دوست عزیز، به سایت علمی نخبگان جوان خوش آمدید

مشاهده این پیام به این معنی است که شما در سایت عضو نیستید، لطفا در صورت تمایل جهت عضویت در سایت علمی نخبگان جوان اینجا کلیک کنید.

توجه داشته باشید، در صورتی که عضو سایت نباشید نمی توانید از تمامی امکانات و خدمات سایت استفاده کنید.
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: داستان سربازی حامد

  1. #1
    مدیر کـــــــل ســــایت
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    اکانت شخصی
    ندارد
    نوشته ها
    7,883
    ارسال تشکر
    9,788
    دریافت تشکر: 29,042
    قدرت امتیاز دهی
    13974
    Array
    Admin's: جدید39

    پیش فرض داستان سربازی حامد

    سلام به تمومی بچه ها

    این داستان رو من قبلا توی یه سایتی برای یکی از دوستام به نام حامد نوشته بودم و گذاشته بودم.

    منتها برای اینکه به تمامی دوستان ایده ی داستان نویسی طنز رو بدم می ذارمش اینجا.

    امیدوارم خوشتون بیاد.

    برخی از مدیران حامد رو میشناسن و خیلی ها هم نه.

    البته می تونید امروزا به جای حامد بذارید Asghar2000 چون این عزیزمون هم در سربازی به سر می بره.
    ---------------------------------------------------------------------------------------


    «« داستان سربازی حامد »»


    خب از اینکه حامد تو سربازی هم شب ها میاد سایت یه داستانی داره که باید بگم.
    از اونجایی که حامد خیلی به سایت دانشجو علاقه ی شدیدی داره و متاسفانه تو محل خدمتش هم وسایل ارتباطی درست و حسابی از قبیل کافی نت و غیره نیست یه کلک بخصوصی رو هر شب پیاده می کنه.
    می گفتم ، یه شب تو سربازی حامد و بقیه رفقاش رو افسرارشون رو رها می کنن تا برن به قولی مرخصی ..!
    بعدش حامد که از لب تابش حتی تو عروسی و عزا و خونه فامیل و خلاصه تو حموم و هم جدا نمی شد براش خیلی سخت بود که تو سربازی اونم برای 2 سال از لب تابش جدا بشه ..!
    خلاصه تصمیم می گیره زیر میزی این لب تاب رو ببره تو پادگان.
    وقتی حامد می رسه دَم ِ در پادگان می بینه ، وای ... همه رو تا ناخن پاهاشونم می گردن ... و نمی شه لب تاب رو ببره داخل ولی از طرفی هم نمی تونست لب تاب رو نبره داخل ..!
    خب فکر کرد که چه کار باید بکنه ..؟
    در این لحظه فکری به ذهنش می رسه ..!
    یکی از شاگولهای سرباز صفر رو سرش رو با دو تا هزار تومانی گول می ماله که اون این لب تاب رو از در پادگان رد کنه ..!
    ولی وقتب اون بد بخت رو با لب تاب حامد می گیرن و می برن پیش مافوقش می بینن که لب تاب نیست .!
    حالا لب تاب کجاست .؟
    نمی دونم ، ولی حامده دیگه ، لب تاب رو از سربازه دوباره اون ور بازرسی کش رفته ..!
    خلاصه لب تاب می ره زیر تخت حامد تو پادگان.
    بعدش منتظر می شه که شب بشه و همه از قبیل مافوقاش بخوابن تا بیاد در جمع سایتی ها ..!
    خب یکی از مشکلات حل شد و حامد لب تابش رو همراه داشت ولی خط تلفن و اکانت اینترنتی رو هنوز نداشت .؟!
    اکانت رو کاریش کرد و یکی از این هوشمندا که نه User و نه Password می خواد رو پیدا کرد ولی هنوز مشکل خط تلفن حل نشده بود.
    خب بازم رسیدیم سر خونه ی اول ...
    یه شب تو سربازی ، حامد و بقیه ی رفقاش رو که افسارشون رو رها می کنن تا به قولی اونم ساعت 8 - 9 شب برن مرخصی ...
    حامد یه فکری به ذهنش رسید و خلاصه منتظر شد که همه برن مرخصی ، تا پادگان خلوت بشه.!
    خلاصه همه گله ای فرار می کنن و می رن خونه و یه سری هم مرن تو خوابگاه پادگان ...
    حالا ساعت 11:30 شبه و همه چیز مهیا ..!
    نقشه از این قراره که حامد بره و از خط تلفن پادگان یه سیم بکشه به خوابگاه و از همون جا فیض سایت و برو بچه ها رو ببره ..!
    بلآخره یواشکی می ره حامد سر تلفن عمومی پادگان و از اونجایی هم که لیسانس برقه با دم و دستگاه خودش یه سیم اضافه به اتاقش به صورت نامحسوس می کشه و یا علی می گه و میاد تو سایت ..!
    حالا از اونجائیکه بعضی وقتا از سایت هم زود جیم میشه اینم یه داستانی داره که ادامه رو بخونین...
    داستان از این قراره که همون شب یه سرباز زیر صفر گاگول می ره سر تلفن و گوشی رو بر می داره می بینه صدای جیغ و پیغی از داخل گوشی میاد.

    نخبه یعنی خودباوری انسان و پس از خود باوری کاری غیر ممکن نمی شود

  2. 4 کاربر از پست مفید Admin سپاس کرده اند .


  3. #2
    مدیر کـــــــل ســــایت
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    اکانت شخصی
    ندارد
    نوشته ها
    7,883
    ارسال تشکر
    9,788
    دریافت تشکر: 29,042
    قدرت امتیاز دهی
    13974
    Array
    Admin's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : داستان سربازی حامد

    داستان از این قراره که همون شب یه سرباز زیر صفر گاگول می ره سر تلفن و گوشی رو بر می داره می بینه صدای جیغ و پیغی از داخل گوشی میاد.
    که یهو سربازه بی اختیار داد می زنه ، دیجیتال، آمریکا ، اسرائیل از تلفن ما رو زیر نظر گرفته ..!
    و میره پیش مافوقش که یه سرباز صفره ..!
    سرباز ما فوق گوشی رو بر می داره و از زیر اون عینک قلمبه اش کناری رو نگاهی می کنه و می گه :
    این خانمه چی می گه ..؟
    من تا سیکل بیشتر بلد نیستم ..!
    خانم جیغ نکش ..!
    خانم واضح تر بگو ببینم چی می گی ..؟
    ای بابا ، اشتباه گرفتی ..؟
    حالا اون دو تا سرباز دارن با گوشی ور می رن و حامد هم از این ور می بینه که خط جواب نمی ده و صفحه ی سایت Refresh نمیشه .!
    میره ببینه خبر چیه ..؟
    می بینه وای دو نفر دارن با تلفن ور می رن ..!
    می ره جلو و می گه ، چی شده .؟
    سرباز زیر صفر می گه :
    قربان این خط تلفن رو دارن خارجی ها بررسی می کنن ... غلط نکنم آمریکائیها باشن از اون ور آب ..!
    شایدم کار ستون پنجم دشمنه ..!
    حامد گوشی رو گرفت و گوش داد و دید که صدای جیغ و ویغ اینترنته ..!
    برگشت و به دو تا سرباز گفت:
    چیزی نیست ، سیستم دیجیتالی شده و شب ها تلفن رو قطع می کنن ..!
    و سربازها با این فکر که چه ربطی بین دیجیتالی و قطعی تلفن هست از اونجا رفتن.
    حامد گوشی رو گذاشت و رفت و به فعالیتش در سایت ادامه داد.
    هنوز 10 دقیقه نگذشته بود که ، در همین موقع یکی از فرمانده هان از اتاقش گوش رو برمی داره می بینه که گوشی داره جیغ می کشه ..!
    کنار فرمانده هم یه سرباز صفر دیگه ایستاده بود و می خواست برای فردا مرخصی بگیره ..!
    در همین موقع هم فرمانده هم نمی خواد جلوی سرباز کم بیاره ، میگه ، اوهوم ..! اِهم ..! ای بابا..!
    چند بار تلفن رو قطع و وصل می کنه ، نه بابا جواب نمی ده ..!
    خط آزاد نمی شه ..!
    می گه : سرباز ببین قضیه چیه ..؟
    سرباز هم به عشق مرخصی می گه چشم قربان هر چی شما بگید و میره بخش امنیتی و می گه قضیه چیه .؟
    تو بخش امنیتی پادگان یا همون محافظت فیزیکی ، کسی هم جز دو تا سرباز صفر دیگه که داشتن زمین رو می شستن نبود.
    بلاخره اونها هم نمی فهمن که قضیه از چه قراره ..!
    که یهو سرباز صفره که تازه اومده بود موقع بیرون رفتن پاش می ره روی بند و بساط شست و شو و دستش می خوره به آژیر خطر ..!
    حامد که تو اتاقش تنها بود فکر کرد که حالا مانوری چیزی گذاشتن برای ورودی های جدید وغیره ... بی توجه به این مسائل می ره و پیام خصوصی 2 ماه پیش منو جواب می ده ..!
    خیلی هم تشکر پایینش با کیییییییییییییییییییییییی ییییییییییی میذاره ..! ( خب اینو دیگه خودم و خودش فقط می دونیم چیه )
    خلاصه همه سربازها بیدار می شن تا ببینن چی شده که فرمانده میاد بیرون و میگه چه خبر شده ..؟
    اون گوشه ی دیوار یکی از نگهبانها داشت تو سرما یواشکی سیگار می کشید، که از ترس فرمانده سیگارش رو می اندازه تو سطل آشغال و کاغذهای داخلش آتیش می گیره ..!
    کسی نمی دونست که گوشه ی دیوار آتیش گرفته که وقتی سربازه برمی گرده می بینه که سطل آشغال که هیچی ، انبار مهمات قراره بره رو هوا ..!
    و یه دفعه می گه: مامان جاااااااااااااااااااااااا ااااااان ........! و جیییییییییییییییییییییییی ییییییییییییغ و واااااااااااااااااااااااا ااااااییییییییییییییییییی یییی...!
    که یه دفعه فرمانده یه کشیده می زنه بهش و می گه : چه مرگته ..؟
    که سرباز دوباره جیغ کشان می گه: مِه ، مه ، مهمات ..!
    فرمانده یه پس گردنی هم میزنه و میگه ، مثل آدم حرف بزن ببینم چی می گی ..؟
    سربازه که اشکش در اومده بود می گه : انبار مهمات ، انبار .... و بـــــــــوم ..!!!!!!

    ادامه دارد ...
    نخبه یعنی خودباوری انسان و پس از خود باوری کاری غیر ممکن نمی شود

  4. 3 کاربر از پست مفید Admin سپاس کرده اند .


  5. #3
    مدیر کـــــــل ســــایت
    رشته تحصیلی
    مهندسی کامپیوتر - نرم افزار
    اکانت شخصی
    ندارد
    نوشته ها
    7,883
    ارسال تشکر
    9,788
    دریافت تشکر: 29,042
    قدرت امتیاز دهی
    13974
    Array
    Admin's: جدید39

    پیش فرض پاسخ : داستان سربازی حامد

    این لحظه انفجار وقتی بود که حامد داشت پیام قدردانی و خوش و بش منو می خوند ..!
    از همین موقع حامد فکر کرد که بیرون دارن سکانس آخر فیلم جومانجی رو می گیرن چون دیگه صدای هر حیوونی از توی پادگان شنیده می شد..!
    خداییش حق دارن می گن خر بیا آدم برو دیگه ..!
    خب خلاصه همه مثل مرغ پر کنده این ور و اون ور می دویدند و می گفتن که ، دشمن ، دشمن ، حمله ..!
    حامد هم در این هاگیر واگیر داشت پست برقی می داد ورفته بود تو کف دادن 6350 امین پستش که همون اول جدول فعالان سایت بمونه ..!
    که یه دفعه یه سرباز میاد و میگه خطر ، آتش ........... وای وای ..... دشمن ، تانک .... کاتیوشا ...!!!!!!!!!!!
    که حامد برمی گرده و می گه : کاتیوشا چیه ؟
    سربازه فکر می کنه و می گه: نمی دونم ، راستی چیه .؟
    حامد هم میگه: برو ، برو ، بعدآ برات میگم ...!
    و لب تاب رو دوباره از زیر پتو در میاره بیرون ..!
    بیرون پادگان ، خیلی ها ترسیده بودن ، اسلحه بدست می رن جلوی پادگان گارد می گیرن ..!
    که یه شاسگول دیگه یه ستاره چشمک زن می بینه و میگه ، هواپیمای جاسوسی دشمن ..!
    و همه به سمت ستاره شلیک می کنن.
    یکی از اون سربازها که خیلی جوگیر شده بود و دشمن تا به حال ندیده بود جو گیر میشه و میره یه آر پی جی برمیداره و به سمت هوا شلیک می کنه که یهو یه چیزی میخوره تو سرش ..!
    بر می گرده و می گه: هی بچه ها ..!
    جوجه کباب ..!
    دشمنا جوجه کبابشون رو جزغاله کردن و برای ما پرت کردن پایین ..!
    بیچاره کلاغ بیچاره ..!
    با گوله ی آر پی جی کباب شده بود ..!
    خلاصه در همین موقع حامد به خودش میاد و همه چیز رو قطع می کنه و میره بیرون ببینه که چه خبره ..!
    وقتی وضع و اوضاع رو می بینه ، فورآ بر می گرده تو اتاق برگه ی مرخصی رو بر می داره که تا فردا صبح جیم بشه بیرون ..!
    فرمانده پادگان هم که بیچاره شده بود ، میره میکروفون رو برمیداره و می گه ..! می گه ..! نه چیزی نمی گه ..!
    چون نمی دونه به کی و چی بگه ..!
    خلاصه می گه ، آهای بیشعور ..!
    اوهوی احمقها ..! گوش کنید ببینم ..!
    نخیر ، کسی گوشش بدهکار نیست و هر کسی داره خودش اقدام می کنه ..!
    خب در مرحله ی بعدی فرمانده تصمیم می گیره وارد مرحله ی عملی بشه .
    فرمانده که موقعیت خودش رو در خطر می دید میره بیرون و زنگ به مرکز میزنه و اطلاع می دخ و بعدش میره تو حیاط پادگان و هر کی رو که می بینه یه کشیده تو گوشش می زنه ..!
    از اون ور حیاط هم حامد داشت فرار می کرد که دید ، نه بابا ، اگه کاری نکنه کل پادگان رو این شاسگولا منهدم می کنن ..!
    خلاصه مهندس می شینه فکر می کنه و میره اول اون آژیر رو قطع می کنه و پشتش به آتش نشانی زنگ می زنه.
    که یه دفعه یه صدای دیگه میاد و بــــــــــــــــــــــــ ـوم..................!
    و 10 نفر می خوابن رو زمین ..!
    فرمانده می گه ، چی شده ..؟
    یکی از سربازها می گه: قربان ، قربان ، بیچاره شدیم ، انبار مهمات دوم رو هم منهدم کردن ..!
    به هر حال فرمانده می گه : کی .؟
    سرباز میگه: دشمن قربان ..!
    که یه کشیده فرمانده تو گوش سرباز میزنه و می گه احمق دشمن کجا بود ..!
    که سربازه از رو نمی ره و می گه: قربان ، الان دارن بچه ها به سمتش شلیک می کنن ..!
    فرمانده بدو بدو می ره و نفری یه چَک و سیلی روانه ی اون سربازهای جدید الورود می کنه و می گه : احمق ها ..! دشمن مجاست ..؟ آتش بس ..!
    که اون سرباز آر پی جی زن کلاغ سوخاری رو به فرمانده نشون می ده و میگه: قربان اینو خود دشمن از اون بالا برامون پرت کرد ..!
    ما هم ترسیدیم و حمله کردیم ..!
    که یه کشیده هم میاد در گوش اون سرباز..!
    و فرمانده می گه: خفه شو ، بیشعور ..!
    طرف دیگه ی حیاط هم همه ی سربازها داشتن تو سرخودشون می زدن و خیلی ها داشتن اشهد خودشون رو می خوندن چون اسلحه ها همش رفته بود رو هوا و اسلحه برای دفاع از خودشون نداشتن ..!
    خلاصه حامد رفت پشت میکروفن و گفت: اعلام وضعیت سبز ..!
    دشمنی در کار نیست ، همه آروم باشین ... و چون تیر اندازی تموم شده بود دیگه صدا به صدا می رسید و همه یه دفعه آروم شدن ..!
    سکوت همه جا رو فرا گرفته بود و صدای آژیر آتش نشانی شنیده می شد ..!
    حامد هم فردای همون روز به علت شجاعت در انجام وظیفه مدال گرفت ..!
    خب این اولین داستان از سری داستانهای بچه های سایت بود.

    منتظر بقیه ی داستانها باشین ... از بچه های سایت نخبگان جوان
    نخبه یعنی خودباوری انسان و پس از خود باوری کاری غیر ممکن نمی شود

  6. 3 کاربر از پست مفید Admin سپاس کرده اند .


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. معرفی: ايزاك آسيموف
    توسط diamonds55 در انجمن زندگي نامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st January 2009, 04:47 AM
  2. معرفی: آنتو‌ن پاولوويچ چخوف
    توسط diamonds55 در انجمن مشاهیر ادبی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 21st January 2009, 04:45 AM
  3. نخستین نسل ادبیات داستانی مدرن ایران
    توسط SaNbOy در انجمن کارگاه داستان نویسی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:14 AM
  4. ادبیات عمومی
    توسط SaNbOy در انجمن ادبیات عامه
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 11:12 AM
  5. پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: 29th November 2008, 10:48 AM

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •