کشد بهر بابي


    شب رواني که قلب و حيله گرند / از تو شب تا بروز بر حذرند


    گريه کرد و ز ديده آبش داد / وز دل خون چکان کبابش داد




    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  10. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  11. #16
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    ناليدن درويش در کوي شاه

    آن شب آفاق همچو گلشن بود / شب نبود آن، که روز روشن بود


    فلک از آفتاب و بدر منير / قدحي بود پر ز شکر و شير


    ماه چون کاسه پنير شده / کوچها همچو جوي شير شده


    سايه ظلمت فگنده بر سر نور / ريخته مشک ناب بر کافور


    در چمن سايهاي برگ چنار / چون سيه کرده پنجهاي نگار


    سايه برگ بيد گاه شمال / راست چون ماهيان در آب زلال


    بود ماه فلک تمام آن شب / شاه را شد هواي بام آن شب


    شب مهتاب طرف بام خوشست / جلوه هاي مه تمام خوشست




    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  12. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  13. #17
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    ديدار شاه از بام در شب ماه روشن

    آمد و جا گرفت بر لب بام / روي بنمود همچو ماه تمام


    آمد و بر کنار بام نشست / ديد درويش را که رفته ز دست


    رخ بخوناب ديده مي شويد / با دل غم کشيده مي گويد:


    کارم از دست شد، چه کارست اين؟ / الله! الله! چه کار و بارست اين؟


    آه! ازين بخت و طالعي که مراست / واي؟ ازين عمر ضايعي که مراست


    تا بکي سينه پاره پاره کنم؟ / واي من! واي من! چه چاره کنم؟


    چاک چاکست دل بخنجر و تيغ / حيف! حيف از دلم! دريغ! دريغ!


    آه! ازين بخت و طالعي که مراست / واي! ازين عمر ضايعي که مراست


    من کيم؟ آنکه شمع بزم افروخت / شعله اي جست و خانمانم سوخت


    من کيم؟ آنکه آب حيوان جست / بر لب چشمه دست از جان شست


    من کيم؟ آنکه رنج هجران برد / سير ناديده روي جانان، مرد


    نيست غير از وصال او هوسم / آه! گر من بوصل او نرسم


    گر نميرم درين هوس فردا / کار من مشکلست پس فردا


    شاه چون گوش کرد زاري او / بهر تسکين بي قراري او


    گفت: برخيز و اضطراب مکن / غم فردا مخور، شتاب مکن


    زانکه من بعد ازين چه صبح و چه شام / آيم و جا کنم بگوشه بام


    بر لب بام قصر بنشينم / تا گروه کبوتران بينم


    تو هم از دور سوي من مي بين / در و ديوار کوي من مي بين


    اي خوش آندم که دوست دوست شود! / يار آنکس که يار اوست شود


    روي خود آورد بجانب دوست / طالب او شود که طالب اوست


    عشق با يار دلنواز خوشست / بلکه معشوق عشق باز خوشست




    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  14. 3 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  15. #18
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در صفت کبوتر بازي شاه و نظاره کردن درويش

    صبح چون ريخت دانه انجم / آسمان گشت تير و مشعله دم


    باز سبز آشيان زرين پر / کرد آهنگ چرخ بار دگر


    سوي بام کبوتر آمد شاه / بر فراز فلک برآمد ماه


    طرفه بامي، چنانکه بام فلک / خيل خيل کبوتران چو ملک


    در پريدن بلند پايه او / چون هما ارجمند سايه او


    قدح آب او ز چشمه مهر / ارزنش از ستاره هاي سپهر



    تا مگر شه بدست گيرد ني / بسته از جان کمر بخدمت وي


    شاه و بالاي سر کبوتر او / چون سليمان و مرغ بر سر او


    هر زمان گشته بر سرش جمعي / همچو پروانه بر سر شمعي


    پيکر هر يک از لطافت پر / نازنين لعبتي پري پيکر


    هر نگارين او نگاري بود / هر سفيدش سمن عذاري بود


    داغها مشک فام و عنبر بوي / چون سر نو عروس مشکين موي


    چينيش بسکه نازنيني داشت / صورت لعبتان چيني داشت


    بسکه بغداديش نکو افتاد / طرفه تر شد ز طرفه بغداد


    سايه هاي کبوتران دورنگ / بر زمين نقش کرده شکل پلنگ


    همه بر گرد شاه طوف کنان / همه در پيچ و تاب چرخ زنان


    چون بدستور خود کبوتر باز / بدهان و بدست کرد آواز


    سوي گردون بيک زمان رفتند / همچو پروين بآسمان رفتند


    شاه برجست و ني گرفت بدست / نعره اي چند زد، بلند، نه پست

    ادامه دارد



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  16. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  17. #19
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    در صفت کبوتر بازي شاه و نظاره کردن درويش

    شاه برجست و ني گرفت بدست / نعره اي چند زد، بلند، نه پست

    غرض آن داشت شاه نيک انديش / که خبر دار گردد آن درويش


    روي خود سوي قصر شاه کند / جانب ماه خود نگاه کند


    چشم او خود بجانب شه بود / زان همه کار و بار آگه بود


    از دل و جان دعاي شه مي گفت / گه نظر مي نمود و گه ميگفت:


    اي دل من فتاده در دامت / مرغ جانم کبوتر بامت


    کاش! من هم کبوتري بودم / صاحب بالي و پري بودم


    تا بر آن گرد بام مي گشتم / بر سرت صبح و شام مي گشتم


    تنم اينجا اسير قيد شده / دل بآن بام رفته، صيد شده


    کوي تو همچو کعبه محترمست / مرغ بامت کبوتر حرمست


    از دلم خاست دود و آتش آه / گشت خيل کبوتر تو سياه


    بسکه از ديده ريخت اشک اميد / خيل ديگر ازو شدند سفيد


    جگريهاي خود که مي نگري / همه از خون دل شده جگري


    مست چون بلبلند و سرخ چو گل / گوييا هم گلند و هم بلبل


    رنگ ايشان ز اشک آل منست / پر هر يک گواه حال منست


    چيست چشم کبوترت پر خون؟ / از چه رو گشت پاي او گلگون؟


    حال من ديد و ديده پر خون شد / پا بخوناب ديده گلگون شد


    او درين حال و شاه بر لب بام / با رخ همچو ماه کرده قيام


    تا چو از دور بيند آن مسکين / شود او را ز ديدنش تسکين


    بود در عين عشق بازي خويش / واقف از عشق بازي درويش


    شاه تا عشق بازيي نکند / با گدا دلنوازيي نکند



    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  18. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


  19. #20
    یار همیشگی
    رشته تحصیلی
    مکانیک - طراحی جامدات
    نوشته ها
    3,892
    ارسال تشکر
    3,247
    دریافت تشکر: 14,584
    قدرت امتیاز دهی
    29855
    Array

    پیش فرض پاسخ : مثنوي شاه و درويش يا قصه شاه و گدا

    سر راه گرفتن رقيب درويش را

    چند روزي که شاهزاده عصر / آمد و جا گرفت بر لب قصر


    آن گدا رو بقصر شه مي کرد / بر در و بام او نگه مي کرد


    بهواي شه و نظاره بام / ماند سر در هوا سحر تا شام


    جز بسوي هوا نمي نگريست / هيچ بر پشت پا نمي نگريست


    در هوا بسکه بود واله و مست / خلق گفتندش آفتاب پرست


    تا بجايي رسيد گفت و شنفت / که رقيب آن شنيد و با وي گفت:


    اين گدا از خداي نوميدست / قبله او جمال خورشيدست


    کافرست و ز اهل ايمان نيست / کفر مي ورزد و مسلمان نيست


    خورد درويش بي گنه سوگند / بخدايي که هست بي مانند


    اوست خورشيد و عشق لايق اوست / همه ذرات کون عاشق اوست


    پيش خورشيد او حجابي نيست / غير او هيچ آفتابي نيست


    شد معين ميان دشمن و دوست / که بعالم خداپرست خود اوست


    باز خود را بکوي شاه افگند / وز کف خصم در پناه افگند


    ليک طفلان کوچه و بازار / باز جستندش از پي آزار


    هر طرف ميشدند سنگ بدست / که: کجا رفت آفتاب پرست؟


    هر که کردي بآن طرف آهنگ / تا زند بر گداي مسکين سنگ


    سنگ ازان آستان شه کندي / بردي و خود بسويش افگندي


    گفت: از سنگ بينم آزاري / سنگ آن آستان بود ياري


    بسکه طفلان زدند سنگ برو / عرصه شهر گشت تنگ برو


    بضرورت ز شهر بيرون جست / کنج ويرانه اي گرفت و نشست


    چون بويرانه ساخت مسکن خويش / پيرهن چاک کرد بر تن خويش


    که: من مرده پيرهن چه کنم؟ / مرده گر نيستم، کفن چه کنم؟


    هر زمان خاک ريخت بر سر و تن / کين چه عمرست؟ خاک بر سر من


    يکسر مو نکاست ناخن خويش / خواست ناخن زند بسينه ريش


    موي ژوليده را گذاشت بسر / بلکه مويي ز سر نداشت خبر


    با خود از بيخودي سخن ميکرد / گله از بخت خويشتن ميکرد


    که: رساندي سرم بچرخ برين / بازم از آسمان زدي بزمين


    گر بمن لحظه اي وفا کردي / هم در آن لحظه صد جفا کردي


    حد جور و جفا همين باشد / بارک الله! وفا همين باشد
    آشوبم آرامشم تویی
    به هر ترانه ای سر می کشم تویی
    بیا که بی تو من غم دو صد خزانم

  20. 2 کاربر از پست مفید م.محسن سپاس کرده اند .


صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اجراي برنامه‌هاي اندرويد روي رايانه‌هاي شخصي
    توسط داداشی در انجمن اخبار تلفن همراه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 27th May 2011, 01:28 AM
  2. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 18th November 2009, 03:22 PM
  3. خودروي هيدروژنی از رويا تا واقعيت
    توسط LaDy Ds DeMoNa در انجمن اخبار هنری
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 17th November 2009, 07:57 AM
  4. روبات جديد با قابليت دويدن و پرش از روي موانع
    توسط Victor007 در انجمن تازه های تکنولوژی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 30th October 2009, 12:11 PM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 6th November 2008, 01:20 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •