دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: امان از افراط و تفریط

  1. #1
    کاربر اخراج شده
    رشته تحصیلی
    مهندسی عمران
    نوشته ها
    0
    ارسال تشکر
    11,136
    دریافت تشکر: 25,270
    قدرت امتیاز دهی
    0
    Array
    M@hdi42's: لبخند

    smilee1 امان از افراط و تفریط

    امان از افراط و تفریط


    یکی از بچه های زمان جنگ تعریف می کرد:
    سال 65 میدون ولی عصر تهران، پاتوق بچه حزب اللهی ها بود که عصر هر روز، علیه بی حجابی و فساد تظاهرات می کردند.
    اون روز، همراه رفیقام توی میدون ولی عصر چرخ می زدیم و به اونایی که تیپ و ظاهرشون ناجور بود، گیر می دادیم. همین طوری که داشتیم می رفتیم، ناگهان چشمم افتاد به دوتا جوون پونزده شونزده ساله که از روبه رو می اومدن طرف ما. همین که بهمون نزدیک شدن، رفتم جلو و بی مقدمه، سیلی محکمی به صورت یکیشون زدم. انصافا مودب بود و خیلی با احترام گفت:
    - برادر، واسه چی منو می زنی؟!
    که گفتم: "آخه این چه لباسیه که پوشیدی؟"
    یه پیراهن آستین کوتاه قرمز (تی شرت) تنش بود. با تعجب یه نگاه به لباسش انداخت و گفت:
    - مگه لباس من چشه؟
    که با عصبانیت گفتم: "چش نیست؟ قرمز که هست، آستین کوتاه هم هست."
    لبخندی زد و گفت: "خب برادر اگه لباسم ایراد داره، ایناهاش، از همین مغازه خریدمش."
    و به مغازه ای اشاره کرد که اتفاقا از همان پیراهن در رنگ های مختلف در ویترینش چیده شده بود.
    موندم چی بگم که گفتم: "من به اون کار ندارم، تو نباید اینو بپوشی."
    با تعجب گفت: "خب برادر اگه ایراد داره جلوی اونو بگیرین که نفروشه."
    هر طوری بود ردش کردم رفت و بهش گفتم که سریع بره خونشون لباسش رو عوض کنه.

    چند ماه بعد، زمستون 1365، قبل از عملیات کربلای 5، توی پادگان دوکوهه بودم. داشتم با رفیقام می رفتم که ناگهان دیدم همون پسربچه، داره از روبه رو میاد طرفم. دستپاچه شدم. تعجب کردم. اون کجا، جبهه کجا؟!
    نردیک که شد، با همون ادب و احترام قبل، دستش رو دراز کرد، دست داد، سلام و احوالپرسی کرد. وقتی خواست بره، با خنده به لباسش اشاره کرد و گفت:
    - برادر، من لباسم رو عوض کردم، جبهه ام اومدم، ولی هنوز نفهمیدم واسه چی به من سیلی زدی!!!

    موندم چی جوابش رو بدم.
    و رفت.
    بعد از عملیات کربلای 5، شنیدم اون پسر بچه در عملیات شهید شده و پیکرش هم توی شلمچه جامونده.

  2. 7 کاربر از پست مفید M@hdi42 سپاس کرده اند .


  3. #2
    همکار تالار مهندسی عمران
    رشته تحصیلی
    نفت و پلیمر
    نوشته ها
    494
    ارسال تشکر
    7,685
    دریافت تشکر: 3,187
    قدرت امتیاز دهی
    12780
    Array
    AaZaAdeh's: جدید117

    پیش فرض پاسخ : امان از افراط و تفریط

    خداییش دل مرد میخواد این لباس عوض کردنای این مدلی...................................................... ...
    سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم ، قسم!
    از سه چیز کمک بگیر: عقل ، همت، صبر!
    اما سه چیز را هیچ گاه فراموش نکن: خدا، مرگ و دوست!







  4. 3 کاربر از پست مفید AaZaAdeh سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •