بازخوانی خاطره جمعی در گذرگاه لاله زار



در این نوشتار سعی بر آن است که با ورود به مفاهیم زمان، فضا، تاریخ به بحث درباره لزوم زنده نگاه داشتن مقوله "خاطره جمعی" پرداخته شود.پس از آن به ذکر تاریخچه و توصیف وضعیت گذشته و حال حاضر محدوده خیابان لاله زار و اطراف آن، به عنوان منطقه ای که بناهای ارزشمند تاریخی-فرهنگی آن پتانسیل تبدیل به فضایی خاطره انگیز و در نتیجه ایجاد یک "گذرگاه فرهنگی" را دارد،پرداخته می شود.سپس در بخش دوم نوشتار، پرسش اساسی "چه باید کرد؟" پیش روی ماست که برای پرداختن به آن ،ابتدا تجربیات چند شهر تاریخی کشورهای دیگر جهان در زمینه حفظ معابر تاریخی و ایجاد گذرگاه های فرهنگی بازگو می شود و در ادامه دشواریهای تغییر شرایط کنونی منطقه لاله زار مورد بحث قرار می گیرد که ما را به سوی اهداف مشخص شده بهسازی و بازسازی خیابان لاله زار و به تبع آن پیشنهادهایی برای اجرای این اهداف هدایت می کند.در انتها نیز به ذکر چند نمونه موردی از فضاهایی پرداخته می شود که با وجود دشواریهایی بر سر راه،امکان بهسازی یافته اند و یا پتانسیل تبدیل به فضاهایی در خدمت رسیدن به هدف اصلی یعنی ایجاد "گذرگاه فرهنگی" را دارند.


واقعیت -اصیل ترین نمود هستی- در قالب دو گونه حرکت زمانی و مکانی به تعیّن در می آید. در چهارچوب اندیشه اگزیستانسیالیسم، زمان مفهوم اصلی پرسش در مورد بودن انسانهاست و بودن را با زمان در نظر می گیرند.به دیگر سخن، در بستر زمان است که وجود معنا پیدا می کند و حیات رخ می دهد.اما در این رویداد شکل گرفته در بستر زمان دو عنصر همیشگی تغییر و پیوستگی حضور دارند چرا که بدون این دو عنصر، از ماهیت کلی زمان فروکاسته می شود و دیگر توانایی صورت بندی تغییرات رخ داده را ندارد.تغییر و پیوستگی که همواره در چالش و تعاملی متقابل به سر می برند، زمان و به تبع آن فضا (به عنوان عنصری شکل گرفته به همراه زمان) را مهیای یک تجربه زیست بشری پویا می کنند که در صورت به هم خوردن تعادل بین این دو ویژگی، فضای شهری دچار اعوجاج معنایی-بصری می شود و در این میان وجهه تضعیف شده زمان ،ما را به سوی گسست تاریخی-فرهنگی و ازخودبیگانگی(الیناسیون) می کشاند.


تاریخ،این وجود سیال و گریزان از تقید، معماری را به مثابه کالبد خود برگزیده است.گویی تاریخ، یکسره انتزاع است که برای عینیت بخشیدن به خود ساختاری معناساز مانند معماری را می طلبد و از این روست که زنده نگاه داشتن تاریخ یک جامعه و حافظه تاریخی آن در هیات خاطره ها نیازمند حفاظت از پویایی کالبد آن -معماری- است.بدین رو، حفاظت از معماری (به خصوص معماری تاریخی) نه به عنوان پسرفتی از سر انجماد و خمودگی، بلکه کنشی آوانگارد و پیشتاز است که به واسطه آن برشها و لحظاتی گذرا از حقیقت نمایان می شوند.حقیقتی که به واسطه رخدادی تاریخی و از طریق ساختار معنادار معماری در قالب زمان و مکان تعیّن یافت، بدین سبب است که تخریب و تحریف کالبدی فضاها نه تنها جلوه بصری و ساختار شهری و ... را مخدوش می کند ، بلکه آن حقیقت تاریخی شکل یافته در زمان مکان را نیز به زوال می کشاند.
تعامل تاریخ و معماری از سویی -چنانکه در خطوط قبلی گفته شد- به تاثیر معماری بر تاریخ به عنوان سازه ای عینیت بخش می پردازد و از سویی دیگر به تاثیر تاریخ بر معماری.از این رو که فراتر از نقطه آغاز حیات بنا،تجربه های انسانی و گذشت زمان گاهی حتی ماهیت بنا-اثر را نیز دیگرگون می کند و لایه های زمان که با خود لحظاتی از تاریخ را حمل می کنند همچون رسوبات به بنا-اثر افزوده می شوند و معنای آن را دستخوش تغییر می سازند.همین رسوبات تاریخی-معنایی هستند که بنا را از مفهوم "شکل" خارج می سازند و به مفهوم "محتوا" نزدیک می سازند.بنابراین تخریب بنای تاریخی و یا حتی تغییری مغایر با کلیت اثر ،همانند این است که ذره ذره های تاریخ که بر پیکره بنا رسوب کرده بودند را بتراشیم و در نتیجه بنا را از هرگونه معنا و محتوا خالی کنیم.چرا که ادراک آثار معماری -پدیده های تاریخی- در قالب تجربه ای گسسته از متن تاریخی ناممکن است.


زمان، انسان را می سازد(:تجربه حیات) و انسان، زمان را می سازد(:خاطره) .پس زمان و انسان نیاز به مدیومی دارند که ایده های به پاخاسته از تعامل دوگانه شان را از عوالم انتزاع فرو بکشاند.معماری به عنوان مدیومی نیازمند انسان و زمان، خاطره و تجربه حیات را از تجرید ذهن به پیش چشم عینیت می بخشد و از این طریق، والاترین لذت هستی- لذت درک وجود داشتن- به کام معماری خاطره ها روا داشته می شود.
انسان زمانی در محیط احساس امنیت می کند که خود را در دستگاه مختصات فضا-زمان ،همواره در موقعیتی آشنا احساس کند و بتواند به آن احساس تعلق داشته باشد.بدین ترتیب درک الفت یافته محیط که به سبب آن، انسان خود را بخشی از محیط بینگارد زمانی بدست می آید که در گذر از مناظر شهری حافظه بیننده مشتاقانه گیرای یک "موقعیت آشنا" باشد.موقعیتی نه از جنس گذرها و معابر رفت و آمد روزمره که از فرط آشنایی ملال را بر می انگیزانند.موقعیتی که در جای جای آن منظر شهری لحظه هایی ببیند،لحظه هایی که با پیوستنشان به یکدیگر تجربه ای "deja vu" وار را درک کند (حالتی است که در آن شخص احساس می کند چیزی را که اکنون در حال رخ دادن است،قبلا تجربه کرده) و بتواند در عین حضور نداشتن در خاطره تاریخی نه چندان دور خود را در همان فضای خاطره شکل گرفته شده در گذشته ببیند.


گفته شد که درک و احساس حضور در "موقعیت آشنا" باعث شکل گیری احساس "تعلق" به فضا می شود.و همین تعلق، زیربنای وجود اجتماع شهری است .تعلق انسان به مفهوم زمان، تنها در گرو وجود سیالیت زمانی(تعامل تغییر و پیوستگی)است. و مفهوم فضا نیز زمانی آشنایی به همراه می آورد که رنگی از خاطره -گذشته زیست شده- به خود بگیرد.شهروندی که به شهر خود تعلق خاطر داشته باشد، خود را در بوجود آمدن شهر سهیم بداند و وسعت خاطره هایش را به وسعت گستره شهر بداند، خود را یکی از مالکان فضا می داند و از این رو در پی این است که از این تجربه محافظت کند.هر شهروند، به واسطه آشنایی که خود را بخشی از خاطره شهر و حافظه جمعی دانست، به شهر احترام می گذارد و خود را در قبال آن مسئول می داند.


حضور بیرونی در یک فضای خاطره انگیز و تداعی درونی آن خاطره در ذهن، اتصالی قوی را بین بیننده و فضا یا مصرف کننده-کالا ایجاد می کند و این اتصال به همان یک بودگی اثر و ذهن (مخاطب) می انجامد که هدف متعالی هنر(معماری) به شمار می رود .اما نکته در این جاست که رسیدن به یک بودگی را "خاطره ای"میسر می کند که بیننده از طریق این واسطه به درک اثر می نشیند و زیستن آن فضا را تجربه می کند.


خاطره را گاهی می توان "تاریخ نزدیک" نامید،گاهی "تجربه ای خوشایند" ، گاهی "نمادی از یک دوران سپری شده"، گاهی... هرچه هست به توصیفی جامع در نمی آید.که نمی توان از تعریف و حد و حدودش سخن گفت و سیالی است که به شکل هر قالبی در می آید.هاله ای مبهم است که در پس هر رویداد،غبار خود را بر فضا می پراکند تا بتوان در زمانی دیگر آن را نه به صورتی مشخص،بلکه به آمیزه ای از رنگها و بناها و انسانها و احساسات درک کرد.انسان در گستره خط ممتد خاکستری روزهای آمده و رفته زندگیش،تنها معدود نقاط رنگی خاطره را به ذهن می سپارد.فردیت، میل به ادامه حیات، جایگاهش در پهنه زندگی، ...همه و همه را همین برشهای ناچیز از گستره زمان می سازد.برشهایی که به مثابه نقاط شاخص گذر زمان، آیینه تمام نمای تطور زیست فردی هستند.


و "خاطره" (همانگونه که توصیف شد) را این بار چگونه می توان در شخصیتی به وسعت یک شهر یافت؟ جالب اینجاست که در همین فرآیند جستجوی خاطره ها در شهر است که می توان به نیاز مبرم به یافتن خاطرات جمعی از دل معماری التقاطی، لجام گسیختگی حدود شهری، تراکم رو به تزاید،... پی برد.چرا که تهران پیش از پرداختن به کاستیهای پایان ناپذیری همچون ترافیک،... نیاز به تعریف و تعیین ساختار هویتی پایدار و قابل ذکر دارد.و این هویت پایدار است که منجر به شکل گیری "احساس تعلق" در شهروندان می شود و به تبع آن به نتایجی که در بالا ذکر شد بتوان رسید.


شکل گیری هویت شهری علاوه بر مسئولیت، احترام، محافظت، ... که در سطور قبل به تفصیل به آن پرداخته شد، از گسترش بیگانگی شهر و شهروند جلوگیری می کند.در این سالها که تصویر ذهنی غالب از شهر، ساخت و سازهای نیمه کاره است و گویی شعار شهر "کارگران مشغول کارند!" شده است، می توان به هویت به عنوان مقوله ای ثابت برای اثبات حیات خود و داشتن خودپنداره ای پایدار نگریست و از این رو، تهران گریزان از قاعده و ساختار را وجهی از همگونی بخشید.حال اگر بخواهیم به دنبال پاسخ پرسش ابتدای پاراگراف (خاطره را چگونه می توان یافت؟) باشیم، آن هم در زمانی که می دانیم پاسخ آن را در اکنون تهران نمی یابیم، باید به بازخوانی تاریخ بپردازیم.بازخوانی تاریخ در متنی از امروز.تاریخی نه در هیات کاخها و سفالینه ها، که تاریخی نزدیک به عصر حاضر.تاریخ نزدیکی که به شکل "خاطره"متبلور شده و از این رو حلقه اتصالی است برای پیوستگی نسلها.


و باز هم "خاطره را چگونه می توان یافت؟" :مظاهر ملموس تاریخ در تهران، اغلب در ناحیه مرکزی شهر-زمانی که تهران،طهران بود!- جای دارند.از میادین شاخص آن می توان به میدان انقلاب، گمرک، توپخانه، حسن آباد، توپخانه و خیابانهای جمهوری اسلامی، کارگر، سعدی، باغشاه، لاله زار و 15 خرداد اشاره کرد.در هر کدام از این نواحی می توان به وفور، بناهایی به جا مانده از صد سال گذشته (خصوصا معماری دوره پهلوی دوم در ناحیه ای که از شمال و جنوب به بلوار کشاورز و خیابان جمهوری و از شرق و غرب به خیابان کارگر و خیابان فردوسی ختم می شود ) را یافت که هر کدام قصه ای جداگانه اند.میدان حسن آباد با قدمت 80 ساله و بناهای مرمت شده چهار طرف میدان، میدان انقلاب با گذشته ای پر بار از خاطرات مبارزات سیاسی و کاربری کنونی فرهنگی، میدان ارگ با تاریخچه ای از دوره شاه تهماسب تا کنون، ...










اما در این میان، منطقه ای که گویی بیش از همه در آن زندگی -به مفهوم پویایی و تغییر و جنب و جوش- صورت گرفته خیابان لاله زار است.خیابانی که مفهوم "نوستالژی" را به غایت در دل خود داراست و پر از خاطره ها و لحظه های تاریخی و برشهایی کوتاه از چگونگی زیست زمانه خود است.از زمانه قاجار که اقامتگاه سفرای ممالک دیگر بوده و تفرجگاهی برای پیاده روی و خرید خانواده های اعیان، تا زمانه پهلوی که به تدریج تبدیل به مکانی برای گذر طبقه متوسط بوده و در این میان سینماها، تئاترها، کافه ها، رستورانها یک به یک اضافه می شدند تا علاوه بر اینکه مکانی برای تفریح و خوشگذرانی باشد، جریانهای عمده هنری در این خیابان شکل گیرد.بله، لاله زار همان خاطره گمشده ماست.خاطره ای که نور لامپها و چراغهای برقی مغازهای کنونی، دیگر جایی برای آن باقی نگذاشته اند.





لاله زار-این خاطره گمشده در زمان - را دیگر نمی توان به همان ظاهر گذشته اش باز گرداند چرا که این عمل با توجه به موقعیت پر تراکم تجاری منطقه ناممکن است و بازسازی تمام و کمال یک منطقه و آن هم در زمانی که بسیاری از بناها تخریب شده یا کاربری جدید پیدا کرده اند، خود موجب بوجود آمدن مشکلات عدیده دیگر می شود.بنابراین برای تغییر، لزوما نیازی به توسعه در سطح کلان وجود ندارد.تغییر ممکن است مرحله ای از فرآیند توسعه تدریجی و برنامه تغییرات یا تعمیرات حساس در بازسازیهایی باشد که در مجموع اثر نامطلوبی بر کیفیت و ظاهر یک منطقه گذاشته اند.چنین برنامه هایی باید به صورت حذف الحاقات نامناسب، حذف تمامی تبلیغات موجود که دید را مسدود می کنند، بهسازی جلو مغازه ها، طراحی بر خیابانها و معرفی مبلمان خیابانها به صورت یکپارچه و هماهنگ تهیه شوند. این چند نمونه از تغییرات قابل اجرا که ذکر شد تنها بخش کوچکی از اصلاحاتی است که می توان برای رسیدن به فضایی مطلوب تر انجام داد.اما احیای بافتی تاریخی مانند لاله زار که در گذشته کاربریهای فرهنگی و تفریحی فراوانی داشته، تنها در قالب طرحی جامع برای زنده کردن هویت تاریخی خیابان امکانپذیر است که این طرح جامع، اجرای "گذرگاه فرهنگی "است.


منبع: سازمان زیباسازی شهر تهران