اندر ياد کردن زر و آنچه واجب بود درباره او
زر اکسير آفتاب است و سيم اکسيرماه، و نخست کس که زر و سيم از کان بيرون آورد جمشيد بود.
و چون زر و سيم از کان بيرون آورد فرمود تا زر را چون قرصه آفتاب گرد کردند، و بر هر دو روی صورت آفتاب مهر نهادند، و گفتند اين پادشاه مردمان است اندرين زمين چنانک آفتاب اندر آسمان.
و سيم را چون قرصه ماه کردند، و بر هر دو روی صورت ماه مهر نهادند، و گفتند اين کدخدای مردمان است اندر زمين چنانک ماه اندر آسمان.
و مر زر را که خداوند کيمياست شمس نهار الجد خوانده اند يعنی آفتاب روز بخت و مر سيم را قمر ليل الجد يعنی ماه و شب.
و مرواريد را کوکب سماء الغنی يعنی ستاره آسمان توانگری.
و گروهی زيرکان مر زر را نارشتاء الفقر خوانده اند يعنی آتش زمستان درويشی. و گروهی قلوب الاجله يعنی خرمی های دل بزرگان.
گروهی نرجس روضه الملک يعنی نرگس بوستان شاهی.
و گروهی قره عين الدين يعنی روشنايی چشم دين. و شرف زر بر گوهرهای گدازنده چنان نهاده اند که شرف آدمی بر ديگر حيوانات.
و از خاصيت های زر يکی آن است که ديدار وی چشم را روشن کند، و دل را شادمان گرداند، و ديگر آنک مرد را دلاور کند، و دانش را قوت دهد. و سه ديگر آنک نيکويی صورت افزون کند،
و جوانی تازه دارد، و به پيری دير رساند، و چهارم عيش را بيفزايد، و به چشم مردم عزيز باشد،
و از بزرگی (ای) که زر را داشته اند ملوک عجم دو چيز زرين کسی را ندادندی يکی جام و ديگر رکاب.
و در خواص چنان آورده اند که کودک خرد را چون به دارودان زرش شيردهند آراسته سخن آيد، و بر دل مردم شيرين آيد، و به تن مردانه، و ايمن بود از بيماری صرع، و در خواب نترسد.
و چون به ميل زرين چشم سرمه کنند از شب کوری و آب دويدن چشم ايمن بود، و در قوت بصر زيادت کند و خلاخل زرين چون بر پای بازبندند بر شکار دليرتر و خرم تر رود.
و هر جراحتی که به زر افتد زود به شود وليکن سر به هم نيارد و از بهر اين زنان بزرگان دختران و پسران خويش را گوش به سوزن زرين سوراخ کنند تا آن سوراخ هرگز سر به هم نيارد،
و به کوزه زرين آب خوردن از استسقا ايمن بود و دل را شادمانه دارد.
و ازين سبب اطبا به مفرح اندر زر و سيم و مرواريد افگنند و عود و مشک و ابريشم، به حکم آنک هر ضعفی که دل را افتد از غم يا انديشه آن را به گوهر زر و سيم توان برد.
و آنچ از جهت انقباض افتد به مشک و عود و ابريشم به صلاح توان آورد، و آنچه از غلبه خون افتد به کهربا وند، و آنچه از سطبری خون افتد به مرواريد و ابريشم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)