در زمستانی سرد، کلاغی برای جوجه هایش غذا پیدا نمیکرد و به
ناچار از گوشت تنش میکند و به آنها میداد تا زنده بمانند و نمیرند.
زمستان که تموم شد کلاغ مرد.
بعد از مرگ مادر جوجه هایش گفتند؛
چه خوب شد که مرد ، خسته شده بودیم از این غذای تکراری!!!
<<این است واقیعت تلخ روزگار>>
علاقه مندی ها (Bookmarks)